• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

***و خداوند عشق را آفرید تا شکر گزار باشیم..***
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
كه از خاك گلویم سوتكی سازند
گلویم سوتكی باشد به دست طفلكی گستاخ و بازیگوش
و او یكریز و پی در پی
دم گرم خموشش را در گلویم بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشكند دائم
سكوت مرگبارم را
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
و من
کسی را می‌شناسم از تبار کوه
از جنس صخره‌های سخت
با دلی به لطافت گل‌برگ‌های ياس
با روحی به عطر رازقی‌های مست
با تنی سخت هم‌چو نارگيل
ريشه ريشه و آشفته‌موی
در درون همه شيری سپيد
دلی نرم و شيری‌رنگ
کسی که در شبِ سکوت خفته‌گان
پژواکِ چکاچکِ شمشيرهای گران
آن هياهویِ آهنين مردان
پتک می‌کوبند بس گران
بر گوش‌های شنوایَ‌ش
و من کسی را می‌شناسم
که به شب دل‌بسته است
جام گل‌گونی در دست
رود خروشانی در دل
مستانه می‌رقصد تا سپيده
تن سياهِ شب همه خيس
از اشک‌هایِ مردی بيدار
مست، اما سخت هوش‌يار
که بر حجم خالی مردمان
اين آدمکان کوکی‌یِ بی‌مقدار
خونين‌گريه می‌پاشد تا سپیده‌دمان
آوای ناله‌اش می‌پيچد در همه شب
اما آشفته نگردد خواب مردمان
اين خوش‌خفته‌گان مرده
اين رنگ‌هاي مات و ماسيده
اين پرده‌ی روی‌ورنگ ‌باخته
به نيرنگ و ريا و زنگ آلوده
و من کسی را می‌شناسم
که با دميدن سپيده
خسته و رنجور و تن‌فرسوده
می‌ريزد بر ديوار همه دل‌آشوبه
بر ديوارهای چرکين و زرد
خونابه بالا ‌آورد به‌گاهِ پگاه
چرکابه‌‌ای از ديده و شنيده
از رنجِ ‌‌برده و دردِ آشاميده
از همه تن‌های به نیرنگ آلوده
از همه گفتار پوچ و دل‌آسوده
از مردمانی که دردشان تن
پندارهاشان همه پوسيده
دست‌هاشان همه دامی سیاه‌
برق نگاه‌اشان همه تار
چشمان‌اشان همه تور
دل‌هاشان کرم‌های گور
اين دام‌های پوسیده و فرسوده
به تب‌وتاب تن همه آلوده
و من کسی را می‌شناسم
که سحرگاه با تنی خسته
روحی نالان و فرسوده
گرد آرد خرده‌های روح
پاره‌های رنج و اندوه
بازگردد به ميان نامردمان
با لب‌خندی بر چهره
زهرخندی دردآلوده
گم شود در هياهوی روز
تا شب از ره درآید دگرباره
شبِ سیاهِ درد و اندوه
شبِ سر به سياهی کوفتن
شبِ مستانه‌یِ درد شستن
شبِ بی‌زاری بالاآوردن
شبِ تنهای سیاه‌مستان
شبِ بيداریِ هوش‌ياران
شبِ آواز چکاچک شمشيرهایِ مردان
در سکوتِ رويای خوش خفته‌گان مرده
در گورستانِ خاموش آدمکان
اين زنده‌گانِ آدم‌خوار
اين خسبیده‌گانِ جاويد
کسی سرگشته و شوریده و نالان
می‌خروشد، می خروشد
و من
کسی را می‌شناسم از تبار کوه
...
 

alireza sh

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2006
نوشته‌ها
2,775
لایک‌ها
70
سن
41
محل سکونت
نصف جهان
مثل ابرهای زمستون ، دلم از گریه پره

شیشه نازک دل ، منتظر تلنگره ....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اقا علی شما و اینجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دل شما هم میگیره؟جمعه رفتید پلو خوری دیگه چرا ناراحتید پس من باید برم خودم رو بکشم!!!!!!!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
دلم واقعا برایت تنگ شده است
چیزی هست که باید بگویم

کارهایی که کردیم، حرفهایی که زدیم
مدام به خاطرم می آیند و لبخند را بر لبهایم می نشانند
تو به من نشان دادی چگونه با حقیقت روبرو شوم
همه ی چیزاهایی خوبی که در من هست را مدیون تو هستم

اگرچه فاصله ای که بین ما هست
ممکن است الان طولانی به نظر برسد
ولی هیچ وقت ما را از هم جدا نمی کند
می دانم که در اعماقم تو،

هرگز نرفته ای، هرگز دور نیستی
قلب من جاییست که تو در آنی
همیشه نزدیکی، هر روز
هر قدم در طول‌ مسیر
گرچه در حال حاضر ما مجبوریم خداحافظی کنیم
ولی من می دانم که تو همیشه در زندگی من خواهی بود(آره)
هرگز نرفته ای

نه نه نه
من در این خیابان های خالی تنها قدم می زنم
ثانیه ای نیست که تو در آن همراه من نباشی
عشقی که تو دادی، خوبی ای که نشان دادی
همیشه به من قدرت خواهد داد و اساس و بنیاد من خواهد بود

(به طریقی)
هر جور هست راهی پیدا می کنی
تا بهترین های وجودِ من را ببینی
تا وقتی که زمان به سپری شدن ادامه می دهد،
قسم می خورم که تو،

هرگز نرفته ای، هرگز دور نیستی
قلب من جاییست که تو در آنی
همیشه نزدیکی(همیشه نزدیکی)
هر روز(هر روز)
هر قدم در طول‌ مسیر
گرچه در حال حاضر ما مجبوریم خداحافظی کنیم
ولی من می دانم که تو همیشه در زندگی من خواهی بود(در زندگی من،‌آره)

برای من هرگز نرفته ای
اگر چیزی هست من باور دارم که
تو را جایی در طول جاده دوباره خواهم دید

هرگز نرفته ای، هرگز دور نیستی
قلب من جاییست که تو در آنی
همیشه نزدیکی(همیشه نزدیکی)
هر روز(هر روز)
هر قدم در طول‌ مسیر
گرچه در حال حاضر ما مجبوریم خداحافظی کنیم(آره آره)
ولی من می دانم که تو همیشه در زندگی من خواهی بود(در زندگی من)

هرگز نرفته ای، هرگز دور نیستی
قلب من(قلب من جایی است) جایی است که تو در آنی(در آنی)
همیشه نزدیکی، هر روز
هر قدم در طول مسیر

هرگز نرفته ای، هرگز دور نیستی
قلب من جای است که تو در آنی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
پلک هایم به نبض داغ زندگیِ خفته در لبهایش، جمع شد و لذت دنیا یی در رگهایم جان گرفت و رفت تا لحظه حیات را در من زنده کند و متولد شدم در آیینه نگاهش. پر حرارت دست کشید روی پوست تبدارم و مگر می شکست آیینه که بغضم بشکند! انگشتش به اشاره از پیشانی لغزید تا گودی چانه و بوسید که:
"روز دلنشین تست و هر چیز که عطری از تو را در خاطرم زنده کند مرا دوباره متولد می کند"
بغضم تکه شد. مثل شیشه های رنگی روی نرمی شانه اش و عاشق شدم بیشتر از پیش دوباره و دوباره در صبحگاه روز من. مثل رویش زرد خورشید در آسمان، مثل لحظه حیات، مثل اولین چکه باران، مثل حضور تو در مستی های بی پایانم.
مثل تو در آسمان
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن...
آخرين کلمات يک انسان عصر حجر: فکر ميکنی توی اين غار چيه؟
آخرين کلمات يک بندباز: نميدونم چرا چشمام سياهی ميره...
آخرين کلمات يک بيمار: مطمئنيد که اين آمپول بيخطره؟
آخرين کلمات يک پزشک: راستش تشخيص اوليه‌ام صحيح نبود. بيماريتون لاعلاجه...
آخرين کلمات يک پليس: شيش بار شليک کرده، ديگه گلوله نداره...
آخرين کلمات يک پيشخدمت رستوران: باب ميلتون بود؟
آخرين کلمات يک جلاد: ای بابا، باز تيغهء گيوتين گير کرد...
آخرين کلمات يک جهانگرد در آمازون: اين نوع مار رو ميشناسم، سمی نيست...
آخرين کلمات يک چترباز: پس چترم کو؟
آخرين کلمات يک خبرنگار: بله، سيل داره به طرفمون مياد...
آخرين کلمات يک خلبان: ببينم چرخها باز شدند يا نه؟
آخرين کلمات يک خون‌آشام: نه بابا خورشيد يه ساعت ديگه طلوع ميکنه!
آخرين کلمات يک داور فوتبال: نخير آفسايد نبود!
آخرين کلمات يک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرين کلمات يک دوچرخه‌سوار: نخير تقدم با منه!
آخرين کلمات يک ديوانه: من يه پرنده‌ام!
آخرين کلمات يک سرنشين اتوموبيل: برو سمت راست راه بازه...
آخرين کلمات يک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟.
آخرين کلمات يک غواص: نه اين طرفها کوسه وجود نداره...
آخرين کلمات يک فضانورد: برای يک ربع ديگه هوا دارم...
آخرين کلمات يک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببينم...
آخرين کلمات يک قهرمان: کمک نميخوام، همه‌اش سه نفرند...
آخرين کلمات يک قهرمان اتوموبيلرانی: پس مکانيکه ميدونه که با دوست دخترش...
آخرين کلمات يک کارآگاه خصوصی: قضيه روشنه، قاتل شما هستيد!
آخرين کلمات يک کامپيوتر: هاردديسک پاک شده است...
آخرين کلمات يک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگيری ها...
آخرين کلمات يک گروگان: من که ميدونم تو عرضهء شليک کردن نداری...
آخرين کلمات يک گيتاريست: يه خرده ولوم بده...
آخرين کلمات يک مادر: بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم...
آخرين کلمات يک متخصص آزمايشگاه: اين آزمايش کاملاً بيخطره...
آخرين کلمات يک متخصص خنثی کردن بمب: اين سيم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرين کلمات يک متخصص کامپيوتر: معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!
آخرين کلمات يک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرين کلمات يک ملوان: من چه ميدونستم که بايد شنا بلد باشم؟
آخرين کلمات يک ملوان زيردريايی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم...
آخرين کلمات يک نارنجک‌انداز: گفتی تا چند بشمرم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مثل شروع همه ی قصه ها یکی بود یکی نبود...
من بودمو تو بودی و یه دنیا با یه عالمه آدم ...یه عالمه آدم با یه دنیاآرزو
یه ور دنیا من بودم تنهای تنها با یه دل شکسته...با یه قلب که هیچکی
صاحبش نبود با چشمایی که قسم خورده بود عاشقونه نگاه نکنه
با دستایی که قول داده بود دست هیچکی رو از عشق نفشاره
اون ور دنیا تو بودی ویه قلب عاشق؛یه دنیا آرزو.. با دلی که عذاب عشق
روچشیده بود با دستایی که توی تنهایی و سرما لرزیده بود...با چشمای
مغروری که اصلا نمیشد ازش خوند چه قدر ساده و راحت اشکی میشن
....
من اومدم تو هم اومدی یه جای دنیا به هم رسیدیم
چشمت اوفتاد توی چشمام... ته نگات خوندم چه قدر ساده ای ودوست
داشتنی نمیدونم تو از نگام چی خوندی اما...
انگار یکی توی دلت میگفت دیگه گمشده ت رو پیدا کردی
روزها اومدو رفت چه قدر توی تنهایی یواشکی به یادت بودم..در دل کردیم با
هم خدیدیم....گریه کردیم
برات از تنهایی هام گفتم ..برام از دلتنگی هات گفتی
چقدر واسم حرفای قشنگ زدی..از دوستی و عشق و محبت
اون روزا من بودم با یه دنیا بی اعتمادی...گفته بودم میترسم...آخه چشمای
کنجکاو مردم من و تو رو میپایید
من دیگه تو شده بودم تو دیگه من شده بودی...قلب من دیگه صاحب داشت
چشام قسمشو شکسته بود
اومدم دستمو بزارم توی دستات اما ترسیدم ..نمیدونم چی شد
کی منو تو رو از هم جدا کرد؟
آره چشم حسود دنیا و این آدماش عشق منو تو رو نظر کرده بودند
دستمو پس کشیدم تو باز خودت شدی و من باز خودم
منو تو به هم رسیده بودیم اما از کنار هم رد شدیم...
لحظه ی جدا شدن هر کدوم برگشتیم پشت سرمونو نگاه کردیم
اما یادمون رفت برای هم دست تکون بدیم صدای خنده ی حسودا رو
میشنیدم دلم لرزید نکنه اشتباه کرده باشم ..دوباره برگشتم
تو با یه چمدون پر از اشک میرفتی
صدات زدم فریاد زدی دیگه صدام نزن کاشکی اون لحظه ی آخر
بر می گشتی نگام میکردی...برات دست تکون دادم ندیدی
نمیدوم تو کجا رفتی و به کجا رسیدی..فراموشم کردی یا نه؟
حالا که نیستی فقط یه آرزوی محال واسم مونده..کاش اون لحظه ی
آخر که صدات زدم بر میگشتی و نگام میکردی شاید به جای دل من
دل اون حسودهارو میشکستی...
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
5xrdgqq.jpg
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چه سخته
آخر قصه تاریک و دل سپردن
دلی تا نیمه ترک را به باد سپردن
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
دل به پرتوی تک ستاره سپردن
که اسیر تاریکیت میکنه
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
هم ترانه ی تنهایی بودن و بی بهانه ماندن
بی بهانه نوشتن
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
زیر عبور رگبار لحظه ها به خاطرات گذشته جون سپردن
گذشت زمان رو بیهوده شمردن
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
دچار سکوت بودن در اوج تکرار شکست
دیدن و فقط دیدن با چشمی بارون زده
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
چو خورشید ولی خموش
چشم انتظار تا کجا ؟ با چشمی خسته
چه سخته ... چه سخته ...

چه سخته
ترانه هام فریاد بی صدا شده
گرفتار بی کسی
بی هم ترانه شده
چه سخته ... چه سخته ...
حتی باورش هم سخته
چه سخته ... چه سخته ...

حالا
من ماندم و آخر قصه که برام ورق زدی
دلی که بهش رنگ سیاهی زدی
برای تو چه ساده
ساده

حالا
من همدم ترانه ها شدم
بهانه ترانه هام ، ترانه ها شده
بهانه ام ترانه هاست
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
شيشه ای می شکند...

يک نفر می پرسد...چرا شيشه شکست؟

مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست.

يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد.

شيشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب ديدم...

هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...

از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
صدای پای تو زیباست
همانند طپش قلبم
هنگامی که میدوی
تا از من جدا شوی
صداي خنده ي تو زيباست .
لب هاي تو زيباست
زماني كه جمله ي دوستت دارم را سرودي
چشمانه تو زيباست
هماننده تكه ابري بهاري
زماني كه براي دل شكسته ي من گريستي .
سكوتت نيز زيباست .
سكوتي كه هميشه مرا به سوي تو ميكشاند
اين همه زيبايي است كه اسير كرده مرا.
همه ي احساساتم را .
ولي من اين تك سوال را از دل رسوا شده ام مي پرسم .............
تو مرا بهر چه مي خواهي
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
بهترین بخشش آن است که ، منتظر تشکر نباشی .
بهترین عادت آن است که ، همیشه در سلام ، پیش دستی کنی .
بهترین خصلت آن است که ، هیچ کس را نرنجانی .
بهترین خداحافظی آن است که ، حتما سلامی در پی داشته باشد .
بهترین قدردانی آن است که ، در عمل باشد نه بر زبان .
بهترین عشق آن است که ، دو طرفه باشد .
بهترین شغل آن است که ، از انجامش لذت ببری .
بهترین غذا آن است که ، با دل خوش خورده شود .
بهترین پول آن است که ، از راه حلال و با اتکا به خود به دست آورده باشی .
بهترین پدر و همسر آن است که ، خانواده در کنارش احساس امنیت و شادی کنند .
بهترین مادر و همسر آن است که ، تنها بتوانی چند ساعت نبود او را در خانه تحمل کنی نه بیشتر .
بهترین فرزند آن است که ، به او افتخار کنی .
بهترین دوست آن است که ، با او راحت باشی و هر لحظه که بخواهی ، بتوانی حرف دلت را به او بزنی .
بهترین ترانه و آهنگ آن است که ، تو را به یاد خاطره ای خوش بیندازد .
بهترین مسافرت آن است که ، همیشه آرزوی تکرارش را داشته باشی .
بهترین خانه آن است که ، همیشه از آن صدای خنده و شادی بشنوی .
بهترین احساس آن است که ، شادی را در زیر پوستت حس کنی .
بهترین انگیزه آن است که ، تو را به تحرک و تلاش بیشتر وادارد .
بهترین هدف آن است که ، قابل دسترسی باشد .
بهترین هدیه آن است که ، بدون توجه به ارزش آن و با عشق خالص اهدا شود .
بهترین حادثه آن است که ، زندگی تو را متحول سازد .
بهترین خاطره آن است که ، تنها با فکر کردن به آن در عین افسردگی تو را شاد و سرحال سازد .
بهترین منظره آن است که ، صورتی را با اشک شوق ببینی .
و بالاخره بهترین انسان آن است که ، به مصلحت خدا معتقد باشد و بداند آن چه بر او پیش آمده یا پیش خواهد آمد به صلاح اوست و این را فقط خدا می داند و بس ...
بهترين نعمت خدا داشتن دوستان خوبي چون شما عزيز بزرگوار است.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
وقتي كه شعله ي ظلم
غنچه لبهاي تو را سوخت
چشمان سرد من
درهاي كور و فروبسته ي شبستان عتيق درد بود.
بايد مي گذاشتند خاكستر فرياد مان را بر همه جا بپاشيم
بايد مي گذاشتند غنچه قلب مان را بر شاخه هاي انگشت عشقي بزرگ تر بشكوفانيم
بايد مي گذاشتند سرماهاي اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرو نشاند
تا چشمان شعله وار تو قنديل خاموش شبستان مرا بر افروزد...
اما ظلم مشتعل
غنچه لبان ات را سوزاند
وچشمان سرد من
در هاي كور و فروبسته شبستان عتيق درد ماند..
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
بابا آب داد یه دروغه ، کسی اون آبُ نخورده!
بابا پول نون و آب دیگه دود کرده و مرده!

مادرم قصه نمی گه ، خواهرم شب سر کاره
اما تو کتاب مشقم ، دوباره حرف ِ سواره

اگه اومدین سراغم ، آخره کلاس شهرم!
زیر خط احتیاجم ، توی اقیانوس زهرم!

دیکته های ننوشته ، مشقای دوره نکرده
معنی شون اینه که شادی پیشمون بر نمی گرده

نه انار و اسبُ می خوام ، نه دروهای قشنگُ
روزگار من سیاهه ، نمی خوام این همه رنگُ

یکی باید بنویسه ، یه کتاب از حال و روزم!
از منی که کثل فانوس سرد و بی صدا می سوزم!

اجازه ! خانوم معلم ! این کتابُ کی نوشته؟
دنیای کتاب قشنگه ، دنیای من چرا زشته؟

اجازه ! خانم معلم ! علمُ و ثروت دیگه بسه !
انشای من فقط اینه : خسته ام ! خسته ی خسته !
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
همين كه لبخند حتي محزوني بر غنچه لبي بكاري البته خيالي دلكش است ...باد مي وزد و من هيچ خاطره اي به ياد ندارم ! نمي دانم سايه خيال است اين ، يا موهوم يك فكر پريشان كه مرا اينچنين به ديواري كه پشت ندارد مزبوحانه ميخكوب كرده است! ... تحميل يك بيخوابي طولاني به پلكهاي جستجوگر خواب ... دلم آرامش دريا را صدا مي زند هم اكنون ... نمي دانم اين « خيال شبه وار سايه رنگ » چيست ؟ ...كه مدتي مديد غبار اندود نموده است دلم را ... و يا اين سخنهاي آشفته چيست كه دوره كرده است انديشه مرا .....ته يك بطري خالي كه بر امواج آرام دريا شناور است همان خود خود « من » است .... من شناورم ... غوطه ورم ... خالي .... پريشان ... در تكاپو .... نگران .... بي اميد به دستي گشاده كه مرا از آب دريا برگيرد ... گاهي خود را كودكي احساس مي كنم كه درون صندوقچه اي شناور تشنه دت گشاده اي است ... ولي به زودي در مي يابم كه اصولا دستي در كار نيست و من يك « خويشتن » برهنه در آغوش كودكي خود هستم ! باد را دوست ندارم .... از كودكي دوست نداشتم ...
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
گفتی بمون با من بمون گفتم میمونم
گفتی با دل تنگی بخون گفتم میخونــــــــم

گفتم که مست و عاشقم دیوونه تو
هر شب خرابم گوشه می خونه تو

گفتی ببندم عهدو با یاد تو بستم
تاج غرورم رو زیر پات شکستم

گفتی که باید عاشق و دیوونه باشم
چون ساقی هر شب می کش می خونه باشم

گفتی که باید خاطرم شرط تو باشه
راه خیال خسته ام خط تو باشه

گفتی که بر یاس تنت پیرهن بدوزم
چون شاپرک باشم که از عطرت بسوزم

گفتی که دستمو بگیر گفتم میگیرم
گفتی که از عشقم بمیر گفتم میمیرم

گفتم و گریه کردمو پای تو ساختم
این دل سر به راهو آسون به تو باختم

*****************

چرا با این که میدونم خطا کرده
هنوز دلگرم امیدم که برگرده

گفتم و گریه کردمو پای تو ساختم
این دل سر به راهو آسون به تو باختم

گفتی بمون با من بمون گفتم میمونم
گفتی با دل تنگی بخون گفتم میخونــــــــــم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
عقل

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ، ما همه به تصور اينكه زيادي داريم ، فروشنده خواهيم بود. (محمد حجازی نویسنده ایرانی)
اگر میتوانی عاقلتر از دیگران باش ، اما این موضوع را به آنان مگو . (چستر فیلد)
عاقل هرچه را که میداند نمیگوید و آنچه را که میگوید میداند . (ارسطو)
عشق
عشق برای زن رمانی است که خود قهرمان آن است و برای مرد رمانی است که خود نویسنده اش میباشد . (هربرت جرج ولز نویسنده و مورخ انگلیسی)
عشق مانند سرخک است. هرچه دیرتر به آن مبتلا شویم عوارضش بدتر است. (داگلاس جرالد)
هیچ خشمی بالاتر از عشقی که به نفرت تبدیل شده باشد ، نیست. (کنگر بو)
چقدر عاقلند کسانی که در عشق احمقند ! (ویکتور هوگو نویسنده مشهور فرانسوی)
در نبرد عشق کسی پیروز است که پا به فرار میگذارد. (ناپلئون بناپارت)
زن
زن یکی از خطاهای قشنگ طبیعت است . (جان میلتون شاعر انگلیسی)
مرد ، نثر آفرينش است و زن ، شعر او . ( ناپلئون بناپارت)
تمدن ، نتیجه نفوذ زنان پارساست. (رالف والدو امرسون شاعر و فیلسوف فرانسوی)
بزرگترین دشمن زن ، بی حوصلگی اوست. (پی یر ژانه روانشناس فرانسوی )
گریه
مردی که در نبرد زندگی میخندد قابل ستایش است ( جرج بنارد شاو نمایشنامه نویس ایرلندی)
گریه کردن هم دل خوش میخواهد . (ناشناس عرب)
هیچ چیز زودتر از اشک خشک نمیشود. (ناشناس آمریکایی)
موقعی که متولد شدیم گریستم و هر زور بیشتر معلوم میشود که چرا میگریستم.(اسپانیایی)
گريه ما به هنگام تولد به اين سبب است كه به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد ميشويم (ويليام شكسپير)
 
بالا