ياد نامه سهراب سپهري
[ آيدين آغداشلو ]
اين مقاله را براي ياد نامه سهراب سپهري نوشتم كه منتشر نشد دوباره مي خوانمش بسيار ملايم و از سر تعجب مي يابمش شايد اگر حالا مي نوشتم جز اين مي شد اما همين است كه هست . فروردين 69
سپهري به نسلي از هنرمندان ما تعلق دارد كه در سال هاي پس از 1340 رشد كرد و حاصل داد يكي از مشخصه اين نسل اين نكته بود كه دريافت كجا ايستاده است و در جهان پر تكاپوي معاصرش چه مي گذرد و در برابر بحران هويت ملي اش چه راه حلي يا چه پاسخي دارد .
اين نسل به آسودگيها دست يافت كه ماحصل تلاش نسل پيشينش بود شاعرانش كمتر پروا يا الزام رعايت رديف و قافيه و الباقي موارد اختلاف با نسل پيش را داشتند و نقاشانش سعي داشتند و چه سعي جانكاهي تا كل دوره يكصد ساله هنر جديد غرب را در يك دهه مرور و عرضه كنند و حاصل چه اغتشاشي شد ! حالا كه سالها گذشته است چه راحت مي شود اشكالات و اشتباهات را تشخيص داد و بر شمرد و از اين فاصله چه بزرگوارانه و از سيري مي توان نظر داد و نقد و تعيين تكليف و رد و قبول كرد و گذشت اما در هياهو و غوغا كه فرصت ها تنگ بود و آرزوها دور آنچنانكه شايسته اش بود عرضه مردمان و مخاطبانش كند . آش آن سالهاي غريبي را مي پخت كه از هر جائي چيزي در آن ريخته بودند و هر كس سهمي در آن داشت و منتظر بود و صاحب حق و حقوق . متخربين از رو نرفته اي كه طعم تلخ شكست را زير دندان داشتند حديث نفس كنند كافي كه فاجعه هاي شخصي كم رنگشان را بر هر فاجعه عامي اولويت مي دادند . شهرت طلباني كه همه چيزشان را در اين قمار از پيش باخته باشند نهاده بودند . در يوزه گراني كه براي يافتن جايگاهي در جهان غرب جهان زميني بودن را بر قبيله بازي نبودند و پشتشان به لا و نعم ها و دستورالعمل هاي هيچ هيات رئيسه اي بند يا گرم نبود . متواضع بودند و فروتن و دلباخته و سرسخت بر جايگاهشان واقف بودند . فاصله ها و كم و كسريها را مي شناختند و كوشش و رنج مداوم را به جريمه اين دورافتادگي و بي پناهي مشتاقانه مي پرداختند و راهشان را مي رفتند .
از سوي ديگر چرخي در گردش بود كه نه اين نسل به راهش انداخته بود و نه آن چنان بعدها رسم عام شد كه بگويند اين چرخ را روغن زده بود . اين رخ در گردش بي پرواي خود دعوت مي كرد و مي فريفت و امكان مي داد و خوراك مي طلبيد و صبر و قرار نداشت و چنان شتابان در حركت بود كه بسياري مجال اندك براي دريافت ماهيت و هدف و جهت و عاقبت آن باقي مي گذاشت اينطور بود كه براي جماعتي كار تنها در بعد موجوديت و ايجادش مطرح شد و اينكه حاصلش كجا مي رفت و ه مي شد به صورت دور نماي گنگ و مبهم ماند . قصه , قصه جهان سوم بود و روشنفكران و هنرمندانش همراه با اقتصاد منهدم و در بعضي جاهاي ظاهر فريبش و از دست رفتن تدريجي و گاه شتابان . ارزش و معناهاي ملي و فرهنگ اصيل و محترمش شرافتي از دست مي رفت و به سوي بابهاي اندك و شايد هيچ بي حاصل . درخشان يا ماندگار و هنرمند چه گيج مانده بود و درمانده .
سهراب سپهري حاصل اين سالها و اين دوران است دوراني كه هر كسي به جائي رجوع مي كرد و بدل هر سبك و الگوي هر هنري را داشتيم . هر نقاشي بايد سبك مشخص شناخته شده معروفي كار مي كرد . مي پرسيدند شما در چه سبكي كار مي كنيد يعني بايد به جايگاه مطمئن و تائيد شده اي تكيه داشتي والا در مي ماندي كه بي قبيله چگونه به سر خواهي برد . تماشا و گزارش معناي اين جهان نياز به چهار چوبي داشت و اين چهار چوب را بايد از جائي به عاريت مي گرفتي زبانت از ياد رفته بود . و زبان تازه اي را به سختي داشتي مي آموختي و تپق مي زدي و خجالت زده مي ماندي اما درست تر مي نمود اگر به قبيله اي پناه مي بردي و آسوده تر مي زيستي . آنوقت اكسپرسيو نيست بودي يا امپرسيو نيست يا كوبيست و يا فوويست و ... راحت امورات اينطوري آسان تر مي گذشت بايدها و نبايدها را برايت از پيش تعيين كرده بودند و كارمند مطيع اعتقادي بودي كه هر حاكم مي آوردي به رئيست اشاره مي كردي و سياسيون افراطي و حكومتي ها اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع ملي ها و بشدت محاصره ها و اين به شدت معاصرها چنان چشم به تغييرات و تحولات شتابنده جهان معاصر داشتند كه عاقبت به جاي صحنه سر از رديف تماشاچيان در آوردند . بسياري شان هم هيچگاه دانستند كه كجا نشسته اند . يكي از اين بي قبيله ها سپهري بود و آنطور هم نبود كه در جستجوي رجوعي نباشد جائي كه پشتش را گرم كند معنايش را قوت بخشد و در ايام درماندگي و ترديد به كارش بيايد . در دوره هاي گوناگون ديده ايم كه در آنها گاه مربع ها و لوزي هاي رنگارنگ را در متني سياه و تخت نشاند و گاه چنان به طبيعت و طبيعت بيجان نگريست كه طبيعت را تقريبا" يكسره حذف كرد .
شعر سپهري مجموعه اي است از تصاوير پياپي . پيامش سادگي و لطف را تبليغ و تحسين مي كند قالبش هايكوهائي متصل اند نگرش او از پيرامون به سوي درون حركت مي كند و ( من ) نرم خود و كنار جوئي را معرفي مي كند كه نظير هر راهب و عارف چله نشيني آبادي جهان را در خود تسليم و خود بنيايي و آرامش لحظه ها مي جويد برابر آن قولي كه عارف گليم خود را از آب مي كشد و خود را مي يابد . اما هر قضاوت تند و تيزي كه سپهري را ملزم بداند تا چشم دل را از اجزاء جهان بر كند و بر غوغا و همهمه هراس انگيزش نگران شود به انكار بنيان و اساس او – هرچه كه باشد خواهد انجاميد .
اگر سپهري اهل گريز به درون خود است . از سنتي ديرينه پيروي مي كند و فكر هجوم فرهنگ غريب غرب و جاي گزينش در اين سرزمين كه از قرن يازدهم هجري به بعد شدتي فزاينده يافت . خيلي كمتر از اغتشاش پس از ورود مغولان بود . حاصل هر دو اغتشاش روحيه و صنعتي گريز جويانه باقي گذاشت و هر دو وجه صورتي عارفانه اعراض گر و كناره گير يافت كه قضاوت ها خشمگينانه و آرمان جويه به كنار فرهنگي عميق و مفهومي وسيع از خود به جا گذاشت .
اگر اين نكته را بپذيريم ناچار در آن سوي غايت حادش بايد به دعوت آن فلاني , ديوان حافظ شيراز را تحقير و سرزنش و بسوزانيم .
سپهري شاعر و نقاش سالهاي 1340 به بعد كنام امنش را در درون خود مي جويد و به عنوان بخشي از نسل ناتوان و عاجز از ستيز با جهاني مغشوش و پويا و بي اعتنا . دعواي جايزه نوبل را وا مي گذارد . و به رفتار آب به جويباري كوچك خيره مي شود او نشانه اي است . از نسلي كه چه در جدال و چه در گزير و چه در يوزگي و چه در سعي و پيوستن به جهان غرب يا شرق دور و چه در رجعت به اصل و يا به هر جاي ديگري درمانده است . مكانيسم پيچيده اين دستگاه غريب را در نمي يابد و در مقابل اين مكعب مستطيل ناشناخته ناتوان مي ماند , از جدال مي پرهيزد . مي گريزد و در تنهايي جاي امني كه سراغ دارد , يعني خلوت امن خود پناه مي گيرد .
نمي دانم كار شعر و نقاشي سپهري چقدر خالص ايراني است با دوستداران سينه چاك آثارش مخالفتي ندارم مخصوصا" كه دوستدار آثار او بودن رسم روز است . اما مي دانم به آب و خاكش تعلق داشت و سعي كرد تصوير گر اين سرزمين باشد . نيازي نيافت ابروهاي كماني و بته جقه نقاشي كند تا كارش ملي و محلي نما شود . آن ديوارهاي نرم و كاهگلي و آن خاك مخملي بسيط و ممتد را كه مي بيني در مي يابي كه كجا را مي گويد . هر هنرمندي , اگر هنرمند باشد گواهي است بر زمانه اش و دارد حديث سرزمين و آداب و فرهنگش را نقل مي كند و معناي وجودش و حاصل بودنش را منتقل مي كند . و اگر اين معني در هويتش شكل بگيرد آنوقت در مي يابي چطور مي شود كه يكي سراسيمه از آن سوي عالم يا به كاشان پرواز مي كند . و يكي ديگر چند ماهي بيشتر را نمي تواند به دور از سرزمين و مردمانش سر كند و آن ديگري كه بيهوده گريخته است در غربت مي تركد و يكي ديگر اين آب و خاك را نبض تپنده را عالم مي شمارد . كه سپهري هر كه بود و هر چه سرود و هر چه كه بايد به تصوير كشيد دلبسته اين سرزمين ماند و چه فرقي مي كند كه فن كارش را از چين و ماچين به وام گرفت مگر نقاشان سلف چنين نكرده بودند . او از نسلي كه از ميانش برخاسته بود سرفراز ماند كمتر از هر كس دروغ گفت . صبور ماند و كار كرد . حرفي براي گفتن داشت .
سهراب سپهري از نام آوران هنر معاصر ايران است چه در شعر و چه در نقاشي . نقد دقيق كارهايش به دور از مهرباني يا سخت گيري . مي ماند به عهده تاريخ كه داوري صبور و حقيقي است اما در اين نكته شكي ندارم نام آوران است كه براي داشتن جايگاهي و قامتي چنين بلند در عصري پر كشاكش كه نسلي از بزرگان بود كاري نه خرد است و آدمي بزرگ بايد كه بود .
[ آيدين آغداشلو ]
اين مقاله را براي ياد نامه سهراب سپهري نوشتم كه منتشر نشد دوباره مي خوانمش بسيار ملايم و از سر تعجب مي يابمش شايد اگر حالا مي نوشتم جز اين مي شد اما همين است كه هست . فروردين 69
سپهري به نسلي از هنرمندان ما تعلق دارد كه در سال هاي پس از 1340 رشد كرد و حاصل داد يكي از مشخصه اين نسل اين نكته بود كه دريافت كجا ايستاده است و در جهان پر تكاپوي معاصرش چه مي گذرد و در برابر بحران هويت ملي اش چه راه حلي يا چه پاسخي دارد .
اين نسل به آسودگيها دست يافت كه ماحصل تلاش نسل پيشينش بود شاعرانش كمتر پروا يا الزام رعايت رديف و قافيه و الباقي موارد اختلاف با نسل پيش را داشتند و نقاشانش سعي داشتند و چه سعي جانكاهي تا كل دوره يكصد ساله هنر جديد غرب را در يك دهه مرور و عرضه كنند و حاصل چه اغتشاشي شد ! حالا كه سالها گذشته است چه راحت مي شود اشكالات و اشتباهات را تشخيص داد و بر شمرد و از اين فاصله چه بزرگوارانه و از سيري مي توان نظر داد و نقد و تعيين تكليف و رد و قبول كرد و گذشت اما در هياهو و غوغا كه فرصت ها تنگ بود و آرزوها دور آنچنانكه شايسته اش بود عرضه مردمان و مخاطبانش كند . آش آن سالهاي غريبي را مي پخت كه از هر جائي چيزي در آن ريخته بودند و هر كس سهمي در آن داشت و منتظر بود و صاحب حق و حقوق . متخربين از رو نرفته اي كه طعم تلخ شكست را زير دندان داشتند حديث نفس كنند كافي كه فاجعه هاي شخصي كم رنگشان را بر هر فاجعه عامي اولويت مي دادند . شهرت طلباني كه همه چيزشان را در اين قمار از پيش باخته باشند نهاده بودند . در يوزه گراني كه براي يافتن جايگاهي در جهان غرب جهان زميني بودن را بر قبيله بازي نبودند و پشتشان به لا و نعم ها و دستورالعمل هاي هيچ هيات رئيسه اي بند يا گرم نبود . متواضع بودند و فروتن و دلباخته و سرسخت بر جايگاهشان واقف بودند . فاصله ها و كم و كسريها را مي شناختند و كوشش و رنج مداوم را به جريمه اين دورافتادگي و بي پناهي مشتاقانه مي پرداختند و راهشان را مي رفتند .
از سوي ديگر چرخي در گردش بود كه نه اين نسل به راهش انداخته بود و نه آن چنان بعدها رسم عام شد كه بگويند اين چرخ را روغن زده بود . اين رخ در گردش بي پرواي خود دعوت مي كرد و مي فريفت و امكان مي داد و خوراك مي طلبيد و صبر و قرار نداشت و چنان شتابان در حركت بود كه بسياري مجال اندك براي دريافت ماهيت و هدف و جهت و عاقبت آن باقي مي گذاشت اينطور بود كه براي جماعتي كار تنها در بعد موجوديت و ايجادش مطرح شد و اينكه حاصلش كجا مي رفت و ه مي شد به صورت دور نماي گنگ و مبهم ماند . قصه , قصه جهان سوم بود و روشنفكران و هنرمندانش همراه با اقتصاد منهدم و در بعضي جاهاي ظاهر فريبش و از دست رفتن تدريجي و گاه شتابان . ارزش و معناهاي ملي و فرهنگ اصيل و محترمش شرافتي از دست مي رفت و به سوي بابهاي اندك و شايد هيچ بي حاصل . درخشان يا ماندگار و هنرمند چه گيج مانده بود و درمانده .
سهراب سپهري حاصل اين سالها و اين دوران است دوراني كه هر كسي به جائي رجوع مي كرد و بدل هر سبك و الگوي هر هنري را داشتيم . هر نقاشي بايد سبك مشخص شناخته شده معروفي كار مي كرد . مي پرسيدند شما در چه سبكي كار مي كنيد يعني بايد به جايگاه مطمئن و تائيد شده اي تكيه داشتي والا در مي ماندي كه بي قبيله چگونه به سر خواهي برد . تماشا و گزارش معناي اين جهان نياز به چهار چوبي داشت و اين چهار چوب را بايد از جائي به عاريت مي گرفتي زبانت از ياد رفته بود . و زبان تازه اي را به سختي داشتي مي آموختي و تپق مي زدي و خجالت زده مي ماندي اما درست تر مي نمود اگر به قبيله اي پناه مي بردي و آسوده تر مي زيستي . آنوقت اكسپرسيو نيست بودي يا امپرسيو نيست يا كوبيست و يا فوويست و ... راحت امورات اينطوري آسان تر مي گذشت بايدها و نبايدها را برايت از پيش تعيين كرده بودند و كارمند مطيع اعتقادي بودي كه هر حاكم مي آوردي به رئيست اشاره مي كردي و سياسيون افراطي و حكومتي ها اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع اينچنين بودند . و الباقي هم هنر براي هنري ها و جهان سرزميني ها و صنايع ملي ها و بشدت محاصره ها و اين به شدت معاصرها چنان چشم به تغييرات و تحولات شتابنده جهان معاصر داشتند كه عاقبت به جاي صحنه سر از رديف تماشاچيان در آوردند . بسياري شان هم هيچگاه دانستند كه كجا نشسته اند . يكي از اين بي قبيله ها سپهري بود و آنطور هم نبود كه در جستجوي رجوعي نباشد جائي كه پشتش را گرم كند معنايش را قوت بخشد و در ايام درماندگي و ترديد به كارش بيايد . در دوره هاي گوناگون ديده ايم كه در آنها گاه مربع ها و لوزي هاي رنگارنگ را در متني سياه و تخت نشاند و گاه چنان به طبيعت و طبيعت بيجان نگريست كه طبيعت را تقريبا" يكسره حذف كرد .
شعر سپهري مجموعه اي است از تصاوير پياپي . پيامش سادگي و لطف را تبليغ و تحسين مي كند قالبش هايكوهائي متصل اند نگرش او از پيرامون به سوي درون حركت مي كند و ( من ) نرم خود و كنار جوئي را معرفي مي كند كه نظير هر راهب و عارف چله نشيني آبادي جهان را در خود تسليم و خود بنيايي و آرامش لحظه ها مي جويد برابر آن قولي كه عارف گليم خود را از آب مي كشد و خود را مي يابد . اما هر قضاوت تند و تيزي كه سپهري را ملزم بداند تا چشم دل را از اجزاء جهان بر كند و بر غوغا و همهمه هراس انگيزش نگران شود به انكار بنيان و اساس او – هرچه كه باشد خواهد انجاميد .
اگر سپهري اهل گريز به درون خود است . از سنتي ديرينه پيروي مي كند و فكر هجوم فرهنگ غريب غرب و جاي گزينش در اين سرزمين كه از قرن يازدهم هجري به بعد شدتي فزاينده يافت . خيلي كمتر از اغتشاش پس از ورود مغولان بود . حاصل هر دو اغتشاش روحيه و صنعتي گريز جويانه باقي گذاشت و هر دو وجه صورتي عارفانه اعراض گر و كناره گير يافت كه قضاوت ها خشمگينانه و آرمان جويه به كنار فرهنگي عميق و مفهومي وسيع از خود به جا گذاشت .
اگر اين نكته را بپذيريم ناچار در آن سوي غايت حادش بايد به دعوت آن فلاني , ديوان حافظ شيراز را تحقير و سرزنش و بسوزانيم .
سپهري شاعر و نقاش سالهاي 1340 به بعد كنام امنش را در درون خود مي جويد و به عنوان بخشي از نسل ناتوان و عاجز از ستيز با جهاني مغشوش و پويا و بي اعتنا . دعواي جايزه نوبل را وا مي گذارد . و به رفتار آب به جويباري كوچك خيره مي شود او نشانه اي است . از نسلي كه چه در جدال و چه در گزير و چه در يوزگي و چه در سعي و پيوستن به جهان غرب يا شرق دور و چه در رجعت به اصل و يا به هر جاي ديگري درمانده است . مكانيسم پيچيده اين دستگاه غريب را در نمي يابد و در مقابل اين مكعب مستطيل ناشناخته ناتوان مي ماند , از جدال مي پرهيزد . مي گريزد و در تنهايي جاي امني كه سراغ دارد , يعني خلوت امن خود پناه مي گيرد .
نمي دانم كار شعر و نقاشي سپهري چقدر خالص ايراني است با دوستداران سينه چاك آثارش مخالفتي ندارم مخصوصا" كه دوستدار آثار او بودن رسم روز است . اما مي دانم به آب و خاكش تعلق داشت و سعي كرد تصوير گر اين سرزمين باشد . نيازي نيافت ابروهاي كماني و بته جقه نقاشي كند تا كارش ملي و محلي نما شود . آن ديوارهاي نرم و كاهگلي و آن خاك مخملي بسيط و ممتد را كه مي بيني در مي يابي كه كجا را مي گويد . هر هنرمندي , اگر هنرمند باشد گواهي است بر زمانه اش و دارد حديث سرزمين و آداب و فرهنگش را نقل مي كند و معناي وجودش و حاصل بودنش را منتقل مي كند . و اگر اين معني در هويتش شكل بگيرد آنوقت در مي يابي چطور مي شود كه يكي سراسيمه از آن سوي عالم يا به كاشان پرواز مي كند . و يكي ديگر چند ماهي بيشتر را نمي تواند به دور از سرزمين و مردمانش سر كند و آن ديگري كه بيهوده گريخته است در غربت مي تركد و يكي ديگر اين آب و خاك را نبض تپنده را عالم مي شمارد . كه سپهري هر كه بود و هر چه سرود و هر چه كه بايد به تصوير كشيد دلبسته اين سرزمين ماند و چه فرقي مي كند كه فن كارش را از چين و ماچين به وام گرفت مگر نقاشان سلف چنين نكرده بودند . او از نسلي كه از ميانش برخاسته بود سرفراز ماند كمتر از هر كس دروغ گفت . صبور ماند و كار كرد . حرفي براي گفتن داشت .
سهراب سپهري از نام آوران هنر معاصر ايران است چه در شعر و چه در نقاشي . نقد دقيق كارهايش به دور از مهرباني يا سخت گيري . مي ماند به عهده تاريخ كه داوري صبور و حقيقي است اما در اين نكته شكي ندارم نام آوران است كه براي داشتن جايگاهي و قامتي چنين بلند در عصري پر كشاكش كه نسلي از بزرگان بود كاري نه خرد است و آدمي بزرگ بايد كه بود .