برگزیده های پرشین تولز

شیطنت های دوران بچگی!

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
حسرت رو من میخورم که خاطره های شما رو میخونم....الان بیست دقیقه است دارم فکر میکنم تو بچگی چه شیطونی کردم هرچی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد:( منم اان دانشجوی پزشکیم سال آخرم..بجای خاطرات نداشته بچگی یک خاطره از دوران دانشجویی براتون میگم...ماه پیش بود بخش روان بودیم کشیک..خیییلی شلوغ بود از تو زمین هم مریض در میومد همه هم دیوونه:دی
آقا شانس آوردیم یک مریض اومد اسکیزوفرنی خفففف...زمین و زمان رو فحش و ناسزا میداد به خانومای پرستار و رزیدنتمون حرفای فوق العاده ضایعی میزد:دی یکهو دیدیم همراهی ها شاکی شدن دارن مریضاشون رو میبرن میگن اینجا موندن خطرناکه....ما هم از خدا خواسته تا نزدیکی شب مریضه رو نگه داشتیم تو اورژانس تا حسابی به بقیه مریضا و همراهی ها فحش بده اونا رو بپرونه (اصطلاحا فلای بده) وقتی شب شد و خلوت شد مریضه دیوونه رو فرستادیم بخش.

آقا یادم افتاد....از بچگی یک خاطره جالب دارم ۴ یا ۵ سالم بود تو مهد کودک مون یه دختری بود چشم آبی و پوستشم سفید بود واقعا خوشگل بود اما اخلاق نداشت! اسمش اگه اشتباه نکنم نازنین بود...این نازنین خانوم همیشه سرش دعوا بود که کی بره کنارش بشینه و اینا (خداییش اون وقتا عجب بچه ای بودما)...یک دفعه مریض شد ۳ روز نیامد مهد کودک وقتی اومد امیر و نیما دوستام گفتن بریم بوسش کنیم :دی منم که تو باغ نبودم گفتم باشه فقط آزاده جون(مربی مهدم) ما رو نبینه...خلاصه اون دوتا اول رفتن لپشو بوس کردن تا من رفتم بوسش کردم شانس بدم آزاده جون برگشت منو دید بنده خدا کپ کرد اخم کرد دعوا کرد :دی


سلام

اقای دکتر از خاطره ای که تعریف کردید ممنون
اره یادش بخیر ما هم توی مهد کودک چنین برنامه هایی داشتیم.واسه ما موقع تاب سواری بود اگه یکی از پسرا روی تاب نشسته بود واسه شیرین زبونی نوبتش میداد به ما دخترا.:D

امروز تو مشمبا یکم آب از خونه بردم بیرون (واسه کاری) یاد دوران بچگی افتاده ام : کار هر روز من بود پلاستیک فریزر پر آب میکردم وسط کوچه پرت میکردم ، چشتون روز بد نبینه یدفعه ما اینو طبق معمول پرت کردیم از قضا یه بابای داشت رد میشضد (از گنده لات ای محل :دی) - خلاصه مستقیم رفت رو سر و کله این بابا .... حالا اون بودو ما بودو :دی

خدا مادربزرگم و رحمت کنه - رفتم خونه اون قایم شده ام :دی -----البته بعد از این قضیه دیگه اینکار رو انجام ندادم تا امروز :دی


یادش بخیر:دی
ما هم توی حیاط مامان بزرگم از این کارا میکردیم مخصوصا تابستون ها. بعدش کلی وساطت پدر بود که باعث میشد کتک نخوریم:D
 
Last edited:

a162

Registered User
تاریخ عضویت
1 اکتبر 2007
نوشته‌ها
583
لایک‌ها
291
خونه ما کنار خیابونه
بچگی ها شیلنگ اب رو باز می کردم و با فشار وسط خیابون می پاشیدم
هرچی ماشین از خیابون می گذشت یهو میترسید و
کاملا خیس میشد
اگرم شیشه اش پایین بود که سرشو یهو می اورد پایین
کلی اسباب خنده می شد
 

Amoo Navid

Registered User
تاریخ عضویت
12 آگوست 2012
نوشته‌ها
345
لایک‌ها
27,114
محل سکونت
شهر دور
7 سالم بود

از این تابا که همه احتمالن دیدین

وسطش تابه دو طرفش سرسره

سر سوار شدن تاب با دوستم دعوام شد نامرد نمیزاشت من بشینم تاب بازی کنم ! منم یه تصمیم کماندویی گرفتم ! رفتم بالای سرسره ! از همون بالا شومبولو در اوردم ش..........شیدم رو سر پسره !

آقا پسره گریه کنان رفت خونشون !
منم می دونستم خونمونو بلدن ! 1-2 ساعتی تو خیابونا چرخ زدم تا آبا از آسیاب بیوفته ! بعدش رفتم خونه فکر کردم دیگه خبری نمیشه ! یهو زنگو زدن پسره با چشمای پف کرده از گریه ! لباساشم عوض کرده بود ( رفته بود حموم ) با مادرش شکایت منو کردن پیش خانوادم !
آقا اون شب 2 ساعت تو انباری حبس کشیدم ! + عذرخواهی از پسره :lol:
 

poyagostar

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2013
نوشته‌ها
394
لایک‌ها
68
محل سکونت
Mashhad
والا ما بچه بودیم با دوستان میرفتیم جلوی بقیه بچه های مظلوم میگرفتیم و یه کتکی بهش میزدیم که اسم و رسم دربیاریم

بچه گربه اعدام میکردیم

به کرم های ابریشم امپول میزدیم

وقتی برق محله میرفت میرفتیم رو زنگ در خونه ها چسب میزدیم که برق اومد زنگ شون یکسره بشه

با تیر کمون لامپ های تیر چراغ برق رو میترکوندیم

به پشت مینی بوس ها میچسبیدیم و سواری میخوردیم که این مورد خیلی خطرناک بود و یکسری یکی از دوستام کله شد و کلی سر و صورتش زخمی شد

تو اگزوز ماشین ها سیب زمینی جا میکردیم

کارای زیادی میکردیم ولی یادش بخیر تو اون سنین دوستم با یه دختره که یتیم هم بود دوست شد و با عکس های تایتانیک که اون روزها تو بعضی آدامس های خاص
که جاهای خاص هم میفروختن میخواست کارهای بدی بکنه در واقع در ازای دادن عکس ها ، که بحمدالله نشد
 

a162

Registered User
تاریخ عضویت
1 اکتبر 2007
نوشته‌ها
583
لایک‌ها
291
به پشت مینی بوس ها میچسبیدیم و سواری میخوردیم که این مورد خیلی خطرناک بود و یکسری یکی از دوستام کله شد و کلی سر و صورتش زخمی شد
ماهم از این کارها می کردیم
4 ساله بودم
یه بار یه وانت از وسط کوچه می گذشت ازش چسبیدم
بچه ها گفتن ول کن ول کن من نکردم
رفت رسید سرکوچه بازم ول نکردم
یهو پیچید خیابون و سرعت گرفت
همه اومدن سرکوچه
چهره همه نگران بود بعضی ها هم سوت میزدن
یه 200 متر جلوتر یهو پریدم پایین
شانس اوردم از پشت سر ماشین نمی اومد
کل پوست دستهام و شکمم و کف پاهام کنده شده بود
 

materam

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2012
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
51
7 سالم بود

از این تابا که همه احتمالن دیدین

وسطش تابه دو طرفش سرسره

سر سوار شدن تاب با دوستم دعوام شد نامرد نمیزاشت من بشینم تاب بازی کنم ! منم یه تصمیم کماندویی گرفتم ! رفتم بالای سرسره ! از همون بالا شومبولو در اوردم ش..........شیدم رو سر پسره !

آقا پسره گریه کنان رفت خونشون !
منم می دونستم خونمونو بلدن ! 1-2 ساعتی تو خیابونا چرخ زدم تا آبا از آسیاب بیوفته ! بعدش رفتم خونه فکر کردم دیگه خبری نمیشه ! یهو زنگو زدن پسره با چشمای پف کرده از گریه ! لباساشم عوض کرده بود ( رفته بود حموم ) با مادرش شکایت منو کردن پیش خانوادم !
آقا اون شب 2 ساعت تو انباری حبس کشیدم ! + عذرخواهی از پسره :lol:
یکی از رفیق های منم از دست یه پسره شاکی بود سر جلسه امتحان از این لوله ها که دورش پارچه میپیچن آورده بود همین کارو کرده بود
معلم اومد زیر صندلی پسره رو دید یه چک+لگد!
 

shadow fiend

Registered User
تاریخ عضویت
27 ژوئن 2012
نوشته‌ها
1,301
لایک‌ها
515
بچه بودم :))))
خونه مادر بزرگم سر نبش يه كوچه بود كه اهالي اين كوچه همه ي اعضاي خانواده ي مارو ميشناختن.
از قضا خونه ي عمه ي گرامي هم چسبيده به خونه ي مادربزرگم بود.
من و پسر عمه ام با هم همسن بوديم,اون 6ماهي از من بزرگتره.
يه خونه توي اين كوچه بود كه همه ي اعضاي خانوادشون كلا عصباني بودن :دي
يه روز من كرمم گرفت و به پسر عمه گفتم بيا بريم اذيت,گفت نههه ميترسم :|
گفتم نترس بيا با من :دي
خلاصه رفتيم و گفتم هر كاري كه من كردم تو هم انجام بده,گفت باشه.
نفري يه چوب برداشتيم,روبه روي اين خونه يه جوب بود كه چن وقتي بود تميز نشده بود و پر از لجن!!!
خلاصه چوب رو كردم توي لجنا و يا كمك پسر عمه,كل در و ديوار و زنگشون رو لجن مالي كرديم :))))))
نميدونم كدوم از خدا بيخبري ريپورتمون و داده بود كه خانم همسايه با يه چاقو افتاده بود دنبال ما :دي
بالاخره توي خونه ي مامانبزرگم مارو گير اورد,دايي كوچيكم پسر عمم رو فرستاد خونشون,منو با كمربند خوب زد :دي
منم مث خر حال ميكردم و ميخنديدم.
خيلي حال داد,يادش بخير :)))

Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4 Beta
 

Fouad-PES

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2009
نوشته‌ها
497
لایک‌ها
252
مال بچگی نیست! مال امروز صبحه!
با آیدی یاهو پسر داییم وارد شدم (قبلا با pc من وارد شده بود و سیو شده!). اول رفتم با gf اش چت کردم! عکس جدید پسرداییمو از fb سیو کردم و برای gf اش فرستادم! کلی حرف :heart: زدیم :D
عکس اونم گرفتم :D بعدش رفتم به پسر داییم خبر دادم اولش اینطوری شد :hmm: بعد :eek:hno: بعدش باهام اینجوریه الان :mad: نمیدونم چه خاکی تو سرم بکنم :rolleyes:
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
مال بچگی نیست! مال امروز صبحه!
با آیدی یاهو پسر داییم وارد شدم (قبلا با pc من وارد شده بود و سیو شده!). اول رفتم با gf اش چت کردم! عکس جدید پسرداییمو از fb سیو کردم و برای gf اش فرستادم! کلی حرف :heart: زدیم :D
عکس اونم گرفتم :D بعدش رفتم به پسر داییم خبر دادم اولش اینطوری شد :hmm: بعد :eek:hno: بعدش باهام اینجوریه الان :mad: نمیدونم چه خاکی تو سرم بکنم :rolleyes:

خیلی بهت رحم کرده که فقط باهات اینجوری ( :mad: ) شده. من جاش بودم از بالای پشت بوم پرتت میکردم پایین بعد میومدم تو محوطه میکشیدمت دوباره تا بالا پشت بوم بعد دوباره پرتت میکردم پایین. بعد این چرخه رو تا شصت بار دیگه ادامه میدادم تا مطمئن شم دیگه امیدی واسه زنده موندنت نیس :D
 

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
دوستان خاطراط اتون تموم شد!:p

دوستم وقتی بچه بود میگه هر وقت مامان و باباش خونه نبودن همه دوستاش میاورد خونه اشون بعد میرفتن سراغ اشپزخونه و واسه خودشون غذا درست میکردند و کلی خراب کاری میکردند.
هرکی از دوستاش یه وسیله ای میاورد .
حالا بماند که چه تنبیه ای میشدن.:lol:
 

-mey3am-

Registered User
تاریخ عضویت
13 آپریل 2013
نوشته‌ها
5,637
لایک‌ها
2,939
محل سکونت
rasht
اول دبیرستان بودم و زنگ تفریح بود. ما چند نفر تو کلاس مونده بودیم و داشتیم با گچ های کلاس از خجالت هم در میومدیم. یهو یکی از رفیقام از کلاس فرار کرد بیرون و در رو بست. منم منتظر بودم بیاد داخل. تا در باز شد از همون ته کلاس گچ رو پرتاب کردم و ...................................................................................... قشنگ نشست بین ابرو های ناظممون :eek:
در اون لحظه چیزی که از مخیله ی من میگذشت این بودکه صد در صد فاتحم خوندس ولی خدا رو شکر نفهمید من پرت کرده بودم و هممونو با لگد شوت کرد از کلاس بیرون :D
 

s-a-l-i-m

Registered User
تاریخ عضویت
24 آگوست 2011
نوشته‌ها
394
لایک‌ها
54
محل سکونت
طبرستان
ما هم تا 6 سال پیش میرفتیم جنگل یه قسمتی بود اب جمع میشد ماهی های خیلی بزرگ و خوبی داشت !
یه روزی من و پسر عمه ام و دوستاش رفتیم که اونجا یه سوسک ابی داشت که نیشش 3 الی 4 برابر زنبور درد داشت که خوراکشم این بود بین انگشت پا بزنه و یه جای بخصوص دیگه { اقایون میدونند :دی }
خلاصه بعد 20 مین یکی چنان بین شست پام رو زد که سه متر پریدم و چون اولین بارم بود به کل جنگل و دریاو زمین و زمان فحش بستم و حدود 30 نفری اونجا بودن که همشون خندیدن !!
منم هی دعا میکردم یکی رو بزنه من بخندم که بعد مدتی رفیق پسر عمه ام رو زد { درست همونجایی که نباید میزد } !!
این رو من یه ثانیه دیدم یکی پرید و 100 متر رو توی 1 ثانیه دوید تا خشکی و رفت دستش رو گذاشت اونجاش و هی جیغ میکشه و داد میکشه !!
اقا این صحنه تا 10 مین باعث شد اون جمعیت ماهی گیر از خنده نتونند تکون بخورن ! خیلی حال داد { چشم من بدجور گرفتش } !!
................................................
یک بارم تو کلاس سوم دبیرستان میزدیم و میخندیدیم یه مدیره ترکی داشتیم که خیلی عصبی بود ! ما هم همه از تیز هوشان و نمونه دولتی امده بودیم به این مدرسه برای همین خیلی درس خون بود جو کلاس ها جز کلاس ما که شیطنت توش خیلی زیادبود همراه درس خونی !!
همینطور که میرقصیدیم کسی رو هم راه نمیدادیم !
مدیر امد در زد و هول داد و فلان ما باز نکردیم !
یهو اسکل شد مشت زد شیشه رو خورد کرد تاندومش به گاج رفت و خون زد گرفت شیشه هم پرت شد زیر چشم شاگرد اول کلاس رو برید که جمیله شده بود تا قبل شکستن :دی
خلاصه شانسی که اوردیم این بود خرخونا همه بودن و کار به کسی نداشتن !
.............................
یه سری هم رفتیم ازمایشگاه فحش دادیم هرکی 5 نفر اول بره بیرون فلانه !
مدرسه تمام شد ما تو بودیم اخر سر مدیر با پرونده امد :))))))
انقدر مدیر و معاون رفتند تا ما بریم بیرون ، در رو از پشت قفل کردن تا اخر کلاسها ... { شر شده بود این موضوع شدیدا !! }
 

Saeid Hosseini

Registered User
تاریخ عضویت
11 آپریل 2013
نوشته‌ها
1,507
لایک‌ها
1,161
محل سکونت
Kermanshah
خانواده داییم اومده بودن عید دیدنی ، من از دخترشون متنفر بودم ، چون همش ماچش میکردن و قربون صدقش میرفتن ، تو فکره تلافی کردن بودم که یه دونه سوزن زیره فرش پیدا کردم ، تو همین هین دختر داییم رفته بود دست به آب ، منم افکاره پلید اومد سراغمو پیشه خودم ضربدرو منها و تخمین زدم که سوزنو بکنم تو فرش ، که خانم از مستراب اومد بیرون پاش بره روش و منم جیگرم خنک بشه ، آقا شیطون گولمون زد و این کارو کردیم ، جولو مستراب منتظر بودیم بیاد بیرونو پاش بخوره روشو منم بگم اوفففففففیش ، دره دست شویی باز شد ، ضربانه قلبم رفته بود بالا ، آدرنالین خونم شدید ترشح میشد ، از دست شویی اومد بیرون داشت نزدیکش میشد که یه هو مامانم با یه سینی چایی از اونجا رد شد و از شانس بد من پاشو گذاشت رو سوزن ، ما بقیش قابل گفتن نیست......................:eek:
 

s-a-l-i-m

Registered User
تاریخ عضویت
24 آگوست 2011
نوشته‌ها
394
لایک‌ها
54
محل سکونت
طبرستان
خانواده داییم اومده بودن عید دیدنی ، من از دخترشون متنفر بودم ، چون همش ماچش میکردن و قربون صدقش میرفتن ، تو فکره تلافی کردن بودم که یه دونه سوزن زیره فرش پیدا کردم ، تو همین هین دختر داییم رفته بود دست به آب ، منم افکاره پلید اومد سراغمو پیشه خودم ضربدرو منها و تخمین زدم که سوزنو بکنم تو فرش ، که خانم از مستراب اومد بیرون پاش بره روش و منم جیگرم خنک بشه ، آقا شیطون گولمون زد و این کارو کردیم ، جولو مستراب منتظر بودیم بیاد بیرونو پاش بخوره روشو منم بگم اوفففففففیش ، دره دست شویی باز شد ، ضربانه قلبم رفته بود بالا ، آدرنالین خونم شدید ترشح میشد ، از دست شویی اومد بیرون داشت نزدیکش میشد که یه هو مامانم با یه سینی چایی از اونجا رد شد و از شانس بد من پاشو گذاشت رو سوزن ، ما بقیش قابل گفتن نیست......................:eek:
:wacko:داداش خیلی چیز هستیا :)))
به قصد کشت کار میکنی :)))

مثل اینکه دیروز یدونه پسر عموم کار دست خانواده اش داد !!
برای اینکه یکی از دوستانش رو بترسونه پشت در می ایسته و منتظر میمونه که بیاد اما مثل اونکه اون نمیادو معلم کمی پیرشون میاد و این یهویی میپره جلو پخخخخخخخخ میکنه !!
معلم درجا میوفته و سکته میکنه :))))))))))
در همین اوایل ترم اخراج و فلان که اخر سر رفت کلاس ولی میگه معلم الان دو روزه امده از بیمارستان و دنبال بهونست من رو بزنه =)))))
 

Primeval

Registered User
تاریخ عضویت
2 آپریل 2011
نوشته‌ها
83
لایک‌ها
25
یادمه تیله داشتم.عشقم این بود که تیله هارو پرت میکردم بالا محکم میخورد به سقف جاش می موند.
یادمه بعدا که خواستن سقف رنگ کنن ،تو کفش مونده بودن چرا سقف ابکش شده
 

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
ممنون از خاطرات دوستان.
قدیما انگار خاطرات زیاد بود ها.:)
 

hamed-nvidia

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2013
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
34
محل سکونت
<< رشت >>
یادمه تیله داشتم.عشقم این بود که تیله هارو پرت میکردم بالا محکم میخورد به سقف جاش می موند.
یادمه بعدا که خواستن سقف رنگ کنن ،تو کفش مونده بودن چرا سقف ابکش شده
بابا تو دیگه کی بودی
 

hamed-nvidia

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2013
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
34
محل سکونت
<< رشت >>
خانواده داییم اومده بودن عید دیدنی ، من از دخترشون متنفر بودم ، چون همش ماچش میکردن و قربون صدقش میرفتن ، تو فکره تلافی کردن بودم که یه دونه سوزن زیره فرش پیدا کردم ، تو همین هین دختر داییم رفته بود دست به آب ، منم افکاره پلید اومد سراغمو پیشه خودم ضربدرو منها و تخمین زدم که سوزنو بکنم تو فرش ، که خانم از مستراب اومد بیرون پاش بره روش و منم جیگرم خنک بشه ، آقا شیطون گولمون زد و این کارو کردیم ، جولو مستراب منتظر بودیم بیاد بیرونو پاش بخوره روشو منم بگم اوفففففففیش ، دره دست شویی باز شد ، ضربانه قلبم رفته بود بالا ، آدرنالین خونم شدید ترشح میشد ، از دست شویی اومد بیرون داشت نزدیکش میشد که یه هو مامانم با یه سینی چایی از اونجا رد شد و از شانس بد من پاشو گذاشت رو سوزن ، ما بقیش قابل گفتن نیست......................:eek:
خیلی خلافت سنگین بوده
 

hamed-nvidia

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2013
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
34
محل سکونت
<< رشت >>
یادمه تو دوران طفولت موقع عید که میرفتیم عید دیدنی یه خورده فلفل سیاه ریخنه بودم تو جیبم خونه هر کی که میرفتم اول میرفتم سروقت شیرینیهاشون فلفلو خالی میکردم اون تو
وبعد از اینکه فلفلو ریختم زن داییم اومد که پذیرایی کنه جلو همه گرفت و همه برداشتن و خوردن و بعد همه آتیشی شدنو منم قهقهه میزدم و میخندیدم از لای در
 

emperorgame

Registered User
تاریخ عضویت
13 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
214
لایک‌ها
40
محل سکونت
نصف جهان
من4.5سال پیش زمانی که تازه وارد راهنمایی شدم بچه سر به زیری بودم اما بعد یک مدت مثل دبستان اب زیر کاه شدم.یادم نمیره یکدفعه یک دونه یاکریم(پرنده) را کلاغ گرفته بود من اینا نجاتش دادم بردم سرکلاس قایمش کردم تومیز معلم دلم همش شور میزد وقتی معلم یک لحظه از کلاس رفت بیرون رفتم سرش که ببینم ایا سالمه یا نه که اومد بیرون بچه های کلاس چنان جیغی کشیدن که خداشاهده همه کادر دفتر به اضافه ی چندتا از معلم ها سریع اومدن در کلاس ببینن چه خبره.البته من چون پارتیم کلفت بود کاریم نداشتن:D
 
بالا