• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
ياد نامه سهراب سپهري
[ آيدين آغداشلو ]


اين مقاله را براي ياد نامه سهراب سپهري نوشتم كه منتشر نشد دوباره مي خوانمش بسيار ملايم و از سر تعجب مي يابمش شايد اگر حالا مي نوشتم جز اين مي شد اما همين است كه هست . فروردين 69
سپهري به نسلي از هنرمندان ما تعلق دارد كه در سال هاي پس از 1340 رشد كرد و حاصل داد يكي از مشخصه اين نسل اين نكته بود كه دريافت كجا ايستاده است و در جهان پر تكاپوي معاصرش چه مي گذرد و در برابر بحران هويت ملي اش چه راه حلي يا چه پاسخي دارد .
اين نسل به آسودگيها دست يافت كه ماحصل تلاش نسل پيشينش بود شاعرانش كمتر پروا يا الزام رعايت رديف و قافيه و الباقي موارد اختلاف با نسل پيش را داشتند و نقاشانش سعي داشتند و چه سعي جانكاهي تا كل دوره يكصد ساله هنر جديد غرب را در يك دهه مرور و عرضه كنند و حاصل چه اغتشاشي شد ! حالا كه سالها گذشته است چه راحت مي شود اشكالات و اشتباهات را تشخيص داد و بر شمرد و از اين فاصله چه بزرگوارانه و از سيري مي توان نظر داد و نقد و تعيين تكليف و رد و قبول كرد و گذشت اما در هياهو و غوغا كه فرصت ها تنگ بود و آرزوها دور آنچنانكه شايسته اش بود عرضه مردمان و مخاطبانش كند . آش آن سالهاي غريبي را مي پخت كه از هر جائي چيزي در آن ريخته بودند و هر كس سهمي در آن داشت و منتظر بود و صاحب حق و حقوق . متخربين از رو نرفته اي كه طعم تلخ شكست را زير دندان داشتند حديث نفس كنند كافي كه فاجعه هاي شخصي كم رنگشان را بر هر فاجعه عامي اولويت مي دادند . شهرت طلباني كه همه چيزشان را در اين قمار از پيش باخته باشند نهاده بودند . در يوزه گراني كه براي يافتن جايگاهي در جهان غرب جهان زميني بودن را بر قبيله بازي نبودند و پشتشان به لا و نعم ها و دستورالعمل هاي هيچ هيات رئيسه اي بند يا گرم نبود . متواضع بودند و فروتن و دلباخته و سرسخت بر جايگاهشان واقف بودند . فاصله ها و كم و كسريها را مي شناختند و كوشش و رنج مداوم را به جريمه اين دورافتادگي و بي پناهي مشتاقانه مي پرداختند و راهشان را مي رفتند .
از سوي ديگر چرخي در گردش بود كه نه اين نسل به راهش انداخته بود و نه آن چنان بعدها رسم عام شد كه بگويند اين چرخ را روغن زده بود . اين رخ در گردش بي پرواي خود دعوت مي كرد و مي فريفت و امكان مي داد و خوراك مي طلبيد و صبر و قرار نداشت و چنان شتابان در حركت بود كه بسياري مجال اندك براي دريافت ماهيت و هدف و جهت و عاقبت آن باقي مي گذاشت اينطور بود كه براي جماعتي كار تنها در بعد موجوديت و ايجادش مطرح شد و اينكه حاصلش كجا مي رفت و ه مي شد به صورت دور نماي گنگ و مبهم ماند . قصه , قصه جهان سوم بود و روشنفكران و هنرمندانش همراه با اقتصاد منهدم و در بعضي جاهاي ظاهر فريبش و از دست رفتن تدريجي و گاه شتابان . ارزش و معناهاي ملي و فرهنگ اصيل و محترمش شرافتي از دست مي رفت و به سوي بابهاي اندك و شايد هيچ بي حاصل . درخشان يا ماندگار و هنرمند چه گيج مانده بود و درمانده .
سهراب سپهري حاصل اين سالها و اين دوران است دوراني كه هر كسي به جائي رجوع مي كرد و بدل هر سبك و الگوي هر هنري را داشتيم . هر نقاشي بايد سبك مشخص شناخته شده معروفي كار مي كرد . مي پرسيدند شما در چه سبكي كار مي كنيد يعني بايد به جايگاه مطمئن و تائيد شده اي تكيه داشتي والا در مي ماندي كه بي قبيله چگونه به سر خواهي برد . تماشا و گزارش معناي اين جهان نياز به چهار چوبي داشت و اين چهار چوب را بايد از جائي به عاريت مي گرفتي زبانت از ياد رفته بود . و زبان تازه اي را به سختي داشتي مي آموختي و تپق مي زدي و خجالت زده مي ماندي اما درست تر مي نمود اگر به قبيله اي پناه مي بردي و آسوده تر مي زيستي . آنوقت اكسپرسيو نيست بودي يا امپرسيو نيست يا كوبيست و يا فوويست و ... راحت امورات اينطوري آسان تر مي گذشت بايدها و نبايدها را برايت از پيش تعيين كرده بودند و كارمند مطيع اعتقادي بودي كه هر حاكم مي آوردي به رئيست اشاره مي كردي و سياسيون افراطي و حكومتي ها اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع ملي ها و بشدت محاصره ها و اين به شدت معاصرها چنان چشم به تغييرات و تحولات شتابنده جهان معاصر داشتند كه عاقبت به جاي صحنه سر از رديف تماشاچيان در آوردند . بسياري شان هم هيچگاه دانستند كه كجا نشسته اند . يكي از اين بي قبيله ها سپهري بود و آنطور هم نبود كه در جستجوي رجوعي نباشد جائي كه پشتش را گرم كند معنايش را قوت بخشد و در ايام درماندگي و ترديد به كارش بيايد . در دوره هاي گوناگون ديده ايم كه در آنها گاه مربع ها و لوزي هاي رنگارنگ را در متني سياه و تخت نشاند و گاه چنان به طبيعت و طبيعت بيجان نگريست كه طبيعت را تقريبا" يكسره حذف كرد .
شعر سپهري مجموعه اي است از تصاوير پياپي . پيامش سادگي و لطف را تبليغ و تحسين مي كند قالبش هايكوهائي متصل اند نگرش او از پيرامون به سوي درون حركت مي كند و ( من ) نرم خود و كنار جوئي را معرفي مي كند كه نظير هر راهب و عارف چله نشيني آبادي جهان را در خود تسليم و خود بنيايي و آرامش لحظه ها مي جويد برابر آن قولي كه عارف گليم خود را از آب مي كشد و خود را مي يابد . اما هر قضاوت تند و تيزي كه سپهري را ملزم بداند تا چشم دل را از اجزاء جهان بر كند و بر غوغا و همهمه هراس انگيزش نگران شود به انكار بنيان و اساس او – هرچه كه باشد خواهد انجاميد .
اگر سپهري اهل گريز به درون خود است . از سنتي ديرينه پيروي مي كند و فكر هجوم فرهنگ غريب غرب و جاي گزينش در اين سرزمين كه از قرن يازدهم هجري به بعد شدتي فزاينده يافت . خيلي كمتر از اغتشاش پس از ورود مغولان بود . حاصل هر دو اغتشاش روحيه و صنعتي گريز جويانه باقي گذاشت و هر دو وجه صورتي عارفانه اعراض گر و كناره گير يافت كه قضاوت ها خشمگينانه و آرمان جويه به كنار فرهنگي عميق و مفهومي وسيع از خود به جا گذاشت .
اگر اين نكته را بپذيريم ناچار در آن سوي غايت حادش بايد به دعوت آن فلاني , ديوان حافظ شيراز را تحقير و سرزنش و بسوزانيم .
سپهري شاعر و نقاش سالهاي 1340 به بعد كنام امنش را در درون خود مي جويد و به عنوان بخشي از نسل ناتوان و عاجز از ستيز با جهاني مغشوش و پويا و بي اعتنا . دعواي جايزه نوبل را وا مي گذارد . و به رفتار آب به جويباري كوچك خيره مي شود او نشانه اي است . از نسلي كه چه در جدال و چه در گزير و چه در يوزگي و چه در سعي و پيوستن به جهان غرب يا شرق دور و چه در رجعت به اصل و يا به هر جاي ديگري درمانده است . مكانيسم پيچيده اين دستگاه غريب را در نمي يابد و در مقابل اين مكعب مستطيل ناشناخته ناتوان مي ماند , از جدال مي پرهيزد . مي گريزد و در تنهايي جاي امني كه سراغ دارد , يعني خلوت امن خود پناه مي گيرد .
نمي دانم كار شعر و نقاشي سپهري چقدر خالص ايراني است با دوستداران سينه چاك آثارش مخالفتي ندارم مخصوصا" كه دوستدار آثار او بودن رسم روز است . اما مي دانم به آب و خاكش تعلق داشت و سعي كرد تصوير گر اين سرزمين باشد . نيازي نيافت ابروهاي كماني و بته جقه نقاشي كند تا كارش ملي و محلي نما شود . آن ديوارهاي نرم و كاهگلي و آن خاك مخملي بسيط و ممتد را كه مي بيني در مي يابي كه كجا را مي گويد . هر هنرمندي , اگر هنرمند باشد گواهي است بر زمانه اش و دارد حديث سرزمين و آداب و فرهنگش را نقل مي كند و معناي وجودش و حاصل بودنش را منتقل مي كند . و اگر اين معني در هويتش شكل بگيرد آنوقت در مي يابي چطور مي شود كه يكي سراسيمه از آن سوي عالم يا به كاشان پرواز مي كند . و يكي ديگر چند ماهي بيشتر را نمي تواند به دور از سرزمين و مردمانش سر كند و آن ديگري كه بيهوده گريخته است در غربت مي تركد و يكي ديگر اين آب و خاك را نبض تپنده را عالم مي شمارد . كه سپهري هر كه بود و هر چه سرود و هر چه كه بايد به تصوير كشيد دلبسته اين سرزمين ماند و چه فرقي مي كند كه فن كارش را از چين و ماچين به وام گرفت مگر نقاشان سلف چنين نكرده بودند . او از نسلي كه از ميانش برخاسته بود سرفراز ماند كمتر از هر كس دروغ گفت . صبور ماند و كار كرد . حرفي براي گفتن داشت .
سهراب سپهري از نام آوران هنر معاصر ايران است چه در شعر و چه در نقاشي . نقد دقيق كارهايش به دور از مهرباني يا سخت گيري . مي ماند به عهده تاريخ كه داوري صبور و حقيقي است اما در اين نكته شكي ندارم نام آوران است كه براي داشتن جايگاهي و قامتي چنين بلند در عصري پر كشاكش كه نسلي از بزرگان بود كاري نه خرد است و آدمي بزرگ بايد كه بود .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
درباره سهراب
علي موسوي گرمارودي



سپهري از كساني است كه راه نيما را شناخته بود اما اين را با خود با شخصيت يگانه خويش پيمود او خود را با رنگ و كلمه بيان مي كرد مصالح خلاقيت او هم رنگ بود و هم كلمه و او با اين هر دو نقاشي مي كرد . يا با اين هر دو ماموريت ادبي خود را انجام مي داد تعجب نفرمائيد كه براي نقاشي او نيز تامل به ماموريت ادبي شده ام مي دانيد كه در نقاشي ايراني از گذشته هاي دور به خاطر منعي كه اسلام در مبارزه با آثار بت پرستي پيش آورده بود . پرسپكتيو ناگزير حذف شده يكي از منتقدين غربيي مي گويد نقاشي در آبستره همانجائي رسيده است كه نقاشي ايران اسلامي در طي قرون مي پيمود يعني در اين نقاشي نيز مانند آبستره رنگها يكديگر را فرا مي خوانند . نقاشي ماموريت ادبي مي يابد .
و اما شعر سپهري شعر او در نخستين برخورد داراي چند ويژگي است يكي اينكه سپهري نخستين كسي يا دست كم مهمترين شاعري است كه زبان شعر نو را با زبان محاوره پيوند زد . توضيح آنكه در شعر نو شاعران در همانحال برخي داراي زبان خاص خويشند در يك چيز اشتراك دارند و آن زبان عام شاعرانه است در برابر زبان محاوره . در واقع مي توان گفت كه زبان شاعرانه هر شاعر و زبان خاص وي جنس و فصل شعر او را تشكيل مي دهند .
زبان شاعرانه در اين تعبير يعني زباني كه علاوه بر حفظ ويژگي زبان خاص يك شاعر داراي ضخامت و اسلوب شعري است و حوزه لغات و تعبيرات و بيان در آن از نوعي است كه آن را از سوئي از زبان نوشتار متمايز مي كند و از سوئي ديگر از زبان گفتار چنانكه در ضمن پاسخ به سوال ديگر عرض كردم اغلب اين ضخامت و اسلوب و تمايز و تمايل به ارگانيسم در كاربرد لغات بدست مي آيد . اما سپهري و البته فروغ و اسماعيل شاهرودي هم شاعراني هستند كه زبان شاعرانه را با زبان محاوره پيوند زده اند و به جاي خود موفق هم بوده اند اگر چه سپهري از اين لحاظ موفقتر است .
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست تكه ناني دارم , خرده هوشي , سر سوزن ذوقي .
فروغ بيگمان در اين زمينه يعني پيوند زدن زبان شاعرانه با زبان محاوره تحت تاثير سپهري است به گوشه اي از اين شعر فروغ نگاه كنيم :
دلم براي باغچه مي سوزد
كسي به فكر گلها نيست كسي به فكر ماهيها نيست . كسي نمي خواهد باور كند . كه باغچه دارد مي ميميرد .
ويژگي شعر دوم سپهري تصوير گرائي است . سپهري يك شاعر ايماژيست .
تصوير گر است اين نتيجه طبيعت گرائي صميم اوست كه با نوع نگرش فكري وي هماهنگ است . سپهري از جهت انديشگي شيفته يك نوع عرفان خاص خود است كه بدان مي توان عرفان طبيعي ناميد .
عرفاي گذشته ما در تكاپوي عرفانيات خويش سعي دارند خدا را بيواسطه بنگرند چشم به چشمه اصلي نور . به خانه خورشيد دوخته اند .
سپهري اما در عرفان ويژه خويش بلند پروازي عرفاي فحل تاريخ اسلامي ما را ندارد و خدا را از طريق طبيعت جستجو مي كند .
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو چ
من نمازم را پي تكبيره الاحرام علف مي خوانم
پي ق قامت موج
شكي نيست كه او در ديد عرفان ويژه خود صميم است به همين جهت مي بينيم كه تصوف قشري و عرفاي ظاهر نما را با طنز چنين تصوير مي كند .
عارفي ديدم بارش تنناها يا هو
به هر صورت اين عرفان ويژه سپهري هر چه هست و هر چه آن را بناميم از عوامل عمده تصوير گرائي اوست .
اگر عرفان عرفاي قديم آنان را در الله مستغرق مي ساخت ... در سپهري باعث شده كه با ديد عرفاني در طبيعت غرق شود و وقتي تا اين اندازه در طبيعت مستغرق مي گردد . دستمايه ايماژهاي شعر خود را فراهم مي آورد .
به همين جهت خيال انگيزي شعر سپهري در اوج است .
مي دانيم كه هر تصوير ساخته يك صنعت ذهني است اما هر چه عناصر اين صنعت ذهني تر و وابسته تر به قوانين و قواعد شاعرانه و به تعبير من كوششي باشد . شعر مصنوعي تر از كار در مي آيد . به عكس هر چه جوششي تر باشد يعني بازيافت آن مستقيما" از خارج ذهن و در طبيعت گرفته شده باشد . شعر طبيعي تر مي نمايد و شعر سپهري چنين است . اگر بخواهيم مقايسه اي كرده باشيم . نادر پور هم يك شاعر تصوير گر است و حتي در اين زمينه قوي تر از سپهري است اما صنعت و كوشش در نادر پور غلبه دارد و در واقع به تعبيري ديگر تخيل نادر پور بسته تر ولي تخيل سپهري آزادتر و گسترده تر است در او جوشش غلبه دارد .
ويژگي سوم شعر سپهري شخصيت بخشيدن به پديده ها و اشيا است همه چيز در شعر سپهري زنده است احساس دارد عاطفه دارد مي بالد و نفس مي كشد در واقع چنانچه خودش مي گويد او همان شاعري است كه به هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
به كجا مي گوئيد شب مي تپد جنگل نفس مي كشد
جاي ديگري مي گويد علف ها ريزش رويا را در چشمانم شنيدند
و چنانچه در همين نمونه ديديم بررسي به دليل شخصيت دادن به اشيا افعال را در متناسب با شخصيت ها جمع مي آورد نه مفرد علفها شنيدند .
و چنانكه در همين نمونه ديديم بررسي همه صور خيال در شعر سپهري به ويژگي كاربرد انواع استعارت به مجالي بلندتر نيازمند است بر رويهم سپهري به نظر من بيشتر شاعر است تا سخنور .
كلمه در زبان شعري او با خود شعر يكپارچه فرا مي جوشد , نه آنكه مانند شاعران نخست سوژه اي دست و پا كند آنگاه براي بيان آن به فكر قالب و فرم گفتار و كلمه بگردد . شعر او عين گياه و سبزه و گل كه او آنقدر دوست مي داشت در زمينه ذهنش ناگهان مي رويد نجابت و زلالي و معصوميت روستائي وار او گوئي خود شعر را نيز تحت تاثير قرار مي دهد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سپهری یک نقطه عطف
شادروان مرتضی ممیز



سهراب سپهری شاعر یا نقاش ؟ سپهری شاعر نقاش و یا سپهری نقاش شاعر ؟ در جائی خواندم که سپهری اولین دفتر شعرش را در نوزده سالگی منتشر کرده است . ظاهرا" این نخستین نمایشی از فعالیت های هنری او بوده است . نمی دانم که در همان اوان نقاشی هم می کرده است یا نه ؟ اما به دانشکده هنرهای زیبا که رفت حتما" براساس دستمایه و استعدادی رفته است . به خصوص که در همان هنگام هنرجوی برحسته ای بوده است و جرقه هایش از همان زمان در محیط زده شده و جلب توجهات را کرده است . هنگامی که او را شناختم او را یک نقاش یافتم . این به معنای تخطئه کار شاعری او نیست چرا که وقتی شعرهای او را می خوانید آنقدر تصویریست و آنقدر خوانا و دیدنی است که گوئی تابلوئی را با لحنی بسیار زیبا توصیف می کند . به طور کلی وقتی در هر رشته ای از هنر به پختگی برسید به شاعری در آن هنر می پردازید . منظور آن نیست که یک تابلو نقاشی با مضمون و موضوعی شاعرانه نقاشی کنید در این صورت آن بدترین نقاشی هاست که با ماسک و نقاب شعر گونه به دروغ بافی پرداخته است . بلکه منظور روح شاعرانه بیان تصویری تابلو است . بنابراین وقتی تابلوهای سپهری را نگاه می کنید در واقع همان اشعار او را می خوانید منتهی با زبانی دیگر ، با زبان تصویر . تبحر دوگانه سپهری در نقاشی و شعر گویای نکته مهم دیگریست که باید هر هنرمندی داشته باشد و آن دید و درکی همه جانبه نسبت به هر گونه و هر رشته فعالیت هنری است به این معنی که هر هنرمند باید آن چنان دید و شناخت آشنائی با هر اثر هنری چه نقاشی ، چه ادبیات چه موسیقی چه معماری چه سینما و چه تئاتر و خلاصه هر فعالیت هنری دیگر داشته باشد که بتواند به راحتی درباره آن اظهارنظر کند . کلی گوئی نکند ، گفتگو کند . با زبان آن هنرمند آشنا باشد که بداند او چه می گوید و با او گفتگو کند . بده و بستان حرفه ای کند ، صدای او را بشنود . جواب او را با حساسیت بدهد . شما هر هنرمند بزرگی را که نگاه کنید چنین است و چنین ابعادی را دارد در غیر این صورت او ماندگار نمی شود و کارش بی جواب می ماند . منعکس نمی شود و مردم به او جواب نمی دهند و با او ارتباط برقرار نمی شود . شما هر هنرمند بزرگی را در هر زمینه هنری ببینید دارای چنین ابعادی است . کارهای خوشنویسی میرعماد را نگاه کنید . به راحتی می توان دید که او معماری را می شناسد موسیقی را به خوبی می فهمد ، چون یک شاعر تمام ابعاد و حال و هوای کلمات را حس می کند . مثل یک نقاش ، طرح و رنگ و شکل و کلمه را درک می کند . چون در نوشته های میرعماد همه این خواص دیده می شود و لذا کارش بسیار محکم ، قوی و اصیل است بدون آنکه استحکام و تبلور فرهنگی میرعماد به روح و جسم کلمات لطمه ای وارد کند . خط او در عین ظرافت شکننده آن قوی و مستحکم است . شعر حافظ را نگاه کنید همه این خواص را دارد اما آن چنان قلب شما را می لرزاند که باور نمی کنید استحکام و قدرت فنون شعر او این چنین عمل می کند . دستگاه ماهور را بشنوید این آهنگ را کسی یا کسانی ساخته اند که با هر هنر دیگر همین اخت و خلوص و نزدیکی را داشته اند . به این مرزها زورکی نمی توان وارد شد و زورکی نمی توان با حرفها و بررسی و نقدهای خودمان اثری را خراش بدهیم ، پاره کنیم و زخمی کنیم باید به جائی برسیم که به هر چیز که نگاه می کنیم ، نگاهمان آشنا باشد . همه چیز را شفاف ببینیم ، نگاهمان از همه چیز رد شود به عمق دل آن برسد . باید به یک درک شفاف رسید تا انعکاس شفافیت های دیگر را از خود رد کنیم . کارهای سپهری را نگاه می کنیم می بینیم از چنین خواصی و ابعادی برخوردار است . پس او را می توان واقعا" یک هنرمند نامید. او متاسفانه کوتاه زندگی کرد و در پنجاه و یک سالگی عمرش تمام شد و این واقعا" خیلی غم انگیز است . به خوبی می توان تصور کرد که اگر زنده می بود او به جائی می رسید که مطمئنا" نقطه عطفی می شد . آثارش چنین پیامی را می دهند ...
.. اما چیزی که بیش از هر چیز دیگر می توان درباره آثار سپهری گفت – چه شعر و علی الخصوص نقاشی های او – قضیه "سادگی" آنهاست سادگی به معنی بی تکلفی ، سادگی به معنی وارستگی ، سادگی مضامین . پرهیز از موضوعات و حرفها و فرمها و مسائل بیهوده پیچیده که تماشاچی را بی جهت مرعوب کند . کارهای سپهری از شفافیت خاصی مملو است که وقتی به آن نگاه می کنی همه چیز را در یک جا و به آسانی و سادگی می بینی . آنقدر ساده که گاه به اشتباه فکر می کنیم که زحمتی برای ساختنش کشیده نشده است . در حالیکه کارهای او نمونه کاملی از کارهای سهل و ممتنع است مثل همه آثار هنرمندان خبره و جا افتاده که ظاهر آثارشان ساده و سهل است اما وقتی بخواهی حتی شبیه او کار کنی متوجه می شوی که اشتباه کرده ای و دست یافتن به این سادگی تجربه ای فوق العاده می خواهد . وارستگی می خواهد ، باید به جائی رسیده باشی که بتوانی با یک اشاره ، حرفهای بسیاری را با سادگی و روشنی بیان کنی . مثل طرز سخن سعدی که باور نمی کنی شعر گفته است و از وزن و ریتم و قافیه و فنون سنجیده شعری استفاده کرده است . سعدی آن چنان راحت و ساده حرف می زند که جملاتش تبدیل به ضرب المثل عمومی می گردد و نسلها ورد زبان همه می شود در حالیکه زبان او در واقع مرصع است و تلالو دارد . موضوعات نقاشی های سپهری هم به همین گونه است . با قلمش رنگها را با راحتی و سادگی تمام بر روی بوم مالیده است گلی ، سبزه ای ، تپه خاکی ، میوه ای ، سیبی ، نهالی ، کلبه ای ، درختی و منظره ای را با تمام بعد و حال و هوایش نشان داده است . ریتم درختان کهن را با پوسته سوخته و در واقع با پوسته پخته قهوه ای رنگی آن چنان ساده نقاشی کرده است که گوئی با قلم مو چند حرکت از پائین به بالا و یا از بالا به پائین بر روی بوم کشیده است . انگار که فقط در حد جا و طرح اولیه درختان کار کرده است و باید بعدا" روی آنها کار کرد آن ها را ساخت و متجسم کرد . اما سپهری در همان چند حرکت قلم مو درخت ها کاملا" جا افتاده و خوب ساخته است حتی ترکیدگی پوسته آنها نیز مشخص و نمایان کرده است . به خوبی جریان هوا در لا به لای تنه ها و شاخه ها حس می شود و حرکتش را می بینی . جنس خاکها را با همان ته رنگ رقیق و ساده به خوبی می بینی و می توانی آن را لمس کنی .
با چند حرکت ساده قلم مو رنگهای سبزی را بر روی تابلو کشیده است که نه تنها نمایش سبزه های کنار جوی را با سادگی اما با پختگی می نمایاند بلکه آب روان میان آنها را هم حس می کنی و گوئی شرشر آن را هم می شنوی سپهری انگار شرشر آب را هم بدون آنکه ببینی نقاشی کرده است . رسیدن به این سادگی کار بسیار مشکلی است . تجربه زیاد و کار زیاد و پختگی زیاد می خواهد . در واقع باید سادگی را در درجه اول شناخت در واقع باید طبیعت را خوب شناخت چون طبیعت نیز بسیار ساده است . هر چه را که خداوند خلق کرده است بسیار بسیار ساده است . اگر کالبد یک مورچه ، یک انسان ، یک فیل ، یک درخت و یک کوه را خوب ببینی و مطالعه کنی ، ملاحظه می کنی که بسیار ساده ساخته شده است . از نظم و دقتی برخوردار است که حد ندارد این همه نظم اعجاب انگیز آن چنان ساده در کنار هم و زیر و روی هم قرار گرفته اند که نگاه را مبهوت می کند . این همه نظم یعنی پختگی کار که در نهایت سادگی عمل می کند و رسیدن به این مرحله کار هر کس نیست . کار هنرمندی است که بتواند این نظم و این ساختمان ر بشناسد یعنی در واقع درک کند . با تمام وجود و واقعیتش درک کند . اغلب ما در ذهن خود گرفتار پندارهائی واهی هستیم که هر چیز را نمی توانیم با واقعیتش ببینیم . ذهن چیز بسیار بدی است . ذهن دل و مغز ما را اکثرا" فریب می دهد . ذهن ما اکثرا" اشتباهی بررسی و قضاوت می کند . ذهن ما بزرگترین سد راه ما به تعالی به زبر دیدن و زبردستی است . بنابراین وقتی کسی چون سپهری از شر ذهن پیچیده و تاریکی خود را خلاص می کند و با روشنی و شفافیت نقاشی می کند و شعر می گوید باز ذهن های تو در توی ما او را باور نمی کنند که او کار هنرمندانه و بی بدیلی کرده است . نمی خواهد باور کند که کار سپهری یم اثر واقعی هنرمندانه است که بدون سر و صدا و آواز دهل به سادگی حرفهائی را از عمق قلب و فرهنگ ما می گوید و اثرش چون زمزمه زیبای یک لالائی و آرامش یک نوازش و زیبائی بی همتای یک لبخند است . نقاشی های سپهری به سادگی و موثری یک لبخند است . تابلوهایش را نگاه کنید در آنها چهره سپهری را می بینید که از این تابلو به آن تابلو به شما ، چه چشمان شما و به نگاه شما لبخند می زند لبخندی شیرین ، لبخندی غمگین ، لبخندی پر از حرفهای بی صدا ، لبخندی با رقیق ترین رنگها ، لبخندی که نمی توان راحت آن را نقاشی کرد . باید خیلی آن را نگاه کرد تا راز و رمزش را درک کرد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
داريوش آشوري و سهراب


- ممكن است كه نظرتان را در مورد سهراب سپهري هم بفرماييد ؟
- به نظر من سهراب هم شاعر خوب و موفقي است ، او جزو همين چند شاعر موفق دوران ماست ، از جهت فكري شايد روشنتر و دقيقتر از انديشه ديگر شاعران مي شود در موردش قضاوت كرد ، چرا كه از انديشه اي مشخص تاثير پذيرفته است و مي تواند آن ها را در شعر خودش منعكس بكند. فكرش بيشتر بر اساس عرفان آسياي شرقيست كه دور مي زند. او بيانگر نوعي عرفان طبيعي در آثارش است . به همين جهت هم هست كه مي گويم مي شود عناصر فكري مشخصتري را از شعرهايش بيرون كشيد. از جهت ساختمان ايماژ در بعضي از اوقات واقعا موفق است. البته از جهت زبان از توفيق بزرگي برخوردار نيست ، شايد به دليل اين باشد كه با ادبيات فارسي خيلي مانوس نبوده است . به آن صورت كه شاملو و اخوان داراي حساسيت زباني هستند و به دنبال اين كار رفته اند ، او نرفت و نشان هم نداد كه داراي يك چنين حساسيت هايي هم هست ، اما از جهت بينش شاعرانه و بينش نقاش شاعر ، شاعري با هويت است و شعرهايش براي خودش داراي شخصيت مستقلي هستند. گروهي از اشعار او جزو آثار موفقتر معاصرند.
-شما مي گوييد كه در كارهاي سپهري فكر خاصي وجود دارد، پس دليل موفقيتش در چيست در فكر يا در زبان ؟
- از جنبه حسي ، عاطفي و فكري است كه او كاملا موفق است . او نمي تواند بار ارزشي كلام را خيلي حس كند . تفكر شاعرانه و ايماژها است كه كارش را موفق كرده است. اين جنبه ها به كار او توفيق مي دهد. او ايماژگري بسيار تواناست و اين ها را ما
نمي توانيم كم اهميت بدانيم.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مصاحبه با احمد شاملو


- در باب سهراب سپهري نظرتان چيست ؟
- بايد فرصتي پيدا كنم يك بار ديگر شعرهايش را بخوانم ......
متاسفانه در حال حاضر تصوير گنگي از آن ها در ذهن دارم. ميدانيد؟ زورم مي آيد آن عرفان نا بهنگام را باور كنم. سر آدم هاي بيگناه را لب جوب مي برند و من دو قدم پايين تر بايستم و توصيه كنم كه "آب را گل نكنيد"! تصور مي كنم يكي مان از مرحله پرت بوديم ، يا من يا او. شايد با دوباره خواندنش به كلي مجاب بشوم و دستهاي بيگناهش را در عالم خيال و خاطره غرق در بوسه كنم . آن شعرها گاهي بسيار زيباست ، فوق العاده است ، اما گمان نمي كنم آبمان به يك جو برود . دست كم براي من "فقط زيبايي " كافي نيست ، چه كنم.

- آقاي شاملو ، از فروغ و سهراب شعر كدام يكي بيشتر به دلتان مي نشيند ؟
- فروغ . چون عرفان سهراب را باور نمي كنم .
گفتم : - زبان سپهري براي مردم دلپذير تر است . اما مثل اينكه شما با زبان سهراب زياد موافق نيستيد و حتا يك جايي گفته ايد آبتان با هم به يك جو نمي رود.
- ولي من با "زبان" سهراب اشكالي ندارم. چون او و فروغ را از اين لحاظ در عرض هم مي گذارم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت مي كند . من دنياي او را درك نمي كنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نيست. ببين : تو حتا وقتي كه تا خرخره لمبانده باشي هم مي تواني معني حرف مرا كه مي گويم "گرسنه ام " بفهمي. چون سيري تو و گرسنگي من از يك جنس است منتها در دو جهت . من اگر غذاي كافي بخورم حالت الان تو را درك مي كنم و تو اگر تا چند ساعت ديگر چيزي نخوري معني حرف مرا. اما من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمي فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا است. چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنه بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانه يي مي خواند . بهاري كه او وصف مي كند بهار دلنشين همه مردم روي زمين است فقط
نا گهان يك جا به يك دوراهي مي رسد كه مخاطبان ترانه بي اختيار به دو دسته تقسيم مي شوند :
گروهي كه از فرط خنده پس مي افتد و گروهي كه دل و چشم شان پر از اشك مي شود . و اين ، سطر پاياني ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم مي شود گل خودرويي را مي چيند و مي گويد:
" بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي مي تواني با چيدن گل ها دلي از عزا در آري !".- پاره آستر آويزان پشت كتش را جلو سينه وصل مي كند و گل به آن زيبايي را با تشريفات كامل و اشرافي صرف يك غذاي رسمي، با لذت و اشتهاي تمام مي خورد ! - بهار ما و گل زيباي صحرايي گرسنگان از جنس واحدي نيست. مثل دنياي پر اضظراب من و دنياي عرفاني سهراب ... اما البته اين دو موضوع هيچ ربطي به مساله سوم ندارد. سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقا و قلبا شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل (1) مختلف
نگاه مي كرديم بي اينكه شيله پيله اي در كارمان باشد.
- از سهراب سپهري هم تا اين جا كه من ديده ام خيلي حرف زده اند .
شاملو به سرعت گفت : -- زبان سهراب در تراز فروغ قرار مي گيرد اما شعر او را من نمي پسندم . زبان و شعرش گاهي بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست.
قيافه خبر نگار پر از حيرت شد و شاملو به شتاب حيرتش را بر طرف كرد:

- ببينيد خانم : شعر سهراب مي كوشد عارفانه باشد . من از عرفان سر در نمي آورم اما تا آن جا كه ديده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمي دانند منظور عرضشان چيست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط مي كنيم كه ظاهرا كلماتش يكي است.
سپهري هم از لحاظ وزن مثل فروغ است گيرم حرف سپهري حرف ديگري است. انگار صدايش از دنيايي مي آيد كه در آن پل پوت و ماركوس و آپارتايد وجود ندارد و گرفتاريها فقط در حول و حوش اين دغدغه است كه برگ درخت سبز هست يا نه . من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نمي كنم كه " آن كه مي خندد هنوز خبر هولناك را نشنيده است " (2) ، چون به اين حقيقت واقف شده ام كه تنها انسان است كه مي تواند بخندد : و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه " در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است " (3) ، چون به اين اعتقاد رسيده ام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون مي آيند كه از نعمت خنديدن بي بهره اند و با ياس ها به داس سخن مي گويند . (4) قيافه عبوس آقا محمد خان قجر و ريخت منحوس نادر شاه افشار را جلو نظرت مجسم كن تا به عرضم برسي. آن كه خنده و ياس را
مي شناسد چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كله منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند ؟
اين شعر را يك دختر بچه كودكستاني سروده :
اين گل رنگ است
شكفته تا جهان را بيارايد
قانوني هست كه چيدن آن را منع مي كند
ورنه ديگر جهان سحر انگيز نخواهد بود
و دوباره سپيد و سياه خواهد شد.
من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد ، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است. من شعر اين دخترك پنج شش ساله را درك مي كنم و شعر سپهري را نه.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مصاحبه با مهدي اخوان ثالث


س : ممكن است نظرتان را درباره سهراب سپهري بفرماييد؟
ج : از كارهاي سهراب سپهري در اين "هشت كتاب" چهار پنج شعرش بد نيست. بسيار نازكانه و لطيف است و به نظر من از بسياري جهات تحت تاثير شعرهاي اخير فروغ فرحزاد. او در ابتدا همه نو آوري و اسلوب بازي ها را آزمود. اين اواخر كه راهش را پيدا كرد. ولي سهراب سپهري مرد نجيب و محجوبي بود و نقاش بسيار خوبي.
س : ممكن است كه در اين مورد توضيح بدهيد؟
ج : اين چند شعر آخرش كه شباهتهايي هم گفتم با كار فروغ دارد ، خوب است. او در اين چهار ، پنج شعر اخيرش توانسته است براي خود زبان خاصي پيدا كند . با لطافتي كه از عرفان بودايي هند مايه مي گيرد و در تصويري كه از يك نقاش بر مي آيد مطالبي را به صورت زيبايي بيان كرده است ، ولي بقيه شعرهايش قابل توجه نيست. به نظر من فقط تجربه اي نا موفق است و اما مرگ زود رس او با توجه به شعرهاي اخيرش و مخصوصا" نقاشيش واقعه تاسف انگيزي براي هنر معاصر است . درود خداي بودا و راما بر او.
س: به اين ترتيب به نظر شما همين چند شعر ايشان است كه جالب است ، ولي بقيه جالب نيست . ممكن است بفرماييد كه به چه دليل چنين عقيده اي داريد؟
ج : به دليل آنكه اين اشعار وزن درستي ندارد - معاني درستي را ابلاغ نمي كند . رنگها خام به نظر مي رسد و خوب از عهده كار كلام برنيامده است و نمي تواند با مردم رابطه برقرار كند . مثل گنگ خواب نديده خيالاتش را من من مي كند. فقط اين چند شعر اخيرش كه مي تواند پيامي را به خواننده اش ابلاغ كند. چون يكي از هدفهاي شعر ابلاغ پيام است ، بدين معني كه مثلا" من - يا شما چيزي را در دلم ، ذهنم ( با تاثيري و احساس و انديشه اي ) پيدا كرده ايم و مي خواهيم آن را در ميان بگذاريم. او در اشعار قبليش بيهوده به اين طرف و آن طرف مي گشت و مي خواست كاري انجام دهد كه ديگران انجام نداده بودند ، ولي همان طور كه قبلا" هم گفتم نجيب بود و چون براي كارش اصالتي قائل بود ، دوباره بر سر جاي اولش ، سادگي برگشت و كوشيد تا در اين اشعار آخرينش به مردم نزديك شود . او جستجوگر سرگرداني بود كه نقاشي هايش را به مراتب بهتر از شعرهايش ارايه مي داد ، او شايد در جستجوي راهي براي ارتباط با مردم بود و توانست كه آن را در اين چند شعر آخرينش پيدا كند .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دكتر رضا براهني



- آقاي دكتر نظر شما در مورد سهراب سپهري چيست ؟
- درباره سهراب من زماني مقاله اي نوشته بودم كه در "طلا در مس " چاپ شد. سهراب طبيعي است كه با عرفان سر و كار دارد ، و شاعري بسيار صميمي است . اما من در گذشته با عارف بودن در عصر ما مخالفت كرده ام. در آن وقت ها من شديدا" يك شاعر اجتماعي بودم ، و اعتقادم بر اين بود كه در چنين دوراني شاعر بايد هميشه در سنگر زندگي كند. و در چنين مكاني نمي شد شعر سپهري را تاييد كرد. طبيعي است كه من امروز آن گونه نمي انديشم . امروز من احساس مي كنم كه شاعر نبايد تنها در يك دوران خاص شعر بگويد ، او بايد بتواند براي دوران ديگر هم شعر را زنده نگه داشته باشد. شاعر بايد آنقدر ذخيره داشته باشد كه وقتي سخن مي گويد براي همه و همه اجتماعات سخن بگويد. اما از جهت تكنيك شعر سپهري به قدرت شعر نيما ، اخوان ، شاملو و يا فروغ نيست.
خصوصا به قدرت تكنيكي شعر نيما ، فروغ و اخوان نيست. آن ها كه با زبان شعري آشنا هستند خوب ميدانند كه شعر گفتن به سبك شاملو آسانتراز شعر گفتن به سبك نيما ، اخوان و يا فروغ است. تكنيك مساله اي است كه براي من از اهميت فراواني برخوردار است ، چرا كه حافظ به دليل تكنيك كارش ، مانده است.
شاعري كه تكنيك را نداند ،نمي ماند . در كار سپهري زبان فاقد آن تكنيك نيرومند است . آدم فقط احساس مي كند چيز ها را كمي عوضي مي بيند ، مثلا بجاي آنكه انسان در آب ماهي ببيند احساس مي شود ، ماهي در آب به انسان مي نگرد . اين باژگونه بيني معني اش اين است كه طبيعت بينا مي شود و انسان كور. در نتيجه سنگ شروع به حرف زدن با ما مي كند . انسان در اينجا تبديل به سنگ مي شود ، و اين تنها تكنيكي است كه در كارهاي او از جهت تصويرسازي ديده مي شود.
يكي از بهترين شعرهاي سپهري "نشاني" است. در اين شعر سپهري ما را از يك شبيخون به يك شبيخون ديگر مي برد ، و اين تنها حادثه اي است كه در اين شعر اتفاق مي افتد ، حال آنكه شما هرگز چنين چيزهايي را در شعر اخوان ، نيما و يا فروغ نمي بينيد.
همان شعر قصه كوتاهي است كه به صورت منظوم درآمده است. به نظر من اين از تكنيك شاعري دور افتاده و تصنعي است، و عمدا" به اين صورت ساخته شده است. حالا اگر اين شعر تكنيك داشت چه مي شد ؟ اگر تكنيكي وجود داشت همه چيز در دو سطر تمام مي شد. از اين گذشته در آن صورت آحاد شعر با يكديگر ارتباط دروني و جبلي پيدا مي كرد. اين شعر شايد استثنائا اين طور است،ولي در بقيه شعر ها حتي آن حالت را هم ندارد.
من در جايي چند مثال از كارهاي سپهري آوردم . او مي گويد:
من در اين تاريكي
فكر يك بره روشن هستم
كه بيايد علف خستگي ام را بچرد.
من در اين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني مي بينم
كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.
من در اين تاريكي
در گشودم به چمن هاي قديم ،
به طلائي هائي ، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.
من در اين تاريكي
ريشه ها را ديدم
و براي بته نورس مرگ ، آب را معني كردم.
من مي خواهم بدانم كه چه ارتباط ميان "من در اين تاريكي" اول و "من در اين تاريكي" دوم و آخر ، وجود دارد. من اين ها را بند هاي موازي مي دانم و فاقد تكنيك ، من در گذشته هم نوشته ام كه مفردات شعر جديد ، لااقل بايد با يكديگر ارتباط دروني داشته باشد. وقتي كه مي گويد :
من در اين تاريكي
فكر يك بره روشن هستم
چه ارتباطي ميان آن "بره روشن " "امتداد تر بازوها" ، "دعاي نخستين بشر "،"چمن هاي قديم "، "ريشه ها" ،
"مرگ" و "آب را معني كردن "، وجود دارد ؟ تك تك اين ها زيباست. كل اين ها هم به دليل آنكه تك تك اين ها زيباست ، زيبا هستند ، ولي ارتباط شكلي و ساختي ميان اين ها وجود ندارد ، و شاعر كسي است كه بتواند ارتباطي ميان اجزا شعر خودش ايجاد كند . اين شعر كمپوزيسيون ندارد.
- به اين ترتيب شما مي توانيد بگوييد كه شعر حافظ هم فاقد كمپوزيسيون است ، چون هر بيتي معناي خاص خودش را ارايه مي دهد.
- من اين را مي توانم بگويم ، ولي در اينجا يك مساله وجود دارد . اين منطق شعر گذشته فارسي بود ، و به دليلي هم اين منطق را پيدا كرد. من درباره اين دلايل در تاريخ مفصلا بحث كرده ام. در آن روزگاران منوچهري ، سعدي ، حافظ و مخصوصا" صائب همين گونه سخن مي گويند ، چرا شعر اين طور شده است.
چرا اين شعر سپهري اين طور شده است ؟ با وجود آنكه نيما آمده و هارموني را به معناي جديدش تصوير كرده ، با وجود آنكه جهان ما جهان هارموني است ،و با وجود آنكه شاعر مي تواند آن ها را به شعر منتقل كند ، ولي با اين همه اين شعر سپهري فاقد هارموني است و اين شعر و شعرهاي مشابه آن نيست بايد دليلش را دانست. به نظر من دليلش عدم درك تاريخ است. حافظ تاريخ را درك مي كرد و يا ناخودآگاهانه در جريان تاريخ قرار داشت كه اشعارش بيت به بيت با يكديگر ارتباط برقرار نمي كرد. نيما و فروغ تاريخ را آگاهانه يا خود آگاهانه درك مي كردند.
وقتي كه در عصر ما همه اين هارموني را دارند و يكي ندارد ، من معتقد مي شوم كه اين درست نيست. گفتن اين نوع شعر ساده است و چون خيلي ساده است ، اين شاعر است كه اهمال كار بوده و تنبلي فكري به او داده است . ببينيد اين شعر فروغ كه "با من از نهايت شب حرف مي زنم" شروع مي شود ، براي خودش هارموني كامل را دارد. تصوير ها در يك شعر بايد دور هم بچرخند ، و در شعر حافظ چنين هست ولي در يك بيت ، در شعر نيما چنين هست ولي در كل يك شعر . در شعر فروغ و اخوان هم در كل يك شعر اين تصاوير را بر گرد هم مي توانيد ببينيد ، اما در شعر سپهري چنينن چيزي وجود ندارد . براي يك شاعر متبحر پيدا كردن تصاويري كه بند به بند سروده بشود ، كار ساده اي است. علاوه بر اين در شعر حافظ يك محدوديت ديگر هم هست كه او در چارچوب آن محدوديت كار مي كند و آن وزن و قافيه است كه در اينجا هم وجود ندارد. گفتن اين ها ساده است و به همين دليل نمي تواند شعر عالي و درجه يك فارسي شناخته شود. صرفه نظر از يكي دو شعر بقيه شكل دروني ندارند، و اين به دليل نبودن تكنيك است.
- در كتابهاي آخر سپهري اشعارش تعالي بيشتري مي پذيرد و از جهت جهانبيني هم وسيعتر مي شود. اين وسعت جهانبيني را به نظر شما ، تحت تاثير شهر كلاسيك ما پيدا كرده و يا اشعار اروپايي؟
اشعار اروپايي . در شعر هاي سپهري حتي يك رگه نا چيز از شعر كلاسيك ديده نمي شود. گذشته شعر فارسي به روي سپهري بسته بوده است. سهراب شديدا تحت تاثير ذن بوديسم Zen-Budhism و شعرهاي "ويليام بليك " شاعر انگليسي و سورئاليسم فرانسه است. در شعر هاي آخرش او كوشيد تا از تصاوير زنانه دست بكشد. در اين شعرها حتي تصاوير زمختي دارد. شعر هاي آخرش داراي وزن هاي مركب بلند مي باشد. در شعر سپهري تصوير و درك تصويري وجود دارد كه اگر اين ها در اختيار فروغ يا شاملو گذاشته مي شدند بدون شك آن ها از خود مايه گذاشته ، شعرهايي با تكنيك قويتر مي ساختند ، و از خودشان به آن تصاوير كليت و جهان بيني مي دادند. تنها جهانبيني مجرد كافي نيست. سپهري از روح آب مي گويد، اما ما در پشت سر يك شعر روح انسان را مي خواهيم و نه يك توصيف صرف را.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
شادروان محمود تهراني (م. آزاد)

- ممكن است كه نظرتان را در مورد كارهاي سهراب سپهري بفرماييد ؟
- بهتر اين است كه آدم كتاب سپهري را دقيق نقل كند.
كارهاي ايشان مايه سو تفاهم زيادي شده است. "مگنيس" شاعر انگليسي مقاله اي با ترجمه ابراهيم مكلا دارد كه در شماره شش آرش منتشر داده است ، او مي گويد كه شعر بايد داراي ظرافت و استحكام باشد. آنچه را كه ما در شعر فرخزاد مي بينيم همين است : ظرافت و استحكام . شعرهاي سپهري ظرافت هايي را دارد ، ولي من در آن استحكام كلامي نمي بينم.
سپهري عرفان شرقي را براي ما آورده است ، البته در سرزميني كه عرفانش در اوج است ، ايشان عرفان شرق دور و نزديك را وارد كرده اند.اين عرفان در هر حال براي اين مردم تازگي هايي داشت.نقاشان مي گويند كه او شاعر خوبي است و شاعران مي گويند او نقاش بهتري است. سپهري شاعر خوبي است ، ولي البته بايد ا كارهايش انتخابي كرده شود. "به اعماق قرن دست كشيدن "، "ترني كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت " حرفهاي لوس و بي مزه اي است.
يا وقتي كه مي گويد :
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
آخر براستي اين حرف چه معني دارد؟ اين زبان مبتذل است.
آخر كسي كه دلخوشي را با سير نمي سنجد ، يعني شما
مي خواهيد آن قدر ساده حرف بزنيد. اشكال كار سپهري در اين بود كه مي خواست با يك زبان ساده يك مسئله كاملا مجرد را بيان كند.
- شما مي خواهيد بگوييد كه اين عملي نيست چرا كه هر جرياني باشد زبان خاص خودش را داشته باشد ، آيا اين طور است ؟
- بله همين طور است. عيب سپهري در اين است كه مقداري مقلد فرخزاد شده است . خيلي ها از فرخزاد تقليد كرده اند و به قول اخوان جلو آيينه مي نشستند و گريه مي كردند كه البته مقصودش نادر پور بود.
ايشان ابتدا يك مقدار شعر نيمايي گفتند ، بعد آن ها را رها كردند و به شعر مجرد بي وزن روي آوردند ، بعد هم به همين چند وزن روي آورد و وزن خاصي را هم انتخاب كرد. اين وزن يكنواخت است ، يعني ، در مونوپل قرار مي گيرد ، توي اين وزن خيلي راحت
مي شود حرف زد ، ولي اين وزن عين بحر طويل است ، يعني ، قانونمندي خاصي ندارد ، هارموني و فرم ندارد . يك مقدار انديشه در اين كارهاست كه سرزير هم مي شود ،گاهي زيباست و گاهي هم نيست. من شعري مثل " آب را گل نكنيم " را از شعرهاي خوبش نمي دانم. من اين شعر را وقتي كه با شعري كه در مورد فرخزاد گفت مقايسه مي كنم ، آن را خيلي بيشتر مي پسندم ، مي گويد : "بزرگ بود و از اهالي امروز بود " ايشان اشعاري دارند كه از يك فكر بشري حرف مي زند. بايد بر كار سپهري نقدي دقيق انجام گيرد.
- گمان مي كنم كه مي شود نظريات شما را در مورد سپهري اين طور جمع بندي كرد :
1- ايشان آنچه را كه مي توانستند از اينجا بگيرند ، رها كردند و رفتند و همان حرفها را از جاهاي ديگر گرفتند و بازگو كردند.
2- زبان را در جريان ها و فنومن هايي به كار مي گيرد كه اصولا آن زبان به كار آن جريان و فنومن نمي آيد ، به همين جهت هم گاهي كارهايش لوس و حتي مبتذل مي شود.
3- فرم مناسب را نتوانست براي انديشه هايش پيدا كند و همين كارهايش را با اشكال مواجه كرده است . اين ها نقص هاي كار اين شاعرند ، اما در عين حال معتقديد كه در كارهايش مي شود شعر خوب را هم پيدا كرد. اين شعر خوب بدان دليل است كه ايشان در آنجاها تفكري را بيان مي كنند . شما تا چه اندازه با اين نتيجه گيري هاي من موافقيد ؟
- من گفتم كه سپهري ظريف است ولي محكم نيست. گفتم كه او عرفان تائوئي شرقي و چيني را آورده است. اين هم خودش يك كار تازه اي داشت ، يعني ، رفته و عرفان شرقي را برداشته و به اين سرزمين آورده است . شايد آن عرفان با ذهنيتش آشناتر است ، بايد دانست كه آن عرفان در عين حال در ادبيات مدرن ما مد روز هم هست.
من در مقاله اي با نام "عرفان بازي غربي " نوشتم كه آمريكايي هاي صنعت زده و خسته از فرهنگ روزگار خود ، تصميم مي گيرند كه عرفان را از چين كمونيست وارد بكنند ، اما چين راهشان نداد و آن ها در هند به جستجوي عرفان رفتند. گرايش به عرفان شرقي شايد يك مسئله جهاني باشد و ممكن است كه واقعا سپهري آن را با اين توجه نبيند. البته بيانش مثل بيان مولوي و ديگران نيست ، مدرن است. همان طور كه گفتم مسائل شعر معاصر بايد معاصر و مدرن باشد. اين عيب سپهري نيست كه از اين عرفان و از اين بيان مدرن استفاده مي كند ، عيب او در اسنوب يا متظاهرانه بودن اثرهايش است ، آخر حتما جنبه هايي از اسنوب در شعرهايش وجود دارد كه بسياري ، از اين اشعار ملال آور سرد خوششان
مي آيد. بايد به اين جانورهايي كه از شعرهاي سپهري خوششان مي آيد حالي كرد كه او مي تواند شاعر شعرهايي هم باشد كه شما اصولا نمي پسنديد ، و بالاتر از پسند شما قرار مي گيرد.
- آن چيست ؟
- در آنجاهايي است كه او با يك بيان قوي تفكري را بيان مي كند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
زنده ياد حميد مصدق

- ممكن است كه نظرتان در مورد كارهاي سهراب سپهري بفرماييد؟
- سپهري همان طور كه مي دانيد با هنر نقاشي هم آشنا بود . من در شعرهاي او كه به آنها علاقمندم بيشتر تصاوير نقاشي را مي بينم. در شعرش بيشتر نقاش بود، همان طور كه در نقاشي بيشتر شاعر بود. تابلوهايش با كار نقاشان معاصر تفاوت هاي خاصي داشت . همه تصديق داشتند كه نمايشگاه هاي نقاشي او يك نوع بيان شاعرانه است.
- گروهي بر اين نظرند كه سپهري بيشتر از عرفان هند تاثير پذيرفته است شما در اين مورد چگونه مي انديشيد ؟
- از عرفان هند كه كمتر ، بيشتر از عرفان شرق به طور كلي و به خصوص چين و ژاپن است . او سفرهايي به اين كشورها داشت ،در نخستين كتابهايش هم چنين چيزهايي را مي توانم ببينيم .
من فكر مي كنم كه سپهري در شعرهايش بيشتر به بيان حالات روحي و احساسي خودش مي پردازد و به اين ترتيب مي خواهم بگويم كه او الزاما" قصد بيان يك مكتب عرفاني را نداشت . در كارهايش ما بيشتر تجليات شخصيت خود سپهري را مي بينيم.
بايد ببينيم كه اصولا" سپهري از عرفان چه تعريفي را ارائه مي دهد ،آيا آن تعريف با كارهاي سپهري منطبق مي شود ؟ اصلا" به اين سبك بيان عرفاني كردن ، خيلي كار هنري نيست. سپهري هم همان طوري كه گفتم بيشتر بيان حالات روحي خودش را كرده است. كارهاي سپهري را بسياري عرفاني ميدانند، اما با تعريفي كه ما از عرفان داريم شعرهاي اين شاعر هيچ ارتباطي با اين قضايا پيدا نمي كند. عرفان به گرايشي ماورائي و فداكاري حتي براي چيزي كه قابل لمس و ديدن نيست ، اعتقاد قطعي دارد و اصولا" شيوه بيانش و نوع تفكر ارتباطي با كار سپهري پيدا نمي كند.
او چون نقاش بود گاهي در تصوير گري به نوعي نابي و عامي خاص ميرسد. در كتابهاي اوليه سپهري شما از وزن نشانه هاي چنداني نمي بينيد ، بيشتر نثر شاعرانه است . در كارهاي آخرش است كه با خاصيت وزن آشنا ميشود . ما در كارهاي آخرش
مي بينيم كه وزن هاي نيمايي را به كار مي بندد.
دو سه شعر زنده اي را كه منتشر كرد بيشتر به منظومه شباهت پيدا مي كند با اين فرق كه منظومه معمولا" بايد يك خط سير مشخص را دنبال كند ، اما در شعر سپهري شما اين جريان را به اين صورت نمي بينيد بلكه شما در اين اشعار با ابيات بسيار درخشان و زيبايي مواجه هستيد. مثلا" در منظومه "صداي پاي آب" اگر چند پاراگراف از آخر به اول آورده شود و يا بالعكس ، تفاوتي در كار به وجود نمي آيد. دليلش هم اين است كه او نمي خواهد چيز خاصي را القا بكند بيانش بيان احوالات روحي و نفساني خودش است.
- شما تا اينجا از محاسن و مقاصد كار سپهري حرف زديد و گفتيد كه داراي تصاوير زيبايي است و سرشار است از احساس.
به علاوه اضافه گرديد كه اين شعرها بيشتر از آنكه بيان يك مكتب عرفاني باشد بيان حالات روحي خودش است . پرسش اين است كه معايب كار ايشان را در چه مي بينيد؟
- نمي شود گفت معايب ، ولي همان طور كه گفتم سپهري بيشتر يك تصوير ساز است و كوشش عمده اي در بيان تصاويري زيبا از صحنه هايي خاص است بي آنكه مطالبش ارتباط چنداني به يكديگر ، حتي در يك شعر واحد داشته باشد. در عين حال به سپهري اين انتقاد هم شده است كه كارهايش با زمانه خودش هماهنگي ندارد گويي كه در اين جامعه و با اين مردم زندگي
نمي كند. گمان مي كنم كه خود سپهري هم علاقه اي به ورود در مسائل اجتماعي نداشت. او شاعري گوشه گير و منزوي بود كه در خلوت خودش به شعر و به نقاشي مي پرداخت و از اين بيشتر هيچ. شعرهايش بيان حالات روحي و احساسي خودش بود و همين هم برايش خشنود كننده بود و اين كار را هم زيبا انجام ميداد.
- از جهت فرم ، شما كارهاي سپهري را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- از جهت فرم ، او از نثر هاي كوتاه شاعرانه اي شروع كرد و كم كم اين را به سوي بافت كلامي و واژه هاي صيقلي شده پيش برد ، تا آنكه در اواخر عمرش به وزن نيمايي مي رسد. البته كه اين حركت به طرف تعالي بوده است. شايد اين حركت به تعالي را نتوان در كتابهاي اوليه اش ديد ، اما در كارهاي آخر اين جريان كاملا " محسوس است. به اين ترتيب نقص خاصي از جهت فرم نميشود به كارهاي آخر اين شاعر گرفت.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سيمين دانشور همسر شادروان جلال آل احمد



- در مورد "سهراب سپهري " چه فكر مي كنيد ؟
سهراب سپهري را بسيار دوست دارم . در اداره هنرهاي زيباي كشور با هم همكار بوديم. اداره اي داشتيم كه كارش انتخاب نقوش صنايع ظريف ايران بود و انتخاب بهترين نقوش براي سفارش دادن به كارگاه هاي هنري اداره. اين نقوش را من در مجله "نقش و نگار" كه مدير و مسئولش بودم به چاپ مي رساندم "سهراب سپهري" و "شكوه رياضي" در انتخاب بهترين نقوش به من كمك مي كردند اما "شكوه" و "من"روي حرف "سهراب" حرفي نمي زديم. هر دو شان رفتند و من هم سوميش هستم .
"سهراب" به سراي شعر هم اسباب كشي كرد و چه اسبابكشي فوق العاده اي. شعرش يك نوع نقاشي و نقاشيش يك نوع شعر شد. "سهراب" تيپ شهودي بود ( شايد بتوان گفت "نيما " تيپ فكور بود) و طبع شهودي "سهراب" بي اينكه او را متوجه گنجينه گسترده عرفان ايران بكند ، به خاور دور و ژاپن كشاندش.
ره آورد اين سفر هم در نقاشي و هم در شعر "سهراب" اثر گذاشت. برايم گفت كه نقاشي هاي پيروان فرقه "ذن بوديسم" را ديده و ترجمه شعرهايش را به فرانسه خوانده. از شعر "هايكو"
( شعر "ذنيست" هاي ژاپن ) بسيار خوشش آمده بود.
توجهش را جلب كردم كه "رباعيات خيام" هم شباهتي به شعر "هايكو" دارد، چرا كه خلاصه اي است از معرفي محتوا ، توضيح آن و نتيجه گيري - "سهراب " مي گفت نه ، "هايكو" تنها پيش درآمدي است بر محتوائي كه در ذهن شاعر است و درست مي گفت شعر "هايكو" با هجاهاي محدودش حالت سنگريزه اي را دارد كه در استخر ذهن خواننده انداخته بشود و تداعي هاي بسياري را برانگيزد. شعر "خيام" هم براي من همين حالت را دارد و شعر "سهراب" براي من "هايكوي" ادامه يافته و گسترده اي است كه تك تك مصراع هايش برايم تداعي برانگيز است . تداعي برانگيز
و حالتگرا.
جاهاي خاليي كه در تابلوهاي اخير "سهراب" مي بينيم ، بيننده را به مراقبه ميانگيزد ، سير جزئيات تابلو ، به سلوك مي خواندش . حالتگرائي و شكار لحظه هاي گذرا و حال انگيز ، به طبيعت رو آوردن و طبيعت را با يكي دو كلمه تا تعبير نشان دادن يا با خط و رنگ محدودي منعكس كردن ، مي توان گفت از اثرات هنر خاور دور بر آثار "سپهري" هست ، اما "امپرسيونيسم" هم كم تحت تاثير هنر خاور دور قرار نگرفته.
- به اين ترتيب او به نظر شما بيشتر تحت اثير ادبيات خاور دور است؟
- بيشتر نه ولي تحت تاثير ادبيات خاور دور است.
- ادبيات غرب تا چه اندازه در كار ايشان تاثير گذاشته است ؟
- "سهراب" از صميم قلب خود را وقف شعر و نقاشي كرده بود .
ابتدا در "دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران " درس خوانده بود كه اصول غربي هنر نقاشي (منحصرا) تدريس ميشد.
طبيعي است كه بايد كار "سهراب" هنر غربي باشد اما بعد به نظر من "سهراب" با وقوف تلفيقي كرد ميان هنر شرق وغرب و با الهام گرفتن از محيط پيرامونش يعني "ايران" و زادگاه كويريش "كاشان" . در شعرش هم همين كار را كرد و گفت كه :
"اهل كاشان است و پي قدقامت سرو نماز مي گزارد."
- تاثير ادبيات سنتي ما در كارش تا چه اندازه ديده مي شود ؟
- شايد "سهراب" فرصت زيادي نداشته تا به مطالعه ادبيات سنتي ما بپردازد. آخري ها كم مي ديدمش. دور و بر ما بيشتر هنرمندان متعهد بودند كه طرز تفكر "جلال" را ياد داشتند يا
مي پسنديدند. "سهراب" چنين طرز فكري نداشت. در انتظار موعود بود اما متعهد نبود بنابراين نمي دانم كوششي براي دستيابي به ميراث گذشتگان كرده است يا نه ؟ در شعرش اثر چنداني از اين ميراث نمي بينيم. به هر جهت شعر "سهراب" شعر مطلق است . شعر ناب است.
- شعر ناب چگونه شعري است ؟
- يعني شعر خالص...با خلوصي كه "سهراب" داشت.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
روایت انسانیکه جزء طبیعت است
تعبير جواد مجابی از سهراب





در آغاز کار ، شهرت سپهری به عنوان یک نقاش ، بیشتر از آوازه ی شاعریش بود . این به دهه ی سی بر می گردد . اگر چه شعرهایش در آن سالها خوانده می شد اما جز در نظر خواص ، تجربه ای موفق به شمار نمی آمد – سپهری بین سی تا چهل چهار مجموعه ی ( مرگ رنگ / 30 زندگی خوابها / 32 آواز آفتاب / 40 و شرق اندوه / 40 را منتشر کرده است – در سالهای سی و چهل شعر شکست و حماسه طرفداران بیشتری داشت .
شاعران در آن دوران ، فراوان بودن و نقاشان اندک . یک نقاش متوسط بیشتر و زودتر از یک شاعر متوسط می توانست خود را در حافظه ی جمعی ثبت کند .
تابلوهای او در آن ایام بیشتر عبارت بود از منتهای تیره ، با یک "تاش" رنگی در کمپوزیسیونی سنجیده که به عمد با سطوح رنگی در هم دویده ، مغشوش جلوه می کرد .
در این دوره ، سهراب از نقاشیهای ژاپنی گرته برداری می کرد : بازی با فضاهای خالی ، حرکت آزاد و شتابزده قلم مو ، تقلید رنگی از شیوه های نقاشی مرکب و آب ، استفاده از رنگهای محدود آبی و قهوه ای و ناگهان یک گل ، یک شیئی مرکزی ، در تضاد با متن در قلب منظره یا طبیعت بیجان . هدفش اینست : جهان را در چهارچوبی منتخب نشان دادن ، حیات را در تضاد شدید رنگها خلاصه نمودن .
نقاش از ابتدا در اندیشه وحدت بخشیدن به کثرتهای پیرامون خود بود و یافتن رابطه ای بین اجزاء مهم سازنده ی یک کادر و رسیدن به هدف اصلی یک نما که در تابلو با رنگی چشمگیر نشانه گیری می شد . در واقع خلاصه کردن خویش در شعر و نقاشی بدانگونه که نقاشیهایش آواز رنگها و خوابها در متن مرگ و آفتاب و اندوه شرقی بود و شعرهایش بازتاب این فضا در گنجایی کلام . در دهه ی چهل "درختها" از دستی و "صدای پای آب" از دست دیگر ، نقاش – شاعر بزرگ را بین عده ی بیشتری مطرح می کند .
درختهای سپهری در فاصله ی بین سطح و حجم نوسان دارند ، گاهی سطحی رنگی هستند ، در ارتباط با رنگمایه های متشابه ، گاه چون بخشی از تندیسی بریده و چسبانده شده به سطح تابلو .
این درختان با رنگهای زنده ، زبر ، پرقدرت ، چه در سطح یک تابلو و چه در تابلوهای متعدد یک دوره یا ادوار بازگشت ، تکراری می شوند . ریتمی که دایم مکرر می شود تا هارمونی کثرتی وحدت یافته را در بیانی تجسمی مهار کند .
همین جا درباره ی ادوار بازگشت ، توضیح بدهم که سپهری در دوره های متعدد کار خود با آنکه شیوه عوض می کرد ، گهگاه به تجربه ی پیشین بر می گشت و آنرا در شکلی خلاصه تر ، روشنتر و بمعنای دقیقتر باز می آفرید .
موسیقی پراشارتی از زندگی را در مجموعه ی درختها می یابیم ؛ یک ردیف ، یک برش از درختها که گاه سطح تابلو ، که بخشی از تابلو را در چشم انداز می پوشاند خبر از جنگلی می دهد که نمی بینیم ، اما حضورش در تابلو و در ما تا بی نهایت تکرار می شود .
درختها – حالا که پس از مرگش درباره ی مجموعه ی آثارش به داوری می نشینیم – مهمترین کارهای سپهری اند و بزرگترین تجربه ی نقاش که توفیقی عام یافته است و از حدود تجارب سرزمینی فراتر می رود . اگرچه چند تابلوی آبستره فیگوراتیو او در سالهای بازپسین ، خلوصی عمیقتر و مکاشفه ای جسورانه را در فضای نقاشی و دنیای رنگها نشان می دهد .
در مجموعه ی "درختها" او بیانی خالص دارد ، نقاشی می کند نه نقاشی و هنرنمایی و تجددپراکنی . در همین دوره شعرهای حجم سبز سروده شده است "حجم جنگلی" که ما جزیی از آنرا در منظر داشتیم .
در نمایشگاه پنج نقاش در انجمن ایران آلمان ، او و بهمن محصص ، در کنار هم قرار دارند . دو نقاش که هر دو کار خود را خوب بلدند در شیوه ی بکار بردن رنگ ، زمینه سازی با هم شباهتهایی دارند ، با این تفاوت که بهمن سبعانه با انسان در جهان صنعتی و جهان سوم روبرو می شود ، اما سهراب در برابر وسوسه ی حضور انسان در نقاشی خودداری می کند ، چرا که انسانش ، درخت ، گل ، یک تکه رنگ ، کویر و نور است .
سپهری به انسان می پردازد ، اما نه جدا از طبیعت پیرامونش ، کارکرد حیاتی او را به شیوه ای کنایی باز می نماید : رویش ، انوده ، با هم بودن ، جدا افتادگی ، رنگباختگی ، شدتها و تناقضها که به زبان رنگ و در محدوده ی سطح حکایت می شود و وسعت این جهان معنوی از نگاه شتابزدگان بدور می ماند .
بعد از چند نمایشگاه موفق ، خودش هم مثل ما از تکرار عنصر "درخت" خسته می شود تا کی می شود از یک عامل شناخته شده استفاده کرد . سوژه ای را بهانه ی ساختن ترکیبهای متنوع رنگی کرد . گاهی به نظر می رسد که به سفارش گالری ، آن درختها در چهارچوب بوم می روید ، درست همین جاست که هر نقاشی از جستجو باز می ماند ، اما سهراب عصیانگری پر تامل ، که عصیانش در لحظه ظاهر نمی شود .
در یک دوره دیگر ، شیوه ی او کاملا" عوض می شود . مربعهای رنگی ، سطحهای هندسی ساده (موندریانی) سطح یکدست تابلوها را می پوشاند .
این دوره کوتاه مدت است ، چون تجربه ای کاملا" دور از نگرش سپهری است شاید می خواسته از خود دور بشود و از دور به خود بنگرد . جشن شادمانه ای بود بی ریشه . چنان نظمی که با حدود مشخص ، تکه تکه سر جای خودش ، در ذهنیت نقاش ، نوظهور بود . او که همیشه سطح رنگی را در هم می آمیخت ، فضاها را با سیلان رنگ و بدون مرزبندی یکپارچه می کرد ، حالا اجزایی تعیین حدود شده را با نظمی وام گرفته از خارج از حوزه ی اندیشگی اش عرضه می کرد که شاید طنزی نمایشی برای نشان دادن جهان صنعتی یا گریز از فضای رنگهای کدر ، زبر ، مهاجم و کهنه شده بود .
سهراب از وام گیری شیوه ها ، چونان بسیاری از نقاشان همنسلش ، پروایی نداشته است اما او شیوه ی وام گرفته از نقاشیهای ژاپنی را می توانست در پرتو عرفان شرقیش بومی و از آن خود کند . اما دنیای هندسی رنگین را نتوانست به خود یا به ما بقبولاند . تا آنجا که به یاد دارم ، یک نمایشگاه بیشتر از آن دوره ی گذار ، عرضه نکرد .
در یک دوره ی کوتاه دیگر اشیای خانگی در کارهای او روی می نمایند . سپس طبیعت او را مسخر می کند . او که زمانی به مکاشفه ، روبروی طبیعت ایستاده بود ، بعد حل شده در متن طبیعت ، جزیی از هستی پیرامون شده بود در درختی ، بامی ، نهری ، تکه ابری ، رنگی .
دوره ی آخر کار سپهری ، یادآور غم غربتی بود که از کویر داشت ، بازنمایی شوق وصلی که سرانجام به اصل خود پیوسته است . اصل او کاشان ، شهر کویری و آن حوالی است ، جایی که نور و هوا و غبار و حجمها به او میدان می داد که دوباره به فضاهای خالی خود جای بیشتری اختصاص دهد و آن فضای یکپارچه تهی را با چند خط رنگی نشت کننده سریع ، حجمی نازک آرا ببخشد .
به فضاهای مأنوس بازگشته بود ، خود را در ورای آن فضای تهی ، آن چند خط شتابزده ی قهوه ای و خاکستری پنهان می کرد . کویر را از درون نقاشی می کرد از درون خود و از درون تاریخ کویر . البته او در این بازگشت به سنت تنها نبود ، سنت در دهه ی پنجاه ، بیشتر در شکل ظاهریش ، مقبولیت تام یافته بود . سپهری ژرفتر با سنت روبرو شد . از جهان انسانی پنهان شده درون سنت ، به فرهنگ ذخیره شده در این شکلهای کهن ، از حجم های بدیهی و رفتارهای بظاهر ساده بی خبر نبود و این کار او را از حد تزیین و تکرار اشکال و مضامین قدیمی فراتر می برد .
رفتن به عمق ، هر چه ساده تر شدن ، خلاصه تر بودن ، خلاصه کردن همه چیز ، شکل رمزی به اشیا ، رنگها و رابطه ها دادن ، فریاد رنگهای دوره ی آغازین خود را بدل به نجوای رنگمایه ها کردن ، هر چه فضای رها شده بر سطح اعتبار بخشیدن ، ترکیبهای باز ، غیرمتعارف با ساختهای کنایی تا بدانجا که چندتایی از کارهایش تجرید محض رنگ است ، ویژگیهای دوران آخر کار سپهری را نشان می دهد . میهن او نقاشی بود . میهن او کویر رنگ و حیاتی جوشنده از آن است او در میهن خود هر روز دوباره کشف می شود .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اين دنيا يك دنيا تنگ حوصله ايست
خسرو شكيبايي


صداي پاي آب عنوان كاستي است از شعرهاي سهراب سپهري با صداي خسرو شكيبايي كه اخيرا" به بازار نوار عرضه شده . از شكيبايي در اين مورد كه آيا فعاليت در اين زمينه را به طور مداوم دنبال خواهد كرد يا در كنار بازيگري گاهي در حد يك دل مشغولي به آن خواهد پرداخت و همچنين از علاقه اش به شعرهاي سپهري پرسيديم . مي گويد: " دلمشغولي با تمام دل ، از سر نياز يا با تمامي وجود خواستن . نمي دانم ! فقط اين را ميدانم كه (سهراب) براي من همه زندگيست. براي من تبلور انسان است. انساني كه رو به سوي روشني دارد ، انساني كه خود جهاني كوچك است ، انساني كه در عين ساكن بودن در نقطه اي ، به ته درياها و اوج آسمان ها و هزار توي زمان راه يافته است.
وقتي كه يك سلام ساده ، يك "دوست خواهم داشت" حالا، صميمي ، مي تواند در خلوت عزيزانم خوش بنشيند ،وقتي كه عشق به انسان را در تمامي پاره پاره تنم ، براي مردم وطنم پيش كش زندگي كرده ام ، پس ديگر اين دل مشغولي شاه نشين چشم دل من خواهد بود. هميشه با من ، خود من خواهد بود و شد."
شكيبايي در پاسخ به سوال ديگرمان در مورد شيوه اجرا و نوع گويش در اين كاست مي گويد: " بشر امروز با همه پيشرفتهاي معجزه آسايش كه در قلمرو علم و فن كرده است . در اصل ، همان بشر عاجز هزاران سال پيش است و اين بشر احتياج به شكفتگي روح دارد، احتياج به غم دارد، ناكامي را به همان اندازه دوست دارد كه كام. جدايي را به همان اندازه دوست دارد كه وصل.
راستش را بخواهيد ما هنوز گدايان يك لبخنديم و محتاج يك نگاه. پس اين انسان "نيازمند" زبان خاص خود را طلب مي كند در اين دنيا كه دنياي "تنگ حوصله ايست".
من در نحوه شعرخواني (در حد بضاعت اندكم ) با اعتقاد كامل سعي كرده ام به اين انسان نزديك شوم . اين كه عصر امروز زبان امروز را مي طلبد، حرف بي راهي نيست. سهراب در منظومه "صداي پاي آب" در تمامي مراحل مختلف زندگي از كودكي ، نوجواني و جواني اش گرفته تا مراحل پختگي و آنگاه كه رو به سوي روشني و تولد ديگر داشته و در پشت دانايي اردو زده از هرگونه تصنع و تظاهر دوري جسته است.
پس لطافت كار و سادگي منش دروني سهراب چنين حكم مي كرد كه مثل او باشم. ساده باشم. همراه مردم باشم. نه گامي پس و نه فرسنگها دور. نزديك نزديك به قدر يك آه.
ما تعمدا " شيوه هاي رايج و مرسوم شعرخواني را كنار گذاشته ايم و با ايمان و اعتقاد كامل قدم در راهي نرفته نهاده ايم كه لازمه زمان بود. زماني دير كه ديگر جاي نشستن بر لب جو و ديدن گذر عمر نيست، جاي رفتن ، ديدن نرسيدن است!
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
بهروز جان ممنون از مقاله های خوبت ... عالی بودن به خصوص متن آقای آغداشلو ... برام خیلی جالب بود چون با پسرشون هم کلاس بودم :) اگه بازم چیزی داستین ... به خصوص فایل صوتی حتما" ما رو هم از لطفتون بهره مند کن
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
خب خودم گیر آوردم
4.gif

شعر صدای پای آب با صدای خسرو شکیبایی
http://www.karbafoo.com/sepehri.htm
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از IcedAngel :
بهروز جان ممنون از مقاله های خوبت ... عالی بودن به خصوص متن آقای آغداشلو ... برام خیلی جالب بود چون با پسرشون هم کلاس بودم :) اگه بازم چیزی داستین ... به خصوص فایل صوتی حتما" ما رو هم از لطفتون بهره مند کن
خواهش ميكنم .

من تمام دكلمه هاي آقاي خسرو شكيبايي را دارم . خيلي هم دوست داشتم اينترنت مناسبي داشتم تا همه آنها را در جايي آپلود ميكردم . همچنين صداي شاعران ديگر را .
اما چه كنم كه دستم بسته است و كمبود امكانات .
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
به نقل از behroozsara :
خواهش ميكنم .

من تمام دكلمه هاي آقاي خسرو شكيبايي را دارم . خيلي هم دوست داشتم اينترنت مناسبي داشتم تا همه آنها را در جايي آپلود ميكردم . همچنين صداي شاعران ديگر را .
اما چه كنم كه دستم بسته است و كمبود امكانات .
ممنون از لطفت ... جای شکی نیست که اگه میتونستی میفرستادی :)
به هر حال تو اون لینکی که بالا گذاشتم به صورت شعر صدای پای آب که میشه گفت بهترینش هست رو داره
راستی یه سوال ... شدنیدم مهران مدیری هم دکلمه کرده ... درسته ؟
ممنون
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در اينكه آيا مهران مديري دكلمه كرده باشد يا نه نمي دانم .

در ميان كساني كه اشعار شاعران ديگر را دكلمه كرده باشند و البته خود شاعر نباشند ، بنده فقط آقايان خسرو شكيبايي / پرويز پرستويي و خانم نيكي كريمي را مي شناسم .
 
بالا