• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آهاي گل فروش
دختر زيبا
امروز تو را چه مي شود
به زمين و زمان
پر پر ميكني
تك شاخه هاي
سرخ زيبا را
امروز خورشيد را به تمسخر گرفته اي
وگلهايت را
به بهاي تبسمي كوچك
هديه مي كني
و انگاه
با آهنگي عاشقانه
پاي كوبان
چرخ مي زني
و گلهاي رنگين دامنت را
به سوي عابران
پرواز مي دهي
و من در عجبم
كه گلهاي دامنت را
پاياني نيست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
امروز
دستها پاندول ساعت بود
قدمها هنوز
فاصله ي دو گوشم را شخم مي زنند.

در وان سفيد
نه خون خواهد رفت
نه تيغ خواهم برد
همه چيزآنقدرلج آوراست كه آدم معمولي مي شود:
دنبال يك تيك عصبي هستم.
_ ساعت؟
_ بله!
ديدم آدمك عقربه ندارد
اما يك پاندول آويزان دارد از كتف
كه گاهي هم كج مي شد به سمت پسته هاي پيشخوان
نمي دانستم:
ندارم
يعني
دارم اما خوابيده
نمي دانستم چرا
جواب سوالي را مي گرفتم
كه نپرسيده بودم:

امروز هر سلامي عجول بودوهيچ سلامي عاشق نبود.
دستها در دست هم نبود
پاندول ساعت بود.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
با سلام خدمت همه دوستان وشاعران عزیزوگل خودم .
با عرض معذرت منو ببخشید که یکمی دیر اومدم البته به بزرگواری خودتون.

من تقریبا شعرای شما رو خوندم مخصوصا شعرای ".آقا بهروز.روژه .پری."ای ول دستتون درد نکنه خیلی طبع خوش قریحه ای دارین .
ولی من شعرام که اصلا نمیتونم اسم شعر روشون بزارم!!!!!! قابل نوشتن نیستن پس پیشاپیش ازتون معذرت میخوام چون شعرای من در مقابل شعر شما شاعران عزیز و استادان گرامی چیزی نیستن که بخوام بنویسم . ولی حالا به عنوان معرفی خودم وپیشکش یه چند بیتی رو خدمتتون عرضه میکنم:



ماتم از اینکه چرا دلشادم از غم و رنج جهان آزادم
سر موئی نبود غم به دلم رنج ایام نسازد کسلم
بذله گوئی همه دم کار من است شاهد این سخن اشعار من است
نه وکیلم نه امیرم نه وزیر نه رئیسم نه معاون نه مدیر
نه یکی تاجر بازارم من نه یکی مالک دینارم من
نه مرا خانه ودکانی هست نه زر و سیم فراوانی هست
نه روم در پی گنج دگران نه برم حاصل رنج دگران
نه نفاق افکن واهل جدلم نه جلودار و نه بابا شملم
پس کیم من چه کسم؟کارگرم زاده رنجم و اهل هنرم
کلبه ای تنگ و حصیری دارم مختصر نان و پنیری دارم
پدر و مادر عزیزیست مرا خانه پاک و تمیزیست مرا
خانه ام مرکز صلح است وصفا مهر عشق است وامید است ووفا
با وجودی که بسی کم پولم روز و شب زنده دل وشنگولم
بی سبب شاد به هر انجمنم راستی برهنه خوشحال منم
باری ای شاعران با عقل وکمال باشد اینم به جهان وصف الحال
زیر این گنبد فلفل نمکی چه کنم گر که نخندم الکی
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
با سلام خدمت همه دوستان وشاعران عزیزوگل خودم .
با عرض معذرت منو ببخشید که یکمی دیر اومدم البته به بزرگواری خودتون.

من تقریبا شعرای شما رو خوندم مخصوصا شعرای ".آقا بهروز.روژه .پری."ای ول دستتون درد نکنه خیلی طبع خوش قریحه ای دارین .
ولی من شعرام که اصلا نمیتونم اسم شعر روشون بزارم!!!!!! قابل نوشتن نیستن پس پیشاپیش ازتون معذرت میخوام چون شعرای من در مقابل شعر شما شاعران عزیز و استادان گرامی چیزی نیستن که بخوام بنویسم . ولی حالا به عنوان معرفی خودم وپیشکش یه چند بیتی رو خدمتتون عرضه میکنم:



ماتم از اینکه چرا دلشادم از غم و رنج جهان آزادم
سر موئی نبود غم به دلم رنج ایام نسازد کسلم
بذله گوئی همه دم کار من است شاهد این سخن اشعار من است
نه وکیلم نه امیرم نه وزیر نه رئیسم نه معاون نه مدیر
نه یکی تاجر بازارم من نه یکی مالک دینارم من
نه مرا خانه ودکانی هست نه زر و سیم فراوانی هست
نه روم در پی گنج دگران نه برم حاصل رنج دگران
نه نفاق افکن واهل جدلم نه جلودار و نه بابا شملم
پس کیم من چه کسم؟کارگرم زاده رنجم و اهل هنرم
کلبه ای تنگ و حصیری دارم مختصر نان و پنیری دارم
پدر و مادر عزیزیست مرا خانه پاک و تمیزیست مرا
خانه ام مرکز صلح است وصفا مهر عشق است وامید است ووفا
با وجودی که بسی کم پولم روز و شب زنده دل وشنگولم
بی سبب شاد به هر انجمنم راستی برهنه خوشحال منم
باری ای شاعران با عقل وکمال باشد اینم به جهان وصف الحال
زیر این گنبد فلفل نمکی چه کنم گر که نخندم الکی
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
خوش آمدي آرشيتكت عزيز .
چه خوب كردي كه به انجمن ما هم سري زدي .
اتفاقا همين شروع خيلي خوب است و شما را با كاستي ها خود آشنا مي كند و اين خود توفيق بزرگي است . اميدوارم كه هميشه در اين فروم شما را زيارت كنيم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
گفتم که به من دست مزن ميشکنم
دستم بگرفت و گفت اين نيز از تو ...

گفتم که مرا مبوس و آرام بگير
بوسيد مرا و گفت : پرهيز از تو ؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بدون مانتو شبيه مقدسه ها شده اي لدا
موهاي ات را باز كن
مي خواهم غريب شو م
سرزمين هاي كوچك بدون نقشه را
رودها به تو ختم مي شوند
تو به نام كوچكت
طوفاني شو
كه باد بگيرد
سرزمين هايت قيامت بپاشند روي زمين
قلم مو قلم مو
صورت ام به تو ختم مي شوند
دختري كه لبش
گرگ و ميش مي خواهد براي باز شدن
حالا مانتو ات را بپوش لدا
اسطوره ها اين طور عاشق مي شوند
بدون نقشه .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شايد دوباره پر شدم از جنس درد ها

کوه تمام خاطره ها مثل مرد ها

بعد از تو تا تمام زمين راه مي روم

شايد تصادفيست غم دورگرد ها

در لا بلاي ثانيه هاي پريده رنگ

گم مي شوم ميان شما بين زرد ها

ماکه براي مسئله هامان نوشته ايم

ضرب تمام حادثه ها زوج و فرد ها

روياي خوب من تو از آغاز آمدي

مثل حضور آبي دريا نورد ها

اين آخرين ترانهء افسرده من است

شعرم شناسنامه آغاز درد ها
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شب ها را زيسته ام
امشب وقط کوچ است با ياران
وسوسه اي روئيايي است اين پرواز
و عرش را پاياني دگر باشدش با آن
چرا که شب جذبه اي مهتابگونه دارد
اگر چه پرستوي کوچک ما غمگين است
حضوري نو بايد ساخت
و پنجره اي را که به احساس خنکي بسته شده است
باز بايد کرد
و شب را در خيال رسيدن به افقي تازه طي بايد کرد
بايد که بهار را هجرت کرد
بايد که براي زيستن زير باران جان داد
آري بايد مرد تا که راز ابديت فاش شود
.....


باز امشب دل تنگي ات مرا تا مرز جنون کشاند
و عابران به تمسخر نشسته نظاره گرند
که چگونه اين حديث کهنه دوباره بر باد مي نگارم

بودنت به من آرامشي مي بخشد
که در رويا هاي شبانه ام بارها آن را تجربه کرده ام
و چه شيرين است آن لحظه که تو را خواهم يافت
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
زندگي در حصار ثانيه هاست
مرگ در آنسوي زمان پيداست

اي دل از اين زمين چه مي خواهي؟!
ساحل عشق در دل درياست

اشکها هم دروغ مي گويند
چقدر چشمهاي من تنهاست

حجله عشق را بياراييد
گرده ام ميزبان خنجرهاست

معني دوستي و يکرنگي
چند نقطه(...)چقدر بي معناست!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به الهامِ شعر "در سينه اش دو ماهي و در دستش آينه!"




خوابِ كسي را دويده ام
كه ديده من
دست رويِ هر واژه گذاشتم بهانه مي گيردم
پنجره
پرنده
پاييز...
فصلِ خوبِ عشق بازي هايِ ما كه هيچ
كجايِ قصه پياده شدي؟
كه هرچه مي نويسم نمي رسم به نشاني

چالوس را روي هر تختي غلت بزنم
به دكمه هايِ بازِ تو خوابم نمي برد

مردي كه از كلماتِ كويري بيزاراست
لباسش را در نياورده به دريايِ نداشته اش بزند

از كندوان به بعدِ تو بارانم گرفته بود
آمده بودم از سينه هايِ تو ماهي بگيرم
كه ماهِ تمامِ بركه هايِ بغلم كني
لباس هايِ پراكنده در گوشه يِ اتاق
وسوسه انگيزتر از لب هايِ تو نيست!
o
اين شعر سهمِ زني ست
كه دريا را رويِ مهريه اش سنجاق كرده است.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با يک شا خه گل

در انتظار روزي که خواهد رسيد

به خيابان زل زده

سايه اي از درخت

به روي دوشش

شبيه تابوتي در حرکت

به سوي خيابان

خود را تشييع ميکند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با چشم و دل حريص حرفي نزني!

با بي دل و با خسيس حرفي نزني!

تنها دلکم مي‌ارزد اين تنهايي

عاشق نشوي! هيس! حرفي نزني!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به فرض كه وكيلي بــــَــــــــله
دو تا شناسنامه به هم محرم شدند
الكي مبـــــــاركه!

من
هيچ تختي را تمام نكرده
بخواهد
حلقه كند تويِ دستي
كه حلقومش را
حلقه حلقه مي كشيد

(كسي كليد خواب هاي تو را دزديد
كه بي اجازه يِ من
هر شب
سر به بالش تو مي گذاشت)

كلنجار زده
اسم تو بايد اين شناسنامه را فراموشي بگيرد
مثل حلقه اي كه انگشتش را

زور نزن
غسل هم بگيري
پاكم نمي شوي!
 

mehrshad 2

Registered User
تاریخ عضویت
23 آپریل 2006
نوشته‌ها
104
لایک‌ها
0
محل سکونت
تواتاقم
((به نام آنكه بهترين مادردنيارابراي من آفريد))

ازقلب من كه دشت بزرگيست

دشتي براي زيستن باغ هاي مهر

غم با تمام تيرگيش كوچ مي كند

درنورپاك صبح

اندام من ازخواب گران مي شود تهي

دردستان من گويي توان گمشده اش يافت مي شود

ازقلب من كه دشت بزرگيست

اينك گياه دوستي جاودانه اي

سرمي كشدزنورتوان بخش افتاب

آرنداين گياه پرازخون آتش است

من اين گياه را

تابارورشود

بانوگياه دوستي دستهاي توپيوندمي زنم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
منوچهر آتشی

مثل شبي دراز

با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبي دراز
در شط پاك زمزمه خويش مي روم
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه اي عاشقانه اند
و مثل ماهيان طلايي شهاب ها
در بركههاي ساكت چشمم
سرگرم پرفشاني تا هر كرانه اند
همراه با تپيدن قلبم پرنده ها
از بوته هاي شب زده پرواز مي كنند
گل اسب هاي وحشي گندمزار
از مرگ عارفانه يك هدهد غريب
با آه دردناكي لب باز مي كنند
با هر چه روزگار به من داد هيچ و هيچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با كولبار يك شب بي ياد و خاطره
با كولبار يك شب پر سنگ اختران
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
من شكستم در خود
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
ليك هرگز نگذشتم از
پل
كه ز رگ هاي رنگين بسته ست كنون
بر دو سوي رود آسودن
باورن كن نگذشتم از پل
غرق يكباره شدم
من فرو رفتم
در حركت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در ميدان
من نگفتم به ذوالكتاف سلام
شانه ات بوسيدم
تا تو از اين همه ناهمواري
به ديار پاكي راه بري
كه در آن يكساني پيروزست
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عاشق مردم
خدايا عشق را در من برانگيز
نداي عشق را در من رسا كن
از اين مرداب بودن در هراسم
مرا ز ننگ بي عشقي رها كن
بده عشقي كه جانم برخروشد
بلرزاند خروشم آسمان را
به گلبانگي بر آشوبم زمين را
به فريادي برانگيزم زمان را
به نيروي محبت زنده ام كن
به ره دستگيري ها توان ده
مرا عشقي به انسان ها توان ده
مرا عشقي به انسان ها بياموز
توان ياري در ماندگان ده
مرا بال و پري بخشا خدايي
كه تا بيغوله ها پرواز گيرم
به من سرپنجه فدرت عطا كن
كه غمها را ز دلها بازگيرم
درآيم نيمشب در كلبه يي سرد
بپاشم عطر شادي بر غريبي
برافروزم چراغ زندگاني
به شبهاي سياه بي نصيبي
مرا مهتاب كن در تيره شب ها
كه به هر كلبه ي ويران بتابم
دم گرم مسيحايي به من بخش
كه بر بالين بيماران شتابم
مرا لبخند كن لبخند شادي
كه بر لبهاي غمخواران نشينم
زلال چشمه ي آمرزشم كن
كه در اشك گنهكاران نشينم
مرا ابر عطوفت كن كه از خلق
فرو شويم غبار كينهها را
ز دلها بسترم امواج اندوه
كنم مهتاب باران سينه ها را
نسيمم كن كه در عطر دوستي را
بپاشم در فضاي زندگاني
بدل سازم خزان زندگي را
به باغ عشق ها جاوداني
بزرگا زندگي بخشا برانگيز
نواي عشق را ز بند بندم
مرا رسم جوانمردي بياموز
كه بر اشك تهيدستان نخندم
به راهي رهسپارم كن كه گويند
چو او كس عاشق مردم نبوده ست
چنانم كن كه بر گور نويسنده
در اينجا عاشق مردم غنوده ست
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلشكن دلنواز
عاشقق دلشكن و يار دلنواز تويي
گر چه زخمه زني نغمه بخش ساز تويي
به هفت پرده ي چشم تونيست پرده ي شرم
ولي نهان نكنم پرده پوش راز تويي
به نيش و نوش تو خو كرده ام كه مي دانم
حقيقتي كه بود همره مجاز تويي
ميان اين همه بيگانگان غير پرست
كسي كه با دل من آشناست باز تويي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نسيم عشق
مهلت ما اندك است و عمر ما بسيار نيست
در چنين فرصت مرا با زندگي پيكار نيست
سهم ما جز دامني گل نيست از گلزار عمر
يار بسيار است اما مهلت ديدار نيست
آب و رنگ زندگي زيباست در قصر خيال
جلوه ي اين نقش جز بر پرده ي پندار نيست
كام دولت را ز آغوش سحر بايد گرفت
مرغ شب گويد كه بخت خفتگان بيدار نيست
با نسيم عشق باغ زندگي را تازه دار
ورنه كار روزگار كهنه جز تكرار نيست
 
بالا