برگزیده های پرشین تولز

بهترین قسمت کتاب های داستان

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
از توپ مرواری اثر صادق هدایت

... یک مرتبه دری به تخته خورد : یک شب مردم از همه جا بیخبر خوابیدند و هفت پادشاه را

در خواب دیدند .صبح که پاشدند , خد ایک پادشاه قدر قدرت برمامگو... تمام عیار ,که با نیزه

ده ذرعی نمیشد سنده زیر دماغش گرفت ,بهشان عطا کرد که کسی نمی توانست فضولی بکند و

بهش بگوید :" بالای چشمت ابروست" فورا جمعی تازه به دوران رسیده و نوکیسه و رند و

اوباش دورش را گرفتند و به او خرفهم کردند که: سلطان سایه ی خداست و این مرتیکه ی

برمامگو... هم مثل پلنگ که چشم ندارد ماه را روی آسمان بالای سر خودش ببیند ,به زبان

الهام بیانش گذرانید که : عرصه ی ربع مسکون, آنقدر وسیع نیست که در وی دو پادشاه

بگنجد

جهان را پسند است یک شهریار

زنی را دو شوهر نیاید بکار

حالا ما کار نداریم که این عقیده ی تمام زن ها نیست و گوینده اش حتما مرد حقه بازی بوده است و ...
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چند جمله از کتاب سه شنبه ها با موری نوشته ی میچ آلبوم که در این پست معرفیش کرد. البته چون این

کتاب در حال حاضر در دسترسم نیست این جملات رو از سایت های دیگه برداشتم (شرمنده :blush:)

*********************


تنها راه معنی دادن به زندگی این است که خودت را وقف دوست داشتن دیگران بکنی. وقف اجتماعت و وقف اینکه کاری بکنی تا به زندگی خودت هدف و معنا بدهی. گاهی آدم نمی تواند به چشم هایش اعتماد کند، باید به احساساتش اعتماد کند، اگر می خواهی دیگران به تو اعتماد داشته باشی باید تو هم به آن ها اعتماد داشته باشی، حتی در تاریکی مطلق، حتی وقتی داری می افتی.
*
وقتی انسان مردن را یاد بگیرد زندگی کردن را هم یاد می گیرد.
*
انسان ها احتیاج دارند حس کنند که وجودشان اهمیت دارد.
*
غیر ممکن است پیرها به جوان ها حسودی نکنند. ولی مهم این است که آدم آن چه را هست بپذیرد و از آن لذت ببرد.
*
پیری مترادف فاسد شدن نیست. رشد است. خیلی بیشتر از آن چیز منفی است که بهش مرگ می گوئیم. نکته مثبتش در این است که می فهمی یک روز باید بمیری و آن وقت بهتر زندگی می کنی.
*
اگر در زندگی ات معنایی پیدا کرده باشی هیچ وقت نمی خواهی به عقب برگردی. همیشه می خواهی به جلو بروی، می خواهی بیشتر ببینی. با اشتیاق منتظر شصت و پنج هستی.
*
اگر ادم با پیر شدن در حال جنگ باشد همیشه ناراحت است، چون این اتفاقی است که خواه و ناخواه می افتد.
*
باید ببینی الان در زندگیت چه چیزهای خوب و واقعی و زیبا وجود دارد. به عقب نگاه کردن حس رقابت را بیدار می کند. ولی پیر شدن که مسابقه نیست.
*
ما برای چیزهای اشتباه ارزش قائلیم. و همین باعث می شود تمام زندگی مان سر وته شود. در باره این باید خیلی فکر کنیم.
*
خودت را وقف عشق ورزیدن به دیگران کن. وقف جامعه اطرافت کن و وقف کاری که به زندگی ات هدف و معنا
بدهد.
*
اگر می خواهی برای آدم های طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آن ها همیشه به نظر حقارت نگاهت می کنند. اگر هم می خواهی برای زیر دست هایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک می کنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمی رساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه می دهد در چشم همه یک جور باشی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چنین کنند بزرگان

ویل کاپی/ ترجمه ی استاد نجف دریا بندری

قسمتی از متن مربوط به قسمت نرون:

مادر نرون خیلی اسباب زحمت نرون شده بود.مدام بر سر این که چه کسی باید به قتل برسد و قتل با چه وسیله

ای انجام بگیرد با نرون دعوایش میشد و نمی گذاشت نرون کارش را بکند.هر چه نرون میگفت اذیت نکن به خرجش

نمی رفت تا بلاخره نرون تصمیم گرفت خودش را از دست او خلاص کند.ولی چون دین سنگینی از مادرش به گردن

داشت لازم میدید که قتل مادرش به ترتیب خیلی راحت و مطبوعی انجام بگیرد تا خاطره ی تلخی از آن در ذهن مقتول

باقی نماند...
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
عاقبت چون عقل خود را به نحوی علاج ناپذیر از دست داد, عجیب ترین فکری که هرگز به مغز هیچ دیوانه ای در عالم

خطور نکرده است به مغز وی راه یافت, یعنی به نظرش مقتضی و لازم آمد که هم به خاطر رونق شرافت جبلی و هم

برای خدمت به کشور خویش "پهلوان سرگردان " شود و با اسب و اسلحه ی خود اقطار جهان را به دنبال ماجراها

بگردد و به آن چه در کتاب های پهلوانی خوانده بود که پهلوانان سرگردان می کردند عمل کند یعنی در رفع هر گونه

ظلمی بکوشد و چندان با حریفان کار دیده و مخاطرات عدیده مواجه شود که با غلبه بر آنان شهرت ابدی کسب کند.

___________________

دن کیشوت-سروانتس(ترجمه ی محمد قاضی)

تو این تاپیک Daneel Olivawی عزیز اطلاعات خوبی در مورد دن کیشوت و نویسنده اش ارائه دادن.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یه قسمت جالب تو کتاب دن کیشوت !

اگر ایرادی به صداقت این داستان وارد باشد تنها این است که مولف آن از نژاد عرب بوده است و دروغ گفتن در میان این قوم امری بسیار رایج است.

پ.ن: اشاره به داستان مبارزه دن کیشوت با مرد بیسکایی در فصل نهم
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
اگر تو را دوست نداشته باشند , ولی به یقین ندانی که رقیب سرسختی را دوست دارند یا نه, و ,رقیبانت چند تن

باشند , و ندانی کدام یک خوش اقبال تر از تو است ,اگر به آن جهالت امیدبخش زنده ای که کمکت می کند به

گمانه زنی های تشویشی کمابیش تحمل ناپذیر خاتمه دهی ,آن وقت همه چیز خوب پیش خواهد رفت ,می توانی

به زندگی خود ادامه دهی.ولی واویلا, اگر آخر سر اسم او را اعلام کنند و آن اسم, اسم تو نباشد!

چشم / ولادیمیر ناباکوف
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چل انشا

جلال سعیدی

_______________

از انشاء: به چه ورزش هایی علاقه دارید.

... در رابطه با ورزش ما فکر می کنیم خیلی پدیده ی مهمی است و آدم باید هر روز ورزش کند،

خصوصا که نیمه ی گمشده ی خودش را هم پیدا نکرده باشد.خب ، ورزش باعث می شود هیکل

آدم زیبا و متورم شود و نیمه های گمشده ی موجود در جامعه به آدم توجه بیشتری کنند و چه

بسا بیایند شادی هایشان را با ما قسمت کنند که اگر این جور بشود ، خیلی خوب است و ما

هر چه می کشیم از این حالت بدون نیمه ای است و من نمی دانم اگر آن بمب ما بترکد چه کسی

می خواهد پاسخگو باشد.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
از انشاء : درباره ی افسردگی هر چه می دانید بنویسید

البته در کشور ما یکی از راههای افسرده شدن ، نگاه کردن به تلویزیون عزیز است ، خصوصا گزارش های زیبای آقای نجف-

زاده ی عزیز که آدم می ماند چطور این همه نمک ، اعتماد به نفس و توان برنامه سازی در ایشان جمع شده است که این

قدر ایشان می تواند گزارش هایی تهیه کند که اولشان معلوم نیست از کجا شروع می شود، ولی آخرشان معلوم است

که به محکوم کردن کدام جناح منجر می شود.

از: چل انشا
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یک قسمت دیگه از چل انشا بذارم !

از انشاء: نظر شما درباره ی حیوانات چیست؟

یک بار کیوان برادر و الگوی زندگی ما یک سگ خریده بود ، منتها در انتخاب سایزش خیلی دقت نکرده بود، چون وقتی

ایشان با سگشان وارد کوچه ی ما شدند ، کلیه ی منازل از سکنه خالی شده بودند و ما خودمان چند روزی را در کمد

دیواری زندگی می کردیم، چون سگ ایشان که اسمش هم کیکاووس بود، به ظاهر سگ و در باطن یک فقره دایناسور بود

و مقدار زیادی دندان بود که اندکی سگ به آن اضافه کرده باشند و بعد از چند روز جناب آقای کیکاووس توسط پلیس و

نیروهای ضدشورش از منطقه خارج شد و ما از کمد دیواری به آغوش جامعه حمله ور شدیم.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
دختری از پرو / ماریو بارگاس یوسا ( یک کتاب با داستانی عالی ، ولی چقدر حیف که سرتاسر داستان پر از این علامته: (...) به نشانه ی سانسور ! )

**********************

... گفت : اما این خیلی جالب تر از گزارش من بود. از این گذشته آن لقب خیلی برازنده است. نه به معنی بد ، بلکه واقعا.این چیزی است که هستی ، دوست عزیز ولو این که خوشت نیاید : یک پسر خوب.

النا که با تعجب به من نگاه می کرد گفت : می دانی که ماجرای عشقی شگفت انگیزی است؟ چون در واقع همین هم هست: یک ماجرای عشقی شگفت انگیز . این بلژیکی غمگین هرگز مرا این طور دوست نداشته. کدام زن می تواند خود را با او مقایسه کند؟

سیمون گفت : دلم می خواهد با این ماتاهاری آشنا شوم.

النا که با شوخ طبعی ریش او را می کشید گفت : باید از روی جنازه ی من رد شوی. عکسش را داری؟

-حتی یک عکس هم ندارم . تا آنجا که یادم می آید ، هرگز با هم عکسی نگرفتیم.

النا گفت: دفعه ی دیگر که تلفن می زند باید جوابش را بدهی . این ماجرا نباید به این شکل تمام شود ، با تلفنی که مدام زنگ میزند ، مثل بدترین فیلم هیچکاک .
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
اصلا سر درنمی آورم که چرا تیر به ماتحتم خورد. به هر حال، یک داستان جنگی مزخرف بود. به مردم که

می گویی ماتحتت تیر خورده ، دیگر تو را به چشم قهرمان نمی بینند. جدی ات نمی گیرند، البته این مساله

دیگر مساله ی من نبود. جنگی که برای باقی آمریکا داشت شروع می شد برای من تمام شده بود.

در رویای بابل / ریچارد براتیگان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
گاهی وقت ها با شکل و شمایل ماجراهام در بابل ور می روم. ماجراها می شد به شکل کتاب باشند و می -

توانستم در ذهنم آن چه را می خوانم ببینم،اما اغلب ماجراها به صورت فیلم در می آیند، گو اینکه یک بار هم آن ها رابه

قالب یک نمایش درآوردم. من هملت بابلی می شدم و نعنا-دیرت هم در نقش گرترود و هم در نقش

افلیا ظاهر می شد.نمایش را نیمه کاره ، اواسط پرده ی دوم ، رها می کردم . یک روز باید برمی گشتم و کار را از

همان جا که رها کرده بودم پی می گرفتم. نمایش من پایان متفاوتی با نمایش شکسپیر دارد. هملت من پایان خوش

خواهد داشت.

در رویای بابل / ریچارد براتیگان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
مستاجرهای عزادار، تنگ هم بالای پله جمع شده بودند و پچ پچ کنان به شکل آماتوری زاری و مثلا عزاداری می کردند.

اصلا استعدادی از خودشان نشان نمی دادند. البته چطور می شد برای صاحب خانه ای که یک سلیطه ی قرشمال و یک

فضول باشی بزرگ بود درست و حسابی عزاداری کرد ؟ خانم صاحب خانه این عادت بد را داشت که از شکاف در

آپارتمانش دزدکی دید می زد و هر رفت و آمدی به ساختمان را به دقت زیر نظر می گرفت . قوه ی سامعه اش باور نکردنی

بود. به گمانم یک جایی از نسبش به خفاش ها می رسید.

در رویای بابل / ریچارد براتیگان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
زن چند روزی باید برای دیدار بستگانش می رفت، و آن وقت مرد رفت و یک روولور کالیبر 38 با یک عالم مهمات خرید. بعد

رفت توی زیر زمین ، جایی که موش ها بودند و شروع کرد به تیراندازی سمت آن ها. موش ها اصلا عین خیالشان نبود.

طوری رفتار می کردند که انگار دارند فیلم می بینند ، و رفقای مرده شان را جای پاپ کورن می لمباندند. مرد رفت سراغ

موشی که مشغول لمباندن رفیقی بود ، تپانچه را گرفت بالای سرش . موش از جا جنب نخورد و به لمباندن ادامه داد.

وقتی ضامن را زد، موش لحظه ای از نیش کشیدن دست برداشت و از گوشه ی چشم نگاهی انداخت . اول به تپانچه و

بعد به مرد. یک جور نگاه دوستانه بود که انگار می گفت : "مادرم جوونیاش مث دینا دربین آواز می خوند. "

مرد ماشه راکشید.

شوخی سرش نمی شد.

صید قزل آلا در آمریکا / ریچارد براتیگان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چند جمله ی جالب از کتاب " صیدقزل آلا در آمریکا " از ریچارد براتیگان :

_ نهر تام مارتین.

کار خوبی است که نهرها را به اسم آدم ها بکنی و بعد مدتی دنبال آنها بیفتی و ببینی چه در چنته دارند ، چه می دانند و چه ها روز خود آورده اند.

_ مثل آن پنجاه و نهمین ثانیه ی ابدی بود که یک دقیقه می شود و بعدش هم اسباب شرمساری.

_ هیج کدوم از شما دو تام به بیست و یک سالگی نرسیدید. نیازی هم نبود که برسید.

_ با مهربانی لبخندی به من زد چشم هایش عین بندهای یک هارپسیکورد بود.

_سی سال آزگار بود که نود ساله به نظر می رسید و بعد به ذهنش خطور کرد که دارد می میرد و مرد.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
این تاپیک چقدر رفته بود پایین :eek:

___________________________

صید قزل آلای در آمریکای عزیز

خوشحالم که می بینم هنوز داری برای خودت می گردی و کلی هم طرفدار پیدا کرده ای. می دانم که کارت خیلی بالا گرفته است و سرت حسابی شلوغ شده. ترجمه ام را ضمیمه ی نامه کرده ام. دلم می خواهد نگاهی بیندازی و نظرت را بگویی.راستش خودم نمی دانم تا چه حد موفق شده ام این همه بازی زبانی و ارجاعات ادبی و غیرادبی را بازسازی کنم. آن وقت ها که تازه کار فلسفه و ترجمه را شروع کرده بودم ،بعضی ها که می دانستند می نویسم گفتند:" تو همون ادبیات و نوشتن رو جدی بگیری بهتره." بعد که مجموعه داستانم چاپ شد گفتند :" تو همون کار فلسفه و ترجمه رو جدی بگیری بهتره." حالا که این ترجمه که فلسفه نیست چاپ می شود نمی دانم چه می گویند.

صید قزل آلا در آمریکای عزیز، همانطور که حدس می زنی ما حالا عازم صید قزل آلا در آمریکا در ایران هستیم. خوشحال می شویم سری هم به ما بزنی.

ارادتمند
مترجم صید قزل آلا در آمریکا​


از "پی نوشت مترجم کتاب "صید قزل آلا در آمریکا" اثر ریچارد براتیگان / پیام یزدانجو

منبع :Sweet Harmony
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
خوب، انکار چرا؟ من در یک آسایشگاه روانی بستری هستم. پرستارم چهارچشمی مرا می پاید زیرا درِ اتاقم سوراخی

دارد به همین منظور و چشمان پرستار من از آن میشی هاییست ، که از دیدن درون چشم های آبی من عاجز است.

طبل حلبی / گونتر گراس
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,353
لایک‌ها
1,343
می دانست که این راه خوبی برای ادامه دادن است . در ورای آن چندان آرزویی نداشت و خیالات و آرزوهایی را هم که تاکنون حفظ کرده بود خستگی از میان میبرد . زیرا می دانست برای دوره ای که پایانش را نمی داند ، وظیفه ی او دیگر شفا دادن نیست .وظیفه ی او تشخیص بود .کشف ٫ملاحظه٫ تحلیل٫ ثبت و سپس محکوم ساختن! این بود وظیفه ی او . همسران مچ دست او را می گرفتند و زوزه می کشیدند : او را نجات بده ٫ ولی او برای نجات دادن نیامده بود . آمده بود تا دستور جدا کردن بدهد.کینه ای که در آن لحظه بر روی چهره ها می خواند به درد چه کسی می خورد؟ روزی به او گفته بودند: شما قلب ندارید! چرا او یک قلب داشت و با آن قلب بود که می توانست بیست ساعت در روز مردن انسان هایی را ببیند که برای زیستن آفریده شده بودند .و با همان قلب بود که همه روزه تماشای این صحنه ها را از سر می گرفت . گذشته از آن این قلب فقط برای همین کفایت می کرد .چگونه این قلب می توانست زندگی هم ببخشد؟

”طاعون”آلبر کامو
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
امروز اسکار به سادگی می گوید پروانه طبل می زند. حالا پروانه که سهلست، جانوران دیگر هم برخلاف آنچه بعضی گمان می کنند با طبل و طبل نوازی بیگانه نیستند. پروانه با بالهای خود و سایه هایی که بر دیوار می انداخت طبل می زد. من صدای طبل نوازی روباه و خرگوش و موش خرما را هم شنیده ام. قورباغه ها با طبل نوازی خود باران می بارانند و می گویند دارکوب با نوای طبلش کرم ها را شیفته می کند و از زیر پوست درختان بیرون می کشد. آدمیزاد هم با طبل و کوبندگی روابط جورواجور دارد و به مناسبت های مختلف طبل و نقاره و سنج و از این قبیل بسیار می زند.

طبل حلبی / گونتر گراس

____________________

اگر دوست داشتید ، برای خوندن بیشتر قسمت های جالب کتاب طبل حلبی (البته جالب از نظر من!) سری به این وبلاگ بزنید.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
اما فراموش نکنیم که این داستان در واقع خط سیر سفر مردی است در طی چند ماه ،و عادلانه نیست که در این شرایط آدم کمال مطلوب را در نظر داشته باشد.حالا بماند که اصلا معلوم نیست چیزی به نام کمال مطلوب وجود داشته باشد. اگر هم کمال مطلوبی وجود داشته باشد ، احتمالا شبیه حفره های سیاه و خالی و عظیمی ست که منجمان اخیرا کشف کرده اند.
**********
یک زن بدبخت

ریچارد براتیگان

برگردان به پارسی: حسین نوش آذر
 
بالا