• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
شاید حنا فراموش کرده میخوای بهش بگو .:)
اگرم میخوای بقیه شعرو بزارم حنا و ساغر اومدم جریمه اشون این باشه واسه دوتا شعر نظر بدن؟!:D

نمیشه این دفعه جریمه نشم؟:(خانوم به خدا ما همیشه به موقع تکالیفمون رو مینوشتیم مرجان شاهده:دی
این دفعه مسافرت بودیم نشد:p
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
"سرود زنده دریانوردهای کهن" همان نوای عاشقان است که با آن رو ح تازه میگیرد و به پیش میراند...
مرسی ساغر جون از توصیف زیبات برای این بخش:).
ساغری اگه ممکنه دیگه قبلی که نبودی هم اون تیکه دچار باید بود و هم بنویس مرسی پیشاپیش.
نمیشه این دفعه جریمه نشم؟ خانوم به خدا ما همیشه به موقع تکالیفمون رو مینوشتیم مرجان شاهده:دی
این دفعه مسافرت بودیم نشد
:lol::lol::lol:باشه فقط این یه دفعه رو ها اون بخش بنویسی تیکه بعدی شعرو میزارم.

.............

از نظرای زیبای حنای عزیزم و جواد عزیزهم ممنونم خیلی.:)
 
Last edited:

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
ندا جان اینم از جریمه ی من:دی
دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

سهراب راز تکامل و فلسفه ی حیات رو در عشق میدونه و جز عاشق پیشگی دیگر کارها را بیهوده و عبث میپندارد(کلا اعتراف میکنم هر چی فکر کردم نتونستم مفهوم درستی از این عبارت" زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد" بفهمم)
و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

عشق سفر به اوج است،شاید منظورش این بوده که عشق بر هر چیز سایه می افکنه و فراتر از هرچیزیست...

و عشق

صدای فاصله هاست.

مفهوم عشق همیشه فراق و جدایی را فریاد میزندو به نوعی لازم و ملزوم یکدیگرند! همیشه از پس هر عشقی فراقی هم ظاهر میشود.

صدای فاصله هایی که

غرق ابهامند.


نه،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند




شاعر در ابتدا حس عشق را مبهم توصیف میکند اما بعد تصریح میکنند که عشق شفاف و تمیز است،در واقع تشبیه عشق به نقره به خاطر شفافیت نقره است! معمولا نقش تصاویر در نقره ی تمیز به سان آینه دیده میشود ازین رو انسان عاشق میتواند چهره ی خود را در عشق به شفافی ببیند(عشق سببی است برای خودشناسی )

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

دل عاشق نباید کوچکترین گرد و غباری داشته باشد مثل نقره و آیینه که کدر میشوند و خاصیت خود را از دست میدهند...
همیشه عاشق تنهاست.

سیر تکاملی انسان کاملا انفرادیست و حتی معشوق هم تنها نقش هدایتگر را ایفا میکند و عاشق باید به تنهایی به حقیقت برسد...

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.

و او و ثانیه های می روند آن طرف روز.

اشاره به اهمیت زمان برای عاشق و اینکه در عشق راه برگشتی نیست همچون ثانیه که هرگز برنمیگردد و همیشه حرکت رو به جلو دارد

و اون و ثانیه ها رو نور می خوابند.

و او ثانیه های بهترین کتاب جهان را

به آب می بخشند.

و خوب می داندد

که هیچ ماهی هرگز

هزارو یک گریه رودخانه را نگشود

نسبت ماهی به دریا نسبت عاشق است به حقیقت! عاشق هرچقدر هم که بزرگ باشه نمیتواند پهنای حقیقت را تماما درک کند و این را خوب میداند اما به راه خویش ادامه میدهد...

و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب های هدایت روانه می گردند

و تا تجلی اعجاب پیش می رانندو

این سیر و سلوک عاشقانه بقدری شگفت انگیز و عجیب است که عاشق را مسحور کرده و میخواهد باز هم بداند و در دل شب به دنبال حقیقت برود
هوای حرف تو آدم را

عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

و در عروق چنین لحن

چه خون تازه محزونی!

حرف از حال و هوای عاشقانه جنبش تازه ای ایجاد میکند اما این خون تازه محزون است زیرا که حال و هوای عاشق با خزن و اندوه عجین است...

پ.ن:این قسمت از شعر کلا خیلی مبهم بود...
 

gooolsa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2009
نوشته‌ها
295
لایک‌ها
8
سن
39
محل سکونت
Tehran
پشت دریا ها شهری ست

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

یکم راجع به معنی این قسمت شعر قایقی خواهم ساخت هم توضیح میدین؟
این شهر آرمانیه سهرابه؟
 

Desperadoz

Registered User
تاریخ عضویت
29 جولای 2005
نوشته‌ها
1,083
لایک‌ها
5
سن
38
محل سکونت
PC
پشت دریا ها شهری ست

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

یکم راجع به معنی این قسمت شعر قایقی خواهم ساخت هم توضیح میدین؟
این شهر آرمانیه سهرابه؟

شاید تنها شعری از سهراب باشه که هر وقت خوندم حس تازه ای داشت و قدیمی نمیشه :rolleyes:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
خوب 100% من شکی ندارم که این آرمان شهر سهرابه(و البته من!!)
دنیای که دوست داشت وجود داشته باشه..البته من فکر می کنم سهراب تو این دنیا زندگی کرد(توی آرمان شهرش و خیالش)چون اگر این جوری نبود خیلی از شعرهاش رو شاید نمی تونست بگه

به شدت عمق داره این شعرش و آدم یه جورایی غبطه می خوره به دنیای که ترسیم کرده سهراب



ساغر جانم خوشامد مجدد و ممنون از پست های زیبات
154.gif
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
پشت دریا ها شهری ست

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

یکم راجع به معنی این قسمت شعر قایقی خواهم ساخت هم توضیح میدین؟
این شهر آرمانیه سهرابه؟


در واقع اینکه جای این شهر آرمانی رو در پشت دریاها قرار داده جای بسی تامل داره.شاملو در شعری میگه:
میخواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود...

گویی پشت دریاها آسمانی نهفته است ! آسمان میتونه کنایه ای از دنیایی ورای مادیات باشه،اگر هم دقت کنید تصویر شهر آرمانی سهراب تجلی گاهی است، پنجره ای ست به دنیایی دیگر،دنیایی که مملو از معرفت است و بر خلاف دنیای مادی آدمیان که سراسر ناآگاهیست ،حتی کودکان هم عارفند...
-بسیار لطیف و زیبا توصیف کرده این شهر رو،و باز هم میگم بارزترین خصوصیت این شهر آگاهی و معرفت مردمان آن است...
و این معرفت و آگاهی مردمان شهر رو لطیف و عمیق کرده،اگه دقت کرده باشید سهراب در توصیف خصوصیات این شهر به هیچ و جه از مصادیق مادی استفاده نمیکنه ،و در ترسیم فضای شهر از کلماتی چون: پنجره ،شاخه ،خواب ،موسیقی احساس ،صدای پر مرغان اساطیراستفاده میکنه ،در حالیکه از خصوصیات بارز شعر سهراب بی پروایی در استفاده از کلمات و اسامی اشیایی است که معمولا در شعر کاربری ندارد چون :جغجغه،توپ،سیمان،آهن....

و این خود نشانگر تمایل سهراب به نشان دادن شهریست به دور از مادیات و هیاهوی دنیا.


-مرسی مرجان جون چشاتون قشنگ میبینه:دی


 

gooolsa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2009
نوشته‌ها
295
لایک‌ها
8
سن
39
محل سکونت
Tehran
مرسی از توضیحات کاملتون

لذت بردم

تو دبیرستان تو کتاب ادبیاتمون شعرش بود ولی تفسیر درستی نداشت
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مرسی از توضیحات کاملتون

لذت بردم

تو دبیرستان تو کتاب ادبیاتمون شعرش بود ولی تفسیر درستی نداشت

خواهش می کنم عزیز:rolleyes:

خوب شعر نو و کلا از دید من شعر تعبیر واحد نداره..من به شخصه معتقدم هر نفری می تونه یک برداشت متفاوت از هر شعری داشته باشه

واقعا كه لذت بردم ممنون دوستان...

خواهش می کنم
لطف کردید تشریف آوردید:rolleyes:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
اینم بقیه شعر:

و در کدام بهار

درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟



شراب باید خورد

و در جوانی یک سایه راه باید رفت

همین.



کجاست سمت حیات؟

من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟

و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر

همیشه پنجره خواب را بهم می زد.

چه چیز در همه راه زیرگوش تو می خواند؟

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

چه چیز پلک ترا می فشرد،

چه وزن گرم دل انگیزی؟

سفر دراز نبود:

عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد.

ودر مصاحبه باد و شیروانی ها

اشاره ها به سرآغز هوش برمی گشت.

در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان

به «جاجرود» خروشان نگاه می کردی،

چه اتفاق افتاد

که خواب سبزترا سارها درو کردند؟

و فصل،فصل درو بود.

و با نشستن یک سارروی شاخه یک سرو

کتاب فصل ورق خورد

و سطر اول این بود:

حیات غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست.

...............

 

alefba0098

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2008
نوشته‌ها
314
لایک‌ها
28
سلام
کتاب هنوز در سفرم (شعرها و یادداشت های منتشرنشده از سهراب سپهری)
به کوشش پریدخت سپهری
نشر و پژوهش فرزان روز
وقتی این کتاب رو خوندم ، علاقه ام به سهراب بیشتر شد:happy:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
ساغر جون مرسی که جریمه اتو نوشتی .
(کلا اعتراف میکنم هر چی فکر کردم نتونستم مفهوم درستی از این عبارت" زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد" بفهمم)
و من هم اعتراف میکنم این جمله اش منو مجذوب خودش کرده و نمی فهمم چی میگه لجم درمیا:wacko:د!!
(عشق سببی است برای خودشناسی )
:)

مرسسی ساغر جونم به خاطر توصیف های زیبات.


اینم بگم این تیکه آخره این قسمت شعری که گذاشتم.
حیات غفلت رنگین حواست.
عاشقه این جمله ام بی نهایت.:)

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سلام
کتاب هنوز در سفرم (شعرها و یادداشت های منتشرنشده از سهراب سپهری)
به کوشش پریدخت سپهری
نشر و پژوهش فرزان روز
وقتی این کتاب رو خوندم ، علاقه ام به سهراب بیشتر شد:happy:

فک میکنم باید کتاب قشنگی باشه ولی متاسفانه من نخوندمش هنوز .

راستی الفبا جان خوشحال میشیم از نظراتون اینجا بهره مند بشیم.:)
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
و در کدام بهار
درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟


اممممم...نفهمیدم

شراب باید خورد
و در جوانی یک سایه راه باید رفت
همین.

یعنی لذت....استفاده کردن از زیبایی های ساده

کجاست سمت حیات؟
من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را بهم می زد.


زندگی کجاست؟زندگی با مفهوم زندگی کجاست؟به من نشون بدید...و همین پرسش و دنبال کردن زندگی خوب همیشه هستش...حتی زمانی که در آرامش هستی...من این سوال رو می پرسم...زندگی خوب یعنی چی؟و کجاست؟

چه چیز در همه راه زیرگوش تو می خواند؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
چه چیز پلک ترا می فشرد،


چه چیزی در همه ی عمرت عذابت میده؟چی باعث می شه که فکر کنی زندگیت خوب نیست؟نفسات به سختی میاد؟درد زندگی تو کجاست؟

چه وزن گرم دل انگیزی؟

این فکر کردنه درد آوره ولی دلچسب هم هست...درد دلچسبیه

سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد.


عمر دراز نبود...ما بد گذرونیدمش...چقدر هم بد:(


ودر مصاحبه باد و شیروانی ها
اشاره ها به سرآغاز هوش برمی گشت.
در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه می کردی،


در گذر زندگی و اتفاق و پستی و بلندی ها همیشه یادت باشه کی بودی...کی شدی...کجایی....کجا بودی...و نگاه کن به پایین و زیر پات..وقتی در اوجی...ببین چه هراسناکه سقوط!!

چه اتفاق افتاد
که خواب سبزترا سارها درو کردند؟
و فصل،فصل درو بود.
و با نشستن یک سارروی شاخه یک سرو
کتاب فصل ورق خورد


چی شد که رویاهای تو فراموش شد و بر باد رفت....فاصله ها کم بود..تو خودت فکر کردی زیادن!!...همه چیز زود می گذره...عمر تموم می شه...هر لحظه که بخواهد..و تو نمی دونی کی پایان توست...


و سطر اول این بود:
حیات غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست.


هووووووووووووووووووووم
32.gif


چه بغضی نشست بر گلوم....


پ.ن:راستی...بازم اولم
86.gif
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
مرسی ندا جون:دی
و در کدام بهار

درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

کی شکوفا خواهی شد؟و فصل بهار مصداقیست به همان معنای "شدن" و "رسیدن". معمولا بهار فصل رسیدن است و اینجا نیز اشاره دارد به همان کمال بشری...

شراب باید خورد

و در جوانی یک سایه راه باید رفت

همین.
شراب خوردن اینجا به معنای از خود بی خود بودن و بی خیالیست،شاید هم وارستگی از قید و بند مادی!
در جوانی یک سایه فکر کنم منظورش اینه که در "توهم بودن" باید به سر برد و همین کافیست...


کجاست سمت حیات؟

من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
راه حقیقی حیات کجاست؟ از که باید پرسید؟هد هد هم که نقش هدایتگر و خبر رسان را دارد...

و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر

همیشه پنجره خواب را بهم می زد.

اینجا سهراب میگوید برای فهمیدن پاسخ سکوت باید کرد و به حرف هستی گوش فرا داد تا راه را فهمید...


چه چیز در همه راه زیرگوش تو می خواند؟

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

سهراب راز حیات را به شکلی رمز آلود و مبهم بیان میکند،در واقع میخواهد بگوید هر انسانی در این دنیا بسان ماموریست در پی کشف راز حیات...

چه چیز پلک ترا می فشرد،

چه وزن گرم دل انگیزی؟

در جایی دیگر سهراب میگوید:"وزن بودن را احساس کنیم".احتمالا این عبارت هم بر میگردد به لذت احساس وزن "بودن".در واقع آنچه پلک را میفشارد و باعث تکان خوردن پلک میشود همان وزن بودن است که باعث میشود ما زنده بودن و حیات داشتن خود را حس کنیم...

سفر دراز نبود:

عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد.

حرکت چلچله ها معمولا به کندی و آرامی صورت میگیرد و اینجا به نظرم اشاره دارد به راهی که طولانی نیست اما رهروان به کندی حرکت میکنن.در واقع چلچله ها همان آدمیانند که با وجود عمر کوتاهی که دارند به کندی حرکت میکنند و وقت خودشناسی را درین دنیا از دست میدهند...

ودر مصاحبه باد و شیروانی ها

اشاره ها به سرآغز هوش برمی گشت.

در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان

به «جاجرود» خروشان نگاه می کردی،

چه اتفاق افتاد

که خواب سبزترا سارها درو کردند؟

در عین غفلت و سرخوشی با دیدن خروش آب ناگهان چه شد که شیدا و بی خود شدی؟(اشاره به تلنگر های کوچک زندگی که انسان را از خواب بیدار میکند)



و فصل،فصل درو بود.

و با نشستن یک سارروی شاخه یک سرو

کتاب فصل ورق خورد

فصل،فصل به بار نشستن بود،اینجا اشاره دارد به دوره های زندگی که همانند فصول که با به پایان رسیدن یکی، حیات فصلی نو آغاز میشود،دوره های زندگی هم به پایان میرسند اما از پس هر پایانی شروعی دوباره ست.همانند ورق های یک دفتر...

و سطر اول این بود:

حیات غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست.

سهراب در ابتدا میاد و راز حیات رو به شکل رمز گونه ای مطرح میکنه و اینکه خواننده رو به فکر میاندازه که واقعا راز حیات در چیست؟ در آخر این قسمت این راز رو از دید خودش مطرح میکنه،از دید سهراب راز حیات فهمیدن همین یک جمله است؛غفلت رنگین حوا!
سهراب بر خلاف دیگران که غفلت حوا را مایه ی نگون بختی و ورودشون به این دنیا میدونن ،این غفلت را با دیدی لطیف و زیبا "رنگین" میخواند،مثل یک گناه شیرین! مثل حس شکستن یک تابوی دیرینه!
گویی مسبب لذت ما از زیباییها و شیرینی های این دنیا تنها و تنها آن غفلت لحظه ای حوا بوده ست و به گونه ای از اینکه حوا سببی فراهم کرده تا بودن در این دنیا را تجربه کند بسیار خرسند و راضیست...
 
Last edited:

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
ندا میدونم یه قسمتایی از شعر خیلی به هم مربوطه..ولی به نظرت اگه تیکه های کوچیکتری رو بذاری بهتر نیست؟!

.........
لم عجیب گرفته است.

خیال خوب ندارم.
شب وقتیه که آدم به دور از کارها و مشغولیت های عادی،با خودش تنها میشه..برای فرار از خود و کرده ها میخوابه..اما سهراب خیال خواب نداره..خیال داره روبرو بشه با اونچه داره و اونچه هست..

هنوز در سفرم.

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است

سروده زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم.

همونطور که به نظر میاد مسیر سفر،مسیر سیر و سلوک باشه ..سهراب خودش رو در این مسیر میبینه..هنوز در سفر سلوکه و همراه بقیه سالکان و عارفان که به دریانوردان کهن اسم برده،به راهش ادامه میده..و این سرود زنده میتونه حرفها وتجارب اونها باشه که سهراب بهشون گوش میده..و وقتی سهراب اون کلمات رو به گوش روزنه های فصول میخواند! یعنی تکرارش میکنه و اونها رو تازه نگه میداره..
و سهراب هنوز در سفره..نه جسما که با حس درونی سفر رو ادامه میده..

مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

شاید به دنبال اینه که بدونه جایگاه واقعی انسان کجاست؟

کجاست جای رسیدن، و پهان کردن یک فرش

وبی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟

اینکه هر کس به اندازه ی وسع خودش ادامه میده.. و برای همین سهراب میپرسه که کجا مسیر اون خاتمه پیدا میکنه..
و کجا جاییه که اون سفرش خاتمه پیدا میکنه و فرصتی برای آرامش پیدا میکنه..بدون دغدغه و نگرانی..

شراب باید خورد

و در جوانی یک سایه راه باید رفت

همین.
نباید اندیشید..شراب استعاره ای میتونه باشه برای اینکه فکر کردن رو کنار بگذاریم..
و جوانی زمان تازگی و عدم تفکره..برای رسیدن شاید خیلی وقتها باید فکر کردن رو کنار گذاشت،باید رفت..باید یاد گرفت که سوال نپرسید..(در اشعار اکثر عرفا و شعرای بزرگ هم از مستی می گفته میشه که یه جورایی میتونه همین برداشت رو داشته باشه..)

کجاست سمت حیات؟
سهراب اینجا از سمت و جهت میپرسه..شاید بشه اینطور برداشت کرد که جاده ای که اونو میرسونه هدفه..اینکه در کدوم جاده باید باشه و به کدوم سمت باید بره..
من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
هدهد نماد یه انسان عاقل و فرهیخته است..بلد راه و عارف..هدهد میتونه راهنمایی باشه برای پیدا کردن سمت و جهت..


و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر

همیشه پنجره خواب را بهم می زد.

خواب باز هم میتونه نماد عدم پرسش و عدم تفکر باشه..و پنجره نماد ارتباط..پس اینجوری میشه برداشت کرد که در یک سمت تعقل قرار میگیره و در سمت دیگه عدم تفکر و ارتباط درونی و روحی و درک قلبی..
و چون پرسشها از تفکر حاصل میشن، و باز همونطور که گفته پنجره ی خواب رو به هم میزنن،یعنی این پرسشها یه جورایی آشفتگی براش پیش میارن که مانع درک قلبی میشن..همیشه فکر و دل با هم یه جورایی در تضاد هستن..

چه چیز در همه راه زیرگوش تو می خواند؟

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

چه چیز پلک ترا می فشرد،

چه وزن گرم دل انگیزی؟

اینجا این پرسش رو مطرح میکنه که این سوالات از کجا نشئت میگیرن..سراغ ذهن رو میگیره در واقع..ذهن همون چیزی که ما ازش به عنوان من تعبیر میکنیم..وقتی میگیم من مسلما منظور جسم مادیمون نیست،تفکرمونه.. نحوه ی تفکر ما رو ذهن مشخص میکنه..و این بازم میتونه نشانه ای بر این باشه که تفکر و ذهن خیلی وقتها مانع میتونن باشن،چرا که همیشه ما داریم که منیت رو باید کنار بگذاریم تا بتونیم برسیم..
اما عمق خودشناسیه که میپرسه کجاست هسته ی پنهان این ترنم موزون..
در عین اینکه میگیم منیت باید کنار بره،اما همیشه از خود شناسی به خدا شناسی میرسیم..باید پایه رو بشناسیم تا قدم بعدی رو برداریم..بدونیم سوالات از کجا میان،ذهن ما چیه ،تا بتونیم جلو بریم و ازش بگذریم و به درک قلبی ایمان بیاریم..همونطور که در ادامه هم میگه : ودر مصاحبه باد و شیروانی ها..اشاره ها به سرآغاز هوش برمی گشت.

بازم همین مسئله مطرح میشه ..سرآغاز هوش و هسته ی پنهان این ترنم موزون..همه یه جورایی به یه چیز اشاره دارن..

چه اتفاق افتاد

که خواب سبزترا سارها درو کردند؟

خواب سبز میتونه همچنان نماد عدم تفکر و یکرنگی با هستی باشه..
و سار ها شاید صرف وجودی انسان باشه..انسان خودش یه عامل در مقابل طبیعت و هستیه..وقتی از بهشت هبوط کرد،با خودش چیزهایی آورد که نبود در طبیعت(تفکر و انتخاب)..و اینکه انسان با اومدنش یه جورایی این نظم رو آشفت..اونم با تفکرش..چون خیلی اوقات اینطور برداشت میشه که این تفکر عامله متضاد با طبیعت جاریه..
و در ادامه هم میگه حیات غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست.
(اما اینم باید اضافه کنم که شخصا حس مثبتی از این جمله بهم دست میده..کلمه ی رنگین بعد از غفلت یه جور شیرینی خاصی داره..اینکه الان ما حیاتی داریم بر سطح زمین شاید به زیبایی بهشت نباشه..اما نباید فراموش کنیم که خدا قدرت تفکر و تعقل رو به ما داد تا در اونچه آفریده تفکر کنیم و لذت ببریم..با همه ی این توصیفات که عقل و پرسش رو برای درک قلبی باید کنار گذاشت،اما خدا دوست داره بنده اش فکر کنه در اونچه میبینه..و این تفکر میکتونه عامل غفلت بشه..عامل اشتباه..اگه تفکر نباشه و فقط طی طریق کنیم،اشتباهی هم نمیکنیم،مثل همه ی کائنات..اما من فکر میکنم خدا با این همه وسعت آفرینش،لذت میبره که میبینه موجودی در اونچه که خدا ساخته تفکر میکنه..هرچند که گاهی تفکرش به غفلت و اشتباه بی انجامه..اینکه ما الان حیاتی داریم که با تفکر و قدرت انتخاب..حیاتی که ویژه ی انسانه، شاید حاصل یک دقیقه تفکر حوا باشه..تفکری که باعث غفلت شد،اما غفلتش یه جورایی میتونه مثبت برداشت بشه..و رنگین..و مایه ی این لذت و تفکری که ما امروز داریم...)فقط باید یادمون بمونه که بعد از این تفکر،از غفلتهامون درس بگیریم،(از خودشناسی به خداشناسی برسیم)....و کم کم به مرحله ای از ایمان قلبی برسیم که تفکر رو کنار بذاریم و به دنبال ادراک قلبی باشیم..

...........

خیلی حرف زدم!!!!!!
واسه همین میگم تیکه ها رو کم کم بذار دیگه!:blush:
 

alefba0098

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2008
نوشته‌ها
314
لایک‌ها
28
یادداشت هایی درباره کتاب اتاق آبی
(اگر سهراب می ماند و آن را تکمیل می کرد)

فصل اتاق آبی
1.یک ضربه مار را می کشد ، دو ضربه نیرومند می کند (تناسب اعداد)
2.فقدان ترس از شمال است ( اشاره به ترس مادر از مار در اتاق آبی)
3.زنها حق ندارند وارد خانه مردان شوند که هم جای اجرای مراسم است و هم پناهگاه yararaka (مار زهردار برزیلی) یعنی پناهگاه اهریمن مار
4.توصیه می شود از نور فیروزه ای که خیره کننده است ، نترس ، در آن پناه بگیر ، ولی ازنور سفید پرهیز کن (برای اتاق آبی یک تکه را نقل کنم )
5.Avahana فرود جوهر الهی در یک مجسمه یا یک شی (در اتاق آبی به این موضوع فکر کنم ) یا در قلب
6.معبد ، ماندالاست و ورود به معبد ، ورود به Mysterium Magnum است (ورود به اتاق آبی)
7.زمین بهشت Amitabha خدای نور و زندگی بی پایان از Lapis –Lazuli است (اتاق آبی و فکر آبی)
8.مرید به طرف در شرقی ماندالا هدایت می شود (در ورودی اتاق آبی هم در شرق بود)
9.در باغ ایرانی جوی آب با کاشیهای آبی چیزی است بیش از نصف آسمان، چیزی است مقدم بر انعکاس آسمان
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
و در کدام بهار
درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟


به نظر من بازم به مرگ اشاره داره و زندگی انسان که کی به پایان میرسه و روح آزاد میشه.

شراب باید خورد
و در جوانی یک سایه راه باید رفت
همین.


باید کمی از مشکلات دور شد و خود را به زمونه سپرد و کمی همه چیز را ساده گرفت.

کجاست سمت حیات؟
من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟


زندگی درست چگونه است؟چه کسی میتونه من رو راهنمایی کنه؟

و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را بهم می زد.


و خوب به حرف هدایت گر گوش کن که همین جواب میتونه تو را در زندگی از غفلت در بیاره و به تو راه درست رو نشون بده.

چه چیز در همه راه زیرگوش تو می خواند؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟


توی این دنیا دنبال چی میگردی هدفت چیه چه چیزی تو رو امید وار نگه داشته به زندگی در این جهان فانی؟

چه چیز پلک ترا می فشرد،
چه وزن گرم دل انگیزی؟


همونطوری که انسان بعد از یه سفر دراز خسته میشه و احساس خستگی شدید می کنه اینجا هم خستگی زندگی رو میگه و لذت بعد از زندگی و فراقط از اون.

سفر دراز نبود:

به خودش میگه که خسته نشدی از این زندگی.

عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد.
ودر مصاحبه باد و شیروانی ها
اشاره ها به سرآغز هوش برمی گشت.


دیدن زیبایی های این دنیا و مخلوقات خدا به انسان شادابی می داد و مثل این بود که عمر انسان نمیگذره و انسان
را به فکر چگونگی آفرینش فرو می برد.

در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه می کردی،
چه اتفاق افتاد
که خواب سبزترا سارها درو کردند؟


وقتی داشتی مثل همه انسان ها خوش میگذروندی و در بی خیالی سیر میکردی چی شد که فکرت به دور دست ها رفت و از عاقبت کار ترسیدی؟

و فصل،فصل درو بود.
و با نشستن یک سارروی شاخه یک سرو
کتاب فصل ورق خورد


میگه وقتی تو اصلا به عمر توجهی نداشتی عمر داشت می گذشت و فصل رو نمادی از زمان قلمداد کرده.

و سطر اول این بود:
حیات , غفلت رنگین یک دقیقه «حوا»ست.


شروع و آغاز این دنیا و زندگی و این همه زجر که انسانها میکشن فقط به خاطر خوشی زود گذر «حوا» بوده
(که شاید منظورش این بوده که یک اشتباه کوچیک و یک خوشی زود گذر میتونه مشکلات بزرگی رو پیش بیاره همونجوری که با اشتباه «حوا» انسان از بهشت به زمین و زندگی کردن محکوم شد.)

----------
 
بالا