• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
کاشکی شعر مرا می‌خواندی ....! کسی می‌گفت کاشکی شعر مرا می‌خواندی ...راستی چه خوب گفت ! اگر تو شعر مرا می‌خواندی و مرا با ذره‌بین موشکافانه خود می‌دیدی شاید بهتر می‌دانستی که گاه و بیگاه باید شعر مرا بخوانی ... لحظه خوبیست ... اذان ... خواستم بخوانی تا بدانی من همانی نیستم که تو اندیشیده‌‌ای و ای کاش ما میتوانستیم یکدیگر را بشناسیم . تنها همین را می توانم به تو بگویم که در میان انبوه آگاهی و ناآگاهی خویش غوطه ور نباش . خوبتر نگاه کن ، بین این همه حتما شاخه‌ای هست که نشان از میوه دانایی داشته باشد ... تا تو خویش را پیدا نکنی یقینا من نخواهم ترا یافت ... تا تو عاشق نباشی من ترا اگر هم بتوانم عاشق نخواهم کرد ... عشق گذر آرام آفتاب و سایه است ... زیادی به ترس اهمیت داده‌اند می دانی ؟ ترس تنها یک تصور است ... مراقب باش بازنده نشوی
 

alireza sh

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2006
نوشته‌ها
2,775
لایک‌ها
70
سن
41
محل سکونت
نصف جهان
مثل ابرای زمستون ؛ دلم از گریه پره .....

شیشه نازک دل ، منتظر تلنگره ...
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
می شه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشق و گناه بی اراده

بی عشق عمر آدم بی اعتقاد می ره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می ره

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه
هر چی محال می شد با عشق داره می شه

انگار داره می شه
cry.gif
 

alireza sh

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2006
نوشته‌ها
2,775
لایک‌ها
70
سن
41
محل سکونت
نصف جهان
به هر تار جانم صد آواز هست

دریغا که دستی به مضراب نیست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
باز امشب چشم به آسمان دوخته ام ٬
باز امشب گوش به صدای بال کبوتران می سپارم تا شاید ٬ صدای بال تو را هم بشنوم
باز امشب تمام حرف ها و درددلهایم را در قفس سینه ام محبوس کرده ام...

خیلی وقت است که دیگر به خوابم نمی آیی ٬
خیلی وقت است که شبانگاهان گلهای بالش من رنگ اشک به خود می گیرند ٬

رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...
تنها یادگار من از تو ٬ نقش غروبی است که تو را با خود برد...

باغ زندگی ام خزان شد ٬
اشک چشمانم خشک شد ٬
سکوتم رنگ بغض گرفت ٬

تو رفتی ٬

خیلی زود ...
من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم ٬
تو رفتی و گوش من دیگر آواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سرد شد...

دنياي من!
آخرین خیال نگاهت را در قلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی ٬

دنياي من!
بیا و ببین که امشب برایت معجر سیاه بر سر کرده ام ٬
بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است ٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬

بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم ٬





باز امشب من ام و خیال تو!
می خواهم فردا آن خاکی که تو را در آغوش گرفته است ٬ اشکباران کنم...
می خواهم فردا بیایم و به خاک التماس کنم که رهایت کند...
می خواهم فردا به سوگ دومین سالگرد عروجت بنشینم.


دنياي من!
می دانم که این اواخر خیلی دلتنگ شده بودی ٬
می دانم...


دیگر بازی بس است!
من نتوانستم پیدایت کنم!
اصلا من باختم!
باز هم تو بردی!
بیا بیرون...
بگذار اینبار من قایم شوم...
اصلا این بازی خوب نیست!
بیا یه بازی دیگه کنیم!!!

باز هم گوش می سپارم
شاید صدای بالهایت را بشنوم...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تو را با دیگری دیدم گرم گرفته بودی
با او آهسته می رفتی سراپا محو او بودی
صدایت کردم به من چو بیگانه نگاه کردی
شکستی عهد دیرینه گناه کردی
چه شبها که من تنها به یاد تو سحر کردم
چه عمری که بیهوده با تو هدر کردم
تو عمرم را تباه کردی گناه کردی
گناه کردی
گناه کردی
گناه کردی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت ، در تهاجم با زمان آتش زدم، كُشتم
من بهار عشق را ديدم اما باور نكردم، يك كلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم.
من ز مقصدها پي مقصودهاي پوچ افتادم ، تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن ، همه صبر و قرارم رفت... بهارم رفت...عشقم مُرد...يارم رفت
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چشمهايت را در چشمهايم خيره کردی و آهسته گفتی
دوستت دارم
در آن هنگام که در دلم فرياد می زدم من هم
دوستت دارم بيشتر از آن چه که
فکرش را می کنی
اشکهايم بی اختيار روانه گونه هايم شدند
سرم را آهسته بر روی شانه هايت گذاشتی
موهايم را نوازش کردی
لبانت را بر لبانم نزديک کردی
و بوسه گرمی از لبانم چيدی ، دستهای سردم را در
دستهای گرم و لطيفت فشار دادی
گفتم... می دانی


می خواهم تا خود سپيده صبح در آغوشت باشم
و برای هميشه در کنار هم باشيم.... عطر نفسهايت
را نزديک نفسهايم احساس کنم
ستاره ها در آسمان چشمک زنان جشن با شکوهی را
آغاز کردند... همه جا تاريک بود
قطرات باران يکی يکی و خيلی آهسته صورتمان را
نوازش می داد
پرنده خوش آوازی بر شاخه درخت نشست
تــو به آسمان نگاهی کردی و من همان طور که در
چشمهايت خيره شده بودم
لبخند زنان فرياد زدم
نــــگاه کن
نـــگاه کن ...! پرندگان زمستانی چگونه در دل من
خود را گرم می کنند
و
ماه نيمه٫ در طراوت روحم٫ نيمه ديگر خود را می
جويد
ببين... چگونـــه تـــو را دوســـت دارم
که آفتاب يخ زده در رگ هايم می خزد و در حرارت
خونم پناهی می جويد
دوستــــت دارم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
كوچه ي شهر دلم
از صداي پاي تو خاليه
نقش صد خاطره از روزهاي دور
عابر اين كوچه خياليه
به شب كوچه دل
ديگه مهتاب نمي ياد
توي حجله چشام
عروس خواب نمي ياد
كوچه ي شهر دلم
بي تو كوچه غمه
همه روزاش ابريه
روز آفتابيش كمه
غم تنهايي داره
كوچه دل
بدون تو
همه شعر دفترم
مال تو براي تو
بوي دستاي تو داره
غربت دستاي من
ياد قصه هاي تو
مونس شب هاي من
به شب كوچه دل
ديگه مهتاب نمي ياد...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
اگر باران بباردچتري خواهم شد براي تو..
چه انديشه غريبی است اين انديشه ها
وقتی به تو مي انديشم دلم برای خودم تنگ ميشود.
در آن تنهايی که ياد و خاطره تو بندی می شود بر تارو پود ذهنم.
چه خوش است انديشيدن به تو و نوشتن از تمام آن لحظات غمبار بی تو بودن.
دلتنگی،دلتنگی،دلتنگی
آدم دلتنگ که می شود چه فکرهاکه نميکند.
چه انديشه ها که در خيال خود ندارد.
وچه روياها که گاه خنده را طرحی ميکند برلبان وگاه غم را بغضی ميکند شکسته در گلو تا در پی بهانه اين اشکی شود جاری بر گونه ها.
چه دلگیرند اين لحظات.
نمی دانم كه غنيمت شمارمش يا بر تمام اين انديشه های از هم گسيخته و لغزيده در ذهن انديشه های ديگری يابم كه چه بايد بكنم.
راستی من چه كاری بايد بكنم.
نمی دانم،نمی دانم، نمی دانم
ای كاش تو بدانی.
نمی توانم بنوسم هر چند كه بايد از خيلی چيزها بنويسم و شايد تو بعدها برايم خيلی چيزها بگويی.
هر چه كه هست بيا شريك شبنم ساده زندگی باشيم
به خود دروغ نگوييم وبه هم.
بگذاريم كه انديشه های سبز پيچكی شود بر ذهن.
وبگذاريم كه خيال فاصله های جدايی افتاده را طی كند
و حس كنيم آنچه را كه دوست داريم.
زمان آن نيست كه هر چه دلم می خواهد بگويم.
اما
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو ...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو
برای عشق قبول کن ولی غرورتو از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق بمیر ولی کسی را نکش
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ماه من!
غم و اندوه، اگر هم روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات از لب پنجره عشق زمين خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادي وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست ...
او هماني ست که در تارترين لحظه شب
راه نوراني اميد نشانم مي داد ...
ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي، بودن اندوه است
اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين...
ولي از ياد مبر !
پشت هر کوه بلند سبزه زاري ست پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند که خدا هست
خدا هست ...
و چرا غصه چرا ؟!
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
شب شهر تو هم تاريك و تار است؟
براي ديدنم بي تاب هستي؟
چو مي آيد ستاره بر لب بام
تو هم مانند من بي خواب هستي؟
*
دلت مي لرزد از نامهرباني؟
صدايت هق هق تلخ جداييست؟
چو مي خندد به رويت ماه تابان
غمت اندازه ي بي همزبانيست؟
*
بهارت رنگ پاييز و سكوت است؟
نگاهت رفته تا آفاق فردا؟
چو از ره مي رسي تا منزل خويش
نمي گويي به خود : پس كو فريبا ؟!
*
صداي مرغ حق را مي شناسي؟
شب و دريا و طوفان در دلت نيست؟
چو در بستر به سوي خواب آيي
هواي بوسه ي من در سرت نيست؟
*
نمي خواهي به آغوشم بگيري؟
نمي گيرد دلت هر دم بهانه؟
تو تا تنهاي تنها مي شوي باز
نمي خواني به ياد من ترانه؟
*
چه گويم ؟ اي جدا افتاده از من
منم بي تاب و مست و بي قرارم
براي لحظه اي پيش تو بودن
تمام لحظه ها را مي شمارم...:(
 

richy.girl

Guest
تاریخ عضویت
14 آگوست 2007
نوشته‌ها
29
لایک‌ها
0
محل سکونت
tehran
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده


است....


یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام

باد بر زمین میریزند....!


یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای

محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با

همان دل شکسته و دلتنگ.....
:(










پرسیدم از گل سرخ بر سینه ات چه داری بر گونه های سرخت داغ غم که داری ؟



گل با تبسمی گفت : ای یار دل شکسته این شرم سرخ عشقی است برگونه ام نشسته



این راز شور عشق است یک راز جاودانی بی عاشقی حرام است یک لحظه زندگانی !
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده بودنی

تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید

چه غریبونه گذشتند جمعه های سوت و کور
هنوز اما نرسیدی ای تجلی ظهور

با تو ام، با تو که گفتی، تکیه گاه عاشقایی
میدونم یه دنیا نوری، ساده ای، بی انتهایی

مث لالایی بارون، تو کویر بی صدایی
تو خود عشقی، میدونم، ناجی فاصله هایی


عمریه دلم گرفته گله دارم از جدایی
غایب همیشه حاضر تو کجایی، تو کجایی

تو کجایی، تو کجایی:(
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلم گرفته است
از تنهایی و بی وفایی زمانه
از زمانه ای که هیچ زیبایی را پاس نمی دارد و هیچ باوری را تا به انتها از این گرداب زمان مصون نمی دارد.
دلم برای روزهای که نیامده اند دلتنگ است
برای روزهایی که شاید دیر جوابم دهند در زمانی که دستانم را بهر تسلیم در برابر شداید زمان بالا برده ام.
دلم را در این دلتنگیها چاره ای نمانده ... و طبیبی بهر این زخم نیست.
چنان به گرداب روزمرگی در افتاده ام که این زخم عمیق بر سینه کهنگی گرفته و دیگر به هیئت عادتی همیشگی درد و نالیدن را از یاد برده.
این روزها زمان به تندی وبی خبری از من و احساسم سبقت گرفته و من در کهنگی تاریخ گم شده ام و ........
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
485
لایک‌ها
4
سن
32
منو درگیر خودت کن تا جهانم زیرو رو شه
تا سکوت هرشب من با هجومت روبرو شه

بي هوا بدون مقصد سمت طوفان تو مي رم
منو درگير خودت کن تا که آرامش بگيرم

تو همين جايي هميشه با تو شب شکل يه روياست
آخرين نقطه ي دنيا تو جهان من همين جاست

تو همين جايي و هر روز من به تنهاييم دچارم
منو نزدیک خودم کن تا تو رو يادم بيارم

با خيال تو هنوزم مثل هر روز و هميشه
هر شب حافظه ي من پر تصوير تو مي شه

با من غريبگي نکن با من که درگير توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصوير توام

من مات تصویر توام:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
به آسمان دوباره نگاه مي كنم آبي نيست!غرق
درآبم اما تنگ من دريا نيست.
دل من بشكسته است ودلم تنگ تر از هر قفس
است.
ماهي تنگ بلورم,جاي من اينجا نيست.پس
اين فاصله ها دور ز دريا خانه ام اينجا نيست.
همه روياي شبم غوطه درآبي درياست.خانه ام
دورترين روياهاست.
من دلم مي خواهد درهمين خواب بميرم.غرق
درآب شوم جان دهم ساده بميرم.من دراين تنگ بلور
من ز ديار دور من در اين شهر غريب خسته از
ديدن هر ديدني ام به افق مي انديشم وبه آن لحضه
كه خورشيد مي مند آبي درياي مرا نقاشي.
ومن آري غرقه دررنگ طلايي غرق
در رويايم.
من دلم مي خواهد در همين خواب بميرم.
غرق درآب شوم....
جان دهم ساده بميرم....ماهي تنگ بلورم.
 
بالا