خوب چیزی که مسلمه اینه که این بحث ما به نتیجه خاصی نمی رسه، درهرحال می گم که گفته باشم/
اولا" بگم که من" عشق واقعي " نداشتم که داريد از فعلهايي که مربوط بهم ميشه استفاده ميکنيد
هر چيزي رو که گفتم سر دوستم اومده.
دوست عزیز نگرفتی چی شد، ضمیر مخاطب تو پست قبلی خطاب به شخص خاصی نیست، نه شما نه دوستتون، کلیه، حتی خودم رو هم شما میشه.
ولي يه چيزي و ميدونم: شايد حرفاي من و احساس دوستم دروغ باشه(که نيست)
ولي بيايد استدلال کنيم: اگه چيزي به نام عشق وجود نداره پس چرا از اول آفرينش انسان تا حالا حرفش زده شده.
يعني تمام مردم دنيا دارند خودشون و گول ميزنند؟
گيريم که افسانه اي بوده و اين همه شعر و داستان عاشقانه تخيلي بيش نبوده. ولي آيا همون تخيل ريشه اي نداره؟
کدوم شاعر يا نويسنده و ديديد که تخيلش انقدر قوي بوده که بتونه اين احساس رو از هيچ پايه گذاري کنه؟
يا اگه عشق دروغه چرا هنوز نمونه هايي ازش پيدا ميشه؟
خیلی چیزها از گذشته داره درباره اش حرف زده میشه، اما هنوز در صحت و سقم اش هیچ اطمینانی وجود نداره، حتی همون خود "آفرینش".
در مورد جن و پری و دیو و فرشته هم حرف زده شده پس بدون شک وجود دارند؟
کلاً این بحث "عشق" و بود و نبودش انقدر نسبیه که هیچ نظر قطعی نمیشه در موردش داد،
ولی کسانی که مدعی هستند وجود داره بیان ثابتش کنند، می تونند این کار رو بکنند؟ خوب معلومه که نه، ما با اعداد و ارقام که سرو کار نداریم.
در مورد دوستتون واقعا" متاسف شدم
ممنون، ولی متاسف شدن دردی رو دوا می کنه؟
شما نمیدونید چرا دوست من میخواسته خودکشی کنه پس زود تصمیم نگیرید. برای فهمیدن دلیل کارش باید کل زندگیش رو بدونید در صورتی که نمیدونید.
شما وقتی خودت میای میگی می خواسته بخاطر دختره و سرهمین ماجرای عشقی خودکشی من چه تصمیم یا برداشتی می خوام بگیرم؟
به حرف های خودتون هم نکنه شک دارید؟ من که دوست شما رو ندیدم نه میشناسم، از روی چیزی که خود شما گفتید برداشت کردم.
//
شنیدین میگند سری که درد نمی کنه رو دستمال نمی بندن؟
حرف من هم دقیقاً همینه، آدمی که میدونه شروع کردن همچین ارتباطی به احتمال خیلی زیاد ممکنه باعث شکست عشقی و بروز افسردگی و هزار و یکجور مشکل دیگه بشه، چرا پا تو همچین راهی بذاره؟
آدم یه لحظه یا بقولی یک ساعت تفکر می کنه و بجای توسل به احساسات از عقلش استفاده می کنه و یک عمر راحته/
همین/
تاييد ميشه. علاوه بر اون ميشه حتي اينطور گفت كه اگه ما بياييم به خاطر چند مورد ناكامي در عشق، كل حقيقتش رو زير سوال ببريم، مثل اين مي مونه كه به خاطر ورشكست شدن يك شركت كوچك در يك تجارت خاص، بيش از 100 شركت ديگه كه در همون زمينه فعاليت داشته و موفق بوده اند رو به خاطر همين يك مورد از ليست آمار حذف كنيم و به ديگران اينطور بگيم كه چنين تجارتي اصلا نبايد وجود داشته باشه! :blink:
این قیاس شما کلاً قیاسی مع الفارق هست، اینا چه ارتباطی به هم دارند؟
در ضمن شما اگر یه نگاهی بندازی به این درصد رابطه های عشقی و شکست های عشقی و یک "برآورد" بدست بیارید متوجه خواهید شد عمق فاجعه کجاست، و مسئله یک نفر نیست، بلکه اکثراً باهاش درگیر هستند، کافیه همون تاپیک "عشقولانه پرشین تولز" رو یه نگاهی بندازید تا متوجه بشید قضیه از چه قراره.
اینطور که شما از رابطه های موفق عشقی حرف می زنید آدم یاد پروژه های اقتصادی و ساسیت های تمام و کمال موفق این **** ولایی و عدالت محور میوفته!
به واقع در تمام طول عمرم تا بدین لحظه امری عبث، پوچ و بیهوده تر از عشق و عاشقی نه دیده و نه شنیده ام.
به نظرمان عشق و عاشقی تنها تکاملی از جفت گیری حیوانی توسط مغز انسانی هست که انسان امروز عقلش هم به اون دستورات حیوانی همچون جفت گیری و در نتیجه عشق و عاشقی میدهد و هم به او فرصت تعقل را میدهد و من به عنوان شخص، قدرت تعقل را انتخاب مینمایم و بررسی میکنم و میبینم که این امر که من نوعی (مذکر/مؤنث) به خاطر یک انسان دیگر، با توجه به اینکه ما انسان ها و سیاره ـمان و مسائل مربوطه بسیار حقیر و کوچک در پهنه جهان هستیم، اینگونه خود را به فلاکت بیندازم و بدین شکل مغز خود و قدرت تعقل خود را بازیچه حسی حیوانی نمایم تا اراده من را نابود گرداند، کاری بس خارج از عقل و شعور است و به واقع که از نظر بنده این عمل بسیار بی ارزش تر از آنیست که اجازه بدهم اندک زمانی از قدرت اراده مغز من را از من بگیرد و فکرم را منحرف به آن سمت نماید.
البته این موضوع به هیچ وجه مرتبط با ***** امیال جنسی حیوانی ما نیست که متأسفانه در حال حاضر نیازهای این بدن و جسم ما هستند. ولی غریزه جفت گیری هیچ ضرورتی ندارد و در ادامه آن همانطور که عشق و عاشقی توابعی از همان غریزه جفت گیری هستند که توسط مغز انسان به صورت خود ساخته در طی نسل ها و هزاران سال شکل گرفته اند، به همان صورت به کمک قدرت اراده و تعقل مغزمان میتوانیم نابودش گردانیم و به گوشه های سیاه و دورافتاده ی مغزمان بفرستیمش...
- پ.ن.: این فقط نظری بود و اشاره ای به دوست شما و یا موضوعات مربوطه نداشت چون بنده اطلاعاتی از آن شخص ندارم نمیتوانم به خود اجازه اظهار نظر بدهم ولی به هر حال تجربه آن شخص هم زیر مجموعه ای از سخنان گهربار ما را شامل میگردد که این موضوعات اصولاً بی ارزش تر از آنند که حتی بهشان فکر نماییم!
ای بابا مثود جان ما این همه داریم صغری کبری می چینیم نمی دونم دوستان با خودشون چی فکر می کنند یا من بد منظورم رو می رسونم یا نمی خوایم حرف همدیگه رو بفهمیم.
تک تک جملاتت تایید میشه/
وقتی طرف میاد میگه من دردم اینه میگی یذره فکر کن یه عمر راحت باش، بعد متهم میشی به بی لطافت و عطوفت بودن!
فقط همین:
این امر که من نوعی (مذکر/مؤنث) به خاطر یک انسان دیگر، با توجه به اینکه ما انسان ها و سیاره ـمان و مسائل مربوطه بسیار حقیر و کوچک در پهنه جهان هستیم، اینگونه خود را به فلاکت بیندازم و بدین شکل مغز خود و قدرت تعقل خود را بازیچه حسی حیوانی نمایم تا اراده من را نابود گرداند، کاری بس خارج از عقل و شعور است و به واقع که از نظر بنده این عمل بسیار بی ارزش تر از آنیست که اجازه بدهم اندک زمانی از قدرت اراده مغز من را از من بگیرد و فکرم را منحرف به آن سمت نماید.