منم گند کاری زیاد داشتم
یه چند باری اسیدی که برای رسم کردن مداری های مسی با ماژیک ضد آب ازش استفاده میکردم رو ریخته بودم روی کاشی آشپزخونه و موزاییک های حیاط هر کاری هم کردم رنگ زردش نرفت![]()
یه چند باری هم برق گرفتگی داشتمدورانی بود برای خودش
چه دروغی؟به کی دروغ گفته بودی؟ عجقت؟
تو انگار اصلن تو باغ ما نبودی :دی
من دروغ نگفتم.حداقل به اون شخص.دروغ از جانب کس دیگه ای بود.عشقی هم نبود.منتها نمیدونم چرا این طور فکر میکردم.
فکر کن یک روز یکی زنگ بزنه و بگه ازت خوشم میاد و بقیه ی ماجرا.تا جایی که بگه من دارم میمیرم..شب عملش یک دفعه بهت خبر بدن که دوست نداره ببینتت.و بعد نمیره و کور بشه.و بعد تو دوران کوری اش آب جوش بریزه روی دست هاش و تاول بزنه.و بعد بگه که داره فلج میشه.این ها همه در صورتی باشه که اون شخص ادعا کرده برای درمان رفته خارج از کشور.و تو هیچ کاری نتونی بکنی.
من اهل فیلم هندی نبودم.نمیدونم چرا انقدر احمق شده بودم.با این حال تجربه ای بود.شاید همه چیزم عوض شد ولی الان فکر میکنم آدم تر هستم
من نمیدونم چرا اون دوران برق زیاد من رو میگرفت.راستش من هیچ وقت بردی رو نساختم.یعنی از این کار اصلا" خوشم نمیاد.
یادمه یه حساب پس انداز داشتم که تو دوران نوجوانی برای خریدن همین آت و آشغال ها خالی اش کردمفکر کنم یه 20 تومنی بود.(خودت که میدونی 20 تومن اون روز ها چقدر بیشتر تو چشم میزد :دی )
منم با دیدن این چیزا واقعا میفهمم که بعضی چیزها درسته که اشتباهه ولی نیازه که تجربه شون بکنی
برق گرفتگی های من خیلی باحال بود یه بار تو جمع بودم که گرفت :دی یه آخی گفتم بعد ازم پرسیدن چی شده منم سریع و بدون وقت تلف کنی گفتم مورچه گازم گرفتولی روز بعدش جای سوختگیش معلوم شد همه فهمیدن
ولی خیلی باحال بود ها میگرفت ولم میکرد :دی![]()
بی خیال بابا :blink:
جای سوختگی؟
من تا حالا خیلی برق گرفتتم ولی هیچ وقت رد پایی از خودش به جا نگذاشته.فقط یک شوک باحال بوده و بس![]()
یه هویی دیدم یکی با لگد زد پشت صندلیم پرت شدم رو زمین
دیدم همکارم بهم لگد زده رنگشم سفید شده گفتم هویی چیه چی شده؟
گفت خاک تو سرت کنم حامد فکر کردم برق گرفتت خشکت کرده
هی میگذره.خوب و بد.
دیروز میخواستم تو کارگاه لحیم کاری کنم حواسم نبود اشتباهی سر هویه رو گرفتم.صدای جلز و ولز از دستم بلند شد.تا دو ساعت اصن یه وضعی داشتم.
یادم اومد دوران حماقتم رو.
چطوری حسین
یاد بچگی هام انداختی
تو مسیر مدرسه یه کتاب فروشی بود که تو ویترینش کتاب الکترونیک به زبان ساده برای دانش آموزان رو گذاشته بود خلاصه پول هام رو جمع کردم خریدمش اولین علاقه من به الکترونیک از اونجا شروع شد
![]()
که بعد ها نسخه دو رو هم خریدم یادش بخیر راهنمایی میخوندم اولین مشوقم هم پدرم بود همیشه هم هویه نوک انگشتام رو میسوزوندچه دورانی بود بعد ها به خاطر یه سری از مشکلات دیگه ولش کردم
هنوز که هنوزه کتابه رو نگه داشتم وقت بکنم عکس از کیت هایی که درست کردم میندازم حال کنید مخترعی بودم برای خودم:دی![]()
چه باحال فرزاد تو مگه چند سالته ؟فکر کنم خیلی پیری:دی داداش منم این کتابو داشت .هنرستان میرفت .چقدر شماهارو برق گرفته یا 5 تن .الان سالمین .من بودم موجی میشدم
کجام پیره:دی تازه امسال تابستون میشم 23 سال
خودت رو با من مقایسه نکن![]()
![]()
:lol:.ناراحت شدی؟
سلام به همگی خوب هستین ظهرتون به خیر
حسین جان عکسهات کجا بود من ندیدم
اوایل حسین زیادی منو جدی میگرفت که انگار به مرور زمان بهتر شده