• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
پرواز با تو
پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد
آغاز هر کجا شد
پایانش هر کجا باد
گر تابش از تو باشد
خورشید بی فروغ است
از چشم من چنین است
گر پوچ یا دروغ است
 

فایل های ضمیمه

  • ?????.gif
    ?????.gif
    19.3 KB · نمایش ها: 4

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
جام اگر بشکست...؟

زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند,
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند,
ابر بی باران اندوهم,
خار خشک سینه کوهم.


سالها رفته ست کز هر ارزو خالیست اغوشم
نغمه پرداز جمال و عشق بودم-اه-
حالیا, خاموش خاموشم,
یاد از خاطر فراموشم

روز, چون گل, می شکوفد بر فراز کوه
عصر, پرپر میشود این نو شکفته-در سکوت دشت-
روزها اینگونه پرپر گشت
لحظه های بیشکیب عمر
چون پرستوهای بی ارام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز..

اینک اینجا شعر و ساز وباده اماده است,
من-که جام هستی ام از اشک لبریز است-می پرسم:
-"در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر برد؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟"

ناله من می تراود از در و دیوار
اسمان اما سراپا گوش و خاموش!
همزبانی نیست تا گویم به زاری:-ای دریغ-
دیگرم مستی نمی بخشد شراب,
جام من خالی شدست از شعر ناب,
ساز من:فریادهای بی جواب!

نرم نرم از راه دور
روز چون گل می شکوفد بر فراز کوه
روشنایی می رود در اسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است اما من:

هم چنان در ظلمت شب های بی مهتاب,
هم چنان پژمرده در پهنای این مرداب,
هم چنان لبریز از اندوه می پرسم:

-"جام اگر بشکست...؟
ساز اگر بشکست...؟
شعر اگر دیگربه دل ننشست...؟"

فریدون مشیری
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
سحر نزدیک است............
شب سردی است و من افسرده
، راه دوری است و پايي خسته
تيرگی هست و چراغی مرده ،
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سايه ای از سر ديوار گذشـت
، غمـی افـزود مـرا بر غم ها
فکر تاريکی و اين ويرانی
بی خبر آمد تا با دل من
، قصه ها ساز کند پنهانی
نيست رنگی کـه بگـويد با من
، اندکی صبـر سحر نزديک است
هر دم اين بانگ بـر آرم از دل
، وای اين شب چقدر تاريک است
خنده ای کو که بـه دل انگيزم ،
قـطـره ای کــو کـه بـه دريـا ريـزم
صخره ای کو کـه بدان آويزم
، مثل اينست که شب نمناک است
ديگران را هم غم هست به دل ،
غم من ليک غمی غمناک است
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
آهای دست فروش
نگفتی كه آسمان
سیری چند؟
و عطر گمشده ی عشق زیر باران
سیری چند؟
میان كوچه ی شهر
بهشت را حراج می كردند
برای ما كه گران بوده بوی نان
سیری چند؟
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
نمی شود که..



نمي شود که بهار از تو سبزتر باشد

گل از تو گلگون تر

اميد، از تو شيرين تر.



نمي شود، پائيز

-فضاي نمناک جنگلي اش

برگ هاي خسته ي زردش-

غمگين تر از نگاه تو باشد.



نمي شود، مي دانم، نمي شود آوازي

که مردي روستايي و عاشق

با صدايي صاف

در اعماق درّه مي خوانَد

در شمالِ شمال

رنگين تر از صداي تو باشد.



نمي شود که بهار از تو سبزتر باشد.

وَ- صداي شيهه اسبي تنها در ارتفاع کوه

وَ- صداي گريه ي سرداب رود

- زماني که تنگه ي ون دار بُن را مي سايد-

وَ- صداي عابر پيري که آب مي خواهد

به عمق يک سلام تو باشد.

شب هنگام

که خسته ييم از کار

که خسته ييم از روز

که خسته ييم از تکرار

نمي شود که بهار از تو سبزتر باشد.



نمي شود که تو باشي، به مهرباني مهتاب

در آن زمان که روحِ دردمندِ ولگردم

بستري مي جويد

باليني مي خواهد

تا شايد دمي بياسايد

نمي شود که تو باشي به مهرباني مهتاب

در آن زمان که روحِ دردمندِ ولگرد

بازهم کوله را زمين نگذارد

و سر را بر زانوي مهرباني تو.

نمي شود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر

پائيز از تو غمگين تر.



نمي شود که تو باشي و شعر هم باشد

نمي شود که تو باشي، ترانه هم باشد

نمي شود که تو باشي، گلدان ياس هم باشد

نمي شود که تو باشي، بلور هم باشد

نمي شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد

«محبوبه هاي شب» هم باشند.

نمي شود که تو باشي، من عاشقِ تو نباشم

نمي شود که تو باشي

دُرُست همينطور که هستي

و من، هزار بار خوبتر از اين باشم

و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.

نمي شود، مي دانم

نمي شود که بهار از تو سبزتر باشد...

 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
زندگی

زندگي يک آرزوي دور نيست؛
زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟
زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛
هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛
با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛
زندگي يک مقصد بي انتهاست
هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست.
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
چون سبوی تشنه


از تهی سرشار،

جویبار لحظه ها جاریست.



چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب،و اندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را میشناسم من.

زندگی را دوست میدارم؛

مرگ را دشمن.

وای،اما-با که باید گفت این؟-من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن.

جویبار لحظه ها جاری.

 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
نفرین

ما چون دو دریچه، رو به روی هم،

آگاه ز هر بگو مگوی هم.

هر روز سلام و پرسش و خنده،

هر روز قرار روز آینده.

عمر اینه ی بهشت، اما ... آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست،

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست.

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد،

نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
من تو را...........
من تو را تا بی کرانها

من تو را تا کهکشانها

از زمين تا آسمانها

دوست دارم می پرستم

من تو را همچون اهورا

من تو را همچون مسيحا

همچون عطر پاک گلها

دوست دارم می پرستم

من تو را با هستی خود با وجودم

عاشقم با خون خود با تمام تار و پودم

من تو را با لحظه های انتظارم

عاشقم با اين نگاه بی قرارم

من تو را همچون پرستو

ياسمن ها،نسترن ها

من تو را با هر چه هستی

دوست دارم می پرستم
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
ای ماه بتاب

اي ماه ببين كه شب چه زيباست
يار آمده، يار آمده اينجاست
هنگامه‌ي عرياني دنياست
هنگام ترنم و تماشاست

يك شاخه گل سرخ
يك جام شراب
يك آينه تن يار
اي ماه بتاب

يك پچ پچ آواز
يك شعر نياز
يك زمزمه خواهش
يك وسوسه باز

اي ماه ببين كه شب چه زيباست
يار آمده، يار آمده اينجاست
هنگامه‌ي عرياني دنياست
هنگام ترنم و تماشاست

اي ماه بتاب امشب، اي ماه بتاب
تا پيكر دلدار و تا بستر عشق
فانوس بزرگ دلبرانه، اي ماه
از اول شب بتاب تا آخر عشق

اي ماه ببين كه شب چه زيباست
امشب همه‌ي جهان همين جاست
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
نمی بازم


نمی بازم به بی رنگی،
به کوه و معبر سنگی
،به پاییز و غروب عصر دل تنگی؛
نمی بازم!
نمی سازم من خاکی
سرایی با دل شاکی
تو دنیایی که خالی مونده از پاکی
؛نمی سازم!
اگر باید ببازم من
،به چشم های تو می بازم
که باختم من؛
اگر باید بسازم
کلبه عشق را، توی دست های تو می سازم
که ساختم من؛
اگر باید ببازم من
،به گرمای نفس های تو می بازم
که باختم من؛
اگر باید بسازم پیکر عشق را
؛تو دنیای تو می سازم که ساختم من!
نیازم را به دل پاسخ
که دلگیرم
،اسیر وسوسه های نفس گیرم.
نگاهم کردی و بستی به زنجیرم
،نگیر از من نگاهت را
که میمیرم!
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
هوای تو


تو ز دیار من آمدی

سکوت جانم به هم زدی

شیشه غم به تلنگری،
زدی شکستی

چو نغمه ای بیش و کم زدی

به دل ریشم تو چنگ زدی

روشنی چشمون تو
, به دل نشست

هوای من شد

هوای تو

صدای من شد

صدای تو


تپیدن قلب، به خاطرت

کشیدن درد، برای تو

ای گل یاس و سپید من

ای طلوع خورشید من

عطر تن تو به جان من،
چه خوش نشست


ای تو هم گریه دل پذیر

ای تو صفای دل اسیر

بی تو ای آیت زندگی
، دلم شکست



اگه نفس بود، برای تو

غم هوس بود، برای من

اگه عزیز بود، برای تو

حرف و حدیث، بود برای من



تو ز دیارمن آمدی

سکوت جانم به هم زدی

شیشه غم به تلنگری، زدی شکستی

چو نغمه ای بیش و کم زدی

به دل ریشم تو چنگ زدی

روشنی چشمون تو, به دل نشست
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
کاشکی



کاشکی مثل ابها باشیم....

ساده و پاک و بی ریا باشیم....

از ضمیر من وتو بی زارم....

کاشکی ما همیشه ما باشیم....
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
همه تقدیم تو باد



گفتی که من از طایفه ی سنگ دلانم
به خدا نه
یا عاشق این هستم و یا عاشق آنم
به خدا نه
هر جا که تو رفتی و به هر کس که رسیدی
گفتی که من از قوم جدایی طلبانم
به خدا نه
چون اهل سکوتم نه اهل هیاهو
تو تشنه ی تعریفی و من بسته دهانم
پنهان شده در زیر سکوتم هیجانم
تقصیر ز من نیست
دیوانه ی تو اهل سخن نیست
هر بار دلم خواست تا یک دله باشم
هر بار دلم خواست حرفی زده باشم
دیدم که همان لحظه ی گفتن نگرانم
تو تشنه ی تعریفی و من بسته دهانم
لحظه ی سوختنم سینه افروختنم
عاشقی آموختنم همه تقدیم تو باد
هی نگو حرف بزن
یک جهان شعر و سخن
قصه های دل من همه تقدیم تو باد
شور و حال سازم
گرمی آوازم
شعر عاشق سازم
همه تقدیم تو باد
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
یادگاری



چشمهای منتظر یه پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره باز و غروب پائیز
نم نم بارن تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگه غروب تو قلب من میکوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نبوده.
تو ذهن کوچه های آشنائی
پر شده از پائیز تن طلائی
تو نیستی و وجودمو گرفته
شاخه خشک پیچک تنهائی
یاد تو هر تنگه غروب تو قلب من میکوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
کمی آهسته تر ساقی

کمی آهسته تر ساقی
من از عشقت

نخواهم کاست

شراب امشبت عالیست

رویائیست

کمی آرام باش ساقی

شرابت را به هر کس

ناکسی مسپار

عجب آدینه روزی بود.

درودم را پذیرا باش

شرابت را

به گل دادم

برقص آمد

نمایان شد

کمی آهسته تر ساقی
کمی آهسته تر ساقی
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
دلبرانه



تو از چرخش یک رقص
تو خلوت شبانه
یا از متن یک تصویر
لوند و دلبرانه
تو از کجا شکفتی
تو از کجای قصه
که شب نیلوفری شه
مثل دنیای قصه

از آفاق کدوم قصه شکفتی
که هم پرواز رویا نازنینی
که مثل شوق آزادی زلالی
مثل حس رهایی دل نشینی
شب از اسم تو گلبارون
من از عطر عبور تو
نگاه آینه پر شد از
گل سرخ حضور تو
تو از چرخش یک رقص
تو خلوت شبانه
یا از متن یک تصویر
لوند و دلبرانه
تو از کجا شکفتی
تو از کجای قصه
که شب نیلوفری شه
مثل دنیای قصه

ردای عشق پوشید
شب خاکستری پوش
چراغون شد از آواز
حریم سرد خاموش
منو خاکستر شعر
توو گلباد ه روشن
به بادم دادی اما
نجاتم دادی از مرگ
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
شام مهتاب




تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

عجب شاخه گل وار به پایم شکستی


قلم زد نگاهت به نقش آفرینی

که صورتگری را نبود این چنینی


پریزاده عشق رو مه آسا کشیدی

خدا را به شور تماشا کشیدی


تو دونسته بودی که خوشباورم من

شکفتی و گفتی از عشق پر پرم من


تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بی تاب

تاگفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب


قسم خوردی بر ما که عاشق ترینی

توی جمع عاشق تو صادق ترینی


همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت


گذشت روزگاری از اون لحظه ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب


در اون درگه عشق چه محتاج نشستم

تو هر شام مهتاب به یادت شکستم


تو از این شکستن خبر داری یا نه؟

هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه؟


تو دونسته بودی چه خوشباورم من

شکفتی و گفتی از عشق پر پرم من


تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بی تاب

تاگفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب


قسم خوردی بر ما که عاشق ترینی

توی جمع عاشق تو صادق ترینی


همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت



هنوزم تو شبهات اگه ماه رو داری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری


من اون ماه رو دادم به تو یادگاری.....
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
بیشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام
و بیشتر از آنکه باور کنی دلم را شکسته اند
اما تو نه خیانت کردی و نه دلم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی
زبانم می گوید به امید روزی که
روزگارت سیاه تر از پر کلاغ
تیره تر از غروب
و غمگین تر از دم جدایی باشد
اما دلم می گوید به امید روزی که
آشیانت بالاتر از آشیان عقاب
چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت
بر لبانت لبخند
و صد هزار پری کنیزت باشند...
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

هرچی ملامتم کنی کمتر محبتم کنی

منکه ازت سیر نمیشم از تو دلگیر نمیشم

من با خیال تو خوشم دلخوشیمو ازم نگیر

باتو سرو پا آتیشم این عشق و از من بپذیر

تواین هوای بی تپش لبریز عشق نفسم

از کی بپرسم ای خدا به وصل اون کی میرسم

گذشت عمر بی دوام بس ناتوانم میکنه

این هجرت ثانیه ها دل نگرونم میکنه
 
بالا