(لنگههای در را باز میکند. جسد و همینطور آلات و اشیاء دیگر بیرون برده میشود. کارآگاه کلاهش را بر میدارد و خسته روی صندلی سمت چپ کاناپه مینشیند. هنوز صدای ویولن بگوش میرسد که با پیانو همراهی میشود. از اتاق شماره 2 هربرت جورج بویتلر با لباس اوائل قرن 18 و کلاهگیس وارد میشود.)
نیوتن: سر آیزاک نیوتن.
کارآگاه: ریچارد فوث، کارآگاه جنائی. (همانطور نشسته میماند.)
نیوتن: خوشوقتم. خیلی خوشوقتم. واقعا. صدای داد و هوار، قیل و قال، ضجه و زوزه و ... غیره به گوشم رسید، بعدشم صدای آمد و رفت. اجازه هست بپرسم اینجا چه حادثهیی پیش اومده؟
کارآگاه: پرستار ایرنه اشتراوب رو خفه کردهاند.
نیوتن: قهرمان تیم ملی جودو؟
کارآگاه: قهرمان ملی.
نیوتن: وحشتناکه.
کارآگاه: توسط ارنست هاینریش ارنستی.
نیوتن: اما اون که داره ویولن میزنه.
کارآگاه: برای این که آرامش پیدا کنه.
نیوتن: نزاع باید زیاد خستهاش کرده باشه، آخه اون خیلی لاجونه. با چی این کارو...؟
کارآگاه: با سیم چراغ پایهدار.
نیوتن: با سیم چراغ پایهدار! این هم یک راهییه. این ارنستی دلم براش میسوزه. بیش از حد. برای قهرمان جودو هم دلم میسوزه. با اجازه، باید یه کمی این چیزهارو جمع و جور کنم.
کارآگاه: بفرمائید. علامت جرم ضبط شده.
(نیوتن اول میز و بعد صندلیها را راست میکند.)
نیوتن: من نمیتونم بینظمیرو تحمل کنم. در واقع به خاطر عشقی که به نظم و ترتیب داشتم فیزیکدان شدم... (چراغ پایهدار را راست میکند.)
تا بینظمیهای طبیعت رو به نظمی متعالی برگردونم. (سیگاری آتش میزند.)
سیگار بکشم ناراحت میشین؟
کارآگاه: (خوشحال)
برعکس، من هم... (میخواهد سیگاری از داخل قوطی سیگارش بردارد.)
نیوتن: میبخشید، بیشتر به این خاطر که ما همین الان از نظم صحبت میکردیم: اینجا فقط بیماران اجازهٔ سیگار کشیدن دارن، نه ملاقاتیها. وگرنه هوای تمام تالار فورا کثیف میشه.
کارآگاه: میفهمم. (قوطی سیگار را در جیبش میگذارد.)
نیوتن: ناراحتتون میکنه، اگر من یه گیلاس کنیاک...؟
کارآگاه: ابداً.
(نیوتن از پشت نردههای بخاری یک بطری کنیاک و یک گیلاس میآورد.)
نیوتن: این ارنستی، هیچ سر در نمیارم. آخه چطور ممکنه آدم یه پرستارو خفه کنه؟
(روی کاناپه مینشیند و یک گیلاس کنیاک برای خودش میریزد.)
کارآگاه: شما هم که خودتون یه پرستارو خفه کردین؟
نیوتن: بنده؟
کارآگاه: پرستار دوروتی موزر.
نیوتن: کشتی گیره؟
کارآگاه: دوازده اوت. با بند پرده.
نیوتن: اما این که کاملا یه موضوع دیگهست ، آقای کارآگاه، هر چی باشه من دیوونه نیستم. به سلامتی.
کارآگاه: به سلامتی شما.
(نیوتن مینوشد.)
نیوتن: پرستار دوروتی موزر. تا اونجا که به خاطر دارم، مو طلائی، تا بخوای پرزور. با وجود خپله بودنش خیلی فرز. اون عاشق من بود و من عاشق اون. تنها چارهٔ این مشکل بند پرده بود.
کارآگاه: مشکل؟
نیوتن: وظیفهٔ من اینه که به «گرانش عمومی» فکر کنم. نه اینکه عاشق زنها بشم.
کارآگاه: درک میکنم.
نیوتن: بعلاوه اختلاف زیاد سنی هم مسئله بود.
کارآگاه: بله درسته. شما حتما خیلی بیشتر از دویست سال سن دارین.
نیوتن: (با تعجب به او خیره میشود.)
چطور مگه؟
کارآگاه: خب، به عنوان نیوتن دیگه.
نیوتن: دیوونه شدین، آقای کارآگاه، یا خودتونو به دیوونگی زدین؟
کارآگاه: گوش بدین...
نیوتن: شما واقعا خیال میکنین، من نیوتن هستم؟
کارآگاه: خودتون اینطور خیال میکنین.
(نیوتن مظنونانه به اطرافش مینگرد.)
نیوتن: میتونم اطمینان کنم و رازیرو پیش شما فاش کنم، آقای کارآگاه؟
کارآگاه: معلومه.
نیوتن: من سر آیزاک نیستم. خودمو آیزاک نیوتن جا زدهام.
کارآگاه: به چه دلیل؟
نیوتن: به این دلیل که خاطر ارنستی رو پریشون نکنم.
کارآگاه: سر در نمیآرم.
نیوتن: آخه بر عکس من ارنستی واقعا بیماره، و این توهم بهش دست داده که آلبرت انیشتن اونه.
کارآگاه: این چه ربطی به شما داره.
نیوتن: اگه ارنستی پی ببره، که در واقع من آلبرت انیشتن هستم، قیامت به پا میکنه.
کارآگاه: میخواین با این حرف بگین که...
نیوتن: بله، فیزیکدان مشهور و کاشف نظریه نسبیت منم. متولد 14 مارس 1879 در اولم.
(کارآگاه کمی گیج و پریشان بر میخیزد.)
کارآگاه: بسیار خوشوقتم.
(نیوتن هم از جایش بلند میشود.)
نیوتن: به من فقط بگین «آلبرت».
کاراگاه: شما هم منو «ریچارد» صدا کنین.
(دست همدیگر را میفشارند.)
نیوتن: با اجازه، بهتون اطمینان میدم که من «سونات کرویتزر» رو بسیار نرمتر از اینی که ارنست هاینریش ارنستی اجرا میکنه، میزدم. «andante» هارو خیلی خشک و بیروح میزنه.
کارآگاه: من چیزی از موسیقی سرم نمیشه.
نیوتن: بنشینیم. (نیوتن کارآگاه را روی کاناپه مینشاند. و دستش را روی شانهٔ او میگذارد.)
ریچارد.
کارآگاه: آلبرت؟
نیوتن: شما دلخورین که حق بازداشت منو ندارین، درسته؟
کارآگاه: این چه حرفیه آلبرت.
نیوتن: دلتون میخواست به خاطر خفه کردن پرستار بازداشتم میکردین، یا به خاطر فراهم آوردن زمینهٔ ساختن بمب اتم؟
کارآگاه: این حرفها چیه آلبرت.
نیوتن: اگه شما اون کلید برق کنار درو بزنین چه اتفاقی میافته، ریچارد؟
کارآگاه: چراغ روشن میشه.
نیوتن: شما یک اتصال برقی بوجود میارین. چیزی از برق سرتون میشه، ریچارد؟
کارآگاه: من فیزیکدان نیستم.
نیوتن: منم کمی از برق سرم میشه. من فقط از روی بررسیهای طبیعت یک نظریه براش وضع میکنم. این نظریه رو به زبون ریاضی روی کاغذ میآرم فرمولهایی ازش استخراج میکنم. بعدش نوبت مهندسهاست. اونها دیگه فقط به فرمولها عمل میکنن. اونها با برق همونطور رفتار میکنن که واسطهها با روسپیها. اونها از برق سوءاستفاده میکنن، دستگاههای مختلف تولید نیرو میسازن و یک دستگاه فقط موقعی مورد استفاده قرار میگیرد که از شناختی که منجر به اختراعش شده، جدا شده باشه. به این ترتیب امروزه از دست هر الاغی برمیاد که یک لامپ رو روشن کنه... یا یک بمب اتم رو منفجر کنه. (روی شانهٔ کارآگاه میزند.)
و حالا میخواین منو به این خاطر بازداشت کنین، ریچارد. زیاد صورت خوشی نداره و اصلا عادلانه نیست.
کارآگاه: من که اصلا خیال بازداشت شما رو ندارم، آلبرت.
نیوتن: تنها به این علت بازداشتم نمیکنین که خیال میکنین من دیوونهام. ولی شما که چیزی از برق سرتون نمیشه، چرا از فشردن کلید برق خودداری نکردین؟ شما در این مورد یک جنایتکارید، ریچارد. خب دیگه باید کنیاکم رو مخفی کنم وگرنه پرستار مارتا بل میاد و داد و بیداد راه میاندازه. (نیوتن بطری را دوباره پشت نردههای بخاری مخفی میکند، اما گیلاسش را جا میگذارد.)
خوش باشین.
کارآگاه: شما هم خوش باشین، آلبرت.
نیوتن: در واقع حقش بود که شما خودتونو بازداشت میکردین، ریچارد. (دوباره به اتاق شماره 3 میرود.)