• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بغض داری؟ اروم نیستی؟ دلت براش تنگ شده؟


حالا یاد لحظه ای بیفت که اون همه ی

بیقراری های تو رو دید...اما چشاشو بست و رفت..!
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بزرگتــرین اشتبــاه یک مـَرد اینـه کـه


بـه مَـرد دیگـه ای فرصـت ایجــاد لبخـند


روی لبهـای زنِ موردِ علــاقه اش رو بـده

منبع
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سخـــت است که من دل به هوایش باشم
جسمم در تمنای وصال دگری!
سخــت است که من یاد نگاهش باشم
وچشم به راه دگری!
به خدا من به دلم اموخته ام رسم وفا را
باورش نیست این عشق های گذرا را !!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
و تو ای " عاشق دل خسته ی من "!
من خسته تر از این همه دیواربلند
دور از این همه نامردی ها
و تو در قعر زمان محو!
دلخوش به چنین ها کنم ایا؟
یا ترک گنه.. سرد نگاهت؟
پاسخگوی دل من باش ای عشق
تا که از سایه ی شوم هوسناک زمان درگذرم!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سکوت میکنم در اوج فریاد نبودنت
شــــــــــاید
لحظه ای ثانیه ..!!
به درک دلم برسد ومن در اوج فریاد شوق
"" به تـــــو برسم""
 

abas.az

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2014
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
83
سن
31
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال اور حیات
اسوده یک نفس زده باشم حرام من
 

abas.az

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2014
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
83
سن
31
با همه ی بی سرو سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام



طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام



آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظهی طوفانی ام



دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام



آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام



ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام



خوب ترین حادثه می دانمت

خوبترین حادثه می دانی ام؟



حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام



حرف بزن حرف بزن - سالهاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام



ها.... به کجا میکشی ام - خوب من؟

ها... نکشانی به پشیمانی ام
 

abas.az

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2014
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
83
سن
31
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
 

abas.az

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2014
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
83
سن
31
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم به هوش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بغضی گلوی پنجره ها را گرفته است
در سینه ام دوباره غمی پا گرفته است
حسی درون سینه من درد می کشد
از فکر رفتنت دل دنیا گرفته است
اصرار من به ماندن تو غیر منطقیست
کار من و غرور تو بالا گرفته است
این بار با همیشه کمی فرق می کند
تصمیم را به جای تو " کبری " گرفته است
می روی و پشت سرت آب می شوم
موج دلت بهانه دریا گرفته است
رفتی و روزگار پس از تو هر آنچه خواست
از من به یک اشاره و ایما گرفته است
بعد از تو کاش پر بکشد روح خسته ام
حالا که بغض پنجره ها معنا گرقته است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﺑﻌﻀـﯽ ﺍﺷـﮏ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ..

ﺑــﯽ ﺩﻟﯿﻞ

ﺑــﯽ ﺑﻬﺎﻧـﻪ

ﯾـﮏ ﺩﻓﻌــﻪ

ﻧﺼﻒ ﺷﺒـﯽ ...

ﻋﺠﯿـﺐ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﻨـﺪ ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
عصر جمعه به هزار سال میرسه

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه...



"شهریار قنبری"
 

abas.az

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2014
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
83
سن
31
دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند


روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند .



عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما




آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند




به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین




آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .




نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر




با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین




و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .




شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری




بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین




ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است



خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
(احمد شاملو)
 

ctcn8311885

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
3,304
لایک‌ها
1,168
محل سکونت
★★★★★
دستم را دراز می کنم

و تکه ای از ابر بی باران اميد را

به زير می آورم

و در آسمان خيال رها می کنم

تا شايد

دوباره بر كوير خشكيده ی احساس ببارد

و گلهاى عشق

دوباره شکوفا شوند........

هر روز با اين رويا دلخوشم

اما.....

اما می ترسم

می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای روياى مرا با

خود ببرد

و كوير احساسم هميشه کوير بماند....
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
فروغ فرخزاد


در انتظار خوابم و صد افسوس
<خوابم به چشم باز نمی آید
اندوهگین و غمزده می گویم
<شاید ز روی ناز نمی آید

<
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
<در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفتهٔ نامعلوم
<در ضربه های نبض پریشانم

<
مغروق این جوانی معصومم
<مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
<در بوسه و نگاه و همآغوشی

<
می خواهمش در این شب تنهایی
<با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ، درد ساکت زیبایی
<سرشار ، از تمامی خود سرشار

<
می خواهمش که بفشردم بر خویش
<بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد ، پیچد سخت
<آن بازوان گرم و توانا را

<
در لابلای گردن و موهایم
<گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد ، بنوشد که بپیوندم
<با رود تلخ خویش به دریایش

<
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
<چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ، به همهمه در گیرد
<خاکسترم بماند در بستر

<
در آسمان روشن چشمانش
<بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
<لذات آتشین هوسها را

<
می خواهمش دریغا ، می خواهم
<می خواهمش به تیره ، به تنهایی
می خوانمش به گریه ، به بی تابی
<می خوانمش به صبر ، شکیبایی

<
لب تشنه می دود نگهم هر دم
<در حفره های شب ، شب بی پایان
او ، آن پرنده ، شاید می گرید
<بر بام یک ستارهٔ سرگردان
 

8325910

Registered User
تاریخ عضویت
20 مارس 2015
نوشته‌ها
101
لایک‌ها
30
من آهسته مي*گريم!

دلم آغشته از نفرين تنهايي است

ميان كوچه*هاي سرد رسوايي،

سراب جوي را از ماه مي*جويم

به دنبال محبت از پي آن رهگذر،

آن سايه تاريك

براي ديدن خورشيد خوشبختی

براي با تو بودن

تلاقي نگاهت را چشيدن

براي با تو بودن

با تو بودن!

عجب روياي زيبايی

عجب انديشه و فكر محالي!

من ديوانه مي*گريم
 

amir.tabatabai

Registered User
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
2,945
لایک‌ها
1,251
یادمون باشه همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" ، کمی کنجکاوی پشت"همین طوری پرسیدم" ، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" و اندکی درد پشت"اشکالی نداره" هست .
منم موافقم هیچ شوخی ، الکی الکی نیست بوی جدی بودن میده.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
محکمتر از آنم که برای تنها نبودنم



آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام



برایت به زمین بکوبم احساس من قیمتی داشت



که تو برای پرداخت آن فقیر بودی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تحقیر را باور نکن بر روی بوم زندگی هر چی میخواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی

از نوع دوباره رسم کن تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد افرید آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو

" زنجیر را باور نکن"
 

miladkalantar

Registered User
تاریخ عضویت
4 آگوست 2011
نوشته‌ها
9,199
لایک‌ها
1,710
محل سکونت
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند..
دوست اش می دارم



چرا که می شناسمش

به دوستی و یگانگی

شهر

همه بیگانگی و عداوت است

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم .

اندوه اش

غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی .

هم چنان که شادی اش

طلوع همه آفتاب هاست

و صبحانه

و نان گرم

و پنجره یی

که صبح گاهان

به هوای پاک گشوده می شود

و طراوت شمع دانی ها

در پاشویه ی حوض .

چشمه یی

پروانه یی و گلی کوچک

از شادی

سرشارش می کند

و یاسی معصومانه

از اندوهی

گران بارش :

اینکه بامداد او دیری ست

تا شعری نسروده است .

چندان که بگویم "امشب شعری خواهم نوشت"

با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود

چنان چون سنگی

که به دریاچه یی

و بودا

که به نیروانا .

و در این هنگام

دخترکی خردسال را ماند

که عروسک محبوبش را

تنگ در آغوش گرفته باشد .

اگر بگویم که سعادت

حادثه یی ست بر اساس اشتباهی

اندوه

سراپایش را در بر می گیرد

چنان چون دریاچه ای

که سنگی را

و نیروانا

که بودا را.

چرا که سعادت را

جز در قلمرو عشق باز نشناخته است

عشقی که

به جز تفاهمی آشکار نیست .

بر چهره ی زندگانی من

که بر آن

هر شیار

از اندوهی جان کاه حکایتی می کند

آیدا

لبخند آمرزشی ست.



نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من

همه چیزی

به هیات او در آمده بود.

آن گاه دانستم

که مرا دیگر از او گزیر نیست.
خودش میدونه کیو میگم........دلتنگشم...
 

miladkalantar

Registered User
تاریخ عضویت
4 آگوست 2011
نوشته‌ها
9,199
لایک‌ها
1,710
محل سکونت
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند..

گاهي

دلت بهانه هايي مي گيرد که خودت انگشت به دهان مي ماني...!!

گاهي دلتنگي هايي داري که فقط بايد

فريادشان بزني اما سکوت مي کني ...

گاهي..!

به یاد اون که اینجاست و میبینه و میخونه....
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
به جان تا شوق جانان است ما را
<چه آتش‌ها که بر جان است ما را
بلای سختی و برگشته بختی
<از آن برگشته مژگان است ما را
از آن آلوده دامانیم در عشق
<که خون دل به دامان است ما را
حدیث زلف جانان در میان است
<سخن زان رو پریشان است ما را
چنان از درد خوبان زار گشتیم
<که بیزاری ز درمان است ما را
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر
<که با پیمانه پیمان است ما را
ز بس خو با خیال او گرفتیم
<وصال و هجر یکسان است ما را
سر کوی نگاری جان سپردیم
<که خاکش آب حیوان است ما را
شبی بی روی آن مه روز کردن
<برون از حد امکان است ما را
گریبان تو تا از دست دادیم
<اجل دست و گریبان است ما را
به غیر از مشکل عشقش فروغی
<چه مشکل‌ها که آسان است ما را

فزوغ بسطامی
 
بالا