نور محبت - بتول حسینی
ترک من کردي و رفتي و ندانم به کجايي
راستي از من و دل بيخبر اين قدر چرايي
واي اگر دولت الفت بفروشي و دگر ره
بينمت بر سر بازار محبت به گدايي
از وفا ره به درون قفس سينه ي من ار
که گرفتار دلم يابد از اين درد رهايي
من بجز مهر ندارم گهري در صدف دل
صدف بسته ي من گر نگشائي، چه گشايي
يار اگر پا بسرکوي دگر يار گذارد
پايد، اما تو بکوبم چو نهي پاي نپاي
در سرا پرده ي جانت نبود پر تو مهري
اي که با مايي و از ديده و دل هر دو جدايي
من باميد تو در خانه شب و روز نشينم
نا اميدم چه نهي، اي که اميد دل مايي
نگه نرگس بيمار سياهم به چه ماند؟
من مي ناب، که بر مستي از اين مي بفزايي
يک سر موي من ارزد به جهاني که جهاني
خواهداز توکه در اين حلقه به جز من نستايي