برگزیده های پرشین تولز

غلامرضا تختی

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
سلام دوستان عزیز
کیست که تختی را نشناسد کیست که بزرگمردی چون اورا از خاطر خویش محو سازد
اگر در قاموس ورزش نامی از مردی و مردانگی باشد بی شک تختی یگانه ایرانزمین است

این تاپیک را به یاد آن بزرگمرد میسازم و امیدوارم آنچنان که شایسته اوست باشد

شاید دینم را به عنوان یک ایرانی و یک ورزشکار به او کمی ادا کنم

روحش شاد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیز اینروزها روزهای بدی برای ورزش ایران است

البته به لحاظ کسب افتخار بد نیستیم اما آنچه که مسلم است چیزی به عنوان ارزش و تعصب و عشق به میهن و مردم در بین ورزشکاران حرفه ای یافت نمیشود

و این دردناک است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
تختی کجا و این موجودات کجا

دوستان باید تختی را بهتر شناخت
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
SEVENTH-EDITION-FINAL0049.gif


takhti7.jpg


3986802196229167132161201891507250142147.jpg


4.jpg


غلامرضا تختی از بزرگ‌ترین کشتی‌گیران دوران معاصر ایران است.

[ویرایش] زندگی
غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۰۹ در خانواده‌ای متوسط در محلهٔ خانی‌آباد تهران به دنیا آمد. " رجب خان" (پدر تختی) غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهٔ آنها از غلامرضا بزرگ‌تر بودند. " حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهٔ خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف می‌کنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی می‌نشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانواده‌های رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد. رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راه‌آهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود واز همین راه مخارج زندگی خانوادهٔ پرجمعیت خود را تأمین می‌کرد نخستین واقعه‌ای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربه‌ای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تأمین معاش خانوادهٔ ناچارشد خانهٔ مسکونی خود را گرو بگذارد. شادروان تختی به لحاظ مشکلات خانوادگی فقط ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری خانی آباد درس خواند و در سال ۱۳۲۹ به سبب علاقه به کشتی و ورزش باستانی به باشگاه پولاد رفت. تختی در دوران زندگی ورزشی اش رکورد دار شرکت در المپیک‌ها و کسب بیشترین مدال از این آوردگاه بود. درچهار دوره المپیک حضور داشت و حاصل آن یک طلا، دو نقره و یک عنوان چهارم بود که در کشی ایران این امر اتفاق نادری است. جهان پهلوان علاوه بر قهرمانی، به لحاظ منش و رفتار انسانی و سجایای اخلاقی پسندیده و جوانمردی و نوع دوستی شهره خاص و عام بوده است. او زندگی خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختی در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی نیز دارای تبحر و مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ایران شد و هر بار کشتی گیران نامداری را مغلوب کرد. وی چهار ماه پس از بازگشت از آخرین سفر خود (تولیدو، ۱۹۶۶) در آبان ماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه را در اندوهی عظیم و بهتی شگفت انگیز فرو برد در مورد قتل و یا خودکشی وی دلایلی همچون ناراحتی های روحی و مشکلات مالی آوردند ولی هیچ گونه بازرسی برای قتل وی به صورت جدی شکل نگرفته است.

[ویرایش] افتخارات تختی
بازیهای المپیک:

پنجاه و دو هلسینکی :مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و شش ملبورن: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست رم: مدال نقره ۸۷ کیلو گرم
شست و چهار توکیو: چهارم۹۷ کیلو گرم
قهرمانی جهان:

پنجاه و یک هلسینکی: مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و چهار توکیو: نفر پنجم ۸۷ کیلو گرم
شست و یک یوکوهاما: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست و دو تولیدو: مدال نقره ۹۷ کیلو گرم
بازیهای آسیایی:

پنجاه هشت توکیو: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
جمع مدالهای غلامرضا تختی: هشت، ۴ طلا، ۴ نقره
المپیک ۳ - جهانی ۴ - بازیهای آسیایی ۱

تختی اولین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال‌های جهانی و المپیک بشود: جهانی ۵۱ و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) و جهانی ۶۲ تولیدو در ۹۷ کیلو.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
زندگي و منش جهان پهلوان تختي

گفت‌وگو با آقاي حسين شاه‌حسيني


¢آقاي شاه‌حسيني از آنجا كه شما از فعالان نهضت‌ملّي و نهضت مقاومت ملي و همچنين از دوستان بسيار نزديك شادروان غلامرضا تختي بوديد, بر آن شديم تا دربارة زندگي آن مرحوم و جنبه‌هاي گوناگون اخلاقي ايشان با شما به‌ گفت‌وگو بنشينيم. پيشاپيش از اين‌كه وقت خود را در اختيار ما و خوانندگان نشريه قرار مي‌دهيد از شما تشكر مي‌كنيم. شما, از بابت اين‌كه در تيم ملي بسكتبال و كاپيتان تيم راگبي ايران بوديد و از آنجا كه شما و مرحوم تختي عضو جبهة‌ملي ايران و از ياران و وفاداران به دكترمصدق بوديد, با تختي اشتراكات و سنخيت زيادي داريد. ما مي‌خواهيم بدانيم چگونه با وجود فقر و امكانات پايين, تختي به چنين شخصيتي تبديل شد؟ ما مي‌خواهيم با بازنگري سلوك و رفتار اجتماعي و سياسي زنده‌ياد تختي, وي را به‌عنوان يك الگو و اسوه به جوانان كشورمان بهتر بشناسانيم.

£بسم‌الله الرحمن الرحيم ـ من كوشش مي‌كنم تا روزهايي را كه با تختي گذراندم و آنچه از وي مي‌دانم به ياد آورده و بازگو كنم. مرحوم تختي در خانواده‌اي زندگي مي‌كرد كه مورد ظلم و ستم رژيم شاهنشاهي قرار گرفته بود. وي در جنوبي‌ترين منطقة تهران ساكن بود. در آن زمان يخچال‌هاي بسياري در جنوب تهران بود كه مركز يخ تهران بودند. آب‌هايي را كه از شمال به طرف جنوب مي‌رفتند, در يخچال‌ها جمع مي‌كردند و آب‌‌هاي اضافيِ ماه‌هاي آذر, دي و بهمن را درون آنها مي‌ر‌يختند و اين آب‌ها تبديل به يخ مي‌شد. اين يخچال‌ها در منطقة خاني‌آباد و جنوب تهران, داراي طاق‌هاي آجري بود كه حدود صدپله داشت. در ايام تابستان از آن يخ‌ها استفاده مي‌كردند. دو ـ سه يخچال و بخشي از املاك كنار آنها نيز در اجارة پدر تختي بود. زماني كه مي‌خواستند راه‌آهن تهران را بكشند, دو ـ سه تا از همين تأسيسات بسيار بزرگ كه از املاك مرحوم پدر تختي بود از بين رفت. شهردار آن زمان كه سرلشكر بوذرجمهري بود و مسئولان ديگر, به‌هيچ‌وجه بابت اين تعدّي و تصرّف عدواني پولي نپرداختند و درنتيجه كينه‌اي در دل خانوادة تختي به‌وجود آمد. در جلوي يخچال, تخت بسيار بزرگي بود و وقتي يخ را حمل مي‌كردند و از پايين به بالا مي‌آوردند, روي اين تخت‌ها مي‌گذاشتند تا افرادي كه قاطر و گاري داشتند آنها را ببرند و پدر تختي را به اين جهت «تختي» ناميدند كه روي تخت مي‌نشست و با ترازوهاي بزرگ, يخ را وزن و پولش را دريافت مي‌كرد. از اين جهت در زمان رضاشاه نام‌خانوادگي آنها را تختي گذاشتند. اين كار و فعاليت از نظر فيزيكي و جسمي به افراد قوي نيازمند بود.

تختي دو برادر داشت به‌نام‌هاي مهدي و غلامعلي كه غلامعلي از همه بزرگ‌تر و كارمند وزارت‌دارايي بود. او پيش از انقلاب فوت شد. مهدي ـ برادر بزرگ مرحوم غلامرضا تختي ـ در همان مناطق جنوب تهران تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند. او كارهاي قهرماني مي‌كرد, مثلاً شمشير و آتش را در دهانش فرومي‌كرد. غلامرضا تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند و مجبور شد براي ادامة زندگي مدتي به آبادان برود و در شركت نفت آ‌بادان مشغول به كار شد. از آنجا كه آن كار پاسخگوي نيازهاي مادي‌اش نبود به تهران بازگشت و در همان شرايط به زورخانة گردان در خاني‌آباد تهران رفت. بيشتر افرادي كه مي‌خواستند در محل شاخصيتي داشته باشند به اين مكان مي‌رفتند. وي به همراه برادرش و ديگران ورزش باستاني مي‌كردند. آن‌موقع شاخصيت مهدي بيش از غلامرضا بود. تختي در ابتدا آنچنان رشد ورزشي نكرد. در آن زمان بيشتر ورزشكاران ما, ورزشكاران باستاني بودند و ورزش‌هايي مثل فوتبال, بسكتبال و تنيس روي ميز زمينة زيادي نداشت. در آن دوره در ايران ورزش را فقط ورزش كشتي و باستاني مي‌دانستند. به همين دليل هنگام انتخاب پهلوان كشور, اعتقاد بر اين بود كه بايد پهلوان را در زورخانه‌ها انتخاب كرد. هميشه بر سر اين مسئله بين ورزشكاران سنتي و مدرن اختلاف بود. ورزشكاران مدرن زير نظر سازمان تربيت‌بدني پيشاهنگي بودند. سرپرستان آن مرحوم بنايي, سپهبد جهانباني, شايسته و ابوالفضل صدري بودند. ورزش مدرن پيش از شهريور بيست از اروپا به ايران آمد.

در آن دوره حاضر نبودند ورزش و به‌خصوص ورزش سنتي ايران و ازجمله كشتي را به استاديوم‌ها بياورند و معتقد بودند كه بايد برمبناي سنّت قديمي‌اش در زورخانه باشد. بعد از شهريور بيست قرار شد كه كشتي‌هاي پهلواني در زمين‌هاي سر باز برگزار شود و براي نخستين‌بار در امجديه مسابقات پهلواني را برگزار كردند. مردم استقبال گسترده‌اي از كشتي‌هاي پهلواني كردند و اين نشان‌دهندة سنت‌گرايي مردم اين مملكت بود. درگذشتة بسيار دور, در تهران در ماه‌هاي رمضان رسم بر اين بود كه مناطق مختلف به ديد و بازديدهاي ورزشي مي‌رفتند و يا جلسات شعرخواني داشتند كه بيشتر در آن جلسات اشعار فردوسي را مي‌خواندند. حتي رسم بر اين بود كه در همين زورخانه‌ها يا در كنار قهوه‌خانه‌هايي كه در اين زورخانه بود باعنوان مسابقات شعرخواني «گلريزان»‌هايي مي‌كردند. بيشتر جوانان با اشعاري كه سروده بودند, در اين گلريزان‌ها شركت مي‌كردند. اين شعرخواني‌ها با ورزش باستاني توأم بود و جوانان را به ذوق و شور مي‌آورد. اگر در گذشته‌ها ورزشكاران بسيار خوبي چون حا‌ج‌محمدصادق بلورفروش, آقاسيد حسن رزّاز, حاج ‌احمدآقا سيگاري و حبيب لبّاف پيدا شدند, به اين دليل بود كه شغل اينها ورزش نبود, بلكه ذوق ورزش داشتند. حتي بعضي از آنها براي ورزش جنبة عبادي قائل بودند.

جنبة عبادي ورزش, به‌خصوص ورزش سنتي و باستاني در ايران بيش از جنبة قهرماني‌اش بود. پهلواني با قهرماني دومقولة جداگانه است. ممكن است كه كسي بهترين ورزشكار باشد و قهرمان ورزشي محسوب شود, امّا پهلوان نباشد. پهلواني با اخلاق, روش, دينداري, صداقت, درستي, گذشت و انفاق توأم است و اگر اين توأم با قهرماني شد, آن را «پهلوانِ پهلوانان» مي‌نامند.

حُسن مرحوم تختي در اين بود كه واجد هر دو شرط بود, هم پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, شجاعت, عفّت و عصمتِ چشم بود و هم كشتي‌گير بسيار خوبي بود, وگرنه ما در صحنة كشتي, قهرمانان بسيار زيادي داريم كه مدال‌هايشان در سطح جهان از تختي بيشتر بود, ولي واجد ويژگي‌هاي پهلواني نبودند.

تختي از زورخانة گردان به زورخانة پولاد در ميدان شاپور آمد. بنيانگذار زورخانة پولاد, شخصي به‌نام حسين رضي‌زاده بود. اولين المپيك در سطح جهان بعد از شهريور بيست, المپيك 1948 لندن بودكه تيم بسكتبال, كشتي و چند رشتة ديگر از ايران در آن شركت كردند. هياهويي كه در سطح جهان به‌راه افتاده بود و ارتباطاتي كه ما با غرب پيدا كرديم, سبب شد كه اين ورزش‌ها در ايران مطرح شوند. تختي در آغاز كار به‌دليل ضعف جثه توفيقي پيدا نكرد, ولي از همان زمان اشخاصي پيش‌بيني مي‌كردند كه وي با آموزش پيگير به توفيقاتي برسد. يكي از اين اشخاص حاج عبدالحسين فيلي استادِ مرحوم تختي بود. وي استعداد عجيبي در شناخت چهره‌هاي مستعد داشت و برمبناي ذهنيت و تجربياتي كه از گذشته داشت در ديدار خود از زورخانه‌ها به اين نتيجه رسيد كه تختي در اين زمينه داراي استعداد است و روي او شروع به كار كرد و موفق هم شد. از همان زمان تختي با ديگر ورزشكاران باستاني ما از نظر اخلاق, رويه و احترامي كه به افراد مي‌گذاشت تفاوت داشت و از نيروي خود تنها در مسابقات ورزشي استفاده مي‌كرد.

¢مرحوم تختي اين سجاياي اخلاقي را از چه كسي وام گرفته بود؟

£پدر ايشان انسان وارسته‌اي بود و در مكتب پدر مرحوم آقاي طالقاني كه در مسجد خاني‌آباد نماز مي‌خواند و سيّد وارسته‌اي بود و همچنين اهل حقه, دغل و زدوبند نبود, حضور مي‌يافت و شيفتة اخلاق او بود. صداقت و برخورد پدر مرحوم طالقاني بسياري از بچه‌هاي خاني‌آباد را تحت‌تأثير روش‌هاي مذهبي او قرار داده بود. پدر, عمو و حتي مادر تختي كه خانم متديّني بود, تحت‌تأثير اين تفكرات بودند. تختي توانست از نظر اخلاق الگويي براي جامعة ورزشي ما باشد. راه, روش و منش او به نحوي بود كه موجب شد در شرايطي كه بيشتر مديران باشگاه‌ها و ورزشكاران جاذبيتي به حاكميت وقت پيدا مي‌كردند, او با تكيه بر تفكرات و زمينه‌اي كه داشت به فكر فروبرود و كم‌كم پذيراي خيلي از مسائل بشود.

در اوايل حكومت دكترمصدق, جناح چپ در ايران نفوذ بسياري داشت. آنها جامعة ورزشكار‌ان را در خيابان منوچهري در كنار جمعيت مبارزه با استعمار درست كردند و حزب‌توده در آنجا پايگاهي داشتند. تختي در چنين شرايطي در عين حال كه همان زمان هم صاحب عنوان قهرماني بود, امّا به هيچ‌وجه جذب آن نشد. چرا كه انديشة ريشه‌دار و عميقي داشت و به سادگي نمي‌توانستند انديشه‌هايش را تغيير دهند. حتي تختي در فستيوال لهستان ـ كه اولين فستيوالي بود كه در زمان دكترمصدق اجازه دادند تا ورزشكاران ايراني در آن شركت كنند و بيشتر ورزشكاران ايران و شاخصين آنها كه داعية قهرماني داشتند, رؤساي باشگاه‌ها و هنرمندان هم در آن حضور يافتند ـ شركت نكرد. البته نه به اين دليل كه اين تفكر را قبول نكرده باشد يا با آن مخالفت كند, بلكه بررسي مي‌كرد تا ببيند آيا اين مسائل با تفكر ورزشكاري كه براي مملكت و مردمش ورزش مي‌كند سازگاري دارد يا نه. وي منافع ملي را بر منافع خصوصي‌اش ترجيح مي‌دهد. ارزش تختي به تفكرش بود نه زور بازويش. وي به انديشه‌اي بها مي‌داد كه در جامعه رسوخ كرده باشد.

ويژگي‌هاي اخلاقي‌اش نيز برمبناي منش پهلواني و نشأت‌گرفته از روح جوانمردي بود. اين خصوصيات اخلاقي پايه‌ها و شخصيت تختي را آبياري كرد و آنچنان عظمتي به آن داد كه وي را شايستة لقب «پهلوانِ پهلوانان» در اين مملكت كرد. او منافع خود را در قالب قدرتي كه پيدا كرده بود و مي‌توانست منافع بسيار زيادي برايش داشته باشد, فداي منافع ملي و مردم كرد. از هيچ‌چيز بيم و هراسي نداشت و هيچ‌گاه از مقام پهلواني خود سوء‌استفاده نمي‌كرد, بلكه به مردم كمك مي‌كرد. من افراد بسياري را مي‌شناسم كه با سفارش مرحوم تختي ازدواج كرده و زندگي‌شان تأمين مي‌شد. با توصيه‌ها و تلاش‌هايي كه مي‌كرد از اختلافات خانوادگي و جدايي‌ها جلوگيري مي‌كرد, اين منش جوانمردي, مروّت و انصاف, چهرة مردمي مرحوم تختي را تشكيل مي‌داد. با اين همه, متأسفانه فشارهاي زيادي به او وارد مي‌شد. البته تودة مردم با تختي ارتباط داشتند, ولي عده‌اي نيز بودند كه تلاش مي‌كردند تا شخصيت تختي را در جامعه لكه‌دار كنند و از آنجا‌كه توان اين كار را نداشتند, از طريق دستگاه حاكميت وارد عمل مي‌شدند. حاكميت هم نمي‌توانست چنين ورزشكار ارزشمندي را كه با مردم باشد و مردم به او احترام بگذارند تحمل كند. درنتيجه درمقابل وي موضع مي‌گرفتند و در مسابقات براي او توطئه مي‌چيدند. عده‌اي را كه در تهران معروف به تيغ‌كش‌ها بودند وادار مي‌كردند كه درمقابل تختي در زورخانه‌ها يا مجامع بي‌حرمتي كنند كه البته بعد از چندباري كه اين مسائل رخ داد, اين افراد عذرخواهي كردند و اشاره كردند كه تحريك شده و به آنها پول داده‌اند تا در مجامع مزاحمت ايجاد كنند. عظمت و اخلاق تختي در كشتي‌اش آنچنان اثر گذاشته بود كه بعد از انقلاب نيز در جام تختي (جام آريامهر سابق) وقتي «مدويد» كه سرپرست تيم روس‌ها و رقيب تختي بود, دعوت شد و به ايران آمد و با هم بر سر مزار تختي رفتيم, در آرامگاه تختي ايستاد و بدنش مي‌لرزيد. من زبان روسي نمي‌دانستم, ولي مترجم, صحبت‌هاي او را براي من ترجمه كرد. او مي‌گفت: «من نمي‌دانم به چه شكلي عظمت او را بيان كنم, چرا كه او چيزهاي بسياري به ما آموخت و من هنوز هم به ورزشكاران مملكتم مي‌گويم كه وقتي روي تشك كشتي مي‌رويد, اول اخلاق را رعايت كنيد و اگر توانستيد از اين ورزش درراستاي اخلاق و صداقت و درستي بهره‌ ببريد. چنين ورزشي است كه به درد انسان مي‌خورد, نه چيز ديگر.»

همين مسئله موجب شده بود كه بيشتر ورزشكاراني كه از خارج به ايران مي‌آمدند, در آن دوره همگي سراغ تختي, خانوادة تختي و شخصيت تختي را مي‌گرفتند و اين درحالي بود كه بسياري از آنها زمين‌خوردة او و بسياري ديگر زمين‌زدة او بودند. تختي به مسافرت‌هاي متعدّدي رفته بود. بيشتر كساني‌كه در مسافرت‌ها با او بودند, يك چمدان سوغاتي با خود مي‌آوردند, امّا مرحوم تختي هيچ سوغاتي‌اي با خود نمي‌آورد و اگر چيزي هم مي‌آورد, براي ورزشكاراني بود كه از نظر مالي در عسرت و تنگنا بودند و به‌خصوص براي آنها لوازم ورزشي مي‌آورد و به كساني كه دركنارش بودند كمك مي‌كرد و به مراكز مختلف معرفي‌شان مي‌كرد. او بسيار دست و دل باز و نسبت به مردم رئوف و مهربان بود. مردم او را مي‌شناختند و از او توقعاتي داشتند, از اين‌رو كوشش مي‌كرد توقعات مشروع و مقبول مردم, ازجمله رفع مشكلات اداري و درخواست‌هاي مردم را به هر شكل كه شده با تذكر به مأموران دولتي, برآورده كند.

از نظر موضع سياسي نيز وقتي تختي مشاهده كرد كه حكومت در حال تعدّي و تجاوز است ـ به‌خصوص در ورزش, با دستوراني كه داده مي‌شد و حقوق ورزشكاران را ضايع مي‌كردند و به كساني‌كه صلاحيت نداشتند, پست‌هايي داده مي‌شد ـ بدون اين‌كه موضع‌گيري شديدي كند, راه و روش مقابل آنها را در پيش مي‌گرفت. يعني اگر حكومت به ورزشكاري بي‌حرمتي مي‌كرد, او به آن ورزشكار حرمت مي‌گذاشت و اگر به جامعة ورزشي بي‌حرمتي مي‌كردند, او متقابلاً احترام مي‌گذاشت. پيشكسوتان ورزشي و آنهايي كه حاكميت روز به آنها توجهي نمي‌كرد و از گردونة ورزش خارج مي‌دانست, درحمايت مرحوم تختي بودند.

در يكي از زورخانه‌هاي معروف تهران به‌نام «علي تِك‌تِك» در خيابان شهباز (هفده شهريور فعلي) برنامه‌اي گذاشته بودند. مرحوم تختي در آن زمان در اوج قدرت بود. اين برنامه در ماه رمضان بود و همه دعوت شده بودند. من هم جزو دعوت‌شدگان بودم. ما بالاي گود نشسته بوديم. رسم اين بود كه كسي‌‌كه شاخصيتي داشت به وسط مي‌آمد و تخته‌ شنايش را وسط گود مي‌گذاشت. هر چه به تختي ـ در عين حال كه پهلوان كشور بود ـ فشار آوردند, زير بار نرفت و دست يك ورزشكار قديمي را گرفت و گفت: «ما هرچه داريم از اينهاست. اخلاق, رفتار, كردار و روشمان همه از اينهاست.» او دست يك پيرمرد قديمي را كه كسي به او توجهي نمي‌كرد و كمتر كسي او را مي‌شناخت گرفت و به وسط گود آورد و خواهش كرد لنگ پيش‌كسوتي را كه يك سنت بود به كمر او ببندند و همة ورزشكاران را وادار كرد كه زير دست او بايستند. اين درحالي ‌بود كه آن پيرمرد ديگر نيرو و توان جسماني و مالي نداشت, ولي يك ورزشكار قديمي پيشكسوت بود و اخلاق بسيار ارزشمندي داشت. تختي به «اخلاق» احترام مي‌گذاشت و جامعه هم متقابلاً به او احترام مي‌‌گذاشتند.

در مورد راه و روش سياسي‌اش نيز به‌عنوان مثال, وقتي در پيش از سال 1329 مشاهده كرد كه درمقابل ملي‌شدن صنعت‌نفت دسته‌اي مي‌گويند نفت شمال هم بايد به اتحاد جماهير شوروي واگذار شود, بسيار ناراحت شد. تختي بدون هياهو ـ چون هر هياهويي سبب مي‌شد كه برايش مشكل ايجاد كنند ـ اين تفكر را پذيرفت كه عواملي كه چنين انديشه‌اي دارند, وابسته هستند. در عين حال كه با آن عوامل هيچ‌گونه برخوردي نمي‌كرد, ولي به اين طرف احترام بيشتري مي‌گذاشت. به همين دليل, چپ, نه مي‌توانست با او مخالفت كند و نه موافقت و درمقابل اخلاق تختي تسليم شده بود. اين اخلاق مرحوم تختي موجب شده بود كه حتي چپي‌ها هم از آنجا كه مي‌ديدند جامعه به او احترام مي‌گذارد, نسبت به او احترام مي‌گذاشتند. اين مسئله بسيار مهمي بود كه او احترام جامعه را به احترام گروهي كه داراي وابستگي‌هايي بود برتري داد و نظريات جامعه را پذيرفت و اين در حالي بود كه در جامعه هم گروه‌هاي لمپن بسياري, ازجمله دوستان شعبان جعفري, غلامرضا مجيد و آقاي شعاع بودند و تختي مجبور بود درمقابل دو جبهه و دسته بايستد, يكي جبهة‌ چپ و ديگري وابستگان به حاكميت روز كه متعدّي و متجاوز بودند. تختي با اخلاق, روش و منش صحيح خود چنان عمل كرد كه هر دو دسته درمقابل عظمت او سر تعظيم فرود مي‌‌آوردند و نمي‌توانستند دربرابر اين همه بزرگواري واكنش منفي نشان بدهند.

¢ نخستين‌باري كه مرحوم تختي قهرمان كشتي جهان شد در چه سالي بود؟

£به ياد دارم كه در مسابقات ملبورن درسال 1956م (1335ش) بود. وقتي به ايران برگشت, سازمان‌هاي نهضت مقاومت ملي تصميم گرفتند بدون اين‌كه موقعيت او به خطر بيفتد برنامة تجليلي براي او بگذارند. مجلس تجليل در منزل مرحوم حاج‌حسن قاسميه برگزار شد و در آن مراسم تجليل مختصري از او كردند. وقتي تختي از در وارد شد, به تك‌تك افرادي كه در آن مراسم بودند آنچنان مهرباني كرد كه حدّي بر آن متصوّر نبود. بعد از آن تختي روزي خدمت حاج‌سيدرضا زنجاني رسيد و ايشان هم پيشاني او را بوسيد و سپس از من پرسيد: «ديگر بايد كجاي او را ببوسم؟» من هم گفتم معمول ورزشكاران اين است كه كتف يكديگر را مي‌بوسند. مرحوم زنجاني مي‌خواست اين كار را بكند كه تختي نگذاشت و خم شد و دو دست حاج‌سيدرضا زنجاني را بوسيد و به او گفت: «شما سيدي,‌ بزرگواري, خيلي چيزها به ما ياد دادي و هنوز هم بايد ياد بدهي. اين كه اجازه داديد ما دست شما را ببوسيم براي ما خيلي است.» همين روش و روحية او بود كه جاذبه داشت. ورزش به‌هيچ‌وجه براي او غرور ايجاد نكرده بود,‌ بلكه بزرگ‌منشي و وقاري در او ايجاد شده بود. نقطة‌ مثبت مرحوم تختي, نداشتن غرورِ نشأت‌گرفته از ورزش بود و ديگر اين‌كه به آنچه مي‌گفت اعتقاد داشت و عمل مي‌كرد. از حاكميت هيچ هراس و بيمي نداشت و حاضر بود مقام و موقعيت خود را فداي افكارش و مردم بكند.

¢ممكن است مواردي از جاذبه‌هاي اخلاقي تختي را بيان كنيد؟

£بعد از اين‌كه از كنگرة جبهة‌ملي بيرون آمديم, درصدي از اعضاي شورا را به زندان انداختند. تختي هم عضو كنگرة جبهة‌ملي شده بود. او به سازمان نمايندگان ورزشكاران آمده بود و به عضويت شوراي‌ جبهة‌ملي درآمده بود. تختي با آن موقعيت و مقام براي ديدار ما به زندان قزل‌قلعه آمد و رسماً به ما اعلام كرد كه «چه كنيم؟» ما گفتيم كه «آقاي صالح رئيس شوراي‌ جبهة‌ملي در اينجا هستند و مي‌توانيد از ايشان راهنمايي بگيريد.» آن روز كه او آمد, ما داخل زندان بوديم, گفتند كه تختي آمده و او را نزد آقاي صالح كه بيرون درِ قلعه در اتاقي بود فرستادند. آقاي صالح به او گفته بود كه با بقية دوستان جبهه وارد مذاكره بشويد چرا كه تعدادي از رفقاي جبهه ازجمله علي‌اشرف خان منوچهري و چند نفر ديگر را دستگير نكرده بودند. استوار ساقي زندانبان قزل‌قلعه به ما مي‌گفت: «آقاي تختي از آن دسته افرادي است كه به آنچه مي‌گويد وفادار است و مثل يك عده نيست كه مي‌آيند و به ما مي‌گويند ما قهرمانيم و از ما طلب كاري مي‌كنند. او با اين‌كه قهرمان است و خيلي‌ها او را مي‌شناسند, ولي وفادار به شما و علاقه‌مند به تفكر دكترمصدق است.» شبي در عروسي رانندة مرحوم دكترصديقي با خانمي كه در منزل دكترصديقي بود, قرار بود كه عده‌اي را دعوت كنند. عروس و داماد گفتند كه مي‌خواهيم تختي را حتماً دعوت كنيم. توده‌هاي مردم تا اين حد نسبت به او علاقه‌مند بودند. ديدن تختي و شركت او در مراسمشان اعم از مجالس عزا و عروسي موجب مي‌شد كه جامعه رشد خود را به‌وسيله محك تختي نشان بدهد. مردم علاقه‌مندي به تفكر تختي را نشانة مثبتي براي شخصيت افراد مي‌دانستند. خود من شاهد بودم كه حتي كساني‌كه مي‌خواستند ازدواج كنند, ملاك درستي طرف مقابل را آشنايي و ارتباط وي با مرحوم تختي مي‌دانستند. از آنجا كه تختي خودش آدم سالمي بود, محكي شده بود كه همة مردم تلاش مي‌كردند خود را با او بسنجند. رسيدن به اين محك براي تختي ارزان تمام نشده بود. او همه‌چيز خود را در راه مردم گذاشته بود و از هيچ حادثه‌اي هم نگران نبود.

به‌عنوان مثال مردم در سالن ورزشي واقع در خيابان شمالي پارك‌شهر و با حضور شاهپور غلامرضا, از تختي تجليل كردند, ولي به شاهپور غلامرضا چندان اعتنايي نكردند. روزي كه در اردوي دانشكدة افسري قرار شد شاهپور غلامرضا ـ كه رئيس كميتة المپيك بود ـ از ورزشكاران ديداري داشته باشد, ورزشكاران كشتي همه روي تشك به‌سرپرستي تختي نشسته بودند و زماني‌كه شاهپور غلامرضا خواست به سالن بيايد, همه نيم‌خيز شدند. او خيلي عصباني شد و پرسيد كه «اينها كجا هستند؟» گفتند: «تمرين مي‌كنند و وقت تمرين‌شان به هم مي‌خورد.» تختي به اين نحو اعتراض خود را نشان مي‌داد. در ديدارهايي كه ورزشكاران ديگر نزد شاه مي‌رفتند, تختي در اين زمينه شاخصيت داشت و شما هيچ‌موقع تصويري را كه نشان بدهد او دست شاه را مي‌بوسد نمي‌بينيد. حتي وقتي ورزشكاران نزد شاه مي‌رفتند, به دفعات تختي اجازه نمي‌داد كه او را بگردند و بازرسي كنند. او مي‌گفت كه «اگر من بد هستم, داخل نيايم و چنانچه مرا قبول داريد, مي‌آيم.» به هيچ‌وجه به شاه تعظيم و تكريم نمي‌كرد. حتي وقتي تيم عازم ژاپن بود و جلوي شاه رفته بودند, شاه به تختي نگاه كرده و گفته بود: «شما تا كي مي‌خواهي كشتي بگيري؟!» ـ او خيلي مايل بود كه تختي از صحنة كشتي هم كنار برود ـ تختي گفته بود: «تا موقعي‌كه مردم بخواهند كشتي مي‌گيرم.» بعد از اين‌كه من رئيس تربيت‌بدني شدم اين جمله را به دفعات به ورزشكاران گفتم كه شما متعلق به مردم هستيد, و از كمك مردم قهرمان شديد و بايد براي مردم كشتي بگيريد نه براي خودتان. اين مردم انسان‌هايي را قبول دارند كه صداقت, درستي, شهامت و شجاعت داشته باشند و علاوه بر اين نيرويي را كه در دست دارند, نيروي دافع ظلم و موافق مظلوم باشد, نيرويي كه هميشه مظلوم را حمايت كند و با ظالمان بستيزد. اگر اين نيرو در اينجا صرف شد بجا صرف شده, در غير اين صورت مصرفي بيهوده پيدا كرده است.

ارتباط تختي با مرحوم طالقاني ـ به‌جهت ارتباطي كه پدرش با پدر مرحوم طالقاني داشت ـ خيلي صميمانه بود او بسيار به مرحوم طالقاني علاقه‌مند بود. در خيلي از موارد شخصاً يا به‌وسيلة يكي از دوستان بسيار خوب مشتركمان به‌نام آقاي حسن خرمشاهي به ديدار مرحوم طالقاني مي‌رفت و طالقاني به او آموزش‌هاي فكري مي‌داد. مرحوم تختي از مقاومت, مردانگي, شجاعت, گذشت و سخاوت اين سيدبزرگوار توان روحي مي‌گرفت. يك‌بار تختي به من گفت: «ديروز خدمت آقا (آيت‌الله طالقاني) رفتيم, نشستيم و حرف زديم. آقا به من گفت ”هرچه داري با مردم بخور“ ما كه ديگر چيزي نداريم تا با مردم بخوريم.» من گفتم: «چه‌طور چيزي نداري؟» گفت: «ما همين يك خانه را داريم و گمان كنم كه آقا مي‌خواهد همين يك خانه را هم با مردم بخوريم, ديگر چيزي برايمان نمي‌ماند.» گفتم: «خدا بزرگ است.» گفت: «بله, خدا بزرگ است, ولي مادرم را چه كنم. چشم او و خواهرهايم به اين خانه است, ولي اگر بشود كه اين خانه را هم بدهيم, بد نيست.» مكتب و فكر طالقاني تا اين حد روي او اثر گذاشته بود. از نظر انديشه‌هاي مذهبي پيرو چنين مكتبي بود و از نظر مسائل سياسي از تفكر دكترمصدق حمايت مي‌كرد و ادامه‌دهندة راه او بود. آنچنان نظريات دكترمصدق را پذيرا بود كه در كنگرة جبهة‌ملي ايران كه در منزل مرحوم حاج‌حسن قاسميه در سال 1341 تشكيل شده بود, ايشان به‌هيچ‌وجه از دوستان انديشمند خودش جدا نمي‌شد و سرسختانه در كنار روحانيت پيشرو ايستاده بود. دركنگرة جبهه‌ملي درسال 1341 شخصي به‌نام مرحوم حاج‌حسين نايب حسيني كه ازطرف سازمان‌هاي اصناف واقع در خيابان كبريت‌سازي انتخاب شده بود اعلام كرد ما بچه‌هاي جنوب شهر, تختي را كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي مي‌كنيم. در اين لحظه همه متفقاً گفتند كه نه, تختي را ملت ايران به‌عنوان كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي انتخاب مي‌كنند. تختي بلند شد و به مردم تعظيم كرد و گفت: «من لايق اين لطف نيستم و سابقة كساني كه اينجا هستند از من بيشتر است و من كاري انجام نداده‌ام كه اين همه به من محبت كنيد.» بعد سرش را پايين انداخت و بيرون رفت. اين درحالي بود كه آنجا در محاصرة مأموران امنيتي به سرپرستي سرهنگ مولوي بود. عظمت تختي به حدي بود كه مأموران درمقابل او تسليم بودند و نمي‌دانستند با تختي چه كنند.

مراسم سالگرد يا چهلم مرحوم دكترمصدق درسال 1346 بود. من در احمدآباد مسئول تدارك برنامه بودم. مقدماتي را تهيه كردم. اگرچه در دوران شاه بود, اما حدود هزارنفر به آنجا آمدند. مرحوم نايب حسيني به من گفت: «خيلي مواظب باشيد. تختي با آقاي محمدحسين قيصر ـ كه از رفقاي خودش بود ـ و روح‌الله جيره‌بندي به آرامگاه دكترمصدق مي‌آيند, مبادا تظاهراتي بشود و شعاري داده شود.» در شرايطي كه سرهنگ مولوي و عوامل دستگاه ساواك, همه در داخل جمعيت بودند و تعدادي از كارگران كارخانة نظرآباد مقدّم را هم آورده بودند تا در آنجا تظاهراتي بكنند, يكباره تختي همراه با چندنفر از دوستانش وارد شد. عظمت آمدن تختي در حدي بود كه بدون اين‌كه ما اصلاً پشت بلندگو حرفي بزنيم سكوت مطلق همه را فراگرفت. تختي از پلكان به‌طرف آرامگاه دكترمصدق رفت. طاقة شالي را كه روي قبر افتاده بود كنار زد و دو زانو كنار قبر نشست و شروع به بوسيدن آرامگاه كرد از آنجا كه من پايين نبودم تا ببينم, برايم نقل كردند كه گفته بود: «خدايا من كه چيزي نيستم. بگذار وقتي مي‌ميرم با همين تفكر بميرم و ما را كمك كن كه با همين فكر و انديشه زنده باشيم و با همين انديشه و فكر هم بميريم.» نيم‌ساعتي آنجا ايستاده بود. سرهنگ مولوي آمد و به او گفت: «شما تشريف ببريد.» تختي گفت: «نه, من اينجا مي‌مانم.» شما تصور كنيد كه آدمي مثل تختي با آن همه معروفيت و آن سوابق به مأموران بگويد, نه. او كسي بود كه يك‌تنه درمقابل شاه ايستاد و چنين مقاومت مردانه‌اي نشان داد. او به تفكر خود پاي‌بند بود و تا آخرين لحظات زندگي‌اش به اين تفكر اعتقاد داشت. وي تحصيلات عاليه نداشت, امّا پرورش‌يافتة اين آب و خاك بود و منافع ملت را بر منافع شخصي ترجيح داد و توانست اين مقام و موقعيت را پيدا كند. روزي‌كه تختي فوت كرد, شخصي در سرچشمة تهران به من خبر داد. هوا سرد بود و من پالتويم را به خودم پيچيده بودم. با ناباوري پرسيدم: «تختي؟!» گفت: «بله.» گفتم: «من سه روز پيش او را ديدم. چنين چيزي دروغ است.» گفت: «جسدش در مركز پزشك قانوني است.» من سريع سوار تاكسي شدم و به مركز پزشك قانوني رفتم و ديدم كه جمعيت بيشتر از ده ـ بيست نفر نيست. روح‌الله جيره‌بندي و مهدي تختي را هم در آنجا ديدم. بعد مرحوم كريم‌آبادي آمد. به ما گفتند كه همين حالا جنازه را برداريد و ببريد. ما گفتيم كه نمي‌بريم. مرحوم كريم‌آبادي, مهدي تختي, جيره‌بندي و من, با هم فكر كرديم كه جنازه را كجا ببريم. مرحوم كريم‌آبادي به من گفت: «شاه‌حسيني برو و كليد آرامگاه شمشيري را از محمود شمشيري بگير. ـ ساعت سه بعدازظهر بود ـ يك نامه هم از او بگير مبني بر اين‌كه اجازه مي‌دهند تا جنازه را در مقبره آنها دفن كنيم.» من به‌سرعت از ساختمان پزشك قانوني واقع در ميدان ارك بيرون آمدم و به سبزه‌ميدان چلوكبا‌بي شمشيري رفتم. از آنجا كه خبر در شهر پيچيده بود, ديدم كه مردم گروه گروه با دوچرخه و موتور به طرف مركز پزشك‌قانوني مي‌آيند. من به محض اين‌كه نزد آقاي شمشيري رسيدم, او گفت: «چنين چيزي شنيده‌ام, آيا درست است؟» من گفتم: «بله, من چنين شرحي مي‌نويسم و شما هم امضا كن.» شرحي نوشتم با اين مضمون كه «آقاي شمشيري اجازه مي‌دهد كه مرحوم تختي را در آرامگاه برادرش دفن كنند.» ايشان هم آن را امضا كرد. من نامه را به‌سرعت ‌آوردم, به ما گفتند: «مي‌خواهيد جنازه را كجا ببريد؟». كوشش مي‌كردند كه زودتر جسد را از آنجا حركت بدهند تا مبادا تشنجي پيدا بشود. لحظه‌اي كه من رسيدم, حدود چهارهزارنفر جمعيت جمع شده و همه ناراحت بودند. به سردخانه رفتيم, جنازه را تحويل گرفتيم و در تابوت گذاشتيم و بيرون آورديم. وقتي ماشين آمد, انبوه جمعيت مردم از گذاشتن جنازه به داخل آمبولانس جلوگيري كردند. ما جنازه را روي دوش گرفتيم. به محض اين‌كه از در سردخانه بيرون آمديم, مردم مانع شدند. جنازه را داخل آمبولانس گذاشتيم. من درِ عقب را باز كردم و داخل نشستم و گفتم به طرف ابن‌بابويه برويم. جلوي بازار ديگر راه بسته شد و مأموران انتظامي هم فشار مي‌آوردند كه سريع برويم تا مبادا بلوايي به راه بيفتد. ما برگشتيم و از توپخانه به چهارراه سرچشمه آمديم و وقتي به جلوي ابن‌بابويه رسيديم, عده‌اي از قهرمانان ازجمله حبيبي, صنعت‌كاران و تاجيك‌ها را ديديم. به ما گفتند: «براي چه جنازه را اينجا آورده‌ايد؟» گفتيم كه آمده‌ايم اينجا تا جنازه را بشوييم. چون هنوز اجازه‌نامه را ارائه نداده بوديم و دست من بود. چندين دست, خلعتي براي او آورده بودند. يكي از آنها را كه مربوط به قوم و خويش‌هاي خودش بود انتخاب كرديم و جنازه را به غسالخانه بردند. من از آنجا كه قبلاً يك‌بار سكته كرده بودم, قلبم اجازه نداد كه به غسالخانه بروم و به آرامگاه شمشيري رفتم و نشستم. مرحوم تختي را به آنجا آوردند, بر جنازه‌اش نماز خواندند و دفنش كردند.

¢چه كسي بر جنازة او نماز خواند؟

£ پسرعموي مرحوم تختي شخصي را از تهران آورده بود كه اهل خاني‌آباد بود. بعد از دفن, من و مرحوم كريم‌آبادي درصدد بوديم تا بتوانيم اين ضايعه را در حد خودمان و نه در حد عظمت او براي مردم بازگو كنيم. شب هفت مرحوم تختي از تهران تا ابن‌بابويه انبوهي از جمعيت موج مي زد و همگي نظراتي مي‌دادند و مسائلي را مطرح مي‌كردند. همه از مرگ تختي كه علاوه بر كسوت قهرماني, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, انسانيت و گذشت بود, ناراحت بودند. در طول زندگي‌اش بارها و بارها, چه در ورزش و چه در زندگي به او ظلم كردند. ولي در عين‌ حال با صبر و بردباري و منش ورزشكاري به همة آنها پاسخ داد تا نامي جاويدان در تاريخ داشته باشد و امروز به‌عنوان يك اسوه و نمونه شناخته شود. يادم هست من بعد از انقلاب به‌نام جامعة ورزشي ايران رفتم تا گلي در آرامگاه تختي بگذارم, در حدود بيست‌ودونفر از بچه‌هايي كه پيراهن فوتبال به تن و شلوار كوتاه و جوراب قرمز به‌پا داشتند در آنجا بودند. از شخصي كه با آنها بود پرسيدم: «موضوع چيست؟» گفت: «اينها جوان‌هاي ابن‌بابويه هستند و تيم فوتبال تشكيل داده‌اند. در سال گذشته دو ـ سه نفر از اين تيم بيرون رفتند. امروز به اينجا آمده‌اند تا به روح تختي قسم بخورند كه به يكديگر خيانت نكنند و در همين‌جا ورزش كنند و به تيم‌هاي ديگر نروند.» اين عظمت براي كسي‌كه انساني از جنس ماست, بسيار ارزنده است كه هم در زمان حياتش مورد احترام باشد و هم بعد از وفاتش! نسلي كه او را نديده و با روحيه‌اش آشنا نيست وقتي مطالبي را مي‌خواند و مي‌شنود, مي‌بيند كه او و امثال او همه‌چيزشان را در راه مملكت, دينشان, اعتقادشان و انسانيت دادند, به آنها احترام مي‌گذارند و بر سر خاكشان سوگند مي‌خورند. هنوز وقتي‌كه در تلويزيون ايران مي‌خواهند چهرة يك ورزشكار نمونه را نشان بدهند, تختي را نشان مي‌دهند چرا كه تختي انساني بود كه پاي‌بند انديشه‌اش بود, مقاومت كرد و محروميت‌ها كشيد. البته محروميت‌هاي توأم با افتخار, نه محروميت‌هاي ذلّت‌بار با افتخار تمام مشكلات را تحمل كرد. در سال‌هاي آخر عمرش قطعه زميني (باغچه‌اي) در گلندوئك سابق تهيه كرده بود و بعضي از روزها حسن عرب يكي از رفقاي كشتي‌گير قديمش كه جوان ارزشمندي بود و خداوردي كه او هم از كشتي‌گيران بود و من به آنجا مي‌رفتيم و درختكاري مي‌كرديم. از صبح با كارگرها كار مي‌كرديم تا تختي آرامش فكر پيدا كند. چون در اواخر عمر آنچنان مورد بغض و كينة دستگاه حاكميت روز قرار گرفته بود كه اصلاً چشم ديدن او را نداشتند. حاكميت با كسي‌كه در خيابان‌ها, غير از مردم, حتي پليس هم به او احترام مي‌گذاشت برخورد بسيار كينه‌توزانه‌‌اي‌ مي‌كرد و هر چند ماه يك‌بار يكي از آقايان مي‌آمدند و از او مي‌خواستند كه دست از مخالفتش بردارد؛ چه قره‌گزلو رئيس تربيت‌بدني آن زمان و چه تيمسار رحيمي و وابستگان به دربار و يا حتي كساني‌كه وابسته به كميتة المپيك بودند. اما او به آنچه كه اعتقاد داشت پاي‌بند بود و مقاومت كرد. هنوز هم تختي, روش, منش و راهش مورد تأييد جامعه است و اميدواريم كه اين راه و روش را جوانان ما ياد بگيرند و اين دو بيت را سرمشق روش و منش خود قرار دهند.

عمر عزيز است و صرف غم نتوان كرد آري بر خويشتن ستم نتوان كرد

دانــش و آزادگـي و رحـم و مـروّت اين همه را بندة درم نتوان كرد

همان زمان كه تختي عضو كنگرة جبهة‌ملي ايران شد, آقاي حبيبي را از ساري و رهنوردي را از تهران وكيل مجلس شوراي ملي كردند. همة اينها قهرمانان ورزشي بودند. تختي آنچنان عظمت داشت كه رقبايش هم از نعمت وجود او بهره‌مند شدند و به مناصب و مشاغلي رسيدند. اينها كارهايي بود كه حاكميت مي‌كرد تا شايد جاذبة تختي را از بين ببرد و بتواند ورزشكاران را جذب كند.

چراغي را كه ايزد برفروزد هر آن كس پف كند ريشه‌اش بسوزد

¢نقل شده كه به مرحوم تختي پيشنهادهاي پولي هنگفتي مي‌شده, ولي او با وجود تنگناهاي اقتصادي نمي‌پذيرفته يا مثلاً وقتي به رستوران مي‌رفته از آنجا كه قهرمان معروفي بوده رسم بر اين بوده كه پول غذا را او بدهد, امّا پول زيادي نداشته, اين‌گونه مواقع مرحوم تختي چه مي‌كرده است؟

£اعتقاد من اين است كه تختي در هيچ شرايطي فقير نبود. ايشان آنقدر سعة صدر و فداكاري داشته كه اصلاً فقر برايش مطرح نبوده است. به كسي كه پول نداشته باشد, فقير نمي‌گويند. بلكه بايد به كسي كه دانش, بينش, فهم, شعور, گذشت و منطق ندارد, فقير گفت. تختي كسي بود كه همه چيزش را فداي مردم مي‌كرد و چون دوست داشت كه هر چيزي را به همه ببخشد, اواخر عمرش احساس مي‌كرد ديگر نمي‌تواند چنين كاري كند. چون انسان هرچقدر هم ببخشد باز حدي دارد. ولي او چون پاكباختة مردم بود, همواره استغناي طبعش مي‌توانست اين موضوع را جبران بكند. او هميشه در پي حل مشكلات مردم بود و در مراسم گلريزان زورخانه‌ها به فكر اين بود كه جهيزية عروسي را تأمين كند و يا يك زنداني را آزاد كند و در اين زمينه از دوستان و نزديكانش كمك مي‌گرفت. منتها برمبناي اين كه هركدام چه قدرتي دارند؛ اگر در دارايي كاري داشت به علي اردلان مي‌گفت و او تا باخبر مي‌شد كه تختي از او كاري خواسته با سر به‌دنبال اين كار مي‌رفت و مشكل او را حل مي‌كرد. اگر هم مسائلي از نظر كمك‌كردن مالي به تنگدستان پيش مي‌آمد, به دوستان بازاري‌اش مي‌گفت. تختي هرجا كه مي‌رفت, تصور همه اين بود كه در او همه‌چيز هست. حتي از نظر مالي هم او را فراتر از اين چيزها مي‌دانستند. فقط دوستان نزديكش از مشكلات مالي او باخبر بودند. به‌خصوص اين‌ چندسال آخر, فقط ماهي هزارتومان راه‌آهن به او مي‌داد و درآمد ديگري نداشت. تختي در وصيت‌نامه‌اش نوشته بود كه چه مقدار و به چه كسي بدهكار است و نوشته بود بدهكاري‌هايش را از ملكش بدهند. كار باغچه‌اي را هم كه داشت ما انجام مي‌داديم, چون براي استخدام كارگر مشكل داشت.

ما و سه ـ چهار ورزشكار ديگر به آنجا مي‌رفتيم و به باغ رسيدگي مي‌كرديم. چايي و ناهار و آبگوشت درست مي‌كرديم و نزديك ظهر گاهي مي‌ديديم كه ده ـ پانزده‌نفر هم از تهران آمدند, مي‌نشستند و غذا مي‌خوردند. عصر هم مي‌گفتيم: «آقا ناهار مجاني كه نداديم, بلند شويد, بياييد و خاك جمع كنيد و درخت بكاريد.» اين كار دسته‌‌جمعي موجب مي‌شد كه تختي احساس تنهايي نكند.

¢لطفاً در مورد قضية كافة فرودگاه مهرآباد توضيح دهيد؟

£رئيس تربيت‌بدني, آقاي قره‌گزلو, سال‌ها قهرمان دوچرخه‌سواري بود. او خيلي كوشش مي‌كرد كه التيامي در روابط دستگاه حكومت با تختي ايجاد كند, ولي تختي زير بار نمي‌رفت. يك‌روز آقاي خرّم ـ‌ مقاطعه‌كار معروف كه پارك ارم متعلق به او بود ـ از تختي دعوت كرد كه شب به رستوران فرودگاه مهرآباد بيايد. آقاي روح‌الله جيره‌بندي هم همراه تختي بود. تصادفاً همان زماني‌ بود كه مرحوم تختي در تنگناي اقتصادي بود. روزهاي قبل هر چه قره‌گزلو با تختي صحبت كرده بود, او گفته بود كه من كاري ندارم و زندگي خودم را مي‌كنم. تقريباً زماني بود كه مرحوم تختي ديگر كشتي نمي‌گرفت. به او پيشنهاد مي‌كردند كه سرپرست تيم يا مربي تيم و يا رئيس فدراسيون بشود, اما او نمي‌پذيرفت. او كه دعوت اشخاص را مي‌پذيرفت, به رستوران رفت و با خرّم ديدار كرد. هنگام شام وقتي بحث به ورزش كشيده شد خرّم كيفي را به مرحوم تختي نشان داد و گفت: «ما امانتي داريم كه مي‌خواهيم خدمت شما بدهيم و دوست داريم كه آن را قبول كنيد. شما خودت لوطي هستي و مي‌دانيم كه شخصاً نياز نداري, ولي آن را به مردم بدهيد. مردم از شما انتظار دارند.» تختي نگاهي به كيف پر از اسكناس كرد و گفت: «من با همين نداري خوشم و الآن هم كه مي‌بينيد آمده‌ام, روح‌‌الله جيره‌بندي مرا اينجا آورده تا به من شام بدهد.» روح‌الله هم گفت: «نه, پول تختي نزد من است.» تختي گفت: «من به هيچ‌وجه به اين امرراضي نيستم, اين پول‌ها چيزي نيست و من زير بار اين حرف‌ها نمي‌روم. من يك عمر آبرويم را حفظ كردم و به‌هيچ‌وجه نياز ندارم و اگر هم نياز داشته باشم, افرادي كه با من هستند مردتر از ديگران هستند و پول سالم‌تر هم دارند و به هركدام كه بگويم جور مرا مي‌كشند. پول سالم بايد گرفت, پول ناسالم به درد من نمي‌خورد. ما از اين پول‌ها نمي‌گيريم.» اين ماجرا به خوبي و خوشي گذشت و جناب خرّم كيفش را برداشت و رفت.

اگر يادتان باشد در كابينة اسدالله علم قرار شد كه در تهران انتخابات شوراي شهر برگزار بشود و گفتند كه كانديدايي معرفي كنيد. آن زمان عده‌اي از رؤساي اصناف, كانديدا معرفي مي‌كردند. جلسه‌اي در خانه‌اي در ميدان شاپور برگزار شد و آقاي اسدالله علم هم به همراه حسن كلانتري پيشكار خود آمد و پيشنهادهايي به مرحوم ابراهيم كريم‌آبادي كردند. ابراهيم كريم‌آبادي رئيس صنف قهوه‌چي, از صنوف بسيار بزرگ ايران بود و در كارهاي سياسي ايران نقش داشت. علاوه بر اين آقاي كريم‌آبادي تحصيل‌كرده بود و عضو شوراي جبهة‌ملي و وكيل دادگستري بود و سابقة بسيار خوبي هم داشت. وي از مبارزان قديم جبهة‌ملي ايران, از طرفداران دكترمصدق و همچنين مدير روزنامة اصناف بود. آنها پيشنهاد كردند كه تختي كانديداي تهران بشود و بعد عضو انجمن شهر گردد تا او را شهردار كنند. اين مسئله زماني بود كه شاه مي‌كوشيد تا نيروهاي ملي را وارد صحنة سياسي بكند و از اينها به‌عنوان وسيله استفاده كند. وقتي اين موضوع را به تختي گفتند, او گفت: «ما را هم مثل ديگران آلوده مي‌كنيد. ما نمي‌توانيم زير بار حكومت‌هاي فردي كه بكن, نكن مي‌كند برويم. ما صاحب‌نظر هستيم. اگر بخواهيم با جمع كار كنيم خودمان تصميم مي‌گيريم. روزي اگر موقع آن رسيد و مردم گفتند,‌ بسيار خوب, ولي كسي‌كه آدم را نصب مي‌كند, همان‌طور هم مي‌تواند عزل كند. درنتيجه ما اين كار را نمي‌كنيم.» اين گفتة‌ مرحوم تختي را به‌وسيلة پيام‌هايي به اسدالله علم دادند و گفتند كه تختي زير بار نمي‌رود.

¢لطفاً در مورد قضية زلزلة بوئين‌زهرا توضيح دهيد.

£وقتي زلزلة بوئين‌زهرا در دهم شهريور 1341 پيش آمد, تمام شخصيت‌هاي سياسي ايران مجبور شدند همراهي و همگامي بكنند. جبهه‌ملي زير نظر مرحوم مهندس حسيبي و آقاي مرحوم حاج‌حسن قاسميه و مرحوم كريم‌آبادي كميته‌اي تشكيل داد و شروع به كمك گرفتن و جمع‌آوري اعانه كرد. در آن‌موقع آيت‌الله حاج‌آقا ضياء حاج سيدجوادي, نمايندة فراكسيون جبهة‌ملي زنده بود و در قزوين نفوذ داشت. علاوه بر اين دفتر كاري در قزوين در كاروانسراي سعدسلطنه درست كردند و آقاي حاج‌سيدجوادي آنجا بودند و تمام اعاناتي را كه برخي گروه‌ها مي‌خواستند در اختيار دولت نگذارند ـ به‌دليل اين‌كه به شيروخورشيد سرخ اعتقادي نداشتند ـ از طريق آقاي سيدجوادي براي زلزله‌زدگان بوئين‌زهرا مي‌بردند. مرحوم تختي گفت كه من خودم جداگانه در اين مورد كارهايي مي‌كنم. البته در شرايطي بود كه اگر مي‌خواست در درون جبهة‌ملي اين كار را بكند, گيرايي چنداني نداشت چرا كه ممكن بود بعضي‌ها مخالفت‌ كنند و حاكميت هم موضع بگيرد. از اين‌رو به خودش فرصت اين كار را دادند و او با كسب اجازه از دكترصديقي كه عضو هيئت‌اجرايي جبهه‌ملي بود به اين كار مبادرت ورزيد. شب, جلسه‌اي در دفتر مرحوم حاج‌امير كالج‌بار تشكيل شد و قرار شد كه فردا صبح اين حركت از آنجا شروع بشود. به همراه دو ـ سه‌نفر از دوستان قديم ورزشي‌اش كه عضو كميتة ورزشكاران بودند, ازجمله مرحوم تاجيك, رحمت‌الله غفوري ـ كه در تهران به رحمت يخي معروف و از مربيان كشتي بود ـ حركت كردند. البته روي اين موضوع كار شد تا زمينة مقدماتي فراهم شود. ابتدا قرار شد كه از خيابان پهلوي (وليعصر فعلي) شروع كنند, چرا كه در خيابان كالج مغازه و دكان خيلي كم بود. ولي در دو طرف خيابان پهلوي مغازه بود و انبوهي جمعيت و آمد‌ورفت در آنجا بيشتر بود. درنتيجه خيابان پهلوي سابق را براي اين‌كار انتخاب كردند. ابتدا در خيابان فقط ماشين خود مرحوم تختي بود و مجبور شد از ماشين پايين بيايد و پلاكارد كوچكي با مضمون: «تختي براي زلزله‌زدگان بوئين‌زهرا آمادة پذيرش همه نوع هديه است» در دستش بود. مردم از اين كار استقبال گسترده‌اي كردند. استقبال به حدّي بود كه چند ماشين پول و اثاثيه جمع‌آوري شد. اين حركت در حدي بود كه حتي بعضي از خانم‌ها حلقة طلا و انگشتري را كه داشتند اهدا مي‌كردند. خانمي چادري ـ درحالي‌كه آن زمان زن چادري خيلي كم بود ـ جلو آمد و به تختي گفت: «من چيزي ندارم, ولي چون تو تختي هستي ـ گردنبندش را برداشت و به دست خود تختي داد ـ ما اينها را به تو مي‌دهيم و نه كس ديگري.» وقتي تختي به سر چهارراه پهلوي رسيد, اين‌طور كه براي ما گفتند تقريباً سه ماشين سواري و يك وانت, پر از اثاثيه و كمك بود. اينها را در يك كيسه به دست رحمت يخي دادند. مصطفي تاجيك هم آنها را مي‌گرفت و همين‌طور حركت كردند تا به ميدان منيريه رسيدند. در خيابان‌هاي ديگر هم مي‌گفتند كه تختي راه افتاده و پول جمع مي‌كند. يك عده از بازار آمدند كه بياييد كمك كنيد, امّا گفتند كه ما ديگر بازار نمي‌آييم چرا كه بعد مي‌آيند و مي‌گويند بياييد به ميدان و بدتر مي‌شود, تا همين‌جا كافي است. مقاديري را زير نظر همان ستاد جمع كردند و به كالج‌بار بردند و قرار شد كه خودشان به بوئين‌زهرا بروند. همين الآن هم اگر به بوئين‌‌زهرا برويد, مدرسه و حمامي را مي‌بينيد كه از اهدايي‌هايي كه به مرحوم تختي سپرده شد, ساخته شده است. خود اين كار موجب شد در بسياري از شهرستان‌ها, ورزشكاران به راه بيفتند و چنين حركتي بكنند و سه مدرسه به‌نام دهخدا, حمدالله مستوفي و يكي ديگر كه اسمش را به خاطر ندارم به همّت آقاي حاج‌سيدجوادي, توسط نيروهاي ملّي آن‌موقع ساخته و بعد به دولت تحويل داده شد. عظمت كار تختي نه از نظر مسائل مادي,‌ بلكه از اين نظر بود كه به مردم فكر مي‌كرد و حاضر بود سرمايه و هستي‌اش را براي مردم بگذارد. تختي, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, حمايت از مردم, دفاع از مظلوم و مخالف ظالم بود. به همين دليل مكتب دكترمصدق را پذيرفته بود و ادامه‌دهندة آن راه بود.

از اين‌كه دعوت ما را پذيرفتيد و در اين مصاحبه شركت نموديد, بسيار متشكريم.










سوتيترها:



جنبة عبادي ورزش, به‌خصوص ورزش سنتي و باستاني در ايران بيش از جنبة قهرماني‌اش بود. پهلواني با قهرماني دومقولة جداگانه است. ممكن است كه كسي بهترين ورزشكار باشد و قهرمان ورزشي محسوب شود, امّا پهلوان نباشد. پهلواني با اخلاق, روش, دينداري, صداقت, درستي, گذشت و انفاق توأم است و اگر اين توأم با قهرماني شد, آن را «پهلوانِ پهلوانان» مي‌نامند





استوار ساقي زندانبان قزل‌قلعه به ما مي‌گفت: «آقاي تختي از آن دسته افرادي است كه به آنچه مي‌گويد وفادار است و مثل يك عده نيست كه مي‌آيند و به ما مي‌گويند ما قهرمانيم و از ما طلب كاري مي‌كنند. او با اين‌كه قهرمان است و خيلي‌ها او را مي‌شناسند, ولي وفادار به شما و علاقه‌مند به تفكر دكترمصدق است.»



از آنجا كه تختي خودش آدم سالمي بود, محكي شده بود كه همة مردم تلاش مي‌كردند خود را با او بسنجند. رسيدن به اين محك براي تختي ارزان تمام نشده بود. او همه‌چيز خود را در راه مردم گذاشته بود و از هيچ حادثه‌اي هم نگران نبود



مردم در سالن ورزشي واقع در خيابان شمالي پارك‌شهر و با حضور شاهپور غلامرضا, از تختي تجليل كردند, ولي به شاهپور غلامرضا چندان اعتنايي نكردند



در ديدارهايي كه ورزشكاران ديگر نزد شاه مي‌رفتند, تختي در اين زمينه شاخصيت داشت و شما هيچ‌موقع تصويري را كه نشان بدهد او دست شاه را مي‌بوسد نمي‌بينيد



وقتي تيم عازم ژاپن بود و جلوي شاه رفته بودند, شاه به تختي نگاه كرده و گفته بود: «شما تا كي مي‌خواهي كشتي بگيري؟!» ـ او خيلي مايل بود كه تختي از صحنة كشتي هم كنار برود ـ تختي گفته بود: «تا موقعي‌كه مردم بخواهند كشتي مي‌گيرم.»





دركنگرة جبهه‌ملي درسال 1341 شخصي به‌نام مرحوم حاج‌حسين نايب حسيني كه ازطرف سازمان‌هاي اصناف واقع در خيابان كبريت‌سازي انتخاب شده بود اعلام كرد ما بچه‌هاي جنوب شهر, تختي را كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي مي‌كنيم. در اين لحظه همه متفقاً گفتند كه نه, تختي را ملت ايران به‌عنوان كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي انتخاب مي‌كنند





تختي از پلكان به‌طرف آرامگاه دكترمصدق رفت. طاقة شالي را كه روي قبر افتاده بود كنار زد و دو زانو كنار قبر نشست و شروع به بوسيدن آرامگاه كرد از آنجا كه من پايين نبودم تا ببينم, برايم نقل كردند كه گفته بود: «خدايا من كه چيزي نيستم. بگذار وقتي مي‌ميرم با همين تفكر بميرم و ما را كمك كن كه با همين فكر و انديشه زنده باشيم و با همين انديشه و فكر هم بميريم.»



در طول زندگي‌ تختي بارها و بارها, چه در ورزش و چه در زندگي به او ظلم كردند. ولي در عين‌ حال با صبر و بردباري و منش ورزشكاري به همة آنها پاسخ داد تا نامي جاويدان در تاريخ داشته باشد و امروز به‌عنوان يك اسوه و نمونه شناخته شود



تختي, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, حمايت از مردم, دفاع از مظلوم و مخالف ظالم بود. به همين دليل مكتب دكترمصدق را پذيرفته بود و ادامه‌دهندة آن راه بود
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
ما آدمها تا ریشه نداشته باشیم زندگی برامون مفهومی نداره

گوشه ای از زندگی یک اسطوره و مقایسه با وضع فعلی افکار عمومی رو به خوبی میتونه روشن کنه

پس باید یک مقایسه ای وجود داشته باشه

2 تا مثال میزنم

به غلامرضا تختی گفتند بیا شهردار تهران - نماینده مجلس - و مسئول چند مناقصه مهم مملکتی باش قبول نکرد
اما آقایون امروز به راحتی میروند و مناصب مملکتی رو میگیرند و در واقع سو استفاده میکنند از شهرتشون

به غلامرضا تختی شرکتی پیشنهاد داد که بیا 15 دقیقه صورت خودت رو با تیغ ریش تراش تولید اون شرکت بزن برای تبلیغ و ما از تو فیلم میگیریم و 250000 تومان دستمزد اینکار جالبه بدونی در اون تاریخ قیمت یک خانه در یکی از محلات تهران که منزل خود تختی بود 60000 تومان ارزش داشت امروز رقمی در حدود 450000000 تومان ارزش داره خودت ارزش پول رو حساب کن

تختی قبول نکرد گفت مردم منو تشویق میکنند منو دوست دارند و به من احترام میگذارند به خاطر کشتی و این درست نیست که من با احساسات مردم بازی کنم و مردم از یک پهلوان چهره یک هنرپیشه رو ببینند

اینرو بهش میگویند شرف عزت مردانگی انسانیت جوانمردی آزادگی و جاودانگی

عنصری که هرگز در قهرمانان امروز پیدا نخواهد شد

اصل تاپیک مال آقا تختی است

مطالب عکسها و غیره

اما در این گذر باید فرق خاک تا افلاک مشخص بشه




1831784261116138068482744435152174127.jpg




takhti-fth.jpg




041484.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
ما آدمها تا ریشه نداشته باشیم زندگی برامون مفهومی نداره

گوشه ای از زندگی یک اسطوره و مقایسه با وضع فعلی افکار عمومی رو به خوبی میتونه روشن کنه

پس باید یک مقایسه ای وجود داشته باشه

2 تا مثال میزنم

به غلامرضا تختی گفتند بیا شهردار تهران - نماینده مجلس - و مسئول چند مناقصه مهم مملکتی باش قبول نکرد
اما آقایون امروز به راحتی میروند و مناصب مملکتی رو میگیرند و در واقع سو استفاده میکنند از شهرتشون

به غلامرضا تختی شرکتی پیشنهاد داد که بیا 15 دقیقه صورت خودت رو با تیغ ریش تراش تولید اون شرکت بزن برای تبلیغ و ما از تو فیلم میگیریم و 250000 تومان دستمزد اینکار جالبه بدونی در اون تاریخ قیمت یک خانه در یکی از محلات تهران که منزل خود تختی بود 60000 تومان ارزش داشت امروز رقمی در حدود 450000000 تومان ارزش داره خودت ارزش پول رو حساب کن

تختی قبول نکرد گفت مردم منو تشویق میکنند منو دوست دارند و به من احترام میگذارند به خاطر کشتی و این درست نیست که من با احساسات مردم بازی کنم و مردم از یک پهلوان چهره یک هنرپیشه رو ببینند

اینرو بهش میگویند شرف عزت مردانگی انسانیت جوانمردی آزادگی و جاودانگی

عنصری که هرگز در قهرمانان امروز پیدا نخواهد شد

اصل تاپیک مال آقا تختی است

مطالب عکسها و غیره

اما در این گذر باید فرق خاک تا افلاک مشخص بشه




1831784261116138068482744435152174127.jpg




takhti-fth.jpg




041484.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
جهان پهلوان تختي در روز پنجم شهريور ماه سال 1309 خورشيدي در خانواده اي متوسط در محله خاني آباد تهران متولد شد. پدرش به سبب اعتقادات مذهبي و ارادت به امام هشتم، نام غلامرضا را براي وي برگزيد. دو پسر و دو دختر ديگر از غلامرضا بزرگتر بودند.

شادروان تختي به لحاظ مشکلات خانوادگي فقط 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري خاني آباد درس خواند و در سال 1329 به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت.

تختي در دوران زندگي ورزشي اش رکورد دار شرکت در المپيک ها و کسب بيشترين مدال از اين آوردگاه بود. در چهار دوره المپيک حضور داشت و حاصل آن يک طلا، دو نقره و يک عنوان چهارم بود که در کشي ايران اين امر اتفاق نادري است. جهان پهلوان علاوه بر قهرماني، به لحاظ منش و رفتار انساني و سجاياي اخلاقي پسنديده و جوانمردي و نوع دوستي شهره خاص و عام بوده است.

او زندگي خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختي در ورزش باستاني و کشتي پهلواني نيز داراي تبحر و مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ايران شد و هر بار کشتي گيران نامداري را مغلوب کرد.

وي چهار ماه پس از بازگشت از آخرين سفر خود(توليدو،1966) در آبان ماه سال 1345 زندگي مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه را در اندوهي عظيم و بهتي شگفت انگيز فرو برد.


داستان زندگي تختي را بشنويد

بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم


افتخارات تختي:

بازيهاي المپيک:

52 هلسينکي: مدال نقره (79 کيلو گرم)

56 ملبورن: مدال طلا (87 کيلو گرم)

60 رم: مدال نقره (87 کيلو گرم)

64 توکيو: چهارم (97 کيلو گرم)

قهرماني جهان:

51 هلسينکي: مدال نقره (79 کيلو گرم)

54 توکيو: نفر پنجم (87 کيلو گرم)

61 يوکوهاما: مدال طلا (87 کيلو گرم)

62 توليدو: مدال نقره (97 کيلو گرم)

بازيهاي آسيايي:

58 توکيو: مدال طلا (87 کيلو گرم)

جمع مدالهاي غلامرضا تختي: 8 (4 طلا، 4 نقره)

المپيک 3 - جهاني 4 - بازيهاي آسيايي 1





تختي اولين کشتي گير ايراني است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال هاي جهاني و المپيک بشود: جهاني 51 و المپيک 52 (در 79 کيلوگرم)، المپيک 56، 60، جهاني تهران و يوکوهاما ( در 87 کيلو) و جهاني 62 توليدو در 97 کيلو.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
خوب

ظاهرا تختی خیلی طرفدار ندارد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
17 دي ماه مصادف است با سي و هفتمين سالگرد درگذشت زنده ياد جهان پهلوان غلامرضا تختي؛ سايت اينترنتي تبيان با گراميداشت ياد و خاطره جاودان اين اسوه آزادگي و شرافت، فرازهايي از زندگي پرافتخار او را مرور مي کند.


بخش هايي از زندگي و موفقيت هاي ورزشي شادروان تختي


غلامرضا تختي در روز پنجم شهريور ماه 1309 در خانواده اي متوسط و مذهبي در محله خاني آباد تهران به دنيا آمد."رجب خان"- پدرتختي- غير از وي دو پسر و دو دختر ديگر نيز داشت که همه آنها از غلامرضا بزرگتر بودند."حاج قلي"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشنده خواروبار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعريف مي کنند که حاج قلي در دکانش بر روي تخت بلندي مي نشست و به همين سبب در ميان اهالي خاني آباد به حاج قلي تختي شهرت يافته بود. همين نام بعدها به خانواده هاي رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگي" تبديل شد.


رجب خان با پولي که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راه آهن زميني خريده و يک يخچال طبيعي احداث کرده بود و از همين راه مخارج زندگي خانوادگي پرجمعيت خود را تامين مي کرد.


نخستين واقعه اي که در کودکي غلامرضا روي داد و ضربه اي بزرگ و فراموش نشدني در روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش براي تامين معاش خانواده ناچار شد خانه مسکوني خود را گرو بگذارد.


تختي سال ها بعد در آخرين مصاحبه خود با يادآوري اين ماجراي تلخ مي گويد:" يک روز طلبکاران به خانه ما آمدند و اثاثيه خانه و ساکنينش را به کوچه ريختند، ما مجبور شديم که دو شب را توي کوچه بخوابيم. شب سوم اثاثيه را برديم به خانه همسايه ها و دو اتاق اجاره کرديم. چندي بعد روزگار عرصه را بيشتر بر پدرم تنگ کرد تا اين که مجبور شد يخچال طبيعي اش را نيز بفروشد. اين حوادث تاثير فراواني در روحيه پدرم گذاشت و باعث اختلال روحي او در سال هاي آخر عمر شد."


در چنان شرايطي، غلامرضا تنها 9 سال به تحصيل پرداخت. وي خود مي گويد:" مدت 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري که در همان خاني آباد قرار داشت، درس خواندم، ولي تنها خاطره اي که از دوران تحصيل به ياد دارم، اين است که هيچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگي در ميان مردم و براي مردم درس هايي به من آموخت که فکر مي کنم هرگز نمي توانستم در معتبرترين دانشگاه ها کسب کنم.


زندگي همچنين به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانايي من است، به آنان کمک کنم، حال اين کمک از چه طريقي و از چه راهي باشد، مهم نيست. هر کس به قدر تواناييش..."


غلامرضا، ورزش را از نوجواني آغاز کرد. ورزش ابتدا براي او نوعي تفنن و سرگرمي بود. در همان اوان، خيال قهرمان شدن، مدتي او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجواني که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش براي تندرستي و سلامت جان و تن هر دو لازم است.


شادروان تختي در مصاحبه اي با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجواني اش مي گويد" با آن که علاقه فراواني به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوي کاري برآيم. زندگي ، نان و آب ، لازم داشت. براي مدتي به خوزستان رفتم و در ازاي روزي هفت يا هشت تومان، کار کردم. دنيا در حال جنگ( جنگ جهاني دوم) بود، زندگي به سختي مي گذشت."




آشناي حقيقي تختي با ورزش و کشتي در باشگاه " پولاد" آغاز شد. وي که پيش از اين گودها و زورخانه هاي فراواني ديده بود و شيفته تواضع و افتادگي پهلواناني کشتي و ورزشي باستاني شده بود، براي نخستين بار درسال 1329 به باشگاه پولاد( واقع در خيابان شاهپور سابق) رفت و به دليل علاقه و استعداد وافري که نسبت به کشتي نشان داد مورد توجه مرحوم " حسين رضي زاده" مدير آن باشگاه قرار گرفت.


تختي، خود مي گويد:" رضي خان آدم خوبي بود، اگر کسي را نشان مي کرد و مي ديد که استعداد کشتي دارد، دست از سرش بر نمي داشت. در گرماي تابستان لخت مي شديم و هر روز از ساعت دو بعدازظهر تا چندين ساعت کشتي مي گرفتيم، از دوش آب گرم و حمام خبري نبود . کشتي گيران براي وزن کم کردن، به خزينه مي رفتند تشک هاي کشتي را با پنبه پر مي کردند، اما خاک و خاشاک آن، بيش از پنبه بود."


تختي که پس از بازگشت از خوزستان( مسجد سليمان) روانه خدمت سربازي شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصت ها و توجهات فراهم شده، به ويژه تشويق و حمايت دبير وقت فدراسيون کشتي که در دژبان ارتش فعاليت داشت، تمرينات کشتي خود را بار ديگر آغاز کرد. تختي خود در اين باره مي گويد:" وقتي در سال 1328 در مسابقه بزرگ ورزشي( کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان اولين ضربه فني شدم. اما تمرين هاي جدي و سختي که در پيش گرفتم، مرا ياري کرد تا حقيقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پيروزي در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پيروزي مي دانستم."


به اين ترتيب تختي با تمرين و پشتکار مثال زدني رفته رفته خود را از ميان بازنده ها بيرون کشيد و سرانجام در سال 1330 در وزن ششم(79 کيلوگرم) به عضويت تيم ملي درآمد.


وي در نخستين دوره مسابقه هاي کشتي آزاد قهرمانان جهان( هلسينکي، 1951) با وجود آن که هنوز 21 سال داشت، نايب قهرمان جهان شد.


درخشش خيره کننده تختي در رقابت هاي کشتي هلسينکي که در نخستين حضوراو در مسابقه هاي قهرماني جهان در فاصله کمتر از دو سال از ورودش به ميادين ورزشي داخلي اتفاق افتاد، بيش از هر چيز نمايانگر ايمان و تلاش و اراده کم نظير تختي و همچنين استعداد و مهارت فوق العاده او در زمينه کشتي بود.


گفتني است در اولين دوره مسابقات قهرماني کشتي آزاد جهان که از لحاظ تاريخي ميدان معتبر و تعيين کننده اي براي کشتي ايران و جهان بود، تيم ملي کشتي آزاد ايران با ترکيب کامل و در هر هشت وزن آن زمان حضور پيدا کرد و با کسب دو نشان نقره( محمود ملاقاسمي و غلامرضا تختي) و دو نشان برنز، (عبدالله مجتبوي و مهدي يعقوبي) در نتيجه درخشان و غيرقابل تصور پس از تيم هاي ملي ترکيه و سوئد عنوان سوم جهان را به دست آورد.


مسابقات سال 1951 هلسينکي(فنلاند) براي تختي آغار راهي بود که طي 15 سال آينده با کسب ده ها پيروزي و فتح سکوهاي متعدد قهرماني در بزرگترين ميادين بين المللي کشتي ادامه يافت.


شادروان غلامرضا تختي در سال 1331 (1952) در نخستين حضور خود در رقابت هاي المپيک با کسب شش پيروزي و قبول يک شکست در برابر " ديويد جيما کوريدزه" از شوروي صاحب نشان نقره شد. وي در اين مسابقه ها توانست حيدر ظفر ترک را که سال پيش با غلبه بر تختي قهرمان جهان شده بود را شکست دهد.


تختي در دومين دوره مسابقات جهاني که در خرداد ماه 1333(1954) در توکيو برگزار شد، در وزن هفتم (87 کيلوگرم) به رقابت پرداخت که با وجود پيروزي هاي درخشان و شايستگي فراواني که از خود بروز داد با قبول يک شکست غيرمنتظره در برابر " وايکينگ پالم" سوئدي از راهيابي به فينال بازماند و در نهايت عنوان چهارمي اين وزن را به دست آورد.


تختي شش ماه بعد در يک ديدار دوستانه در سوئد،" پالم" را با ضربه فني شکست داد و باخت غافلگيرانه توکيو را به خوبي جبران کرد.


شادروان تختي همچنين در سال 1955 در جشنواره بين المللي ورشو موفق به کسب نشان نقره شد. اما سومين دوره مسابقه قهرماني جهان( استانبول،1957) تجربه تلخي براي مرحوم تختي بود. وي که در اين دوره از رقابت ها، براي اولين و آخرين بار در وزن فوق سنگين آن زمان(87+ کيلوگرم) کشتي مي گرفت، به دليل وزن بسيار کمتر نسبت به رقيبان با دو باخت حذف شد.


پهلوان ايران با وجود حذف شدن در استانبول آبرومندانه کشتي گرفت و نتايجي که به دست آورد با توجه به آن که با وزن 92 کيلوگرم به مصاف کشتي گيران فوق سنگين رفته بود، در مجموع غيرقابل قبول نبود.




به عنوان نمونه "ديتريش" آلمان و " ايوان ويخريستيوک" روس، حريفان اصلي تختي در اين رقابت ها 110 کيلوگرم وزن داشتند و علاوه بر آن در وزن خود نيز از تجربه خوبي برخوردار بودند.


در بازي هاي المپيک ملبورن( استراليا) که در آذرماه 1335 (1956) برگزار شد تختي يک بار ديگر در وزن هفتم (87 کيلوگرم) به مصاف رقبايي از شوروي، آمريکا، ژاپن آفريقاي جنوبي، کانادا و استراليا رفت و با شکست تمامي حريفان اولين نشان طلاي خود را به گردن آويخت.


اين براي نخستين بار بود که دو قهرمان از آمريکا و شوروي در يک سکوي معتبر جهاني پايين تر از حريف ايراني قرار مي گرفتند.


جهان پهلوان تختي در اسفندماه همان سال با غلبه به مرحوم حسين نوري به مقام پهلواني ايران دست يافت و صاحب بازوبند شد و در سال هاي 1336 و 1337 نيز اين عنوان را تکرار کرد.


جهان پهلوان تختي در سال 1958 در بازي هاي آسيايي توکيو و مسابقات قهرماني جهان در صوفيه به ترتيب نشان هاي طلا و نقره اين رقابت ها را به گردن آويخت و در مهرماه سال 1338(1959) در چهارمين دوره مسابقات کشتي آزاد قهرماني جهان که در تهران برگزار شد سومين عنوان قهرماني جهان خود را کسب کرد.


"بوريس کولايف" از شوروي تنها کشتي گيري بود که با امتياز به تختي باخت و در 5 کشتي ديگر رقباي مجارستاني، لهستاني، فرانسوي، بلغار و ترک تختي با ضربه فني مغلوب پهلوان ايران شدند.


تيم ملي کشتي آزاد ايران که در رقابت هاي تهران با اکتفا به دو مدال طلاي غلامرضا تختي و امامعلي حبيبي با وجود برخوردي از امتياز ميزباني در حفظ عنوان سومي سال هاي قبل نيز ناموفق بود در هفدمين دوره بازي هاي المپيک( ايتاليا،1960) تا مکان پنجم رده بندي سقوط کرد. تختي کاپيتان تيم ملي و پرتجربه ترين کشتي گير ايران که در اين رقابت ها در وزن هفتم به ميدان رفته بود، پس از پيروزي در پنج ديدار با در مسابقه نهايي با قبول شکست در برابر "عصمت آتلي" از ترکيه به گردن آويز نقره دست يافت.


مسابقه هاي قهرماني جهان در يوکوهاماي ژاپن ميداني فراموش نشدني براي کشتي ايران بود. تيم ملي کشتي آزاد کشورمان پس از حضور در 8 دوره مسابقات المپيک و جام جهاني در رقابت هاي جهاني 1959 ژاپن، پرافتخارترين حضور خود در تاريخ کشتي را رقم زد و با دريافت پنج نشان طلا، يک نشان نقره، يک نشان برنز و يک عنوان پنجمي به مقام قهرماني کشتي آزاد جهان دست يافت.


جهان پهلوان تختي که در اين مسابقات در وزن 87 کيلوگرم به مصاف حريفان رفته بود با حضوري مقتدرانه آخرين مدال طلاي خود را به گردن آويخت.


کشتي گيران آزاد ايران در ششمين دوره رقابت هاي قهرماني جهان در توليد وي آمريکا (1962) نيز حضوري شايسته داشتند.


تيم ملي ايران اگر چه نتوانست مقام قهرماني خود را در اين مسابقات حفظ کند ولي کسب مقام سوم جهان نيز با توجه به کارشکني ها و ناداوري هايي که در حق تختي و ساير کشتي گيران ايران روا شد نتيجه قابل قبولي تلقي مي شود. جهان پهلوان تختي در اين مسابقات با حضور مقتدرانه در برابر " وان براند" آمريکايي، " مريود" روسي و " عصمت آتلي" که از قهرمانان صاحب نام وزن هفتم بودند از حيثيت کشتي ايران به خوبي دفاع کرد و در نهايت پس از تساوي با " مرويد" جوان تنها به دليل 200 گرم اضافه وزن نسبت به حريف از دريافت نشان طلا محروم شد و به گردن آويز نقره رضايت داد.


قهرمان ارزشمند ايران در شرايطي در اين ديدارها شرکت کرد که از بيماري خطرناکي رنج مي برد با اين حال عشق به ملت ايران او را به مصاف با بزرگترين قهرمانان جهان کشاند. شدت بيماري تختي به حدي بود که پس از ديدار فينال سريعا به نيويورک منتقل و روز بعد در بيمارستان بزرگ نيويورک تحت عمل جراحي قرار گرفت.


در فاصله سال هاي 1962 تا 1966، جهان پهلوان تختي با وجود سن بالا همچنان عضو تيم ملي ايران بود. اما تنها در بازي هاي المپيک 1964 توکيو شرکت کرد که در اين ديدار با بداقبالي از کسب چهارمين نشان المپيک خود بازماند و به عنوان چهارمي جهان اکتفا کرد. البته جانشينان تختي در مسابقات جهاني صوفيه(1963) و منچستر(1965) از دريافت حتي يک امتياز در وزن هفتم ناموفق بودند، اين امر در کنار عشق وافري که ملت ايران به جهان پهلوان داشتند، موجي از درخواست هاي مردمي و مطبوعاتي براي حضور مجدد تختي در رقابت هاي جهاني را برانگيخته بود. پهلوان 36 ساله ايران با وجود عدم آمادگي کافي و گذشتن از مرز بازنشستگي شرکت در مسابقه هاي جهاني 1966 (تيرماه 1345) توليدو را پذيرفت.




تختي در مسابقات انتخابي مسابقات جهاني 1966 از نظر نتايج فني و پيروزي با ضربه فني، بهترين چهره شناخته شده و به عنوان بهترين کشتي گير وزن هفتم ايران راهي آمريکا شده بود با اين حال کارشکني و برخوردهاي سويي که از سوي برخي افراد و مقامات نسبت به او روا مي شد روحيه او را تضعيف کرده بود.


جهان پهلوان تختي به هنگام عزيمت به آخرين سفر خود، در ميان خيل عظيم مردمي که براي بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت و گو با خبرنگار" کيهان ورزشي" گفت: هيچ چيز نمي تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتي عشق.


نسبت به اين مردمي که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگي مي کنم. راستي چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا بايد کشتي بگيرم؟ چرا بايد همراه تيم مسافرت کنم، تا سبب اين همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به اين پرسش را مي دانستم من هم مي توانستم ادعا کنم چون ديگران هستم... وقتي کسي نداند چه عاملي سبب خوشحالي اش خواهد شد، يقينا نخواهد توانست بگويد چرا کشتي مي گيرد و چرا همراه تيم مسافرت مي کند "


تختي که بي اميد به مصاف تازه نفسي ها و جوانان جوياي نام رفته بود، متاسفانه با بدترين قرعه ممکن نيز مواجه شد به طوري که پس از پيروزي پنج بر صفر در مقابل حريفي از مجارستان به مصاف " الکساندر مدويد" و " احمد آئيک"( نفرات اول و دوم اين دوره از رقابت ها) رفت و با قبول شکست در برابر آنها براي هميشه با صحنه کشتي خداحافظي کرد.


سجايا و خصايص انساني والاي شادروان تختي


جهان پهلوان غلامرضا تختي پرافتخارترين چهره تاريخ ورزش قهرماني ايران و فاتح سکوهاي رفيع کشتي جهان، نه تنها در ايران که در تاريخ ورزش دنيا نيز چهره اي کاملاً شناخته شده است. با وجود گذشت حدود 4 دهه از آخرين حضور تختي در رقابت هاي المپيک ( توکيو،1964) و 35 سال از درگذشت جهان پهلوان، نام وي همچنان در زمره نام آورترين قهرمانان کشتي رقابت هاي المپيک مي درخشد.


با اين همه ترديدي نيست که راز محبوبيت و ماندگاري کم نظير شادروان غلامرضا تختي را نه در برق نشان هاي رنگارنگ ورزشي او که در خصايص و سجاياي اخلاقي و صفات بارز انساني اين فرزند وفادار مردم بايد جستجو کرد.


پس از تختي قهرمانان بسياري بودند که با کسب چند مدال جهاني و تقليد ازحرکت هاي مردمي تختي سوداي دستيابي به موقعيت بي بديل او در سرپروراندند و چند صباحي به مدد تبليغات و جنجال هاي مطبوعاتي رداي جهان پهلواني را بر تن کردند اما هيچگاه نتوانستند به خانه هاي روشن و پاک دل مردم راه پيدا کنند عشق و ارادت خالصانه توده هاي معتقد و مذهبي به اين " سلاله بي فخر و تبار برخاسته از تن درد و رنج و محروميت" خود آن چنان عميق و ريشه دار و آگاهانه است که حتي نيش گزنده آن" دروغ بزرگ " هم نتوانسته است، کوچکترين خللي در آن ايجاد کند.


"او با مردم و چونان مردم زيست. در شادي شان گلخنده اش را نثار آنان کرد و در ماتم و اندوهشان، ايثارگرانه و اندوهگين در کنارشان جاي گرفت. شادي هر لبخند فتحي را که بر لبانش نقش بست با آنان قسمت کرد و با غرور و پيروزي خويش بارها و بارها، زنگار اندوه شکست هاي ديرين را از سينه آنان شست.


چه بسيار مردم سيلي خورده يي که زبوني خويش را در قدرت و حميت و همت او جبران شده مي ديدند و غروب آرزوها و آرمان هاي خويش را در طلوع نام و کام او ازياد مي بردند و تداوم آرمان هايشان را در صلاي مردانگي و عزت او- که او هرگز- آن را به پاي دونان و دشمنان سوگند خورده مردم نريخت جستجو مي کردند و چنين بود که تختي آرام آرام و نه يکباره و ناگهاني قهرمان شکست ناپذير افسانه هاي دل مردم شد. او تبلور آرزوهاي مرده و به طاق نسيان سپرده مردم شد."


تختي بزرگ، خود نيز به عمق علاقه خالصانه طبقات محروم و رنج ديده نسبت به خويش واقف بود، وي در پاسخ به خبرنگاران داخلي و خارجي که از او پرسيده بودند" با ارزش ترين مدالي که تا کنون گرفته اي کدام است؟" گفته بود:" بزرگترين پاداش و عالي ترين هديه اي که گرفتم مدال يا نشان طلا و نقره نبود. قلب يک انسان بيش از هزاران مدال طلا ارزش دارد و من مي دانم که هزاران هزار نفر از مردم حق شناس ميهنم در قلب مهربان خودشان جاي کوچکي هم براي من ذخيره کرده اند."


تختي که در خانواده اي مذهبي و معتقد پرورش يافته بود، از همان جواني انساني مومن و پرهيزگار بود. ايماني خالصانه داشت، براي شرعيات اهميت خاصي قائل بود و نماز و روزه اش هرگز ترک نمي شد." شبهاي جمعه همواره براي زيارت به حضرت عبدالعظيم مي رفت" و ارادت خاصي به ائمه اطهار خصوصا حضرت ثامن الحج(ع) داشت.


نقافيان از مفسران قديمي ورزش در مشهد با تجليل از سجاياي اخلاقي جهان پهلوان تختي مي گويد:" تختي ارادت وعلاقه زيادي به حضرت امام رضا (ع) داشت و در هر فرصتي که پيش مي آمد و يا قبل از هر سفري به خارج به مشهد مي آمد و به زيارت و پابوسي آن حضرت مشرف مي شد. وقتي وارد حرم حضرت رضا (ع) مي شد، ديگر خودش نبود، آستان بوسي او به قدري خاضعانه و بي پيرايه بود که همه همراهان و اطرافيان را تحت تاثير قرار مي داد."


تختي در آخرين مصاحبه اش در مورد رمز موفقيت خود را تاسي از ائمه اطهار دانسته و مي گويد: من ازعلي(ع) آموختم که در مقابل ناملايمات بايد ايستادگي کرد و براي پيروزي بايد تلاش کرد و با اتکال به خدا به ميدان رفت و پيروز شد و من چنين کردم و پيروز شدم، ولي نه آن پيروزي که من مي خواستم چرا که نگذاشتند و سد راهم شدند.


ساده زيستي، قناعت و مناعت طبع از صفات بارز جهان پهلوان بود. او با وجود مشکلات مالي که به ويژه در اثر فشارهاي رژيم گريبانگير او بود، نه تنها حاضر به پذيرش پيشنهادات وسوسه انگيزي که به او مي شد نبود که با بزرگواري، مستمري محدود خود را نيز به کشتي گيران نيازمند حواله مي کرد.


شاه حسيني يکي از دوستان نزديک تختي ضمن بيان خاطره يکي از ديدارهاي خود با وي از قول جهان پهلوان نقل مي کند:" اومدن به من مي گن حالا که بعضي از آقايون ورزشکار فيلم بازي کردن و از نظر مال و تمول، شارژ شدن، تو هم بيا پول کلوني بگير و تو يکي دو تا فيلم بازي کن. من بهشون گفتم آقا از من اين کارها ساخته نيست. ما اگر پول مي خواستيم از طريق مشروع ترهم مي شد."


وي ادامه داد:" نماينده کمپاني تيغ ناست اومده پيشنهاد کرده که بيا پاي آينه با اين تيغ هاي ناست به خورده صورتت را بتراش ما هم مبلغ زيادي مي ديم" و بعد از نقل اين پيشنهاد يک مصرع شعر خواند:" عمر عزيز است و صرف غم نتوان کرد". وقتي دست و پا شکسته اين مصرع را خواند گفت: بقيه اش يادم رفته.


تختي هر بار که عازم سفر ورزشي بود، به مشهد مي رفت و به ثامن الحجج(ع) متوسل مي شد، در عين حال که دستگاه تربيت بدني و سرشناسان شهر به او بسيار احترام مي گذاشتند و استقبال مي کردند، او به خانه وفادار- پهلوان صاحب بازوبند- وارد مي شد و هميشه مي گفت:" ما بايد بريم خونه وفادار چون آبگوشت خونه وفادار مي ارزه به تمام غذاهاي ديگه و چلوکباب توکلي."


" بيني و بين الله مردم ما هم الحق پاسخ خوبي به جهان پهلوان خود دادند. پس از سي سال از مرگ او نسلي که نه او و نه کشتي اش را ديده و تنها اسمي از او شنيده، اين چنين شيفته اوست و هر سال يادش را گرامي مي دارد. ما از تختي کشتي گيرتر داشتيم، اما مردم براي "سگک نشستن" شيفته اش نشدند. مدال بگير هم زياد داشتيم ولي تختي بود که " مدال مردم" را گرفت."




مردمداري و دستگيري نيازمندان يکي ديگر از خصايص بارز جهان پهلوان بود که در اين مورد حکايت هاي بسيار زيادي نقل شده است. بابک فرزند پدر ناديده که تختي را از وراي انبوه سخنان و خاطرات مردم بازشناخته است در اين مورد مي گويد:" از دستگيري هاي تختي خاطره خيلي زياد است. از کمک به يک زن و مرد فلج که تازه ازدواج کرده بودند تا دکه مطبوعاتي خريدن براي يک جوان بيکار و... مي گويند هر وقت کادويي از طرف راه آهن- محل کارش- يا بقيه سازمان ها ودستگاه ها مي گرفت، بدون اينکه آنها را بازکند به کساني مي داد که ناگفته سرپرستي شان را به عهده داشت بعد از شب هفت، يکي از دوستانش مي بيند که پِيرزني در راهروهاي فدراسيون کشتي مي گردد. از او مي پرسد:" مادر چي مي خواي؟ دنبال کي مي گردي؟" پيرزن مي گويد:" والله نمي دونم دنبال کسي مي گردم که قد و قواره اش به پهلوونها مي خوره او ميومد به من کمک مي کرد، چند وقتيه که پيدايش نيست، گفتم شايد بتوانم اينجا ازش خبري بگيرم."


... و بالاخره تختي با مردم بود و از مردم، مردمگرايي در ذاتش بود، يک بار که دانشجوها در دانشگاه تهران تحصن کرده بودند و دانشگاه هم محاصره بوده و کسي امکان تردد به دانشگاه نداشته، تختي با ظرف هاي غذا از دانشگاه وارد مي شود، خوب پاسبان ها هم او را مي شناختند و کاري با او نداشتند. چون غذا کم بوده، او از درهاي متعدد دانشگاه وارد مي شود و کار غذا رساني را تکرار مي کند.


بابک با اشاره به علاقه و سمپاتي متقابلي که مردم نسبت به تختي داشتند، برخورد آنها با جهان پهلوان را نظير اعتمادي مي داند که نسبت به پهلوان هاي قديم وجود داشت.


وي مي گويد:" يک بار پدرم که از آلمان با ماشين شخصي راهي ايران بوده، يکي از دانشجويان ايراني که خانم آلمانيش را مي خواسته به ايران بفرستد مي فهمد که تختي راهي ايران است. نمي دانم چرا خانمش را با هواپيما نمي فرستاده، شايد به خاطر اينکه پول نداشته، در فرانکفورت به سراغ تختي مي آيد و خانمش را مي سپرد به دست تختي. ظاهرا ماشين تختي ايرادي داشته. تختي عنوان مي کند خيلي خوب ماشين رفيق من هست خانم شما مي تواند با او بيايد. ولي آن دانشجو مي گويد فقط بايد در ماشين خودت سوار شود. بالاخره او با تختي به ايران مي آيد و اين زمينه دوستي هاي بعدي دانشجوي ايراني با تختي مي شود. به هر حال تختي در جامعه ما پديده اي بود. "


" تختي در طول عمر خود تنها يک بار دست نياز به سوي ديگران دراز کرد و آن هم بخاطر مردم و اين دست با صميميت شرافتمندانه بدرقه شد."


شهريور ماه 1341 چند روز پس از زلزله ويرانگر" بويين زهرا" پهلوان و چندنفر از دوستانش در حالي که اخبار و تصاوير ساکنان مصيبت زده و ويرانه هاي مناطق زلزله زده را در روزنامه نگاه مي کردند، ضمن صحبت هايشان در مورد علت کم بودن کمک هاي مردمي و بي توجهي مردم به مراکز جمع آوري اعانه راه اندازي شده در شهر بحث مي کردند . بعضي از دوستان تختي معتقد بودند که مردم توجهي به مصيبت هموطنان خود ندارند و حاضر نيستند کوچکترين کمکي به آنها بکنند. پهلوان، اين سلاله پاک مردم، که به عمق مهرباني و ايثار هموطنان پاک نهاد خود و ميزان بي اعتمادي و انزجار آنها از " خودکامگان حاکم" واقف بود، مي گفت: علت بي توجهي مردم به اين مراکز کمک رساني، نداشتن اطمينان به حکومت و کساني است که معرکه گردان اين جريان شده اند. پيش کشيده شدن اين بحث و مخالفت يکي از دوستان تختي با نظر او ناگهان فکري را به ذهن پهلوان انداخت. تختي تصميم گرفته بود که خود وارد اين ميدان شود البته نه براي اثبات گفته هايش بلکه" براي اين که به هر حال يک نفر بايد وسط بيفتد و سبب خير شود."


فرداي آن روز تختي بدون هيچ اعلان و تبليغاتي اول صبح به چهار راه وليعصر فعلي رفت و تصميم خود براي جمع آوري اعانه به نفع زلزله زدگان را به کمک دوستانش به اطلاع مردم رساند. پس از آن غوغايي به پا شد که در تاريخ مشارکت هاي مردمي ايران کم نظير و شايد بي نظير بود. محمود رفعت از دوستان و علاقمندان جهان پهلوان و نويسنده کتاب " تختي مرد هميشه جاويد" اين واقعه تاريخي را چنين نقل مي کند:" مردم که دهن به دهن خبردار شده بودند از دور و نزديک خودشان را رسانده بودند به پهلوان و بي دريغ هر چه از دستشان برمي آمد کمک کرده بودند. چند دانشجو کتشان را درآورده بودند و انداخته بودند روي تل بزرگ لباس ها، پتوها، ظرف و ظروف ها، طلا و جواهرات و خلاصه هر چيزي که عابران معمولا همراه دارند يا خانه دارها مي توانستند از آن صرف نظر کنند.


در اين ميان پيرزني چادرش را از سرش برداشته بود و بعد از دادن آن به پهلوان پيشانيش را بوسيده و گفته بود:" پسرم خدا عمرت بدهد که به فکر مصيبت زده ها هستي، خدا عزتت را بيشتر از اين ها بکند که غصه خانه خراب ها را مي خوري، من خجالت زده ام که چيز ديگري ندارم."


پهلوان در حالي که چشمايش از اشک برق مي زد چادر را برداشت و ملتمسانه از پيرزن خواهش کرد که آن را بگيرد. پيرزن چادر را که تختي به او داده بود دوباره روي تل هدايا انداخت و با لحن مادري که از حرف گوش نکردن فرزندش بي حوصله شده گفت:" مرحمت خشک و خالي که فايده ندارم، پسرم."


پيرزن وقتي با ترديد دوباره پهلوان مواجه شد، خشمگينانه گفت:" يعني ما فقير بيچاره ها حق نداريم:"


صورت پهلوان يک دفعه رنگ به رنگ شد، گفت:" شما را به خدا اين حرف را نزنيد . شما از هر ثروتمندي ثروتمندتريد، حق دارتريد، چون که بلندنظرتر و باگذشت تريد.


پيرزن همين که سرخ شدن صورت پهلوان را ديد به گريه افتاد، اما چشم هايش را به تندي با گوشه لچکش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم بيرون کشاند و رفت."


"کيهان ورزشي" که خبر اين رويداد را با عنوان" تختي، گوهر گرانبهاي ملت ما" در مشاره 24 شهريورماه 1341 خود به چاپ رسانده بود، ثمره دو روز پياده روي تختي را چهارکاميون خواربار و پوشاک و بيست هزار تومان پول نقد( که در آن زمان رقم بسيار بالايي به حساب مي آمد) نوشته است.


جوانمردي، فتوت و صفات انساني تختي که ريشه در اعتقادات و باورهاي عميق او داشت هرگز به عرصه هاي اجتماعي و برخوردهاي مردمي وي محدود نمي شد. جهان پهلوان اين سلاله خلف" پورياي ولي" در ميادين ورزشي و رقابت هاي جهاني نيز منش والاي خود را به نمايش مي گذاشت.


در اين مورد خاطره ها و روايت هاي فرواني نقش شده است، الکساندر مدويد، کشتي گير صاحب نام شوروي سابق و رقيب مقتدر تختي در اين مورد خاطره جالبي دارد:" در توليدو(1962) تختي و من ديدار نهايي را برگزار کرديم. در جريان اين مسابقه ها، پاي راست من به شدت ضرب خورده و روحيه ام را خراب کرده بود. فکرم متوجه تختي بود که بايد با اين پاي ناجور با او مبارزه مي کردم. به راستي تا آن موقع از خصوصيات اخلاقي، رفتار و کردار انساني و والاي تختي خبرنداشتم. اما در آنجا به عظمت، انسانيت و جوانمردي تختي پي بردم و تحت تاثير آن قرار گرفتم. او که شنيده بود پاي راست من ضرب ديده با اين پا به خوبي مدارا کرد و هرگز نخواست با هجوم به اين پا مرا زجر دهد. او تا آخرين لحظه، مردانه و تميز کشتي گرفت و از پاي ناراحت من اصلا استفاده نکرد. تختي با اين کارش نشان داد که يک قهرمان به معناي واقعي است. بعد از اين جريان، ما به صورت دو دست صميمي درآمديم.


او هميشه مرا دوست مي داشت. او ملت خودش را هم دوست مي داشت و فکر مي کنم تختي اصلا براي ملتش زندگي مي کرد. آشنايي با او براي من افتخار بزرگي به حساب مي آيد.


تختي بسيار خوب و فني کشتي مي گرفت و من چيزهاي زيادي از او آموختم. ما روي تشک دو حريف سخت کوش بوديم و در خارج از تشک دو دوست جدانشدني، تختي مي تواند الگوي خوبي از نظر ورزشي و اخلاقي براي جوانان شما باشد"


زندگي جاويد اين پهلوان مردم، فصلي که به شهادت 35 سال حضور مستمر و بالنده او هرگز آخرين فصل حيات او نبوده است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
سخنان جهان پهلوان تختي

•من كسي نيستم كه قهرمان شدن و مدال آوردن را به هر قيمتي كه شده است بخرم .
•ورزش ابتدا براي من نوعي سرگرمي و تفنن بود . مدتي خيال قهرمان شدن مرا به وسوسه انداخت ، اما هميشه معتقد بودم كه ورزش براي تندرستي و سلامتي جان و تن با هم لازم است . با آنكه علاقه فراواني به ورزش داشتم ، ولي محبور بودم كه در جستجوي كار برآيم . زندگي نان و آب لازم داشت .
•به نظر من تاريخ تولد و مرگ يك انسان ، همه زندگي او را تشكيل نمي دهد ، آنچه كه زندگي يك مرد را از نقطه آغاز ، از روز تولد تا لحظه مرگ مي سازد شخصيت ، روحيه جوانمردي ، صفا ، انسانيت و اخلاقيات اوست .
•من شخصا تجربه دارم كه هر وقت حريفان خود را قوي و بزرگ حساب كرده ام ، برد و پيروزي را آسانتر به چنگ آورده ام . من از كبر و غرور بيزارم و از پيروزي بي جهت ، مغرور و گمراه نمي شوم . هميشه ده درصد خود را از حريفان ، ضعيف تر حساب مي كنم .
•من اگر در ميدان كشتي سردار نباشم ، سرباز هم نخواهم بود .
•آينده متعلق به كساني است كه بيشتر رنج مي برند .
•هدف يك ورزشكار ، قهرماني نيست . هر مردي با كم و بيش تمرين كردن ميتواند قهرمان كشور شود ، ام قهرماني به گردن خويش و گردن ملت مدال طلا مي آويزد كه وجودش سرشار از جوانمردي و خدمت به همنوع باشد .
•من فرزند درد و رنج بودم و با اين درد خو گرفتم . من هميشه مردمي را كه مرا دوست مي داشتند ، دوست داشتم و امروز به دوستي با آنها افتخار مي كنم . اما در همين زمان يك حرف ، يك كنايه در لفافه گفته مي شد ، ولي مرا شكنجه نمي داد ، چون راه خود را روشن مي ديدم و مي شنيدم "رضا ؛ تو كاري به اين حرفها نداشته باش . راه خود را بگير و برو ، آينده مال توست .
•من هرگز پسر خوبي نبودم ، نه براي مردم و نه براي خانواده ام . دوست داشتم مهندس يا پزشك مي شدم تا مي توانستم از درآمد مشروع آن به همه كمك كنم . اما حالا مي بينيد كه دستم خالي است . چه كنم ، مردم خيال مي كنند من همه چيز دارم ، در حاليكه اينطور نيست . من پسر بد اين مردم هستم كه قادر نيستم كمكشان كنم .


پيام هاي ديگران ( ایده بدین ) link چهارشنبه، 12 مهر، 1385 - مهدی راز و نياز تختي درحرم امام رضا(ع)

يکي از خادمين حرم امام رضا (ع) مي گويد: آخرين باري که تختي به مشهد آمد از خادمين حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقيقه درحرم باشد. مسئولان با درخواست تختي موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه اي بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختي تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقيقه کنار ضريح به راز و نياز پرداخت. چراغ هاي حرم خاموش بود و من گوشه اي منتظر بودم که تختي کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حاليکه دو دست خود را محکم به پنجره ضريح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت مي گريست، ناله مي کرد و مي گفت: يا امام رضا ، من ، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروي مرا حفظ کردي نگذار در ميان مردم بي آبرو شوم. به من روحيه و توان بده تا بتوانم هميشه در خدمت مردم باشم. تو خيلي چيزها به من دادي. باز هم به کمکت نياز دارم، نااميدم نکن.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
وبلاگ من

خانه وبلاگ
تماس با نویسنده

نویسنده وبلاگ
* pahlavantakhti


مهدي مولوي
آرشیو وبلاگ
مهر ١٣٨٥


لینک دوستان

لینکوگراف
وبلاگ فارسی
پرشين وبلاگ
ليست وبلاگ هاي فارسي
قالب هاي وبلاگ
اخبار ايران
اخبار ICT
تفريحات اينترنتي
تالارهاي گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب
طرفداران پرشین بلاگ

آمار وبلاگ



خروجی وبلاگ



لوگوی دوستان




افتخارات تختي


پيام هاي ديگران ( ایده بدین ) link يكشنبه، 16 مهر، 1385 - مهدی بابك تختي


















پيام هاي ديگران ( ایده بدین ) link يكشنبه، 16 مهر، 1385 - مهدی نوه جهان پهلوان

غلامرضا تختي؛ اسپايدرمن محدثه و عشقهاي کوچک ديگر



















امروز نخستين روزي است که برف زمستاني دارد درست و حسابي مي بارد. همين بهانه خوبي است تا حسين ديرتر به سر قرار برسد و در حالي که دوربين عکاسي اش را روي کول جا به جا مي کند، از ترافيک و راهبندان بگويد.


با يک ساعت تأخير، تکمه طبقه يازدهم آپارتمان در شهرک اکباتان را فشار مي دهيم و چند دقيقه بعد هم زنگ خانه «آقاي تختي» را. نگهبان آپارتمان اطمينان داده که هستند، هر چند گويا «آقاي تختي» از خانه بيرون زده.


«منيرو رواني پور» با چهره يي خواب آلود در را باز مي کند؛ با اينکه اين روزها قيد نوشتن را زده اما باز هم سر وقت نمي خوابد.


همين فرداي زلزله بم بود گويا که توي وبلاگش نوشت: «گور پدر نويسنده يي که بتواند در اين موقعيت بنويسد...» و نوشته هاي تازه اش را رها کرد تا وقتي ديگر و آرامشي که بيايد. اين شب ها لابد برنامه هميشگي مطالعه اش را بيشتر کرده و پرسه زدن در اينترنت که دلشمغولي تازه او است. به هر حال براي ديدن «غلام»، اجازه مادر لازم است.


زود شال و کلاه مي کند و زودتر از آنکه بفهميم، رسيده ايم جلوي دبستاني دو طبقه. راننده تاکسي که ما را رسانده، تعارف مي کند و مي گويد: «به خدا قابل شما را ندارد خانم تختي!» که رواني پور به زور اسکناس را مي چسباند توي دست او و جلو مي افتد تا در مدرسه را به روي ما باز کنند.


2- مدير دبستان مدام در حال شماره گرفتن است، چادرش را مرتب مي کند و مي گويد: «براي عکاسي يا فيلمبرداري اجازه منطقه لازم است، اگر مراجعه کنيد حتماً مجوز مي دهند... فردا با خيال راحت بياييد و کارتان را بکنيد...»


بالاخره ارتباط برقرار مي شود، خانم مدير دوباره خودش را جمع و جور مي کند و براي چندمين بار به آدم هاي آن سوي خط، ماجرا را توضيح مي دهد. خوشبختانه انگار اجازه صادر مي شود اما خانم مدير هنوز قانع نشده: «اگر ممکن است وصل کنيد تا با حاج آقا هم صحبت کنم، از خودشان بشنوم بهتر مي شود!»


چند دقيقه بعد در حالي که تندتند راه مي رود و به سمت کلاس هاي طبقه پايين مي رويم، توجيه مي کند: «ما افتخار مي کنيم که نوه شادروان تختي در مدرسه مان است، اصلاً آقاي تختي، هم محلي ما بود...! اما قانون است ديگر، چه مي شود کرد؟»


جاي شکرش باقي است که خانم مدير مي داند رواني پور «نويسنده بزرگي است»، هر چند او هم مثل راننده تاکسي هاي اکباتان، منيرو را «خانم تختي» خطاب مي کند.


در کلاس دوم باز است و از داخل صداي قرآن مي آيد. خانم مدير و منيرو وارد مي شوند و انگار اين بار نيازي به اجازه گرفتن نيست؛ کسي از معلم بيچاره که مثل تمام معلم هاي ديگر صدايش از فرط جوش زدن براي بچه ها دو رگه شده، اجازه نمي گيرد...


3- غلامرضا با آن چشم هاي رنگي و صورت درخشانش مي خندد و دندان افتاده اش توي چشم مي زند. جايي در رديف سوم نيمکت هاي دو نفره، تنها نشسته است.


خانم معلم موهاي غلام را صاف مي کند و مي گويد: ماشاء الله چقدر هم خوش عکس است، آن دفعه که عکس گرفتيم را ديديد؟»


راست مي گويد، غلام طوري ژست مي گيرد و توي دوربين زل مي زند که آدم خيال مي کند براي اين کار آموزش ديده، چه مي دانيم، شايد او هم مثل پدرش که کشتي گير نشد و رفت توي عالم قصه و کتاب، با کتاب بيگانه شد و رفت و ستاره سينما شد!


خانم معلم محض تنوع روي تخته سياه برداري رسم مي کند و به غلام مي گويد که حلش کند. تختي کوچک خيلي راحت گچ قرمز را بر مي دارد و جواب درست را مي نويسد و روي بردار مي کشد. همکلاسي ها بي هوا شروع مي کنند به دست زدن براي غلام و او سرخوش مي خندد.


4- «بابک تختي» دوست ندارد زياد از پسرش بنويسند، به عبارت صحيح تر: به کل مخالف است. مي گويد: «دست از سر اين پسر برداريد!»


کم کم غلام هم با حسين خودماني شده و يک خط در ميان يک ضربه کارانه نصيب عکاس قصه ما مي کند، بابک همين را بهانه مي کند تا جوري بين ما و پسرک فاصله بياندازد: «بابا، مشق هايت را نوشتي؟» فردا امتحان داري ها!»


و غلام: «خيلي وقته نوشتم... مي خوام بازي کنم.»


غلام خيلي دوست دارد مثل «اسپايدرمن» (مرد عنکبوتي) از مچ دستش تور و تار ول کند، اما نمي تواند. برخلاف دو سال پيش که عشقش «خشيار مستوفي» بود، حالا هر وقت که بيکار مي شود فيلم قهرمان محبوب اش را نگاه مي کند. آنقدر فيلم اين قهرمان هاليوودي را نگاه کرده که حسابش از دستش در رفته است و نمي تواند بگويد چند بار.


فوتبال را هم دوست دارد، پرسپوليسي است و به قول بابک توفيق اجباري نصيب اين خانواده شده که همگي از هياهوي فوتبال نصيب ببرند. چه خود بابک که تا پيش از اين فقط مسابقات کشتي را دنبال مي کرد و چه منيرو که يک بايرن مونيخي قديمي است و روزگاري سرِ بازي هاي جام جهاني با برادرش کل کل مي کرده.


با اين حال هيچ عکس يا پوستري از اين ستاره هاي چمني روي ديوار اتاق غلام ديده نمي شود؛ نه عکس فوتباليست ها و نه تصويري از گلزار و فروتن وهديه تهراني. تنها نشانه عشقش به فوتبال هم همان توپي است که با آن مثل زيدان جلوي دوربين عکاسي قيافه مي گيرد.


سر سفره ناهار که غلام طبق معمول بهانه مي گيرد و غذايش را نيمه کاره مي گذارد، حرف کمک به زلزله زده هاست و بابک مي گويد: «بابا، بچه هاي بم اسباب بازي مي خواهند.»


غلام جواب نمي دهد و به پنجره خيره مي شود که پشت اش هنوز برف، سخت در حال باريدن است.


رواني پور مي پرسد که ماجراي بچه چه شد؟ توضيح مي دهد که مي خواهند کودکي را به فرزندي قبول کنند، «يکي از همين بچه هاي زلزله بم.» از غلام مي پرسيم برادر مي خواهد يا خواهر؟ که جواب نمي دهد و لب پنجره معلق مي ماند و به بيرون خيره. رواني پور مي گويد: «خواهر مي خواهد، يکي مثل «محدثه» دختر همسايه مان.»


تعريف مي کند که چطور غلام با مداد رنگي هايش دست به کار شده و نقاشي هايي کشيده تا بفروشد و پولش را به زلزله زده ها بدهد: «فقط بين فاميل و آشناها بود، نخواستيم که به بيرون کشيده شود.»


خبر مي رسد که مدرسه ها به خاطر يخبندان فردا تعطيل است. غلام مثل تمام دانش آموزان ديگر فقط يک جمله مي گويد: «آخ جون!» حالا مي تواند با خيال راحت به خانه همسايه برود و با محدثه باز يکند يا با منيرو توي محوطه جلوي آپارتمان آدم برفي درست کنند و کلي گوله برف به همديگر بزنند. جالب اينکه عوض آدم برفي، غلام به منيرو پيشنهاد ساختن يک کوه برفي رامي دهد حالا ديگر هوا تاريک شده و منيرو به زور غلام را به خانه بر مي گرداند. گونه هاي پسرک مثل لباس اسکي اش سرخ سرخ است و دست هايش حسابي يخ کرده. بدو بدو به اتاقش مي رود و سر راه دستکش هايش را پرت مي کند روي زمين. اين پسر آنقدر انرژي دارد که منيرو به تنهايي نمي تواند حريفش شود. بابک دست هايش را مي گيرد، غلام پاهايش را بلند و مي کند و از پاها و هيکل بابا بالا مي رود و بعد يک بالانس حسابي!


بابا جان، وقت استراحت است.


پسر پله ها را دو تا يکي بالا مي رود و توي اتاق خلوتش مشغول مي شود؛ شايد حالا دارد باز نقاشي مي کشد، شايد هم مشق مي نويسد و شايد هم خوابيده، خواب يک کوه واقعي را مي بيند. او نوه يک جهان پهلوان است آخر.


پيام هاي ديگران ( ایده بدین ) link يكشنبه، 16 مهر، 1385 - مهدی گفت و گو با بابک فرزند جهان پهلوان تختي

آدم خوبي بود ، از پوست و گوشت و استخوان



















او





















او شايد آخرين افسانه يي باشد که مي توان پيراهنش را بوييد، در اتاقي که در آن آخرين شب زندگي را گذراند قدم زد و با دوستانش به گفت و گو نشست که هنوز او را از ياد نبرده اند . زور ساق هاي حسرت آور او را ، خنده هايش را و چشمان روشني را که براي عواطف انساني پر از ابرهاي بهار بود .


او آخرين افسانه ايي است که هنوز کساني هستند که کنارش نشسته اند و با او نفسي کشيده اند . چند سال که بگذرد آنها هم ديگر نخواهند بود. آن وقت او ديگر خود افسانه خواهد شد و ابدي . بي دسترس خيال محض . پورياي ولي و آرش و سياوش . اين آخري را بابک مي گويد که مثل ما هيچگاه غلامرضاي بزرگ را نديده است . تختي براي او هم هماني بود که براي ما داستاني که ديگر تکرار نمي شود و وجود بي همتاي که هر چه مي گذرد از زمين دورتر مي شود و به آسمان نزديکتر .


فرقش اين است که بابک مي داند او افسانه نبوده . اگر نه به خاطر دوستان پدرش و قصه هايي که از او مي گويند . اگر نه به خاطر همه خاطراتي که حالا ديوار و اتاق هايش از آنها خالي تر مي شوند . شايد فقط به خاطر آن رگ و پي که از او دارد . به خاطر نامي که شبيه هيچ نام ديگري نيست . تختي و تختي بودن سخت است . نامي که وقتي مي خواهي بر زبان بياوري اش کمي بايد مکث کنيد . زمزمه کني . بايد آرام بگويي اش . احترام بگداري . شوخي که نيست. جهان پهلوان در قلب همه آدم هاي اين حوالي است . همه آنها را تسخير کرده و خود را چنان به سينه تاريخ کوبيده که ديگر جدايش نمي شود کرد . يکي از اين نام هاي معمولي نيست که ماييم . نامي است با هاله يي مقدس . با احترامي که ديگر تا آخر جهان کم نخواهد شد و تکثير خواهد شد . آن وقت آدمي باشي و نام اسطوره يي بر خود داشته باشي ، سخت است . تختي بودن دشوار است که بابک مي گويد وقتي دو بنده مي پوشيده و به ميدان مي رفته هميشه حريفان با هراس گام به مقابله اش مي گذاشته اند که منير رواني پور ( همسر بابک ) مي گويد از همان بچگي همه غلامرضاي کوچک را به چشم ديگري مي ديده اند . از همان کودکي مي گفته اند که به اين بچه شير نبايد داد ، گوشت بايد به او داد تا قوي شود . بي کفش بايد راه برود تا قهرمان شود . کسي باور نمي کند تختي باشي و از روح قهرمان بخواهي کناره بگيري .






و همين هم مي شود که بابک تختي حالا با آن راحتي اش و آن صميمت اش اين همه غريب است . اين همه پدرش هست و نيست . همين مي شود که آدم به نام شگفت انگيز او که مي رسد به او که مي رسد دست و پايش را گم مي کند . براي پرسيدن از او ، فاصله گرفتن از آن روح بزرگ از آن وجود دست نيافتني سخت است . اما بابک تختي يک انسان معمولي است مثل همه ما و دلش هم مي خواهد چيز ديگري باشد و باور هم نمي کند که پدرش مثل بقيه بوده بايد از او چه بپرسيم.


- اولين سوال اين است که چرا زياد توي محافل و مصاحبه ها نيستيد؟ در سال هاي گذشته نوشته هاي شما در بعضي مجلات چاپ مي شد اما خيلي از گفت و گو استقبال نمي کنيد .


خيلي راغب نيستم . دليلش هم اين است که زندگي خودم را مي کنم و اين طوري راحت ترم. امسال هم فقط به خاطر زلزله بم ، دو سه جا مصاحبه کردم .


- چقدر ديد شما با باورهايي که درباره تختي وجود دارد ، متفاوت است ؟


هميشه با شخصيت تختي يک برخورد سياسي شده است ، چه داخل ايران و چه در خارج ! با اينکه خود تختي يک شخصيت سياسي بود . عضو جبهه ملي بود . در کنگره شرکت مي کرد ولي با اين ديد ، خيلي چيزها را درباره شخصيت تختي توانست به موقع موضع خودش را مشخص کند و خودش را نفروشد وگرنه گرايش سياسي تختي به اين گروه يا آن دسته اهميت ندارد.


- و اگر بخواهيم بدون پيش فرض در مورد شخصيت سياسي تختي صحبت کنيد ؟


حقيقت اين است که آن حکومت بنيه مردمي نداشت . مردم حکومت را از خودشان نمي دانستند . تختي ميان شاه و مردم قرار گرفته بود که در نهايت دست به انتخاب زد و انتخاب مهمي هم بود . من غير از اين هيچ تلقي سياسي از تختي ندارم .


- فکر مي کنيد دليل اسطوره شدن تختي چيست؟


من دو سه بار راجع به اسطوره گفته ام . واقعيت اين است که هر آدمي که اسطوره مي شود . ديگر در دسترسمان نيست . تختي آدم خوبي بود . از پوست و گوشت و استخوان بود . ولي با اين حال آدم خوب شدن کار ساده اي نيست .


- حتي با همه نقطه ضعف هايش ؟


چه نقطه ضعفي ؟ من با همه دوستانش صحبت کرده ام .در ميان اين همه دوست و آشنا ، فقط همان مدير هتل بود که از تختي ناراضي بود و قصه اش رامي دانيد . وگرنه من اين طور به داستان تختي نگاه نمي کنم و به خودم مي گويم چطور تختي توانست از امکانات محدودي که داشت ، استفاده نامحدود بکند.


- يعني در مورد مرگش هم نمي شود حرف زد ؟ مي شود گفت مرگ تختي باعث شد تا قديس بشود. اتفاقي که در مورد بروسلي ، مريلين مونرو يا شخصيت هاي ديگري شبيه اينها که در اوج مرده اند افتاد و شايد به خاطر اين بوده که در هاله يي از توهم و تقدس پيچيده شده اند براي بسياري تبديل به اسطوره شده اند .


ببينيد اينها همان مراحل اسطوره يي شدن است . در ميان همه حرفهايي که درباره اين شخصيت مي زنند ، اول از همه شخصيت واقعي تختي است که برايم مهم است .


- شخصيت تختي با آنچه که در باورهاي مردم است چه تفاوتي دارد ؟


ما يک ديد سطحي نسبت به قضايا داريم. تعدادي کتاب درباره تختي نوشته اند ولي واقعاً چند تا از اين کتابها به درد مي خورد ؟ اگر هم کتاب مطرحي در اين زمينه هست ، بيشتر حالت دايره المعارفي دارد ، يک بررسي سطحي از زندگي تختي ، نه چيزي بيشتر از اين ! اينکه چقدر تصويرهايي که از زندگي او مي دهند واقعي است و چقدر اسطوره يي است ، تحليلي است که باعث مي شود ما خودمان را بشناسيم . من با نگاه به زندگي تختي ، خودم را مي شناسم .


- چرا تختي تبديل به اسطوره شد ؟


رابطه محبت آميزي که با مردم داشت ، او را از صورت هاي واقعي جدا کرد و به حوزه اسطوره برد . من مي خواهم بگويم حقش بود . مي شود آن را نقد و بررسي کرد . من چند سال پيش هم گفتم ، تختي يک ويژگي به دست آورد که توانست با همه مردم سگانه شود ولي هيچ وقت از اين ويژگي سوءاستفاده نکرد . فکر نمي کنم تعريفي که از تختي مي دهند غلط باشد .


- به جز نگاه هاي سياسي و مرگش !


مرگ تختي براي خود من هم روشن نيست و نمي توانم بگويم تختي را کشته اند و نمي توانم بگويم تختي خودکشي کرده و در عين حال براي هر دو دلايلي دارم . ولي فکر مي کنم کشتن يک آدم فقط تير خالي کردن توي مغزش نيست. اينجا خودکشي عين کشتن است و حکومت پهلوي بدون ترديد در مرگ تختي مقصر بود .


- چه دليلي براي اين حرفتان داريد؟


فکرش را بکنيد ، آدمي با موقعيت تختي کارش را از دست بدهد ، توي استاديوم راهش ندهند ، نگذارند حقوق بگيرد. نگذارند کشتي بگيرد ، وقتي هويت اجتماعي را از آدمي مثل تختي بگيرند ، چه چيز ديگري برايش باقي مي ماند؟ کشتي ، فرع زندگي تختي بود ولي راهش براي شناخته شدن و مطرح شدن و مردمي شدنش بود . تمام امکانات اجتماعي را از او گرفته بودند ، حتي چند نشريه قبل از مرگ تختي ، به او اتهام هاي اخلاقي زدند. تمام اين مستندات را دارم و آنها را آرشيو کرده ام .


- يعني شما در خودکشي تختي ، مسائل شخصي و خانوادگي را کمتر دخيل مي دانيد ؟


مسائل طرد کردن تختي از اجتماع ، از خيلي سال قبل برايش پيش آمده بود . از توليدوي آمريکا شروع شد ، وقتي در کنگره دانشجويان شرکت کرد ، دانشجويان به او گفتند : علني نيا ! ايزد پناه به او تلکس مي زند که من آن تلکس را دارم و توي کتاب چاپش کرده ام، آنجا مي گويند : با اين وجهه يي که داريد در کنگره شرکت نکنيد ، برايتان خوب نيست . که مي رود و عکس هم کي گيرد .


- شما خودتان ناشريد ، هيچ وقت به اين فکر نيفتاده ايد که در مورد زندگي تختي تحقيقي انجام بدهيد ؟


اين کار را انجام مي دهم . به شرط آنکه محقق خوبي در اختيار داشته باشم . قصه خودم را هم درباره تختي مي نويسم.


- در ميان کتاب هايي که درباره اين شخصيت وجود دارد ، کدام بهتر است ؟


کتاب آقاي رويين پور .


- زندگي تختي چقدر روي زندگي شما تاثير گذاشت؟


خيلي زياد ! آن هم به خاطر منش اش . من تا به حال هيچ کس را نديده ام که بگويد بابايت را به خاطر کشت هايش دوست دارم . درست است که ورزشکار به خاطر ورزشش شناخته و مطرح مي شود ولي وقتي قهرمان مي شود ، احساس مسووليت مي کند وگرنه ورزشکاران ما واقعاً از خودگذشتگي به خرج مي دهند. مثلاً علي دايي زندگي و عمرش را در اختيار ورزش گذاشته . اين رياضت براي من ستايش برانگيز است . سرسختي تختي و کشتي گيراني مثل او در زندگي خصوصاً موقع سختي ها ، براي من الگو است . ولي هيچ وقت فکر نکردم بايد براي اينکه شبيه پدرم بشوم ، حتماً کشتي گير باشم.


تختي را به خاطر منش ها و سيرتش و به خاطر ويژگي هاي فردي اش دوست دارم .


- کشتي را دوست نداشتيد؟


کشتي را دوست داشتم ، سواي اينکه فکر کنم راه تختي ، کشتي نيست . فقط انگيزه ام ورزش کردن بود . چند دوره هم در مسابقات دانشجويي شرکت کردم سال 66 يا 67 .


- ولي گوشتان نشکسته ؟


نه ! چون زمانش خيلي طولاني نبود .


- چرا ادامه نداديد؟


چون با خودم فکر کردم در کشتي نمي شود کاري بيشتر از کاري که تختي کرد ، انجام داد .


- دليل گرايش تان به نوشتن و کار نشر چه بود ؟


يک دليلش انقلاب بود . که ما را به خواندن و نوشتن و فکر کردن و درک شرايطي که در آن زندگي مي کنيم ، وادار کرد . من از آن زمان جذب کتاب شدم . بعد دلم مي خواست از دريچه خواندن کتاب و درک کردن بفهمم دور و برم چه مي گذرد .


- برخوردي هم در زمان انقلاب با تو که پسر تختي بودي مي شد ؟


آره ! يادم هست يازده ساله بودم که با يکي از دوستان به ورزشگاه کشتي رفتيم . سال 56 و کشتي سيد عباسي بود . ولي نگذاشتند توي ورزشگاه بمانيم . ما را بيرون کردند چون جو داشت بهم مي ريخت .


- تختي از ديد خودت چه جور شخصيتي است؟


نماينده مهر و بخشندگي و گذشت ! کسي که انتقام نمي گيرد . يک سردار رزم آور نيست . اين ويژگي هايش برايم خيلي جالب است .


- يعني در عين اينکه زور داري ولي بخشنده باشي .


اين تفکر ايراني است . کسي که مي تواند حقش را بگيرد لزوماً پرخاشگر نيست . ما چنين شخصيت هايي را در فرهنگمان دوست داريم . به شاهنامه نگاه کنيد . تختي در شخصيت هاي شاهنامه شبيه سياوش است که به ناحق او را از بين مي برند ، ولي هيچوقت عصيان نمي کند ، نمي رود انتقام بگيرد . مثلاً بورخس مي گويد آرژانتين خيلي برايشان شهامت مهم است. در بوينوس آيرس لات هايي داريم که برايشان مهم است نشان بدهند نمي ترسند و به خاطر همين چاقو مي کشند و آدم مي کشند . در زندگي عياري ، بي توجهي به خود ، مراقبت و دستگيري از ديگران مهم است . به خاطر همين خاطرات تکان دهنده يي از زندگي تختي هست .


- مثل پاي مدويد؟


بله ! روايت هاي مختلفي وجود دارد . من با همه دوستان تختي مصاحبه کرده ام ولي نتوانسته ام روايت درستش را پيدا کنم . يکي مي گويد مدويد بود ، يکي مي گويد آتلي پايش ضرب ديده بود و با اين حال مردم دلشان مي خواست تختي پاي طرف راحتي به قيمت از دست دادن مدال نگيرد. با نوعدوستي تختي در زلزله بويين زهرا !


- اين نوعدوستي دوباره هم تکرار شد !


ولي قرار نيست در قرن 21 اتفاقي که چهل سال پيش افتاد ، دوباره بيفتد. الان ممکن است مناطقي از کشور ترکيه با زلزله 6/5 ريشتري ويران شود ، ولي شما در ايران کجا را سراغ داريد که با 6/5 ريشتر نابود نشود. دوباره اين اتفاق افتاد و باز هم قرار است با همان شيوه هاي سنتي براي زلزله کاري کنيم . الان نمي دانم متولي زلزله در ايران کيست. همه از زلزله تهران حرف مي زنند ، ولي واقعاً چه امکاناتي براي روز واقعه کنار گذاشته ايم؟


- البته هميشه بار اول يک چيز ديگر است . انگار حرکت ، خود جوش تر اتفاق مي افتد . کاري که تختي کرد خيلي فرق داشت با حرکت هاي قهرمان هاي امروزي که گاهي نمايشي است .


ما همه اش مي خواهيم به هم کمک کنيم . ختم ها و عروسي هايمان را ببين !


در آن زمان يک حکومت غير مردمي سرکار بود که مردم به آن اعتماد نداشتند . وگرنه آن موقع صليب سرخ هم بود ، شماره حساب هم داده بود و اشرف و غلامرضا پهلوي هم شماره حساب داده بودند ، اما تختي بلند شد و کمک ها را جمع کرد و به آنجا برد ومردم به او اعتماد مي کردند.


حالا درست است که کمک ها جمع مي شود و دوباره خانه ها را مي سازند ، ولي تکليف آن چند هزار نفري که در زلزله کشته شدند ، چه مي شود ؟


- حالا به نظر شما اسطوره داشتن خوب است يا بد ؟


نمي دانم . ولي مي دانم در زندگي ما خيلي تاثير دارد و راه و روش و شيوه زندگي کردن رابه مردم ياد مي دهند ونگاه کنيد علي دايي هر جاي دنيا که مي رود اسم ايران را زنده مي کند و حسن کار شيرين عبادي اين است که وقتي فکر مي کني ايراني هستي ، به ايراني بودنت افتخار مي کني. تختي هم يک جور شيوه زندگي کردن است .


- جبهه ملي و تمايلاتي که تختي داشت و حرکت هاي اجتماعي اش از کجا سرچشمه مي گرفت ؟


تختي شخصيت فرهيخته يي نبود . به هر حال ويژه بود . عشقش به مردم وطنش ، حساسيتش به وطنش .


- نمي خواهم بدانم اين خصلت تختي به خاطر طبقه يي بود که در آن زندگي مي کرد ؟ اکتسابي بود ؟ ژني بود ؟ يا به خاطر جواني اش ، ارتباطاتش و رفقايش بود .


يکي از آدم هايي که خيلي رويش تاثير گذاشت ، مهندس حسيبي بود که خيلي در زندگي اش موثر بود . تختي از همان اول عشق مردم را داشت و بعداً به کارهاي اجتماعي کشيده شد . کتاب مي خواند ، شعرهاي فروغ فرخزاد را مي خواند .


- سايه تختي روي زندگي شما چقدر تاثير گذار بوده . زندگي سخت تر شده يا راحت تر ؟


هم سخت است و هم خوب است . 4 ماهه بودم که پدرم مرد ولي هيچ وقت احساس نکردم پدر ندارم . همين که سعي کردم راه هاي زندگي ام را خودم انتخاب کنم ، دليلش تختي بود . دلم مي خواست از جهان سر در بياورم . دلم مي خواست خوبي هاي توي دل آدم ها و جهان دور و برم را کشف کنم و هميشه فکر مي کنم مهمترين ويژگي تختي راستين بودنش بود .


- کداميک از خاطره هاي تختي را بيشتر از همه معرف شخصيت او مي دانيد ؟


يکي خاطره زلزله بويين زهرا است و ديگري وارد شدنش به سالن کشتي همزماه با غلامرضا پهلوي است .


- خانه پدري تختي هنوز هست ؟


خانه پدري اش که نه ! خانه پدربزرگش هنوز هم توي خاني آباد هست ، شنيده ام شده پارچه بافي ولي هنوز هم آن خانه هست .


- از وسايلش کدام را داريد؟


مدال هايش که امام رضاست . يک پليوري داشت که سال 76 آن را به همراه ديپلم مدال طلايش براي موزه کشتي به آقاي طاقاني دادم . يک پيراهن هم از تختي دارم به اضافه سوغاتي هايي که از خارج آورده بود .


– دست خطي هم داريد ؟


بله ! دست خطش پشت بعضي کتاب ها هست . مثلاً موقع تولدم ، اسمم را پشت قرآن نوشته .


- چقدر از مطالبي را که درباره تختي چاپ شده داريد ؟


خودم مجموعه يي از آنها را دارم ولي خيلي کامل نيست . حالا يک نفر تمام نشريات و مطالبي را که درباره تختي نوشته اند جمع کرده و قرار است بياورد من چاپش کنم .


- شما در مورد فيلم جهان پهلوان تختي هيچ وقت اظهار نظر روشني نکرديد .


نه . نمي خواهم حرفي بزنم . همان موقع هم خيلي گفتند بيا سناريو را بخوان و صحنه ها را ببين . نخواستم . نرفتم .


- فيلم هيچ ارتباطي با زندگي واقعي و شخصيت تختي ندارد.


خب بالاخره شما فيلم را ديده ايد و خودتان مي توانيد قضاوت کنيد . بقيه مردم هم قضاوت مي کنند. بالاخره آقاي افخمي علاقه اش در فيلمسازي به ژانرهاي ديگري است . حالا باز آقاي حاتمي فرق مي کرد . اگر چه شنيده ام تکه هايي هم که ايشان ساخته اند بيش از 12 دقيقه قابل استفاده نبوده . به هر خال در دوران بيماري اواخر عمرشان بود و کار سخت بود . در مورد افخمي هم با واسطه شنيدم که هنگام ساخت فيلم تحت فشار بوده . مدام زنگ مي زده اند که اين را نگويي . فلان چيز را توي فيلم نياوري .


تختي اينبار هم در شهريور به دنيا آمد!





13 شهريور1346 است. فرزند تختي، يگانه فرزند جهان پهلوان همچون پدر در شهريورماه ديده به جهان مي گشايد. تولد بابک روحيه مضاعفي به غلامرضا براي ادامه زندگي مي دهد.


تختي و همسرش نام بابک را براي پسر خود که موهايش مثل شبق سياه است انتخاب مي کنند.


بابک مي شود همه وجود تختي، تمام آلام و دردهاي روح خود را در گوشه اي از ذهن پنهان مي کند و کودکش را مي بوسد. همه عشق و علاقه اي که در وجود اوست به اين نوزاد منتقل مي شود. حالا جهان پهلوان پسري دارد. بابک يادگاري است که بايد براي آيندگان نام پدر و افسانه دلاوري هايش را زنده کند! تولد بابک، غلامرضاي خسته و مورد ظلم واقع شده را به زندگي دلگرم مي کند.


"واي اگر اين پسر بزرگ شود. واي اگر او مدالهايم را تکرار کند و اين راه دشوار و پرمرارت را پيش رو گيرد... شهلا توکلي در مصاحبه هايش مي گويد: تختي بهترين باباي دنياست. اسم پسرمان را بابک گذاشتيم. تختي آنقدر بابک را بغل کرده که بچه پاک بغلي شده!


و چند روزي بعد تختي در گفتگويي با يکي از نشريات مي گويد: نمي خواهم فرزندم کشتي گير شود. خودم هم ديگر روي تشک کشتي نمي روم. نه! باور نکنيد، ايران هم باور نمي کند که غلامرضا ديگر کشتي را دوست نداشته باشد. کشتي تمام عشق اوست و بابک هم عشق ديگرش. تختي آرزو داشت پسرش قهرمان شود. او چند روز قبل از مرگش پيش از آنکه به هتل آتلانتيک برود، براي آخرين بار بابکش را بوسيد و در آخرين لحظات... "پسرم، بابک، چه مي شود؟
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مهدی تختی: مربی اول تختی من بودم







مهدی تختی می‏گوید: من کشتی می‌گرفتم که غلامرضا پیشم آمد و گفت می‌خواهد کشتی‌گیر شود و من هم گفتم از این به بعد تو کشتی بگیر و من خرج خانواده را تامین می‏کنم و کشتی را کنار گذاشتم.
مهدی تختی برادر بزرگ مرحوم غلامرضا تختی در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر، ضمن بیان این مطلب تصریح کرد: اولین مربی و کسی که او را به عرصه کشتی آورد من بودم اما درحال حاضرهیچ کس سراغم را نمی‏گیرد. من غلامرضا را راهنمایی کردم و راه و چاه را نشانش دادم و دست او را در دست آقای حاجی مربی وقت کشتی گذاشتم اما برای کسی این موضوع اهمیتی ندارد.

تختی درادامه تصریح کرد: غلامرضا همواره دوست داشت به مردم کمک کند. یادم می‏آید هر وقت ازخانه خارج می‏شدیم چند نفربیرون منتظراو بودند. یکی مالش را برده بودند، یکی زندانی داشت، یکی کارداشت و غلامرضا جواب همه را می‏داد. او همیشه می‏گفت چرا یکی باید آنقدر پول داشته باشد که نتواند آن را جمع کند و یکی محتاج لقمه نانی باشد. او از بی عدالتی جامعه به ستوه آمده بود.
برادرتختی درپایان گفت: اخلاق غلامرضا با ما فرق داشت. او چیزدیگری بود. امیدوارم جامعه بتواند ازاین مرد بزرگ الگوبرداری کند. نام و یاد تختی به خاطرکارهای نیکی که انجام داده همواره زنده خواهد ماند.






نظر بدهید نسخه چاپی ارسال برای دوستان
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
غلامرضا تختی





غلامرضا تختی در روز پنجم شهريور ماه ۱۳٠۹در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در محله‌ خانی آباد تهران به دنيا آمد. "رجب خان" - پدر تختی - غير از وی دو پسر و دو دختر ديگر نيز داشت كه همه‌ آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. "حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشنده‌ خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعريف مي‌كنند كه حاج قلی در دكانش بر روی تخت بلندی مي‌نشست و به همين سبب در ميان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت يافته بود. همين نام بعدها به خانواده‌های رجب خان منتقل شد و به "نام خانوادگی" تبديل شد. رجب خان با پولی كه از ماترك پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راه‌آهن زمينی خريده و يك يخچال طبيعی احداث كرده بود و از همين راه، مخارج زندگی خانواده‌ پرجمعيت خود را تأمين مي‌كرد.



نخستين واقعه‌ای كه در كودكی غلامرضا روی داد و ضربه‌ای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد كرد، آن بود كه مرحوم پدرش برای تأمين معاش خانواده‌ ناچار شد خانه‌ مسكونی خود را گرو بگذارد. تختی سالها بعد در آخرين مصاحبه‌ خود با يادآوری اين ماجرای تلخ مي‌گويد: "يك روز طلبكاران به خانه‌ ما آمدند و اثاثيه‌ خانه و ساكنينش را به كوچه ريختند، ما مجبور شديم كه دو شب را توی كوچه بخوابيم. شب سوم اثاثيه را برديم به خانه‌ همسايه‌ها و دو اتاق اجاره كرديم. چندی بعد روزگار، عرصه را بيشتر بر پدرم تنگ كرد تا اين كه مجبور شد يخچال طبيعي‌اش را نيز بفروشد. اين حوادث تأثير فراوانی در روحيه‌ پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سالهای آخر عمر شد."



در چنان شرايطی، غلامرضا تنها ۹سال به تحصيل پرداخت. وی خود می‌گويد: "مدت ۹سال در دبستان و دبيرستان منوچهری كه در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطره‌ای كه از دوران تحصيل به ياد دارم، اين است كه هيچوقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در ميان مردم و برای مردم درسهايی به من آموخت كه فكر مي‌كنم هرگز نمی توانستم در معتبرترين دانشگاهها كسب كنم.



زندگی همچنين به من آموخت كه مردم را دوست بدارم و تا آنجا كه در حد توانايی من است، به آنان كمك كنم. حال، اين كمك از چه طريقی و از چه راهی باشد، مهم نيست. هر كس به قدر تواناييش ..."

غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز كرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خيال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی كه تازه به فكر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت كه ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.

شادروان تختی در مصاحبه‌ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی‌اش می‌گويد: "با آن كه علاقه‌ی فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم كه در جستجوی كاری برآيم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت يا هشت تومان، كار كردم. دنيا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی می‌گذشت."



آشنايی حقيقی تختی با ورزش و كشتی در باشگاه "پولاد" آغاز شد. وی كه پيش از اين گودها و زورخانه‌های فراوانی ديده بود و شيفته‌ تواضع و افتادگی پهلوانانی كشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستين بار در سال هزار و سيصد و سی و نُه به باشگاه پولاد (واقع در خيابان شاهپور سابق) رفت و به دليل علاقه و استعداد وافری كه نسبت به كشتی نشان داد مورد توجه مرحوم "حسين رضی زاده" مدير آن باشگاه قرار گرفت.



تختی، خود می گويد: "رضی خان آدم خوبی بود، اگر كسی را نشان مي‌كرد و می‌ديد كه استعداد كشتی دارد، دست از سرش بر نمی‌داشت. در گرمای تابستان لخت می‌شديم و هر روز از ساعت دو بعد از ظهر تا چندين ساعت كشتی می‌گرفتيم، از دوش آب گرم و حمام خبری نبود. كشتی گيران برای وزن كم كردن، به خزينه می‌رفتند تشكهای كشتی را با پنبه پر می‌كردند، اما خاك و خاشاك آن، بيش از پنبه بود."



تختی كه پس از بازگشت از خوزستان (مسجد سليمان) روانه‌ خدمت سربازی شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصتها و توجهات فراهم شده، به ‌ويژه تشويق و حمايت دبير وقت فدراسيون كشتی كه در دژبان ارتش فعاليت داشت، تمرينات كشتی خود را بار ديگر آغاز كرد. تختی خود در اين باره می‌گويد: "وقتی در سال ۱۳۲۸در مسابقه‌ بزرگ ورزشی (كاپ فرانسه) شركت كردم، در همان اولين دوره ضربه فنی شدم. اما تمرينهای جدی و سختی كه در پيش گرفتم، مرا ياری كرد تا حقيقت مبارزه را درك كنم؛ اگر چه شور پيروزی در سر داشتم، اما كار و كوشش را سرآغاز پيروزی می‌دانستم."



به اين ترتيب تختی با تمرين و پشتكار مثال زدنی رفته رفته خود را از ميان بازنده‌ها بيرون كشيد و سرانجام در سال هزار و سيصد و سی در وزن هفتاد و نه کيلوگرم به عضويت تيم ملی درآمد. وی در نخستين دوره‌ مسابقه‌های كشتی آزاد قهرمانی جهان (هلسينكي، ۱۹۵۱) با وجود آن كه هنوز ۲۱سال داشت، نايب قهرمان جهان شد. درخشش خيره‌ كننده‌ی تختی در رقابتهای كشتی هلسينكی كه در نخستين حضور او در مسابقه‌های قهرمانی جهان و در فاصله‌ كمتر از دو سال از ورودش به ميادين ورزشی داخلی اتفاق افتاد، بيش از هرچيز نمايانگر ايمان و تلاش و اراده‌ كم نظير تختی و همچنين استعداد و مهارت فوق‌ العاده‌ او در زمينه‌ كشتی بود.



گفتنی است در اولين دوره مسابقات قهرمانی كشتی آزاد جهان كه از لحاظ تاريخی ميدان معتبر و تعيين كننده‌ای برای كشتی ايران و جهان بود، تيم ملی كشتی آزاد ايران با تركيب كامل و در هر هشت وزن آن زمان حضور پيدا كرد و با كسب دو نشان نقره (محمود ملاقاسمی و غلامرضا تختی) و دو نشان برنز (عبدالله مجتبوی و مهدی يعقوبی) در نتيجه‌ ای درخشان و غير قابل تصور پس از تيمهای ملی تركيه و سوئد عنوان سوم جهان را به دست آورد.



مسابقات سال ۱۹۵۱هلسينكی (فنلاند) برای تختی آغاز راهی بود كه طی ۱۵سال آينده با كسب دهها پيروزی و فتح سكوهای متعدد قهرمانی در بزرگترين ميادين بين‌المللی كشتی ادامه يافت.

شادروان غلامرضا تختی در سال ۱۳۳۱(۱۹۵۲) در نخستين حضور خود در رقابتهای المپيك با كسب شش پيروزی و قبول يك شكست در برابر "ديويد جيما كوريدزه" از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در اين مسابقه‌ها توانست حيدر ظفر ترك را كه سال پيش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شكست دهد.



تختی در دومين دوره‌ مسابقات جهانی كه در خرداد ماه هزار و سيصد و سی و سه (1954) که در توکيو برگزار شد، در وزن هفتم (هفتاد و هشت کيلو) به رقابت پرداخت كه با وجود پيروزيهای درخشان و شايستگی فراوانی كه از خود بروز داد با قبول يك شكست غير منتظره در برابر "وايكينگ پالم" سوئدی از راهيابی به فينال بازماند و در نهايت عنوان چهارمی اين وزن را به دست آورد.

تختی شش ماه بعد در يك ديدار دوستانه در سوئد، «پالم» را با ضربه‌ فنی شكست داد و باخت غافلگيرانه توكيو را به خوبی جبران كرد.



شادروان تختی همچنين در سال ۱۹۵۵ در جشنواره‌ بين‌المللی ورشو موفق به كسب نشان نقره شد. اما سومين دوره‌ مسابقه‌های قهرمانی جهان (استانبول، ۱۹۵۷) تجربه‌ تلخی برای مرحوم تختی بود. وی كه در اين دوره از رقابتها، برای اولين و آخرين بار در وزن فوق سنگين آن زمان (۸۷+ كيلوگرم) كشتی می‌گرفت، به دليل وزن بسيار كمتر نسبت به رقيبان با دو باخت حذف شد. پهلوان ايران با وجود حذف شدن در استانبول آبرومندانه كشتی گرفت و نتايجی كه به دست آورد با توجه به آن كه با وزن ۹۲كيلوگرم به مصاف كشتی گيران فوق سنگين رفته بود، در مجموع غير قابل قبول نبود.



به عنوان نمونه «ديتريش» آلمان و «ايوان ويخريستيوك» روس، حريفان اصلی تختی در اين رقابتها صد و ده كيلوگرم وزن داشتند و علاوه بر آن در وزن خود نيز از تجربه‌ خوبی برخوردار بودند.



در بازيهای المپيك ملبورن (استراليا) كه در آذرماه ۱۳۳۵(۱۹۵۶) برگزار شد تختی يك بار ديگر در وزن هفتم (۸۷ كيلوگرم) به مصاف رقبايی از شوروی، آمريكا، ژاپن آفريقای جنوبی، كانادا و استراليا رفت و با شكست تمامی حريفان اولين نشان طلای خود را به گردن آويخت. اين برای نخستين بار بود كه دو قهرمان از آمريكا و شوروی در يك سكوی معتبر جهانی پايين تر از حريف ايرانی قرار می‌گرفتند. جهان پهلوان تختی در اسفند ماه همان سال با غلبه به مرحوم حسين نوری به مقام پهلوانی ايران دست يافت و صاحب بازوبند شد و در سالهای سی و شش و سی و هفت نيز اين عنوان را تکرار کرد. جهان پهلوان تختی در سال ۱۹۵۸در بازیهای آسيايی توكيو و مسابقات قهرمانی جهان در صوفيه به ترتيب نشانهای طلا و نقره‌ اين رقابتها را به گردن آويخت و در مهر ماه سال سی و هشت (هزار و نهصد و پنجاه و نه) در چهارمين دوره‌ مسابقات كشتی آزاد قهرمانی جهان كه در تهران برگزار شد سومين عنوان قهرمانی جهان خود را كسب كرد. "بوريس كولايف" از شوروی تنها كشتی گيری بود كه با امتياز به تختی باخت و در ۵ كشتی ديگر رقبای مجارستانی، لهستانی، فرانسوی، بلغار و ترك تختی با ضربه‌ فنی مغلوب پهلوان ايران شدند.



تيم ملی كشتی آزاد ايران كه در رقابتهای تهران با اكتفا به دو مدال طلای غلامرضا تختی و امامعلی حبيبی با وجود برخوردی از امتياز ميزبانی در حفظ عنوان سومی سالهای قبل نيز ناموفق بود در هفدمين دوره‌ی بازيهای المپيك (ايتاليا، هزار و نهصد و شصت) تا مكان پنجم رده بندی سقوط كرد. تختی كاپيتان تيم ملی و پر تجربه ‌ترين كشتی‌گير ايران كه در اين رقابتها در وزن هفتم به ميدان رفته بود، پس از پيروزی در پنج ديدار با در مسابقه‌ نهايی با قبول شكست در برابر "عصمت آتلی" از تركيه به گردن آويز نقره دست يافت.



مسابقه‌های قهرمانی جهان در يوكوهامای ژاپن ميدانی فراموش نشدنی برای كشتی ايران بود. تيم ملی كشتی آزاد كشورمان پس از حضور در ۸دوره مسابقات المپيك و جام جهانی در رقابتهای جهانی ۱۹۵۹ژاپن، پر افتخار‌ترين حضور خود در تاريخ كشتی را رقم زد و با دريافت پنج نشان طلا، يك نشان نقره، يك نشان برنز و يك عنوان پنجمی به مقام قهرمانی كشتی آزاد جهان دست يافت.



جهان پهلوان تختی كه در اين مسابقات در وزن ۸۷ كيلوگرم به مصاف حريفان رفته بود با حضوری مقتدرانه آخرين مدال طلای خود را به گردن آويخت. كشتی‌گيران آزاد ايران در ششمين دوره‌ی رقابتهای قهرمانی جهان در توليدوی آمريكا (۱۹۶۲) نيز حضوری شايسته داشتند.


تيم ملی ايران اگرچه نتوانست مقام قهرمانی خود را در اين مسابقات حفظ كند ولی كسب مقام سوم جهان نيز با توجه به كارشكنیها و ناداوریهايی كه در حق تختی و ساير كشتی‌گيران ايران روا شد نتيجه‌ قابل قبولی تلقی مي‌شود. جهان پهلوان تختی در اين مسابقات با حضور مقتدرانه در برابر «وان براند» آمريكايی، «مرويد» روسی و «عصمت آتلی» كه از قهرمانان صاحب نام وزن هفتم بودند از حيثيت كشتی ايران به خوبی دفاع كرد و در نهايت پس از تساوی با «مرويد» جوان تنها به دليل ۲۰۰گرم اضافه وزن نسبت به حريف از دريافت نشان طلا محروم شد و به گردن آويز نقره رضايت داد.



قهرمان ارزشمند ايران در شرايطی در اين ديدارها شركت كرد كه از بيماری خطرناكی رنج می‌برد با اين حال عشق به ملت ايران او را به مصاف با بزرگترين قهرمانان جهان كشاند. شدت بيماری تختی به حدی بود كه پس از ديدار فينال سريعاً به نيويورك منتقل و روز بعد در بيمارستان بزرگ نيويورك تحت عمل جراحی قرار گرفت. در فاصله سالهای هزار و نهصد و شصت و دو تا هزار و نهصد و شصت و شش، جهان پهلوان تختی با وجود سن بالا همچنان عضو تيم ملی ايران بود. اما تنها در بازيهای المپيك هزار و نهصد و شصت و چهار توکيو شركت كرد كه در اين ديدار با بد ‌اقبالی از كسب چهارمين نشان المپيك خود بازماند و به عنوان چهارمی جهان اكتفا كرد. البته جانشينان تختی در مسابقات جهانی صوفيه (هزار و نهصد و شصت و سه) و منچستر (هزار و نهصد و شصت و پنج) ‌از دريافت حتی يك امتياز در وزن هفتم ناموفق بودند، اين امر در كنار عشق وافری كه ملت ايران به جهان پهلوان داشتند، موجی از درخواستهای مردمی و مطبوعاتی برای حضور مجدد تختی در رقابتهای جهانی را برانگيخته بود. پهلوان سی و شش ساله ايران با وجود عدم آمادگی كافی و گذشتن از مرز بازنشستگی شركت در مسابقه های جهانی هزار و نهصد و شصت و شش (تير ماه هزار و سيصد و چهل و پنج) توليدو را پذيرفت.



تختی در مسابقات انتخابی مسابقات جهانی هزار و نهصد و شصت و شش از نظر نتايج فنی و پيروزی با ضربه‌ فنی، بهترين چهره شناخته شده و به عنوان بهترين كشتی گير وزن هفتم ايران راهی آمريكا شده بود با اين حال كارشكنیها و برخوردهای سوئی كه از سوی برخی افراد و مقامات نسبت به او روا مي‌شد روحيه‌ او را تضعيف كرده بود.



جهان پهلوان به هنگام عزيمت به آخرين سفر خود، در ميان خيل عظيم مردمی كه برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت‌ و گو با خبرنگار "كيهان ورزشی" گفت: "هيچ چيز نمي‌تواند مرا خوشحال كند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به اين مردمی كه به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌كنم. راستی چقدر محبت بدهكارم؟ من چرا بايد كشتی بگيرم؟ چرا بايد همراه تيم، مسافرت كنم، تا سبب اين همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به اين پرسش را می‌دانستم من هم مي‌توانستم ادعا كنم چون ديگران هستم ... وقتی كسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی‌اش خواهد شد، يقيناً نخواهد توانست بگويد چرا كشتی می‌گيرد و چرا همراه تيم مسافرت می‌كند." تختی كه بی‌اميد به مصاف تازه نفسی ها و جوانان جويای نام رفته بود، متأسفانه با بدترين قرعه‌ ممكن نيز مواجه شد به طوری كه پس از پيروزی پنج بر صفر در مقابل حريفی از مجارستان به مصاف «الكساندر مدويد» و «احمد آئيك» (نفرات اول و دوم اين دوره از رقابتها) رفت و با قبول شكست در برابر آنها برای هميشه با صحنه‌ كشتی خداحافظی كرد.


يادش گرامی باد!
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
نوه ي جهان پهلوان تختي همنام اوست.

غلامرضا ي کوچولو 10 ساله است و کلاس پنجم ؛ پسر بابک تختي و منيرو رواني پور که از نبوغ و استعداد نويسندگي مادرش هم بهره مند است.

غلامرضا وبلاگي دارد به نام«چراغ جادو» در ايامي که به سي و نهمين سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختي نزديک بود ، در حال وبگردي حسب اتفاق به آدرس اين وبلاگ رسيدم.

غلامرضا در مورد پدربزرگش متن جالبي نوشته :

« ما پارسال هفدهم دي ماه در خانه ي مادر بزرگم بوديم.برف مي آمد.برف روي زمين نشسته بود.مي خواستم برف بازي کنم.ولي مامانم گفت:"سرما مي خوري.پايين نرو."

شب که پدرم از ابن بابويه آمد فيلم سالگرد را کانال هاي مختلف تلويزيون پخش مي کرد و ما ديدم . آن روز هميشه به يادم مي ماند.چون امسال ايران نيستم.

شبي که به بوستون رسيديم در فرودگاه پليسي که مهر ورود را مي زد به مامانم گفت نويسنده مشهوري هستي ولي به پدرم گفت:"YOUR FATHER WAS THE BEST WRETLINGER IN THE WORLD."يعني پدر تو بزرگترين کشتي گير جهان بوده.آنوقت من فهميدم که در هرگوشه دنيا که کارکني و آدم خوبي باشي فايده دارد.»


براي غلامرضاي عزيز يادداشتي گذاشتم تا از او اجازه بگيرم و آدرس وبلاگش را در سايت بگذارم ، چند روز بعد وقتي داشتم نظرات کاربران را در مورد مطلب سالگرد تختي با عنوان«ياد جهان پهلوان بخير» را مي خواندم ، پاسخ غلامرضا را ديدم که به ما اجازه داده بود.

سري به وبلاگش بزنيد ، غلامرضا با اينکه کوچک است اما روح بزرگي دارد ، همچون پدر بزرگش.

براي ديدن وبلاگش روي کلمه «چراغ جادو» در متن کليک کنيد



مصاحبه بالا با نوه جهان پهلوان است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
عکس نوه ایشان در بالای همین صفحه میباشد
 
بالا