• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
از نشستن ها چه سود ،
مي توان شعري سرود
مي توان نقشي كشيد از ماهيان توي رود
مي توان لبخند را معنا نمود
مي توان غم را بدست باد پائيزي سپرد
مي توان از غنچه گفت
مي توان چون گل شكفت
مي توان فعل قشنگ زندگي را صرف كرد
مي توان با آفتاب مهر او ،
رخنه در انديشه هاي برف كرد
مي توان از برگ ، به جنگل رسيد
مي توان عشق خدا را اندرون دل به نيكي ظرف كرد
مي توان بر روي قطره ، نقشي از دريا كشيد
مي توان غم را زدود
مي توان بنهاد گام اندر وجود
مي توان اندوه را فرياد كرد
مي توان خارج شد از بود و نبود
مي توان شد آنچه بايد بود و بود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دوستم داشته باش
بادها دلتنگند
دستها بیهوده
چشمها بیرنگند
دوستم داشته باش
شهرها میلرزند
برگها میسوزند
یادها میگندند
بازشو تا پرواز
سبزباش از آواز
آشتی کن با رنگ
عشق بازی با ساز
دوستم داشته باش
سیبها خشکیده
یاسها پوسیده
شیرهم ترسیده
دوستم داشته باش
عطرها در راهند
دوستت دارم ها آه چه کوتاهند
دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران
گرمتر از لبخند
داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد
ناب تر
روشنتر
بارور خواهم شد
دوستم داشته باش
برگ را باور کن
آفتابی تر شو
باغ را از بر کن
دوستم داشته باش
عطرها در راهند
دوستت دارمها آه چه کوتاههند
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چشم هایم ترشد
دست هایم لرزید
دل من هُری ریخت
مادرم غمگین بود
اشک در خانه ی ما تسکین بود
جغد شومی گویی پشت درسکن شد
عطر یاس و شبو در فضا قایم شد
چه سکوتِ تلخی
چه غروب سرخی
چو نسیمی رفتی
صورتت زیبا بود و دلت نورانی
دست هایت سخت دیده ات عرفانی
غنچه ی سیمایت باز می شد گه گاه سکت و طوفانی کلبه ای تو ساختی بر فراز ایمان
در شگفتم حال
با غروب سرخت کلبه ام شد ویران
بلبلان می خوانند
بلبلان گریانند
گل زیبا پژمرد
بلبلان می دانند
بی تو دنیا خار است
فصل زرد سرماست
جایت اینجا خالی ست
مُرد اینجاگرما.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
کنون در دل خالی من
پژوک فریاد جیرجیرک های پیچد
وفریاد و پژوک تمام گمان بُخردانه ام را انکار می کند
من در دیوانگی خردمندترم!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چگونه می توان باور کرد خاموشی شعله امید را در حالیکه اینجا هنوز گرم است
گوییا پیغامی برای خورشید نفرستاده اند
که آسمان بیقرار است و درالتهاب
بوی خک می اید ، ضجه ی باران
باران می بارد و روُزهای خفته ی زمین را سیراب می کند
رُزهایی که عطرشان لحظه ا را مست کرده
زمان را مَنگ که ایستاده به تماشای کوچ فرشته ای سبکبال که دل دریایی اش دنیای زمینی را وداع گفت و به میعادگاه حقیقی خود پیوست و روحش درآسمانی پک همچون او،آسوده درپرواز است.
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
آمد درست زير شبستان گل نشست

دربين آن جماعت مغرور شب پرست


يک تکه آفتاب نه يک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است


اين بيت مطلع غزلی عاشقانه نیست

اين سومين رديف نمازی خيالی است


گلدسته اذان و من و های های های

الله اکبر و انا فی کل واد ... مست


سبحان من يميت و يحيی و لا اله

الا هو الذی اخذ العهد فی الست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وای اقای ابادانی شعرتون خلی زیبا بود این اخریه رو می گم دستتون درد نکنه!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
عزیزم غصه نخور زندگی با ماست
اگه باختیم امروزو فردا که برجاست
توی این شب سیاه مه گرفته
نگاه کن خورشیدی از اون دورا پیداست
عزیزم دنیا همین جور نمیمونه
یه روز اخر میشکنه خواب زمونه
عزیزم شب همیشه شب نمیمونه
صبح میشه افتاب میاد رو بوم خونه
عزیزم دنیا گلستون میشه یک روز
هر چی مشکل باشه اسون میشه یک روز
مهربونی جای کینه رو میگیره
هر جا دردی باشه درمون میشه یک روز
عزیزم دنیا همین جور نمیمونه
یه روز اخر میشکنه خواب زمونه
عزیزم شب همیشه شب نمیمونه
صبح میشه افتاب میاد رو بوم خونه
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به من گفت بیا...

به من گفت بمان.....

به من گفت بخند.....

به من گفت بمیر.....



آمدم//////ماندم//////خندیدم//////////مٌردم..................................
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
من گمان می کردم- دوستی همچون سروی سرسبز

چار فصلش همه آراستگی است

من چه می دانستم ،هیبت باد زمستانی هست.

من چه می دانستم ، سبزه می پژمرد از بی آبی.

سبزه یخ میزند از سردی دی.

من چه می دانستم ،دل هر کس دل نیست

قلبها ،ز آهن و سنگ قلبها ،بی خبر از عاطفه اند

سخن از مهر منو ،جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
من در آئینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم..آه می بینم می بینم

تو به اندازه تنهائی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم....



چه امید عبثی



من چه دارم که تو را درخور؟

- هیچ.

من چه دارم که سزاوار تو؟

- هیچ.

تو همه هستی من ،هستی من.



تو همه زندگی من هستی.

تو چه داری؟

- همه چیز.

تو چه کم داری؟

- هیچ.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
می دونم دلت گرفته ؛ من برات سنگه صبورم
چی شده تنها نشستی ؛ مثل تو از همه دورم

واسه من زندگی سرده ؛ نکنه تو هم غریبی
کاش می شد اشکهات و پک کرد؛بمیرم تو هم بریدی؟

چه تبسم قشنگی ؛ وقتی به غمها بخندی
اخه ارزشی نداره ؛ دل به این دنیا ببندی

نازنین دنیا همینه ؛ اون که خوب بود بدترینه
نکنه تنهات گذاشته ؛ اخره عشقها همینه

این روزا عشقها خیاله ؛ حتی فکرشم محاله
عشق پک پیدا نمی شه ؛ باشه هم رو به زواله

می دونی چقدر عزیزه ؛ قطره سپید شبنم
مثل اون اشکهای نازنت ؛ رو تن گلهای مریم

نازنین خدا بزرگه ؛ غم و از خودت جدا کن
ما که تنها نمی مونیم ؛ افرین اخمات و وا کن

بهار امسال
امسال سال غریبی بود غریب تر از گذشته ها
رو سفره عیدی فقط غباری بود از غصه ها

بهار فقط اسمش و داشت مثل یه قاب کاغذی
روزاش پر از دلتنگی و شبهاهش به رنگ کهنگی

انگاری خورشیدی نبود واسه طلوع زندگی
یه جاده بود رو به سراب اخرشم اوارگی

زمین تو اوج تشنگی بارون می خواست خیلی زیاد
همش می گفت تموم می شه همین روزاست بارون بیاد

قناری هم توی قفس صداش و از یاد برده بود
چراغهای خیابونها شعلشون و باد برده بود

حتی دیگه هیزم شکن چوبی نداشت که بشکنه
تو جنگل زندگیمون امروز دلها رو می شکنه

اخرشم نفهمیدیم روزا چه زود حروم شده
جوهر خودنویس من مثل بهار تموم شده
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چشم اقای ابادانی ما مثل شما بد حساب نیستیم !
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نمانده چرا
در زمانه ما
رنگ مهر و وفا
عشق و صدق و صفائی
خدايـــا، خدايـــا، خدايـــا

كشد به كجا
كار اهل صفا
ای رقم زن ما
تابه كی ناروائی
خدايـــا، خدايـــا، خدايـــا

كشد به كجا
كار اهل صفا
ای رقم زن ما
تابه كی ناروائی
خدايـــا، خدايـــا، خدايـــا

كجا بگريزم كه غم نشناسد نشاط مرا
چه چاره كنم تا زمانه بفهمد زبان مرا

غمم به سرو آتشم به دل و بسته لب ناله كردم
دلی نشود تا خبر زغمم نيمه شب ناله كردم

به جلوه همی در دل جمع خوبان نشسته توئی
به شكوه همی در پی عمر كوته فتاده منم

به خنده همی دامن از دست ياران كشيده توئی
به گريه همی سر به دامان صحرا نهاده منم

دگر چه بود لطف اين زندگانی
تهی چو شود ساغر مهربانی

نمانده چرا
در زمانه ما
رنگ مهر و وفا
عشق و صدق و صفائی
خدايـــا، خدايـــا، خدايـــا ...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز

در سپهر زندگي مثل مه و خورشيد شد
با تو بي معني تمام غصه و تنهايي و ترديد شد

دلخوشي‌هايم دگر در ابتداي انتهاي خويش بود
با تو گويي فرصتم در عرصه‌ي دلدادگي تمديد شد

آمدي جانا و غم رفت و دگر هم برنگشت
اشك چشمانم به يك شهر دگر نيمه شبي تبعيد شد

در نمازم هر قيامي قامتت را ياد داد
سجده كرديم و چنين بر خوبي احساس تو تاكيد شد

- تقديم به خود خود خودت!
- سرخي "دستهايت" به تلافي يك شاخه گل سرخ
- شعر مشكي است به تلافي چشمهايت


دستهايم مي شود حتي در آخر عاشق دستان تو
چشم‌هايم مي شود حتي در آخر لايق دستان تو

در چنين دريا مواجي كه تن ها و توان ها غرقه اند
ناجي من مي شود حتي در آخر قايق دستان تو
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد
از هاله ی نه توی مهتابی که او را برد

این بیت ، بند دوم یک آه-سایشگاه

او مثل ماهی های تنگابی که او را برد

می پرسمش از دور، ازدیروز، از دریا

از موج خیز سرد سیلابی که او را برد

اول نگاهم می کند-گفتم، روانی نیست

می گوید از شبهای شادابی که او را برد:

من را ...سوار یک سمند بی پلاک آمد

داماد...من ای کاش....سهرابی که او را برد

چیزی نمی فهمم از این بی سطر نامفهوم
او خود ولی می گوید از خوابی که او را برد:

سهراب نام دوست....بیچاره لیلا هم

من...بین ما روزی شکرآبی ...که او را برد

هی رفتم و هی آمدم بی کودکیها....ها

افتاده بودم در همان تابی که اورا برد

دختر فراری ها برایش پارک آوردند

لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد

یک هشت شنبه ...ساعت فردا...پری روزا

با من قرار مانتویی آبی که اورا برد

از آستانه تا خود دروازه خندیدیم

هی گفت از هر در سخن بابی که او را برد

این آخرین دیدار ما....مرفین اگر...بی او

می پیچدم در خلسه ی خوابی که او را برد

مثل پسین سالمندی های یکشنبه

افتاده بودم گوشه ی قابی که او را برد

زنهای فامیل آمدند از بوق بوق شهر

دیدم عروس و تور و قلابی که او را برد

زنها به رسم ماه بر آتش.... سپندیدم

هی سوختم بی رسم و آدابی که او را برد

دف می خورد حالا تمام شهر بی طنبور

کل می خورم بی زخم مضرابی که اورا برد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نگونه ام امشب كه دلم خواب ندارد
در ديدن تو چشم غزل تاب ندارد

آلودگي ات را به چه عنوان بپذيرم
وقتي كه زلالي تو را آب ندارد

تو پاك تر از مريم تاريخ زميني
بعد از تو جهان مثل تو ناياب ندارد

هرباغ که رفتی به تو جز سنگ ندادند
برگرد... که باغ دلم ارباب ندارد

ذات تو پر از حس رها بودن و عشق است
عکس تو که تاب تنه ی قاب ندارد

گفتی که می آیی و دلم مضطرب آمد
یعنی که دلم حرف در این باب ندارد

در دوری تو حال و هوای غزلم نیست
آنگونه ام امشب که دلم خواب ندارد
 
بالا