• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سیب هستیم که از شاخه چنین می افتیم
قبل از آنی که بخواهیم زمین می افتیم
آه حتی اگر عاشق بشویم ای مردم!
شک نداریم که با حتم و یقین می افتیم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
سیب هستیم که از شاخه چنین می افتیم
قبل از آنی که بخواهیم زمین می افتیم
آه حتی اگر عاشق بشویم ای مردم!
شک نداریم که با حتم و یقین می افتیم

مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم
به بهانه تولد حقایق
غم انگیزی که درد را به درد می آورد
و آتش را می سوزاند
سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای
آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد،
گریه می کنم با شکوه ،
مثل اقیانوس ،
بلند مثل کوه ،
او نمی شنود و نمی داند که ماه ،
خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
واااااااای اقا ابادانی خیلی شعر قشنگی در جواب شعری که گذاشتم گکفتید مشکرم!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
سلام
به ابرهایی که در آسمان تو گریسته اند
به آسمانی که تو در زیر آن زیسته ای
به گل و باد و بوی گلها
که به یاد تو زیسته اند
به تو از راه دور
سلام
به تو نادیده
به بارانی که با چشمان تو سر همرهی دارد
به غم نگاهت
و به چشمی که با من از یک طایفه است
سلام
به آرزوهای با تو بودن
با تو ماندن
و شمیم در آغوش غنودنت
به گرمای گم کردهء تنت
سلام
به روزهای گرم تابستان
و حس سرمای زمستان
به صدای خش خش برگهای زیر قدمانت
سلام
به کلماتی که از عمق وجودم
بهر تو جاری است
به واژه های ناب
به تو
و برای تو بودن
و با تو ماندن
سلام
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
تو بگو بهار قشنگه من ميشم بهار تو
تو بگو بمون منم نميرم از کنار تو


تو بگو منو نميخواي ديگه خسته کردمت
گر چه سخته امّا من دور ميشم از ديار تو


تو بگو سرد هوا منم ميشم خورشيد تو
تو بگو که نا اميدي من ميشم اميد تو


تو بگو دلم گرفته از همه دورنگيها
مشکي ميشم مظهر يه رنگي ميشم واسه تو


تو بگو خدا کنه بارون بياد از آسمون
به خدا قسم ميگم گريه کنه براي تو


اگه غمگين بشي از دستم ناراحت بشي
ميميرم که تا ابد پاک بشم از خيال تو


کاش تموم نميشد اين روزا ، اين خاطرها
تو ميموندي واسه من منم ميموندم واسه تو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
توی پس کوچه ی چشمات دل من گم شده باز
دنبال عشقم می گردم دنبال یه سروناز
دنبال یه راهه دررو ، از قمار عشق تو
ولی نه ، دلم میگه این یکی رو حتما بباز
نازنین از تو قفس دلم برات پر میکشه
دنبالت میام به هر جا ، تا به هر جا که بشه
نمی خوام تو رو ببینه غیر من ، حتی یه گل
میگم ای وای نکنه ، نکنه که اون عاشقشه
بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار
بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار
بیا که من منتظرم ، بدون تو دربدرم
بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار
ناز و ادات قشنگترین درد و غمای عالمه
آخرش هُرم چشات ، آتیش به جونم میزنه
چقدَر فرار کنم از دو چشای اطلسی
عزیزم ناز نگات بسته به این جون منه
بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار
بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار
بیا که من منتظرم بدون تو دربدرم
بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
قدر هر چه گل ديدم مرا آزار کردی تو
خيانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو
عجب ديوانه بودم من که بستم دل به چشمانت
و کار قلب اين دیوانه را دشوار کردی تو
چقدر از التماسم پيش مردم آبرويم رفت
چقدر اين چشم ها را پيش مردم خوار کردی تو
شنيدم بارها با او بودی وليکن حيف
شهامت مال هر کس نيست پس انکار کردی تو
چقدر اشعار زيبايی برايم خواندی و گفتی
و بازی با دل بيمار من بسيار کردی تو
نمی بخشم تو را ، او را و هر کس را که بد باشد
خدايم خود تلافی ميکند هر کار کردی تو
دلم را ديگر از هرچه نگاه و آرزو کندم
تمام پنجره های مرا ديوار کردی تو
چه حسنی داشت درد اين شکست تلخ ميدانم
مرا از خواب عشق و عاشقی بيدار کردی تو
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سلام
به ابرهایی که در آسمان تو گریسته اند
به آسمانی که تو در زیر آن زیسته ای
به گل و باد و بوی گلها
که به یاد تو زیسته اند
به تو از راه دور
سلام
به تو نادیده
به بارانی که با چشمان تو سر همرهی دارد
به غم نگاهت
و به چشمی که با من از یک طایفه است
سلام
به آرزوهای با تو بودن
با تو ماندن
و شمیم در آغوش غنودنت
به گرمای گم کردهء تنت
سلام
به روزهای گرم تابستان
و حس سرمای زمستان
به صدای خش خش برگهای زیر قدمانت
سلام
به کلماتی که از عمق وجودم
بهر تو جاری است
به واژه های ناب
به تو
و برای تو بودن
و با تو ماندن
سلام
سلااااااام جناب روژه جان ؟!خوب هستید خیلی وقته به ما سر نزدید وقتی نوشتتون رو دیدم خیلی خوشحال شدم خیلی !امیدوارم بازم به جمع کوچیک ما بایید !ما که هر چی داریم از صدقه سر شما است استاد!:happy::happy:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
سلااااااام جناب روژه جان ؟!خوب هستید خیلی وقته به ما سر نزدید وقتی نوشتتون رو دیدم خیلی خوشحال شدم خیلی !امیدوارم بازم به جمع کوچیک ما بایید !ما که هر چی داریم از صدقه سر شما است استاد!:happy::happy:

:D:D:D
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
آن کـیــست کـــز روی کــرم با مــا وفــاداری کـنـد

یــا جـای بــدکـاری چـو مـن یـکدم نـکوکاری کـنـد



اول بــبـانـگ نـــای و نـی آرد بـه دل پـیــــغــام وی

وانـگـه بـه یک پـیـمانـه مـــی با ما وفــاداری کـنـد



دلـبــر که جـان فرسود ازو کـام دلـم نگشود از او

نـومـید نتـــوان بـــود ازو باشــد کـه دلــداری کـنـد



گفتـم گـره نـگشوده ام زان طـره تـا مـن بـوده ام

گـفتـا منــش فــرمـوده ام تـا بـا تــو طــراری کـنـد



پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده ست بو

از مسـتیـش رمزی بـگو تا تـرک هـوشیـاری کـنـد



چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان

سـلــطان کـجا عـیـش نهــان با رنـد بـازاری کـنـد



زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند



شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مـدد

تا فـخر دیـن عبدالصمد باشد که غـمـخواری کـند



بــا چـشـم پــر نیرنـگ او حـافـظ مـکن آهــنـگ او

کــان طـره شــبـرنــگ او بـــسیــار طــــراری کـنـد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نيمه شب آواره و بي حس و حال
در سرم سوداي جامي بي زوال
پرسه اي آغاز کرديم در خيال
دل به ياد آورد ايام وصال
از جدايي يک دو سالي مي گذشت
يک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به ياد آورد اول بار را
خاطرات اولين ديدار را
آن نظر بازي آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
هم چون رازي مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمدو هم آشيان شد با من او
همنشين و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
دامنش شد خواب گاه خستگي اينچنين آغاز شد دلبستگي
واي ازآن شب زنده داري تا سحر
واي از آن عمري که با او شد بسر
مست او بودم ز دنيا بي خبر
دم به دم اين عشق مي شد بيشتر
آمدو در خلوتم دم ساز شد
گفتگو ها بين ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشايي چشم دل زيباست دل
گر تو زورق وان شوي درياست دل
بي تو شام بي فرداست دل
دل ز عشق روي تو حيران شده در پي عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تورا بس دوست مي دارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تويي مخمور خمارم بدان
با تو شادي مي شود غم هاي من
با تو زيبا مي شود فرداي من
گفتمش عشقم به دل افزون شده
دل ز جادوي رخت افزون شده
جز تو هر ياري به دل مدفون شده
عالم از زيباي ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب يعني خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در اين دل جا نبود
ديده جز بر روي او بينا نبود
هم چو عشق من هيچ گل زيبا نبود
خوبي او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهي يار بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختي مارا نداشت
پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت
بيگمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر اين قصه حجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بودو بس
يار مارا از جدايي غم نبود
در غمش مجنون و عاشق کم نبود
بر سر پيمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من ديوانه پيمان ساده بست
ساده ام آن عهدو پيمان را شکست
بي خبر پيمان ياري را گسست
اين خبر نا گاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلداري ديگر عهد بست
با که گويم او كه همخون من است
خسم جان و تشنه ي خون من است
بخت بد بين وصل او قسمت نشد
اين گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به اين قيمت نشد
عاشقان را خوشدلي تقدير نيست
با چنين تقدير بد تدبير نيست
از غمش با دودو دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل ديوانه را
سوخت بي پروا پر پروانه را
عشق از من گذشتي خوش گذر
بد از اين حتي تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بيرون کن ز سر
ديشب از کف رفت فردارا نگر
آخرين يکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل نبند
عاشقي را دير فهميدي چه سود
عشق ديرين گسسته تاروپود
گرچه آب رفته باز آيد برود
ماهي بيچاره امامرده بود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
تو كوير سرد و بارون زده برف و باد مياد

ديگه كار گذشته از آبرو سيل به ياد مياد

توي قاب ، مثل قديما هنوزم بي استرس

استوار و مردونه داره صداي داد مياد

نمي‌لرزه تن باد ، زمينه كه سرد نميشه

اگه اين دنيا بلرزه تو چشاش ، مرد نميشه

مي‌پوشونه غزل بارون و از رو گونه هاش

ميدونه هيشكي حريفِ غم و اون درد نميشه

ميدونه به اون اميد آسمون بسته شده

غم و غصّه‌هاش به دست آسمون دسته شده

ميدونه اگه بجنگه ميشه مفقود الاثر

پر پروانه ي چشم آسمون خسته شده

روي شيشه هاي قاب خاك و غبار روزگار

ميشينه رو تن اون كه دل نبسته به ديار

ميتونه دل بكنه از اين‌همه دل میتونه

ميتونه پر بكشه مثل يه قمري تو غبار

بايد اين زندگي رو بي خط و بي خال بكشه

مث لاك‌پشت خونه‌آش و هرجايي دنبال بكشه

نتونه حرفش و با اسم خدا چاپ بكنه

بره سيب و با مداد تو سطل آشغال بكشه

ميتونه سيب نباشه يه پرتقال خال خالي

كه گوشه‌اش نوشته سيب نورس پيارسالي

ميشه يه حصير خورد و خمير تو سمساري

بياد و داد بزنه كه توي خواب و خيالي

ميپرم از خواب و تو روياي مهتاب ميپرم

آخه اونجا ميشه فرياد بكشم من بشرم

مث يه سياره مث ماه پر از روشني ام

مثل جمعه‌ها كه اون ، ميگه كجاست همسفرم

ميرم و قاب و بايد در بيارم از رو ديوار

قاب يه مسافر مونده تو جاده‌ي فرار

نگاه يخ زده‌ي ‌فراري بي جنب و جوش

يعني يك عمر حسرت ديدن پشت اين حصار

پشت پيچ قاب عكس ، هميشه ديوار ميزارن

تو دل فراري ها ، اميد سر شار ميزارن

مي‌پري تو تابلوي زنده قاب پنجره

اما اونا ، تو دلت حسرت دلدار ميزارن
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
امشب در آسمان هم، از ماه شب اثر نیست

امشب نبودن تو، پنهانِ از نظر نیست

آغوش غم پذیرفت، امشب مرا دوباره

حسن حضور آنکه، کمتر ز یک پدر نیست

با بوسه های رویا، با اشک با خدایا

امشب به صبح بردن، در تاب یک نفر نیست

آخر من و طنابی یا قرص یا سلاحی

چون در صراط هستی، جز کج مرا سفر نیست

از سوختن نترسم، از داغ دل پرستی

در راه حل مشکل، از هیچ هیچ حذرنیست

....................................................

....................................................

با این همه گمانم، امید بر دلم هست

امید در دلم هست، امشب که بی سحر نیست

در انتظار صبحم ، هرچند نم نمی هست

شادم که نور خورشید، سازنده اش بشر نیست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
هرگز تو را نبخشم ، بخشش که کار ما نیست

من لایقت نبودم ، دنیا که بی وفا نیست



هی دم زدیم از عشق ، اما سکوت نشکست

عمری گذشت و دیدم این واژه را صدا نیست



تا از تو دل بریدم از آسمان شنیدم

گر دل دهم به آتش ، دل دادنم خطا نیست



خورشید دیده بودم ، مهتاب را هوس بود

خورشید گر نباشد ، مهتاب آشنا نیست



بی فکر و بی حضورت ، دنیا به کام من شد

پس من چگونه گویم این درد را دوا نیست



هرسال روز دیدار ، گویم خدا نگه دار

تا از درون بفهمی این حرف ها ریا نیست
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
گوشی مانده ات اگر..
با توام ای زادهء نادان ز خود:
گوش ده: با من بخوان این این داستان..
سالها از حادثه میگذرد..
آنکه یادش هم چو زهر تلخ کامم میکند..
یورش وحشی و فرجامی کثیف..
آمدند و پشته ها از کشته ساختند
مهد شیران و دلیران را ویران ساختند
جز به ویرانی تو کردی ماندگار؟
از چه کردی مام میهن را خراب
............................................
ازچه نادانان توکردی حکمران؟
از چه پوچی را تو کردی استوار
مر نه ایران مهد هوشیاران بود؟
خاک و خشتش خانه پاکان بود؟
از چه هستی را تو کردی نیستی
با توام ای روز و شب برسرزنان؟
هیچ میدانی درستی چیست؟
ای عرب ای زاده نادان پرست
راه تو" تازی چرا انسان ستیزیست؟
ای گم و دانش ستیز!!
بهر چه دم میزنی از راستی ؟
ای دروغ ای ستمگر بهر چه دم میزنی از راستی؟
ار محمد این سیه روی مرد نامرد
پیغمبر توست؟
جز تجاوز چه دیگر بر تو آموخت
از چه وقت نادان کتابی را نوشت؟
نادانی را دانایی نوشت!
بند بند آن کتاب وحشی تو !
که ننوشته بجز کشتار و غارت جزء به جزء..
شده آئین پاکان کثیف..
آن ابر مرد که مردانگیش مینامند..
تشنهء کشتار بود ای ابله هستی ستیز..
نام او را حق میشمرند
از آن دم که حق هم روسیه شد!!
سرنوشت من چنین نیست که چون تو هم در این دنیا کنم و عیش و
در فردای روز آخرت را زان خود چندار باشم..
آریائی را چه باشد ترس از اهریمن پست..
دانایان را چه باک از نادرست؟
این گونه به نیستی کشاندی روزمان
مژده ای دارم برایت ای کثیف..
سرزند آن روز ما گر راستین..
بدان هدیه تو از ما نباشد جز نیستی
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
وقتی به دلت دلم سپردم
هرگز به تو این گمان نبردم
چشمم به رهت سپید گشته
دل خون ز غمت حبیب گشته
گفتم که مرا به توست میلی
مجنون منم و تو گشته لیلی
تو نیز دلی به من سپردی
نه اینکه مرا ز یاد بردی
من رسم جهان به هم بریزم
یا اینکه ترا منم عزیزم
تا کی بکشد ناز تو مجنون
تا کی شودت ز قهر دلخون
آخر ره انصاف کجا شد
عمرم تلف از بهر شما شد
گویی تو مرا دگر نخواهی
هردم گله که تو رو سیاهی
آری رخ من سیاه و دل خون
چشمم ز فراق گشته جیحون
هر قطره اشک من گواه است
دیگر نه نفس هماره آه است
آه از دل سنگت آه ناله
بر چاه فتادیم ز چاله
یوسف نه منم که چاه دارم
بر دست تو من نگاه دارم
تو یوسف ملک انس و جانی
امداد من خسته توانی
از من نگهت دریغ هرگز
بر سوخته دل حریق هرگز
تو شاهی و من گدای نالان
ای شاه دل گدا مرنجان
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ساز شکسته جان شعرت خیلی قشنگ بود بازم به ما سر بزنیددوست عزیز!



شاهراه دل من پر از هیچ کس است
به کسانی که از این خاکی گذر خواهند کرد
به سلامی و تکان دستی
دلشان خوش باشد،دلمان خوش باشد
لیک مهرم،غزلم،شعر و هر سخنم
پیشکش رهگذران
سفرتان پر خیر،راهتان پر خوبی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...
 
بالا