بالاخره نمردیم و جواد خان گل رو هم زیارت کردیم
:happy:
من دربست مخلصتم دکتر جان
والاه چشتون روز بد نبینه
شب جمعه ای تو اون هوای دو نفره ای برفی! زدده بودیم بیرون و کلی سر و کله ای همدیگه زدیم
نصفه شبی بالاخره رضایت دادیم و برگشتیم
وقتی خواستم از محلشون برگردم (البته همچین سر خوش ) وقتی خواستم پله های کوچه رو برم پایین دیدم با پله ها یه ده متری فاصله دارم و دارم از چمنای بغل پله که حداقل ده سانتی روش برف نشسته میرم پایین ، وقتی هم متوجه شده بودم که نه راه پس داشتم و نه راه پیش!
با خودم گفتم از الان باید خودمو آماده ای بیمارستان و آتل و گچ کنم!
دل و زدم به دریا و رفتم پایین قدم دوم رو که گذاشتم یهو کله کردم و تا ته پله ها رو رفتم پایین
طی این عملیات انتحاری نوک انگشت شست دست راستم رفت زیر کمرم و قریب به 200 درجه! وا شد و خورد به ساعدم!
خلاصه این چند روز آخر و میخاستم پیشتون باشم که نشد
ایشالاه از امروز هستیم خدمتتون
( راستی الانم دارم با دست چپ میتایپم! )