لایک دوستان مارو هر از چندگاهی میکشونه سمته این تاپیک
اینو تو ابان 91 تو همین تاپیک نوشتم
اون موقع حالم خیلی گرفته بود و احساس تنهایی میکردم
طبق اخرین خبری که ازش دارم 11 تیر عقد میکنه
با کی؟
کجا؟
چطور؟
چی شد؟!!!
نمیدونم...
فقط همینو میدونم
امیدوارم خوشبخت بشه (ما راضیم!
)
ولی خدایی اگه الان سرم به جای دیگه پرت نبود دق میکردم
اما الان احساس خوبی دارم و خوشحالم تموم شد
بعضی وقتا ادما تو زندگیشون برای یه چیزایی خیلی میجنگن چون حس میکنن بودن اون چیزا به زندگیشون رنگو بو میده
اما شاید تو نبوده اون چیزا ادما زندگی بهتر و پررنگ تری داشته باشن اما خودشون نمیدونن...
خوشحالم مشکلت با خودت حل شده رفیق
منم یک سالی خماری جدا شدن کشیدم ,طرف من قتی اموزشی بودم بهم زد باهام. خوردم کرد. له شدم قشنگ. یکسال طول کشید از فکرش برم بیرون و با یکی دیگه بتونم دوست شم. بعد از دوسال زنگ زد بهم دقیق یادمه بیست و پنج اسفند بود. نمیتونست حرف بزنه از زور گریه و نفسش بالا نمیومد .. التماس التماس که بزار ببینمت منم گفتم نه چون دوستم ناراحت میشه نمیخوامم بهش دروغ بگم . گفت به من که یه بار دروغ گفته بودی گفتم جوابشم دادی بهم اخرش به این یکی نمیگم !!
هیچی خلاصه همون پای تلفون شروع کرد به گریه زاری و حرف زدن .پسری که منو بخاطرش پیچوند معتاد بوده و این نمیدونسته بعدا فهمیده الانم با چاقو هی دنبال این میکنه که اگه ولم کنی یا خیانت کنی میزنمت !!! تو دلم گفتم نوش جونت لیاقتت همینه !! یکم دیگه زر زر کرد و اشک ریخت و رفت
قضیه مال خیلی سال پیشه
بعوش دیدیم همدیگرو. چقدر التماس کرد دوباره دوست شیم باهم ولی دیگه از چشم افتاده بود
منم اون دوران که زخمی بودم رفتم یه جایی تو یه فرومی درد دل کردم و بعضی وقتا چشمم میوفته بهش فقط از سرنوشت سپاسگذار میشم که مثل یه بچه ازم مراقبت کرد و حین اون فشارهای شدید بلایی سرم نیومد ..
خلاصه بگم ,دوست گلی که زخم خوردی,از هر جای ایران که هستی مثل برادر کوچیکه منی ،شما شش ماه فاصله و دوری باید داشته باشی حداقل برای اینکه به یه رابطه دیگه بتونی وارد شی
حین این شش ماه غصه هاتو حسابی بخور گریه هاتو کن ولی بعدش وارد اجتماع شو با رفقا برو بیرون و از همه مهمتر برو یکی دوتا کلاس اسم بنویس که خوشت میاد که از اون لاک سیاهی که دورت بستی بیای بیرون و ادمای جدید وارد دایره دورت بکنی
در سیاه ترین روزای اموزشی سربازی ، پادگان قدیم نیروی زمینی بیرجند , در زمستون , گرسنه و مریض , شدیدا حسرت خواب.. بعد از یه صف صد نفری رسوندم خودم رو پای تلفن و به جای خونه خودمون شماره اونو گرفتم .. گوشی رو برداشت خیلی خشک و جدی باهام حرف زد .. بعدا فهمیدم پیش یارو بوده .. حساب کن من چی کشیدم تو اون پادگان ... اینو میخوام بگم که تو تنها نیستی و خیلی باهاتن .. اون کسی که دلت رو زخمی کرده بدون که یه روزی میاد و به پات میوفته و اون روز خواهی فهمید که ایراد از تو نبوده و طرف لیاقتت مرام تو داداش گل من رو نداشته .
Sent from my LG-P970 using Tapatalk 2
لایک دوستان مارو هر از چندگاهی میکشونه سمته این تاپیک
اینو تو ابان 91 تو همین تاپیک نوشتم
اون موقع حالم خیلی گرفته بود و احساس تنهایی میکردم
طبق اخرین خبری که ازش دارم 11 تیر عقد میکنه
با کی؟
کجا؟
چطور؟
چی شد؟!!!
نمیدونم...
فقط همینو میدونم
امیدوارم خوشبخت بشه (ما راضیم!
)
ولی خدایی اگه الان سرم به جای دیگه پرت نبود دق میکردم
اما الان احساس خوبی دارم و خوشحالم تموم شد
بعضی وقتا ادما تو زندگیشون برای یه چیزایی خیلی میجنگن چون حس میکنن بودن اون چیزا به زندگیشون رنگو بو میده
اما شاید تو نبوده اون چیزا ادما زندگی بهتر و پررنگ تری داشته باشن اما خودشون نمیدونن...
خوشحالم مشکلت با خودت حل شده رفیق
منم یک سالی خماری جدا شدن کشیدم ,طرف من قتی اموزشی بودم بهم زد باهام. خوردم کرد. له شدم قشنگ. یکسال طول کشید از فکرش برم بیرون و با یکی دیگه بتونم دوست شم. بعد از دوسال زنگ زد بهم دقیق یادمه بیست و پنج اسفند بود. نمیتونست حرف بزنه از زور گریه و نفسش بالا نمیومد .. التماس التماس که بزار ببینمت منم گفتم نه چون دوستم ناراحت میشه نمیخوامم بهش دروغ بگم . گفت به من که یه بار دروغ گفته بودی گفتم جوابشم دادی بهم اخرش به این یکی نمیگم !!
هیچی خلاصه همون پای تلفون شروع کرد به گریه زاری و حرف زدن .پسری که منو بخاطرش پیچوند معتاد بوده و این نمیدونسته بعدا فهمیده الانم با چاقو هی دنبال این میکنه که اگه ولم کنی یا خیانت کنی میزنمت !!! تو دلم گفتم نوش جونت لیاقتت همینه !! یکم دیگه زر زر کرد و اشک ریخت و رفت
قضیه مال خیلی سال پیشه
بعوش دیدیم همدیگرو. چقدر التماس کرد دوباره دوست شیم باهم ولی دیگه از چشم افتاده بود
منم اون دوران که زخمی بودم رفتم یه جایی تو یه فرومی درد دل کردم و بعضی وقتا چشمم میوفته بهش فقط از سرنوشت سپاسگذار میشم که مثل یه بچه ازم مراقبت کرد و حین اون فشارهای شدید بلایی سرم نیومد ..
خلاصه بگم ,دوست گلی که زخم خوردی,از هر جای ایران که هستی مثل برادر کوچیکه منی ،شما شش ماه فاصله و دوری باید داشته باشی حداقل برای اینکه به یه رابطه دیگه بتونی وارد شی
حین این شش ماه غصه هاتو حسابی بخور گریه هاتو کن ولی بعدش وارد اجتماع شو با رفقا برو بیرون و از همه مهمتر برو یکی دوتا کلاس اسم بنویس که خوشت میاد که از اون لاک سیاهی که دورت بستی بیای بیرون و ادمای جدید وارد دایره دورت بکنی
در سیاه ترین روزای اموزشی سربازی ، پادگان قدیم نیروی زمینی بیرجند , در زمستون , گرسنه و مریض , شدیدا حسرت خواب.. بعد از یه صف صد نفری رسوندم خودم رو پای تلفن و به جای خونه خودمون شماره اونو گرفتم .. گوشی رو برداشت خیلی خشک و جدی باهام حرف زد .. بعدا فهمیدم پیش یارو بوده .. حساب کن من چی کشیدم تو اون پادگان ... اینو میخوام بگم که تو تنها نیستی و خیلی باهاتن .. اون کسی که دلت رو زخمی کرده بدون که یه روزی میاد و به پات میوفته و اون روز خواهی فهمید که ایراد از تو نبوده و طرف لیاقتت مرام تو داداش گل من رو نداشته
Sent from my LG-P970 using Tapatalk 2