• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای


تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجه‌ی دشمن افکن ای شیر خدای
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی


از دست جوانی‌ام چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
گر همچو من افتاده‌ی این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی


ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
از اين پس به بررسي غزليات مهم حافظ و همچنين جهان بيني حافظ و نگاه بزرگان ادب به اين شاعر بي همتاي فارسي خواهيم پرداخت .

اميد كه دوستان نيز در اين مهم شركت نمايند و بتوانيم از تجربيات و آگاهي هاي دوستان در اين مورد بهره بجوييم .

پايدار باشيد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شريعتي يك دوره مجموعة آثار در 38 مجلد دارد كه در همة آنها ـ به استثناي يكي دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. اين بسامد فراوان حاكي از آشنايي شريعتي با انديشة اين بزرگترين شاعر زبان فارسي است. توجه به اين نكته كه شريعتي در شرايط اجتماعي ـ سياسي خاصي به سر مي‌برد كه غالباً تلألؤ انديشه‌هاي فلسفي، سياسي، و ايدئولوژيك نوپديد، هرگونه انديشة بومي را در سايه برده بود، اهميت اين آشنايي را دوچندان مي‌سازد. هم چنين تعيين جايگاه شاعري و نيز انديشه حافظ از زبان مردي كه هر انديشه و آييني را به دقت نقادي مي‌كرد و به دشواري مي‌پذيرفت و با همة عناصر فرهنگي بومي يا بيگانه نقادانه روبه‌رو مي‌شد، ارزش و اعتباري بلند دارد. شريعتي در رشتة ادبيات فارسي تحصيل كرده بود، مطالعة ممتدي روي آثار شاعران و نويسندگان سرزمين خود داشت و يكي از نخستين ترجمه‌هاي نقد ادبي را پديد آورده بود. او هم شعر مي‌سرود، هم داستان براي كودكان و نوجوانان مي‌نوشت، و در كنار اين همه، خالق يكي از شاهكارهاي نثر معاصر فارسي، يعني «كوير» بود. به علاوه تفسيرها و تحليل‌هاي نو و دقيقي دربارة ادبيات داشت و صاحب نوعي نظرية ادبي و نقد ادبيات بود. از اين رو توجه او به حافظ اهميت بسيار دارد، بويژه اين كه او به پرداخت و ترويج نوعي ايدئولوژي متهم است و اتهام خود ايدئولوژي‌ها نيز اين است كه ادبيات را ابزار قدرت‌جويي و وسيلة تبليغ سياسي مي‌كنند؛ و بدين گونه آن را تحريف يا تباه مي‌سازند! پس، امعان نظر در تفسير و تحليل‌هاي شريعتي از حافظ و شيوة نگاه او به شعر و انديشة وي مي‌تواند نوع ايدئولوژي شريعتي و تفاوت آن را با ايدئولوژي‌هاي معاصر او نيز روشن سازد.

آثار شريعتي در كنار انديشه‌هاي تازه و بديعي كه در خود جاي داده، تنيده با اين گونه روي‌آوري‌ها به ادبيات و فرهنگ سنتي و بومي ايران است و چنين كاري در روزهايي كه توجه به سرمايه‌هاي فرهنگي بومي نوعي ارتجاع و عقب ماندگي شمرده مي‌شد و در برابر، آشنايي با فرهنگ بيگانه نشانة ترقي و تجدد بود، بسيار شايستة درنگ و تأمل است. يك مرور كلي در فهرست اعلام آثار شريعتي نشان مي‌دهد كه انديشة او تا چه حد با فرهنگ و ادبيات بومي سرزمين خود گره خورده است. از اين ميان اشارة به آثار و انديشه‌هاي فردوسي، سعدي، مولوي و حافظ بيش از ديگران است. شريعتي هر يك از اين شاعران را از بعد ويژه‌اي مورد بررسي قرار مي‌دهد. عظمت انديشة مولوي را در تاريخ تفكر انساني، يگانه و بي‌همانند مي‌شناسد؛ دلبستگي‌هاي ملي و ميهني فردوسي را مي‌ستايد. بر سعدي نكته‌هاي سخت مي‌گيرد. اما در اين ميان حافظ را شاعري متفاوت مي‌شمارد. شاعري كه ـ به تعبير او ـ هم در بند دلبستگي‌هاي زميني است و هم در جست و جوي ماوراء: «حافظ چيز ديگري است، نه منوچهري زميني است و نه مولوي آسماني، روحش فاصلة زمين و آسمان را پر كرده است»

البته شريعتي هيچ گاه يك فرصت فراخ براي تحليل انديشة حافظ يا هيچ شاعر ديگري را پيدا نكرد، و اصولاً چنين دغدغه‌اي هم نداشت.او در جست و جوي آرماني بزرگتر بود. در نتيجه آنچه كه در آثار او در عطف توجه به حافظ و انديشة او آمده است، تنها مشتمل بر وجوهي از انديشه و شعر حافظ است. اين وجوه چندگانه را مي‌توان بدين صورت تفكيك و صورت‌بندي كرد:
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ابعاد هنري شعر حافظ


شريعتي قدرت درك عميقي از آثار هنري داشت. اين حقيقت را هم سراسر آثار او گواهي مي‌دهد و هم يك بار، يكي از آشنايان بزرگ هنر و ادبيات امروز نيز گواهي داده است. اين قدرت درك هنر و انديشه در تحليل‌هاي كوتاه شريعتي از حافظ نيز ديده مي‌شود. با توجه به اين كه آراي شريعتي دربارة حافظ مربوط به چهار يا حتي پنج دهه پيش از اين است و در آن سال‌ها هنوز هيچ يك از تفسيرهاي نوين حافظ شناسي پديد نيامده بود، اين آراء حائز اهميت و اعتباري قابل توجه است. شريعتي چند بار شعر حافظ را تفسير و نقد زيبايي شناسانه مي‌كند، و انطباق مضمون آن را با شكل و موسيقي آن نشان مي‌دهد كه يك نمونة آن را از كتاب «در نقد و ادب» در اينجا مي‌آوريم با تذكر به اين نكته كه «در نقد و ادب» در نخستين سال‌هاي دهة 30 ترجمه و حاشيه نويسي شده است:

«هنر بزرگ حافظ در اين است كه سخنش بي‌آن كه در نظر اول به چشم بخورد، مملو از صنايع گوناگون لفظي و معنوي است. از همان‌ها كه در كتب معاني و بيان و بديع و عروض و قافيه آمده است، ولي نه بدان‌گونه كه شاعران متصنع و متكلف ما مي‌كنند، بلكه آن چنان كه پل والري مي‌گويد: اين صنايع «همچون ويتامين‌ها كه در ميوه نهفته باشند» در سخنش پنهان است و خواننده از آنها استفاده مي‌كند بي آن‌كه جز طعم و شهد و عطر ميوه را به ظاهر احساس كند. در اين بيت:

در چمن باد سحر بين كه ز پاي گل و سرو
به هواداري آن عارض و قامت برخاست
مي‌بينيد كه جز با دقت و تفكر خاصي براي يافتن صنايع بديعي در شعر، نمي‌توان دريافت كه لطف شعر در اينجا معلول صنعت معمولي تشبيه است و آن هم تشبيه مرجـّح كه، "مشبه به" بر "مشبه" ترجيح داده مي‌شود و آن يكي از طريق مبالغه است. عارض به گل و قامت به سرو تشبيه شده و آن دو بر اين دو ترجيح داده شده است و اين ترجيح را باد سحر بيان مي‌كند نه ادات تفضيل و تشبيه؛ و نيز صنعت لف و نشر مرتب به گونة خاصي در آن هست و اينها هم چنان هنرمندانه در آن نهفته است كه لطف آن پيداست و تكلف آن پنهان. زلف به اندازه‌اي به حلقه و شب تشبيه شده كه به ابتذال كشيده شده است، اما در شعر زير خواننده است كه با حافظ در انجام اين تشبيه هم كاري مي‌كند و اين به نظر من بزرگترين هنر يك شاعر يا نويسنده است كه خواننده را با خود در كارش سهيم كند نه آن كه در برابر اثر وي بي‌تفاوت و بي‌كاره و صرفاً منفعل (Passif) بماند:

دوش در حلقة ما صحبت گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسلة موي تو بود
كلمات "حلقه، گيسو، دل شب، سلسلة مو" جز روابط پيداي دستوري، روابطي پنهاني با يكديگر دارند كه در آن به صورت غيرمستقيمي صنعت تشبيه آمده است. منتهي به جاي آن كه در شعر آمده باشد، در مغز خوانندة شعر صورت مي‌بندد و اين بزرگترين هنر شعري حافظ است.»
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در حوزه معني



شريعتي در حوزة معني نيز از لطيفه كاري‌ها و شگردهاي حافظ در طرح انديشه‌هاي بلند و بديع سخن مي‌گويد. اگر اين گونه شرح و تحليل‌هاي شريعتي در يك مجموعه گرد مي‌آمد و در فرصت لازم بسط و گسترش مي‌يافت، بي‌ترديد يكي از زيباترين شرح‌هاي شعر حافظ را پديد مي‌آورد. بسياري از نمونه‌هاي مورد توجه شريعتي در حوزة معني شناسي شعر حافظ، مشتمل بر انديشه‌هاي باريكي است كه غالباً يا از چشم شارحان او دور مانده است، و يا از روي آن‌ها سرسري گذشته‌اند، و او گاهي به اين گونه غفلت‌ها نيز اشاره مي‌كند:

«در اشعار زير كه لطافت، عمق، و اعجاز هنر شعري به اندازه‌اي لطيف و غيرعادي است كه غالباً از چشم احساس خوانندگان و حتي حافظ شناسان گريخته است، كلمات، برخلاف جايگاهي كه منطق زبان به آنها اختصاص مي‌دهد، قرار گرفته‌اند. و وسعت احساس و شدت اثر و دامنة بي‌مرز معاني آن كه در «فهميدن» نمي‌گنجد، همه زاييدة اين بدعت گذاري شاعر در برابر سنت منطقي زبان است:

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

رونق ميكده از درس و دعاي ما بود

مطرب از درد محبت عملي مي‌پرداخت

كه حكيمان جهان را مژه خون پالا بود ....»

و يا در همين زمينه در شرح يك بيت ديگر حافظ مي‌نويسد:

«در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

افسوس! چه كسي است در اين عالم كه ياراي فهميدن اين معاني زيباي پر اعجاز را داشته باشد؟ عشق، ازدواج، همسري، فرزند، خانواده، خويشاوندي و زندگي مشترك در ميان آدميان چيست؟ بازي مسخره و آلوده‌اي كه يك سويش حيوان است و يك سويش پول، و در اين قالب‌هاي كثيف و تنگ و زشت و عفن، اين قطره‌هاي زلال آسماني كه از جنس خداست؟ قطره‌هاي مذاب جان گداخته از آتش عشق است، ايمان مذاب است، اخلاص ناب ...».

شريعتي بخش عمده‌اي از شعر حافظ را تأويل به انديشة عرفاني مي‌كند، و در آن معاني بسيار بكر و بلند مي‌جويد. اين گونه تفسيرها با توجه به وقوف گستردة شريعتي بر حوزه‌هاي مختلف انديشة ديني و ايدئولوژي‌هاي متفاوت عصر خود اعتبار سنگيني براي انديشه‌هاي حافظ پديد مي‌آورد؛ زيرا اين مفسر انديشه‌هاي حافظ با همة شارحان شعر او تفاوتي بنيادي دارد. او يك تيپ سنتي ديني يا ادبي نيست، بلكه يكي از نوگرايان ديني است كه در زمينة ادبيات و هنر نيز، هميشه به نوگرايي مي‌انديشد . حال يك نمونه از اين تفسيرهاي عرفاني را مرور كنيم: «عرفان ما، معرفت را نمي‌گيرد، حب و عشق را مي‌گيرد به عنوان پيوند انسان با خدا.

جلوه‌اي كرد رخش ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
براي همين است كه از ملائك مي‌خواهد كه آدم را سجده كنند؛ چرا كه فرشته نمي‌داند عشق چيست، چنان مي‌كند كه او را ساخته‌اند و دستور داده‌اندو خود تشخيص و اراده‌اي ندارد (فرشته عشق نداند كه چيست اي ساقي ...). براي مسئله‌اي به اين اندازه عميق، يكي از عالي‌ترين امكانات را ـ لااقل در زبان فارسي ـ شعر دارد و فهم اينها نه تنها به شناخت عرفان و ادبيات ما كمك مي‌كند، بلكه به طور بسيار دقيق و علمي به فهم خود عرفان ودايي و مذهب ودايي و تصوف هندي نيز كمك مي‌كند.

دوش وقت سحر ـ وقت سحر، سحر ديشب نيست، شب آفرينش است، شب ازل است ـ از غصه نجاتم دادند.

وندر آن ظلمت شب ـ آغاز خلقت ـ آب حياتم دادند.

بي‌خود از شعشعة پرتو ذاتم كردند؛ چرا كه ذات يكتا متجلي شد، زيبايي‌اش را تجلي داد و انسان عاشق آن زيبايي شد و اضطراب و عشق انسان، نتيجه اين عشق و قرارگرفتن انسان در برابر آن زيبايي و جمال مطلق است.

باده از جام تجلي صفاتم دادند

زيبايي ـ كه صفتي است در ذات آفرينش و از صفات ذات او ـ تجلي كرد، و چون شرابي مرا مست كرد.

باز شب خلقت را در غزل بسيار معروف ديگري توصيف مي‌كند:

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند

پيمانه مظهر عشق است، همان «امانت» است، و عشق در گل آدم و در فطرتش سرشته است، بنابراين اگر آدمي به فطرت و خويشتن خويش بازگردد، خدا را خواهد يافت.

اين تمام درسي است كه مذهب هند مي‌دهد.

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت

با من راه نشين باده مستانه زدند



بنابراين در رابطه انسان و خدا ـ به اين شكل كه فلسفه خلقت «ودائي» مي‌گويد ـ نه تنها يك جهان بيني، شناختي از جهان، شناختي از توحيد، شناختي از انسان، شناختي از رابطه انسان و جهان بر وحدت وجود، شناختي از رابطه انسان و خدا در رابطه عشق هست، بلكه مجموعاً‌ جهان بيني فلسفي «ودا» را به‌وجود مي‌آورد، جهان‌بيني‌اي كه به ميزاني كه بيان و روح ـ آدمي قدرت دارد، زيبا و عميق است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
جهان بيني و هستي شناسي حافظ


با همة زيبايي و راز و لطافتي كه شريعتي در انديشه‌هاي عرفاني حافظ نشان مي‌دهد، هستي شناسي او را مشتمل بر انديشه‌هاي پوچ انگار و نيهيليستي مي‌بيند كه منطقاً منجر به ايدئولوژي «اغتنام فرصت» و هدنيسم مي‌گردد. بديهي است كه آشتي‌دادن اين هستي‌شناسي با آن انديشه‌هاي سرشار از راز و لطافت عرفاني مقداري شگفتي و تناقض دارد. اما در هر حال هم شعر حافظ مجموعة شگفتي از تناقض‌هاست و هم شريعتي جهان بيني عرفاني را متفاوت از جهان‌بيني ديني و هستي نگري پيامبرانه مي‌داند كه هستي را سرشار از معني و كمال مي‌ديدند، و شريعتي خود نيز در هستي شناسي خويش نسب از اين تيرة انديشه برده بود. شريعتي معتقد است كه عرفان شرق اساساً بر پوچي استوار است. از اين رو جهان بيني حافظ نيز بيرون از اين دايره قرار نمي‌گيرد. «حافظ مي‌گويد كه: جهان و هر چه در آن است هيچ در هيچ است، پس دم را غنيمت شمار» در اين شعر دو پايه وجود دارد: پاية اول جهان بيني حافظ است. بر اين اساس كه حافظ جهان را چگونه مي‌بيند: مجموعه‌اي از پديده‌هاي بي‌شكل، بي‌ارتباط، بي‌هدف، بي‌مقصود، هيچ در هيچ! پاية دوم: پس دم را غنيمت بشمار! اين شيوه و طريقة فرزانگي فردي و اجتماعي حافظ است...»

جبرگرايي حافظ نيز با اين جهان‌بيني و ايدئولوژي انطباق دارد، و تأييد ديگري بر انديشه‌هاي معطوف به لذت و كام او فراهم مي‌آورد! شريعتي جبرگرايي را انديشه‌اي جهت‌دار و دست‌آويز و دست پخت ****‌هاي سياسي اغواگري مانند رژيم سلطنتي معاويه مي‌داند. اين تعبير دقيق كه سال‌ها بعد در آراي يكي از برجسته‌ترين چهره‌هاي نوگرايي ديني در جهان معاصر ـ نصر حامد ابوزيد ـ مورد تأييد قرار گرفت،شالودة رويكرد شريعتي به موضوع جبرگرايي است. اما او با آن كه بارها از جبرگرايي حافظ سخن مي‌گويد، و اساساً او را يكي از مبلغان جبرگرايي مي‌داند، آراي او را از نوع تبليغات سياسي نمي‌شمارد، با اين وصف لحن ظنز آلود سخن او در روايت انديشه‌هاي حافظ پنهان نمي‌ماند:

«وقتي حافظ مي‌گويد:

چو قسمت ازلي بي‌حضور ما كردند
گر اندكي نه به وفق رضاست خرده مگير



يعني تو را صدا نزدند كه: آقا اين‌طور دوست داري يا آن‌طور؟ خودش ما را درست كرده، همان‌طور كه خودش خواسته، بعد هم ول داده روي زمين، حالا هر طور كه هست، هست. از ما كه اجازه نگرفتند كه چطور باشد؟ اختيار كه به ما ندادند. به قول يكي ديگر از شعرا كه آن شعر را تصحيح مي‌كرد، و اگر آن فلسفه درست باشد اين فلسفه درست‌تر است كه: اگر همه‌اش نه به وفق رضاست، خرده مگير، چون جبر است!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
سلوك اجتماعي ـ سياسي حافظ



شريعتي يك مصلح فرهنگي و اعتقادي است و در نتيجه نوع رويارويي او با بخش اجتماعي ـ سياسي انديشه‌هاي حافظ، پيشاپيش روشن است و بديهي است كه بسياري از آراي حافظ در زمينه‌هاي مديحه‌گويي و بويژه ستايش قدرت سياسي زمان، از نظر او مردود است. البته شريعتي در هيچ جا، به تفصيل دربارة مديحه‌گويي حافظ سخن نگفته است. اما هم از شيوة انتقاد او از سنت مديحه‌گويي در شعر فارسي كه به تفصيل در پاره‌اي از آثار او آمده است، و مطابق آن شعر كهن فارسي را به شدت انحطاط آلود مي‌داند، و هم با توجه به يك تركيب پرمعني كه در توصيف دست‌آورد شاعران مديحه‌گو به كار مي‌گيرد، و آن را چند بار در آثار خود تكرار مي‌كند، يعني تركيب «ادرار شاه شجاع»، مي‌توان نوع تلقي او را از مديحه‌گويي‌هاي حافظ نيز دريافت. اين تركيب اضافي از دو بخش «ادرار» در معني« ماهيانه و صله»، و نام ممدوح حافظ «شاه شجاع» ساخته شده است. بخش اول آن از شعر مشهور سعدي «مرا در نظاميه ادرار بود» گرفته شده، اما شريعتي آن را با مفهومي ايهامي به كار مي‌برد، تا دستاورد مديحه‌گويي حافظ را نيز نشان داده باشد. شريعتي، مديحه‌گويي را موجب كور شدن آگاهي سياسي در سرزمين خود مي‌دانست، و چون در اين زمينه وضع خواجة شيراز چندان بهتر از برخي مديحه‌گويان دوره‌هاي گذشته نبوده است، با اين تعبير كنايه‌آميز وضعيت سياسي او را نيز نشان داده است. با اين وصف، شريعتي ـ علي رغم فضاي سياسي‌ـ ايدئولوژيك چيره بر عصر او ـ نه اين نقص كار حافظ را دستاويز هياهو عليه او مي‌سازد، و نه بهانة انكار ارزش‌هاي كار حافظ در زمينه‌هاي ديگر مي‌كند. آزادانديشي و غناي فكري او موجب آن مي‌شد كه خود را از اين فضاي التهاب زده كنار بكشد، و انديشه و هنر را با عيار ايدئولوژي‌هاي سياسي نسنجد. اما در هر صورت نقد مفصل و مبسوطي كه شريعتي در برخي از آثار خود بر سنت مديحه‌گويي نوشته، در كنار تحسين و ستايشي كه از ادبيات و هنر هشياري بخش مي‌كند و اين هر دو برآمده از تعهد فكري ـ سياسي شريعتي است، مي‌تواند انديشه‌هاي حافظ را نيز در زمينة جبرگرايي و مديحه‌گويي به پرسش و استيضاح بكشد!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شريعتي و حافظ



براي مقاله‌اي كه به موضوعي مانند «حافظ در نگاه شريعتي» مي‌پردازد، يكي از مهم‌ترين نكته‌ها، تأمل در بنيان‌هاي انديشه و سلوك اجتماعي ـ سياسي آن دو، و مقايسة راهبردها و رهنمودهاي آن دو با يكديگر است.

انديشمند برجسته، دكتر سروش، طي يك گفتار، شريعتي را «حافظ زمان ما» خوانده است. اين تعبير همان قدر كه ممكن است براي برخي از دوستداران شريعتي، تعبيري مطلوب و دل‌نشين بوده باشد، براي بسياري از شيفتگان حافظ و هم‌چنين منتقدان و مخالفان شريعتي نيز يك تعبير گران و تحمل ناكردني بوده است! زيرا شيفتگان حافظ، مقام او را بسيار فراتر از آن مي‌دانند كه يكي از روشنفكران ديني زمانة ما در حد سنجش با وي قرار گيرد، و منتقدان شريعتي نيز كه او را زمينه‌ساز يك حكومت ديني در ايران معاصر مي‌شناسند، همتراز شمردن او را با شاعري كه هوشيارترين منتقد حكومت ديني در دورة امير مبارز مظفري بوده است، كاري ناانديشيده و دور از تأمل خواهند يافت!‌ اما اين نوشته قصد آن دارد كه گفتار دكتر سروش را از نقطه‌نظر ديگري مورد بررسي قرار دهد، و آن ـ چنان كه گفتيم ـ سنجيدن خطوط اصلي انديشة حافظ و شريعتي است. از اين رو توجه دكتر سروش و خوانندگان اين نوشته را به نكته‌هاي زير جلب مي كنم:

6ـ1ـ حقيقت اين است كه برخلاف تصور دكتر سروش، شريعتي و حافظ نه در خطوط عمدة انديشه‌هاي فلسفي و اعتقادي، شباهتي با يكديگر دارند، نه در شيوة سلوك اجتماعي ـ سياسي، و نه دغدغه و درد روزگار آن دو، از يك نوع بوده است! البته سروش از زاوية ديگري زمانة حافظ را متفاوت از زمانة شريعتي دانسته است، و آن هم اين است كه شريعتي در دوراني اسطوره‌زدايي شده و بعد از مدرنيته مي‌زيست، اما حافظ در روزگار غلبة سنت‌ها و اسطوره‌ها. درحالي كه تفاوت روزگار آن دو پيش از هر چيز اين بود كه حافظ در روزگاري زندگي كرده است كه مشغله و معضل اصلي آن قدرت و حكومت دين در جامعة او بوده است، قدرتي كه به تعبير حافظ «در ميخانه‌ها را بسته بود تا در خانة تزوير و ريا بگشايد» و حافظ در سراسر اين دوران كوشيده است تا از زورآوري دين و سران آن پيش بگيرد و تا مي‌تواند آن را از اصطكاك با زندگي رندانة خود و نيز عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي روزگار خود دور كند. در حالي كه شريعتي در شرايطي از نوع ديگر مي‌زيست و به همين دليل مسئله اصلي روزگار او نه حضور و غلبة دين بر جامعه، بلكه درست غيبت آن از حيات اجتماعي ـ سياسي آن روزگار بوده است! البته مشخصه اصلي و مشترك دين در هر دو دوره، تحجر، انحطاط، و خرافه‌زدگي و خشونت بود، اما در عصر حافظ همين خرافه و خشونت سيطره و حاكميت نيز يافته بود، در حالي كه در دورة شريعتي، گرفتار درماندگي بود و رو به زوال و انزوا داشت، و از اين بعد مسئله و معضل اصلي زمانة او نبود و به همين دليل نيز كوشش او معطوف به احياي دين و آوردن آن به متن زندگي و زمانة خود بوده است! البته شريعتي منتقد هوشياري بود كه بسياري از سنت‌هاي خرافي و اعتقادات آلوده به ارتجاع و دروغ را به نام دين نمي‌پذيرفت و يكي از سه جريان تعيين‌كنندة حاكم بر تاريخ را تزوير ديني مي‌دانست، و در نتيجه با آن دشمني ريشه‌داري داشت، اما دين در آن روزها حضور چندان ملموسي در حيات اجتماعي ـ سياسي ايران نداشت، و حتي دو حريف نيرومند آن يعني مدرنيسم و ماترياليسم، در حال منزوي كردن و از ميان برداشتن آن بودند! بي‌ترديد اگر شريعتي در دورة يك حكومت ديني مي‌زيست وضعيت فكري متفاوتي مي‌داشت و در يك بعد از تلاش‌هاي فكري ـ سياسي خود مانند حافظ مي‌انديشيد، با اين تفاوت كه هيچ‌گاه به دليل دستاويز قرار گرفتن دين از سوي قدرت سياسي، مردم را مانند حافظ به مستي و بي‌خبري فرا نمي‌خواند! زيرا او خود را مسئول هشيار كردن انسان‌ها مي‌دانست و نه مست كردن آنها؛ و اين بزرگ‌ترين اقتضاي زمانه‌اي بود كه شريعتي در آن مي‌زيست.

6ـ2ـ شريعتي يك روشنفكر ديني است كه همة انتقادات او از دين رسمي تاريخ، براي اصلاح و احياي آن است در حالي كه حافظ هيچ گاه چنين دغدغه‌اي در زندگي خود نشان نمي‌دهد، و حتي در سراسر شعر خود يك بار هم دعوت به دين يا عرفان نمي‌كند، زيرا در انديشة رندانة او جايي براي چنين دغدغه‌هايي وجود ندارد. اگر از مسئله «ادرار شاه شجاع» هم بگذريم و مديحه‌گويي در برابر قدرت سياسي را كه براي شريعتي تحمل‌ناپذير بود، كنار بگذاريم، بايد بگوييم كه همة زندگي حافظ بر حول يك محور چرخيده، و آن «خود» خواجة شيراز بود، حتي اگر انديشة او را نوعي انديشة عرفاني نيز بخوانيم، باز هم با عرفاني اختصاصي، اشرافي ـ به تعبير استيس ـ و خود محور روبه‌روييم كه در آن انديشيدن به زندگي و حال و روز توده‌هاي مردم كاري است بي‌معني و ياوه! و چنان كه دكتر سروش هم آورده است، حافظ فقط مي‌گويد: «رندي و تنعم»:

هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
غم‌خوار خويش باش، غم روزگار چيست؟

***

ببـُر زخلق و چو عنقا قياس كار بگير

كه صيت گوشه‌نشينان زقاف تا قاف است

در برابر، بنيان انديشه و دلمشغولي بزرگ شريعتي، زندگي مردم بوده است. هر چند كه او دغدغه‌هاي عرفاني و معنوي و حتي هنري عميق‌تري داشت اما براي پرداختن به همين دلمشغولي بزرگ دغدغه‌ها را براي مدتي نامعلوم دستخوش فراموشي كرده بود، تا زندگي‌اش بر گرد يك محور بچرخد، و آن زندگي انبوه انسان‌ها بود: «اين بيست سال كه تمامي عمر حقيقي من بوده است، همه بر سر يك حرف گذشته است و براده‌هاي حياتم و ذرات وجودم و تكه تكة روحم و قطعه قطعة احساسم و خيالم و انديشه‌ام و لحظه لحظة عمرم، همه در حوزه يك «جاذبه» و مجذوب يك «مغناطيس» بوده است و بدين گونه همة حركت‌ها و تضادها و تفرقه‌ها و پريشاني‌ها، در من، يك «جهت» گرفته‌اند و با يك «روح» زندگي كرده‌اند، و با اين كه جوراجور بوده‌ام و گوناگون و پراكنده، و ميان دلم و دماغم از فرش تا عرش فاصله بوده است، و احساس و اعتقاد و ذوق و انديشه و كار و زندگي‌ام، هر يك اقنومي ديگر و با جنس و فصلي ديگر، با اين همه، همه يك «جور» بوده، و هم بر يك «گونه» و با يك «گرايش» ... و همه پيكرة واحد يك «توحيد» گرفته‌اند و همه منظومة يك «هيأت» و يك «جاذبه» و يك «آفتاب» و اين همان يك حرف بود، همان كه تمامي عمر حقيقي‌ام بر سر آن رفت و همان كه زبانم و قلمم جز آن يك حرف نگفت و ننوشت و نمي دانست ...» و آن يك حرف: مردم

6ـ3ـ شايد بتوان گفت كه تنها همانندي و همجواري انديشة حافظ با شريعتي در طرح برخي دغدغه‌هاي وجودي و فلسفي است كه در هر دو حاصل تأملات عميق در فلسفة هستي و وضعيت انسان در آن است، اما اين شباهت فقط تا حد طرح اين‌گونه دغدغه‌هاست، و بعد از آن راهبردي كه براي بيرون آمدن از آن ارائه مي‌شود، تفاوت بسيار با يكديگر دارد. شريعتي به يقين مي‌پيوندد و دعوت به ايمان ديني مي‌كند، و در اين كار، ارتجاع و دروغ قدرت آن را ندارند كه او را در دست يافتن به گوهر دين و حقيقت آن بلغزانند: «به من مي‌گويند كه: اگر دست از اين و تبليغ آن بكشي و به ميان روشنفكران بازگردي بت روشنفكران مي‌شوي، بويژه كه امروز اين دستاويز ارتجاع و دروغ است و نمايندگان آن پيوسته در كنار قدرت سياسي و روياروي تو ايستاده‌اند! اينان چه مي‌دانند كه تفاوت ديني كه من از آن سخن مي‌گويم با ديني كه اين اشباه الرجال دارند تا كجاست؟ من امروز به چنان يقيني در دين دست يافته‌ام كه همة اين نيرنگ و دروغ‌ها را مانند خس و خاشاكي بر روي اقيانوس دين مي‌بينم و در نتيجه نه تنها اين دروغ و تزوير در ايمان و يقين من كمترين تأثيري ندارد، بلكه اگر امروز خود محمد (ص) از غار حرا فرود آيد و با اصرار بگويد كه : « مردم، من دروغ گفته‌ام نه خدايي در كار است و نه حقيقتي، و آنچه كه من به نام وحي آورده‌ام، جز اوهام و تخيلات خودم نبوده است » من كوچك‌ترين ترديدی در آنچه كه بدان دست يافته‌ام نخواهم كرد.»

اما حافظ همين ارتجاع و دروغ را دستاويزي مي‌كند براي گريز از دين، بي‌آن كه خود را ملزم به تفكيك آن‌ها از حقيقت دين بداند:

كردار اهل صومعه‌ام كرد مي‌پرست
اين دود بين كه نامة من شد سياه ازو
***

مي‌خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيــك بنگـري همه تزويـــر مي‌كننـد

البته شعر حافظ نشان مي‌دهد كه او قدرت وقوف بر دو روية دين يعني دين دروغ و دين راستين را داشته است، و مسلماني را آييني جدا از سالوس و ريا مي‌دانسته است:

گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسـلمان نشـــــود!

اما با همة اين قدرت وقوف و هوشياري در تفكيك دروغ و حقيقت، سرانجام راهبرد و رهنمودي كه در پيش مي‌گيرد، گريز از دين و دعوت به رندي و مستي است:

بيا به ميكده و چهره ارغواني كن

مرو به صومعه كانجا سياه كارانند

6ـ4ـ مجموعة اين تفاوت‌ها، از حافظ و شريعتی دو هويت و دو منش متفاوت پديد آورده است كه گاهي هيچ گونه شباهتي با يكديگر ندارند. شريعتي مانند عقاب بود، اما عقابي كه حتي طعمه‌اش را هم در آسمان‌ها مي‌جست و نه در روي زمين: «در ميان غوغاي زندگي، ندايي از عمق فطرتم مرا بي‌امان ندا مي‌داد كه: مشنو، به هيچ آوازي ]يا دعوتي[ گوش مده. از ميان بي‌شمار رنگ‌هاي فريب اين دنيا چشم به هيچ رنگي جز آبي پاك آسمان ندوختم ... ]زيرا[ جهان برايم هيچ نداشت و من دلير، مغرور و بي‌نياز، اما نه از دليري و غرور و استغناء، كه از «نداشتن» و «نخواستن»؛ زندگي كوچك‌تر از آن بود كه مرا برنجاند و زشت‌تر از آن كه دلم بر آن بلرزد. هستي تهي‌تر از آن كه "به‌دست‌آوردني" مرا زبون سازد و من تهي‌دست‌تر از آن كه "از دست‌دادني" مرا بترساند.

اما حافظ با آن كه گهگاه بر دنياي سربلندي و غرور چشم مي‌گشود و سر فرود آوردن در برابر دو جهان را دون شأن رندانة خود مي‌دانست، غالباً با ستايش قدرت سياسي و سجده در آستان شاهان، همة گردن‌كشي‌هاي خود را از ياد مي‌برد و آن همه فخر و غرور را بر خاك مي‌ريخت و غلام سر به راه شاه شجاع يا وزير او مي‌شد:

جبين و چهرة حافظ خدا جدا نكناد
زخاك بـارگـه كبـرياي شـاه شجاع

به بندگان نظري كن به شكر اين نعمت

كه من غـلام مطيعـم تو پادشاه مطـاع

شريعتي و حافظ در دو دنياي متفاوت زيسته‌اند و دو انديشة متفاوت داشته‌اند. از اين رو كسي كه از چشم‌انداز استغناي انساني و سركشي در برابر جاذبه‌هاي حقير به اين دو گونه سخن مي‌نگرد، آرمان شريعتي را در چنان اوجي مي‌يابد كه سنجيدن حافظ را با او بي‌وجه می‌بيند و در برابر، آن كه در زندگي به رندي و كام مي‌انديشد، انديشه‌هاي شريعتي را بلند پروازي‌هاي خامي مي‌شمارد كه هيچ گاه ارزش آن را ندارد كه كسي بدان‌ها بينديشد!

اين دو حوزة انديشه، دو اهتمام جداگانه پديد آورده است كه ناديدن تفاوت آنها، كار يك پژوهش و سنجش را ناتمام مي‌گذارد: حافظ شاعر بزرگي است، در تمام دوره‌هاي ادبيات سنتي ايران يك استثناست. انديشة او آبشخور دوردست بسياري از انديشه‌هاي شكاك و عاصي امروز و منتقد هوشيار برخي از بي‌رسمي‌ها و ناروايي‌هاي عصر خويش است. در برابر چيرگي ريا و دروغ آرام نمي‌نشيند، اما با اين همه، نهايت اهتمام او چيست؟: «وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد» يا «دو يار زيرك و از بادة كهن دومني، فراغتي و كتابي و گوشة چمني» چيزي كه انديشيدن به آن براي شريعتي مانند فرود آمدن يك «عقاب» بر روي گندزار و لجن است! آن كسي كه شريعتي را از روي «كوير»، «هبوط» و «گفت و گوهاي تنهايي» شناخته باشد، مي‌داند كه اين گونه مشغله‌ها در نگاه او تا چه حد حقيرند! و آن كسي كه در شناخت او اين سه كتاب را كنار بگذارد، در حقيقت از شريعتي هيچ ندانسته است.
كويريات شريعتي سرشارند از انديشه‌هاي بلند و آرمان‌هاي دوردست، چيزي كه كارنامة روشنفكري پس از شريعتي از آن تهي مانده است و اين حديث تفصيلي دور و دراز مي‌طلبد كه مجال آن در اينجا نيست.

گمان مي‌كنم كه دكترسروش برخلاف بسياري از سخنراني‌هاي مستدل و پربار خود، در اين سخنراني آمادگي و تمهيد پيشيني براي ارائه موضوع نداشته است. اين است كه به‌نظر مي‌رسد آسمان ريسمان مي‌بافد، تا به‌گونه‌اي موضوعي به‌نام «شريعتي، حافظ زمانه»‌ را پـُر كند.24 مثلاً‌ با استناد به بيت زير مي‌گويد حافظ اتوپياساز نبود، در حالي كه شريعتي چون ايدئولوگ بود، يوتوپياساز هم بود:

من آدم بهشتي‌ام اما در اين سفر
حالي اسير عشق جوانان مه‌وشم

اما اگر بنا باشد كه از چنين بيت‌هايي انديشة واقع‌گرايي و ضد اتوپيا بيرون بياوريم، مطابق بيت‌هاي ديگري از شعر او نيز مي‌توان گفت كه حافظ هم به اتوبيا و نوعي دنياي آرماني مي‌انديشيده است؛ از آن جمله است اين بيت‌ها:

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم

چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

آدمي در عالم خاكي نمي‌آيد به دست
عالمي از نو ببايد ساخت وز نو آدمي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
زندگينامه شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي


شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناك‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ كه‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حكم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، كه‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌. اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌ است‌. شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ ومعلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا...بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌(1) و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود كه‌ به‌ يكي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز كامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ كتاب‌ آسماني‌ رابا صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعرگران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ كه‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود موردتوجه‌ و عنايت‌ امراي‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاكم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌. دوره‌ حكومت‌ شاه‌ ابو اسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حكمراني‌ خود كه‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز كوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ درالقابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيكوكار بيان‌ داشت‌.(3) پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنكه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حكومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ ومذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حكومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد كه‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احكام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياكارانه‌ و ناشي‌ از خشك‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌. سلطنت‌ امير مبارز الدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ كه‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير كردند و بر چشمان‌ او ميل‌ كشيدند.(4) شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر همعصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشك‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند واز آنجا كه‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند.(5)اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يك‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنكه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اكثر ربع‌ مسكون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ كردم‌ تا سمرقند و بخارا را كه‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يك‌ خال‌ هندوي‌ ترك‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌.(6) گويند خواجه‌ زيركانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ كه‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ يك‌ سال‌ پس‌ از اين‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وي‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلي‌ كه‌ منطقه‌اي‌ زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زيادي‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظيه مشهور گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ تشييع‌ جنازه‌ خواجه‌ شيراز گروهي‌ از متعصبان‌ كه‌ اشعار شاعر و اشارات‌ او به‌ مي‌ و مطرب‌ و ساقي‌ را گواهي‌ بر شرك‌ و كفروي‌ مي‌دانستند مانع‌ دفن‌ حكيم‌ به‌ آيين‌ مسلمانان‌ شدند. در مشاجره‌اي‌ كه‌ بين‌ دوستداران‌ شاعر و مخالفان‌ او در گرفت‌ سرانجام‌ قرار بر آن‌ شد تا تفألي‌ به‌ ديوان‌ خواجه‌ زده‌ و داوري‌ را به‌ اشعار او واگذارند. پس‌ از باز كردن‌ ديوان‌ اشعار اين‌ بيت‌ شاهد آمد: قديم‌ دريغ‌ مدار از جنازه‌ حافظ/ كه‌ گرچه‌ غرق‌ گناه‌ است‌ مي‌رود به‌ بهشت‌ / *** حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يك‌ سفر كوتاه‌ به‌ يزد و يك‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماكن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ ركن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دكن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلكاني‌) ومحمود شاه‌ بهمني‌ دكني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ كردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار كشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ كه‌ درخشكي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد. شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزلسرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يكرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ كرده‌ است‌. در غزليات‌ زيباي‌ حافظ كه‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود كلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ كه‌ خود مبتكر اين‌ سبك‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. كلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير،هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و... از اين‌ گونه‌اند كه‌ هر يك‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فكر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌. خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاك‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد كرده‌ كه‌ با همه‌ هشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را كه‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌كنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌كند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ كفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ كمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شكوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذكر مي‌شود. حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر كوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادكامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند كه‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داندكه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ كاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ وحقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ كه‌ در حقيقت‌ همه‌ از يك‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ كرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد. حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميكده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ كار مي‌رود و ميكده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند كه‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌كشند و اشكها مي‌ريزند و خاك‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند كه‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌كند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ كار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند كه‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد كشند و شكايتي‌ نكنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ كه‌ كرانه‌ ندارد غرق‌ شود. از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ كردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ جسماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، كه‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌،دعوت‌ مي‌كند به‌ شرط اينكه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيفتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌كند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود كه‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فكر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌كند. در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ اشعار حافظ آميزه‌اي‌ است‌ از معاني‌ عاشقانه‌ و اجتماعي‌ و عرفاني‌ و در هر يك‌ از غزليات‌ خود در كنار عبارات‌ معمولي‌ مقاصد عالي‌ خود را نيز در باب‌ هستي‌ و محبت‌ و مدارا و گذشت‌ وخشونت‌ها و رياكاري‌هاو مردم‌ فريبي‌هاي‌ نوخاستگان‌ به‌ قدرت‌ رسيده‌ و لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ و اراده‌ عارفانه‌ انديشه‌ نيرومند به‌ نمايش‌ مي‌گذارد كه‌ هريك‌ از اين‌ مضامين‌ بسيار آموزنده‌ و عبرت‌انگيز است‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ را به‌ انسان‌ها مي‌آموزد. حافظ انديشمندي‌ است‌ كه‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تك‌ تك‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ كمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد ومورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اينروست‌ كه‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افكار والاي‌ اين‌ حكيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند كه‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌. ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ كتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير كشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسكو وي‌ را يكي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مكان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
از محققان بزرگ در مورد حافظ بايد اول از آقاي بهاالدين خرمشاهي نام ببريم . مردي كه به راستي مي توان گفت عمر گرانمايه خود را در اين راه سپري نموده است .



تعبير كامران فانى را درباره بهاءالدين خرمشاهى بپذيريم كه مى گويد: «خرمشاهى در ميان نسلى كه در سالهاى دهه بيست متولد شدند، در سالهاى دهه چهل به دانشگاه رفتند و در دهه پنجاه به كار تأليف و تحقيق و ترجمه پرداختند، بى شك بى نظيرترين و برجسته ترين چهره شناخته شده است. كارنامه پر بار و پربرگ او شگفت انگيز است. بيش از ۵۰ كتاب و هزار مقاله زاييده پويش و پژوهش بى وقفه و عاشقانه اوست. آن هم در زمانه اى كه كار تحقيق و تأليف با ناكامى و نابسامانى بسيار همراه است. استادان دانشگاه جز به تدريس نمى پردازند و كمتر فرصت تحقيق و پژوهش دارند. محققان و نويسندگان ما هم آنچنان درگير گرفتاريهاى پيچيده مادى و گذران معاش اند كه امكان پژوهش ندارند. درا ين زمانه عسرت اگر هم نويسنده اى به پركارى و كثرت آثار شهره شده، كارش را نازل و قدرش را ناچيز مى دانند و شعار «كوچك زيباست» را سرمى دهند...»
بسيارند نويسندگانى كه دقت و سرعت را در هم آميخته اند و هم كميت و هم كيفيت كارشان درخشان است. خرمشاهى در زمره همين نويسندگان است. آثارش گسترده سرشار از تنوع است، نكته ياب و باريك بين است، كوشا و كوشنده و جستجو گر است.
لطف بيان دارد و زبانش جذاب و شيرين و دلنشين است. پژوهشگر زبان و ادبيات فارسى است، شاعر و مترجم و مصحح و منتقدو ويراستار و دايرة المعارف نويس است. و هر چند يكبار خود را «مؤلف و مترجمى پراكنده كار» ناميده، اما متفنن نيست. بى شك در دو حوزه تخصصى قرآن پژوهى و حافظ پژوهى كم نظير است.
بهاءالدين خرمشاهى متولد فروردين ۱۳۲۴ قزوين است و در آستانه ۶۰ سالگى مى گويد: «من به چند روايت و اختلاف در روز دوازدهم فروردين ۱۳۲۴ ديده به جهان گشودم. سال هاى ابتدايى عمر و تحصيلم را در دبستان رزبان و دو دبيرستان ديگر سپرى كردم. رشته طبيعى خواندم. ولى همه عشقم به ادبيات فارسى و علوم قرآنى و علوم اسلامى معطوف بوده و هست.»
پدرش اولين معلم علم و ادب و شيوه زندگانى اوست. و اگر عربيتى آموخته باشد از فضل پدر بوده است. درباره اش مى گويد: «اولين معلم قرآنى و عربى من پدرم بود. گاهى در ايام تحصيل در دانشگاه بين من و پدرم نامه هاى عربى رد و بدل مى شد كه ايشان از اين كار بسيار به وجد مى آمدند. هر چند كه عربى هر دوى ما عجمى بود.»
خرمشاهى در سال ۱۳۴۲ ايام دبيرستان را به پايان مى رساند و با شركت در اولين دوره كنكور رد مى شود. چرا؟ مى گويد: «من مى بايست امتحان ادبى مى دادم در حالى كه دانش آموز رشته طبيعى بودم. اما با خواندن كتاب هاى ادبى در سال بعد موفق شدم در دانشگاه تهران و دانشگاه شيراز، در رشته ادبيات فارسى قبول شوم. در ضمن در حد فاصل ردى اول و قبولى دوم يك سال فاصله زمانى وجود داشت كه من در همان خلال به دانشگاه ملى (آن روزگار) كه در همان سال تأسيس شده بود رفتم (۱۳۴۲). وجه تسميه ملى براى اين دانشگاه بيشتر به علت پرداخت شهريه اش بود. لاجرم پدرم از يكى از نزديكان وام گرفت تا من بتوانم وارد دانشكده پزشكى شوم و شهريه سنگين ۵ هزار تومانى اش را پرداخت نمايم. اما اين رشته دانشگاهى براى من چندان دوامى نداشت چرا كه من دلى درگير ادبيات و سرى در سوداى عربيت داشتم و لاجرم از رشته پزشكى انصراف داده و سال بعد با قبولى در كنكور وارد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شدم.»
او در دانشگاه تهران، نزد اساتيدى چون دكتر پرويز ناتل خانلرى، دكتر ذبيح الله صفا، دكتر فره وشى، استادپور داوود، استاد عبدالحميد بديع الزمانى كردستانى، دكتر سيد صادق گوهرين، دكتر مهدى محقق، دكتر سيد جعفر شهيدى و... تلمذ مى كند. با اين همه خودش دكتر عبدالحميد بديع الزمانى را دومين معلم قرآنى خود مى داند و مى گويد: «هر هفته در محضر و كلاس او سؤالاتى كه در حين قرائت قرآن برايم موضوعيت مى يافت مطرح مى كردم.»
بهاءالدين خرمشاهى در سال ۱۳۴۷ از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران فارغ التحصيل مى شود و پس از گرفتن ليسانس ادبيات، رشته كتابدارى را انتخاب مى كند و پس از آن به انجمن حكمت و فلسفه مى رود.
از مهمترين علايق زندگى بهاءالدين خرمشاهى قرآن است و قرآن پژوهى. درباره اش مى گويد «اصلاً بدين صورت نيست كه هر كسى تحصيلكرده باشد بتواند قرآن را بفهمد و گاهى حتى از عهده روخوانى قرآن نيز برنمى آيند تا چه رسد به فهم عبارات و تفسير قرآن، كه در حقيقت اين روند روخوانى و فهم عبارات و تفسير مستلزم يك عمر جهد و ممارست و عشق و علاقه است كه عمرى پنجاه ساله مى طلبد تا شخص از عهده آن برآيد.
بنده شايد به تقريب حدود چهل سال از عمرم را صرف اين كار كرده ام و فعاليت هاى مستمرى در حوزه قرآن پژوهى و حافظ پژوهى نمودم و با يك نگاه اجمالى در مى يابم كه حتى همين مدت طولانى نيز هنوز چندان كافى نيست و عمر بيشترى مى طلبد تا به فهم دقايق و رموزات قرآن و حافظ، توأمان، پى ببريم. و با آن كه ده كتاب قرآنى و پانصد مقاله قرآن پژوهانه نوشته ام هنوز فكر مى كنم كه از آن آب و گل اوليه بيرون نيامده ام. از خداوند بزرگ مسألت دارم تا ما قرآن را مهجور نگيريم. چرا كه مهجور گرفتن قرآن چنين نيست كه ما قرآن را نخوانيم يا كه كم بخوانيم، بلكه مهجوريت قرآن زمانى آغاز مى شود كه به مفاد قرآن توجه نكنيم و در آن تدبر ننماييم.»
اگر اولين عشق خرمشاهى قرآن است، دومين عشق او ديوان حافظ است. درباره حافظ مى گويد: «من در نه سالگى با ديوان حافظ و شعر فارسى، توأمان آشنا شدم و تكان شديدى در درونم احساس كردم و اصلاً فكر نمى كردم كه موسيقى بتواند در كلام هم موج بزند و تا اين اندازه بتوان در عرصه كلام زيبايى آفرينى كرد.»
بهاءالدين خرمشاهى كار تأليف خود را با ترجمه آغاز كرد: با كار كوچك و كوتاهى درباره هنرى ميلر، نويسنده برجسته آمريكايى. هنرى ميلر يكى از غريب ترين نويسندگان آمريكاست. نويسنده اى بى پروا و عصيانگر و سنت شكن. از آمريكا و زادگاهش نيويورك نفرت داشت و در عوض به اروپا و پاريس عشق مى ورزيد. خرمشاهى شيفته ذهن و زبان ميلر بود و تقريباً تمام آثار اين داستان نويس غرابت پرداز را خوانده بود. مهمترين كارى كه او از ميلر ترجمه كرد شيطان در بهشت نام دارد كه يكى از دل گدازترين آثار ادبى است. خود ميلر درباره اين داستان مى گويد: در دنيا افرادى هستند كه انسان خيلى زود جذب آنها مى شود، البته نه به خاطر اينكه دوستشان داريم، بلكه به اين دليل كه از آنها بيزاريم. آنچنان از ته دل به آنها نفرت مى ورزيم كه حس كنجكاويمان براى شناخت بيشتر آنها برانگيخته مى شود. محبت هاى بى شمار ما به اين افراد از احساس همدردى سرچشمه نمى گيرد، محبت هاى ما بيشتر بدان خاطر است كه رنج و عذاب آنها برايمان غيرقابل درك است.
همين احساس رنج و عذاب و همين حس تراژيك حيات بود كه خرمشاهى را به «ميگل دوانامونو» نويسنده و فيلسوف ژرف انديش اسپانيايى دلبسته كرد و بيشترين تأثير را براو گذاشت و باعث شد كتاب «دردجاودانگى» او را به فارسى درآورد، اين كتاب فريادى است در برهوت از اعماق وجود انسانى كه «چو بيد بر سر ايمان خويش مى لرزد.» درد جاودانگى يكى از زيباترين و شيواترين آثارى است كه تاكنون به فارسى ترجمه شده است. ترجمه هاى ديگر او از جمله عرفان، فلسفه، تاريخ فلسفه كاپلستون، علم در تاريخ و غيره همه نشانه آشنايى و انس او با فرهنگ غرب و تمدن آن است. بدون اين آشنايى هرگز آثارى كه او درباره فرهنگ و معارف گذشته ما نوشته اين همه سرشار از لطف و ذوق و نوآورى و نوانديشى نمى شد. اينكه تحقيقات ما درباره معارف قديم اين همه خشك و بى جاذبه است اغلب ناشى از همين ناآشنايى است.


خرمشاهى دانش قديم و جديد را خوب مى داند. اما در پرتو دانش جديد است كه نگاه او و نگرشش به معارف قديمى اين همه لطافت و تازگى مى يابد.
دومين حوزه كار خرمشاهى نقد كتاب است. نخستين نقد او بر رمان «كريستين وكيد» نوشته زنده ياد هوشنگ گلشيرى بود، نقدى دقيق و عالمانه با زبانى سرشار از ذوق و ظرافت اما تند و تيز. نقدهاى او از شعر و رمان تا فلسفه و كلام و حتى سينما را در برمى گيرد و سرشار از نكته يابى و سنجش گرى و آميخته با طنز و بازيگوشى است و هرقدر به زمان حاضر نزديك تر مى شويم، لحن آرام ترى به خود مى گيرد. امروزه بيشتر نقد و نقادى هاى او درباره قرآن و علوم قرآنى و البته حافظ پژوهى است.
حافظ پژوهى حوزه تخصصى كارپژوهشى خرمشاهى است. آثار حافظانه او همواره با اقبال عام و استقبال خوانندگان اهل نظر مواجه بوده است. نخستين كار خرمشاهى درباره حافظ نقد مفصل و جانانه او بود بر «حافظ شاملو» كه نمونه درخشانى است از تتبع و تحقيق و نقد بنيان افكن.
خرمشاهى تاكنون بيش از دوازده كتاب درباره حافظ نوشته كه در آن ميان كتاب «حافظ نامه» كه شرح الفاظ و اعلام و مفاهيم كليدى و ابيات دشوار حافظ است، بيش از همه شهرت دارد. با اين همه از نظر «كامران فانى» رفيق شفيق و يار ديرين او در ميان اين آثار دهگانه، كتاب «ذهن و زبان حافظ» كه در ضمن نخستين اثر مستقل تأليف او درباره حافظ است، لطف و گيرايى ديگرى دارد. اين كتاب نگاه و نگرشى تازه برحافظ مى افكند و با جرأت و جسارت نظرات بديع و ناگفته اى را طرح مى كند كه در پرتو آن انديشه حافظ و شعر او تابناك تر مى شود.
كتاب «ذهن و زبان حافظ» از روى همدلى و با آرزوى همدلى با حافظ نوشته شده است. به گفته خود خرمشاهى: حافظ حافظه ماست و در ذهن و زبان همه فارسى زبانان تا هميشه اى كه زبان فارسى و فرهنگ ايرانى پايدار است، حضور دارد. در همين كتاب است كه خرمشاهى براى نخستين بار «پاشانى» غزليات حافظ را نشان مى دهد و ساختار غزليات حافظ را متأثر از ساختمان سوره ها و آيات قرآن مى داند كه به ظاهر ناپيوسته اند و انسجام ندارند، اما در پس اين ناپيوستگى ظاهرى، سبك و اسلوبى هنرمندانه نهفته است كه در آن زيبايى و زندگى، صرافت طبع و فيضان روح موج مى زند و به آن همواره تنوع و تازگى مى بخشد. باز در همين كتاب است كه از گناه و ميل حافظ به گناه سخن مى رود و به حيات طربناك. حافظ اهل زهد نيست، مى داند كه زاهد با كناره گيرى از خوشى هاى دنيوى به بيراهه مى رود و به تنگناى نخوت و خودخواهى فرو مى افتد. حافظ مظهر روح اعتدال ايرانى است و زهد و رياضت با اين روح اعتدال سازگار نيست. كتاب ذهن و زبان حافظ به قلم نويسنده نغز انديش و شيرين گفتارى است كه سالها بندگى صاحب ديوان كرده است. ديوان حافظ.
حوزه تخصصى مهم ديگر خرمشاهى كه سالهاى اخير يكسره ذهن و زبان و دست و قلم او را به خدمت گرفته، قرآن پژوهى است. خرمشاهى بى ترديد در حوزه شناخت قرآن و علوم قرآنى صاحبنظرى كم نظير است و پيگيرانه سالهاست كه در اين باره كتاب و مقاله مى نويسد. شاهكار او در زمينه قرآن پژوهى البته ترجمه قرآن مجيد است كه در نهايت دقت و صحت و با زبانى شيوا و رسا كاملاً مفهوم و بى آنكه به تكلف و تصنع بگذرد، به فارسى درآمده است. اهميت مهم ديگر اين ترجمه افزودن ۴هزار فقره يادداشت در ذيل صفحات ترجمه و واژه نامه اى با ۱۲هزار لغت است كه فايده آن را عام كرده است. آثار ديگر قرآن پژوهى خرمشاهى همه خواندنى و آموزنده است و به واقع طراوتى به جهان «قرآن پژوهى» بخشيده است.
كوشايى خرمشاهى امر نقد ترجمه هاى قرآن ديگران و ويرايش و پيرايش آنها نيز بحق ستودنى است. حوزه سوم كار تخصصى خرمشاهى «واژه پژوهى» است. حوزه زبان و لغت. زبان آگاهى آثار او يكى از مهمترين عوامل اقبال عام و خاص به نوشته هايش است. زبانى شيرين و شيوا با چاشنى اى از طنز و طنازى كه همچون زمزمه جويبارى زلال بر دل مى نشيند. در اين زمينه مهمترين كار او فرهنگ مفصل شش جلدى انگليسى - فارسى است كه سالهاست در دست تأليف و تدوين دارد و هنوز ناتمام مانده.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ايشان 2 كتاب عمده در زمينه حافظ شناسي و حافظ پژوهي دارند كه منبع بسيار خوبي براي محققان ديگر محسوب ميگردد .



1 - حافظ نامه

2 - ذهن و زبان حافظ
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
از ميان مقوله هاى متنوع و متعددى كه در سده اخير در كانون اقبال و اهتمام پژوهندگان فرهنگ ايران قرار گرفته است «حافظ پژوهى» بى گمان در زمره محبوب ترين ها است تا آنجا كه برخى در برابر شوق و هيجان شديد عام و خاص به كار و بار ذهن و زبان جادووش خواجه شيراز فرياد «حافظ بس» برداشته اند... اما البته حق با حافظ شناس برجسته زمانى ما بهاءالدين خرمشاهى است كه معتقد است پربرگى كارنامه حافظ پژوهى هرگز مساوى و مساوق با پربارى آن نيست... بنابراين در اين برف انبار كتاب ها و مقالات حافظ پژوهانه و در زمانى كه مدعيان همچنان بى هيچ فتور و ملال بر طبل تهى آوازه گرى و عبارت بافى مى كوبند به نظر مى رسد كه پرداختن به بررسى و معرفى آثارى كه از پايه و ساختمان و روش استوار علمى برخوردارند و بر زواياى انديشه و هنر حافظ پرتو هاى روشنگر مى افكندند، ضرورت مضاعف پيدا مى كند... نگارنده در اين يادداشت دو كتاب عمده و كليدى را برگزيده و نكاتى چند را بى هيچ گونه آداب و ترتيبى در باب آنها مطرح ساخت به اين اميد كه در خاطر آن دسته از خوانندگان [كه مشتاق كسب شناخت شايسته از هنر و شخصيت حافظ هستند و هنوز توفيق مراجعه به استفاده بايسته از اين آثار را نيافته اند] رغبت مطالعه را برانگيزد...

نيم نگاه
حافظ و شيخ صنعان

استاد مرتضوى نخستين حافظ پژوهى است كه به شكلى مبسوط و مستوفا به تاثر خواجه شيراز از داستان «شيخ صنعان» پرداخته است. تحليل دلكش ايشان از داستان شيخ صنعان و باز نمودن موارد تاثر حافظ از اين داستان و ابراز اين نتيجه مهم و بنيادى كه «شيخ صنعان هسته مركزى پير مغان است» بسيار مهم و روشنگر است. به راستى كه تا داستان شيخ صنعان به درستى فهم نشود شخصيت پير مغان و به تبع آن رند كما هو حقه درك نخواهد شد!

• مكتب حافظ
[مكتب حافظ مقدمه بر حافظ شناسى منوچهر مرتضوى، چاپ چهارم، تبريز، ستوده، ،۱۳۸۳ هشتادو پنج + ۸۳۲]
استاد بهاءالدين خرمشاهى در باب اين كتاب نوشته است: «مكتب حافظ يكى از بهترين رهيافت ها به شعر حافظ و رمزگشايى از مفاهيم كليدى و نماد هاى اساسى هنر او است. استاد مرتضوى صاحب تقدم فضل و فضل تقدم در طرح اساسى ترين مباحث حافظ پژوهى- از جمله عشق و رندى و ملامتى گرى _ است. مكتب حافظ طبق عنوان فرعى و فروتنانه اش «مقدمه بر حافظ شناسى» نام دارد ولى در واقع مفتاح حافظ شناسى و از مراجع عمده و «كلاسيك نوين»، در حافظ پژوهى است. در عالم حافظ پژوهى سه اثر قديمى است كه ارزش ماندگار و خدشه ناپذيرى دارد. تاريخ عصر حافظ اثر شادروان غنى، حافظ شيرين سخن اثر شادروان معين و مكتب حافظ و هرگز هيچ حافظ پژوهى از آنها بى نياز نيست.
[حافظ، طرح نو، چاپ اول ،۱۳۷۳ صص ۳۳۱ ۳۳۰،]
از آنجا كه نگارنده بر كارنامه علمى دكتر مرتضوى [اديب، نقاد ادب، شاهنامه شناس، مولوى شناس، حافظ شناس، تاريخ نگار نامدار، استاد و رئيس پيشين و بازنشسته دانشگاه تبريز/ همان] مرورى گذرا كرده است در اينجا تنها به طرح نكاتى در باب فوايد و اعتبار و اهميت كتاب «مكتب حافظ» بسنده مى شود.
۱- عنوان فرعى «مكتب حافظ»، «مقدمه بر حافظ شناسى» است [كه اين عنوان اخير به نظر مولف رساتر و وافى به مقصود تر است]؛ مرورى بر مندرجات اين كتاب نشان مى دهد كه در نگاه دكتر مرتضوى چه مطالبى مقدمه شناخت از مكتب حافظ محسوب مى شود.
الف- آشنايى با كلياتى از تصوف و شناختى اجمالى از چهره هاى شاخص آن [و همچنين كسب آگاهى از امهات نقاط افتراق ميان تصوف عابدانه و عاشقانه]
ب- آشنايى با رموز و مصطلحات خاص ديوان حافظ
ج- آشنايى با پير مغان و وصاياى او
د- آشنايى با تاثرات حافظ از مشرب ملامت و شيوه قلندر
ه- آشنايى با انواع ايهام در شعر حافظ [به عنوان مهم ترين خصيصه لفظى در سبك او]
و- آشنايى با اصول مكتب رندى كه به نظر مولف آميزه اى است از عرفان عاشقانه و ملامتى گرى [خاص] حافظ و رياستيزى و رشحاتى از انديشه هاى خيامى و...
ز- آشنايى با مشخصات و خصائل اصلى «شعر» حافظ [= ايهام، طنز، گوشنوازى كلمات، دقت در انتخاب و تركيب كلمات و...] متاسفانه [جز در ضميمه «ايهام، خصيصه اصلى سبك حافظ»] مولف «مكتب حافظ» به خصيصه هاى صورى و لفظى شعر حافظ آنچنان كه بايسته است نپرداخته است و عمده تلاش ايشان در بازنمايى «مشرب» و جهان بينى حافظ خلاصه گشته است.
۲- «مكتب حافظ» در هيئت كنونى تشكيل شده است از سه پيشگفتار [بر چاپ چهارم، سوم و اول] و متن كتاب [به همان شكلى كه در چاپ اول، ۱۳۴۴ منتشر شده بود] به علاوه مقالات و رسالاتى كه در چاپ هاى بعدى [سوم و چهارم] تحت عنوان «ضمائم» بر كتاب افزوده شده است. از اين رو خوانندگان با مطالعه اين كتاب علاوه بر كسب فوايد فراوان به نحوى مشهود سير تطور و تحول آرا و عقايد مولف دانشمند را [در باب ذهن و زبان حافظ] پيش چشم خواهند داشت. به عنوان مثال اگر استاد مرتضوى اكنون [در مقام برآورد كلى از «مجموع تار و پود قالب و محتواى شعر حافظ»] در كنار «حيرت»، «زيبايى» و «زيبا شناسى»، «رندى و قلندرى و آزادگى»، «آشتى ناپذيرى با ريا...» و «اعجاز شاعرانه»، مى خواهد اشارتى نيز به عرفان خواجه بنمايد، به تعبير رقيق [و البته صحيح] «چاشنى مشرب عرفانى» اكتفا مى كند (سى و يك) [زيرا معتقد است كه «نمى توان گفت حافظ شعر عرفانى ندارد يا عارف در مفهوم وسيع و عام آن نيست ولى مى توان گفت با تجاوز از شكل متعارف و اصول مشخص آن و جولان در عرصه هاى شك و يقين در فضاى باز انديشه از «عرفان سنتى» فراتر رفته و نمى تواند عارف به حصرالمعنى شناخته شود و بايد براى مشرب او نامى شايسته تر گزيد كه همان «رندى» است.» (سى و چهار)] لابد عملاً و با تلويحى رساتر از تصريح اذعان مى كند كه در كتابى كه تحت عنوان «مقدمه اى بر حافظ شناسى» منتشر مى شود، نيازى نيست كه با اين اشباع [كه در چاپ اول كتاب ديده مى شود] از كليات تصوف و نحله هاى مختلف و شخصيت هاى برجسته آن سخن به ميان آيد زيرا حافظ در چارچوب «عرفان سنتى» و سلسله مشايخ صوفيه نمى گنجد كه براى فهم رمز و راز ذهن و زبان او فرضاً نيازى به شناخت «قيافه هاى جالب طريقت كه نمايندگى مشرب هاى مختلف تصوف را دارند» (ص ۴۶) وجود داشته باشد. اما البته حفظ ساختار نخستين كتاب اين فايده را دارد كه نشان مى دهد غلظت «عارف» انگارى حافظ در آن روزگار [حتى در محافل دانشگاهى و نزد صاحبان سنجيده ترين رهيافت ها] بسيار فراتر از زمانه ما است. [ناگفته نماند كه دكتر قاسم غنى كه در زمره پيشگامان پژوهشگرانى كه به جست وجوى گسترده در باب حافظ پرداخته اند، قرار مى گيرد هم لازم دانسته است كه بخش بزرگى از تاليف خود را به نوعى تاريخ تصوف گونه اختصاص دهد.]
۳- در پيشگفتار چاپ چهارم و سوم مرورى رفته است بر امهات آثار عرضه شده در پهنه حافظ شناسى و خلأ ها و ضرورت هاى حافظ پژوهى. در اين باره چند نكته گفتنى است:
الف- استاد مرتضوى كار دكتر خانلرى و[تصحيح جديد دوجلدى] دكتر عيوضى را ارزشمندترين و علمى ترين آثار عرضه شده در زمينه تصحيح علمى- انتقادى ديوان حافظ مى داند.
ب- به نظر ايشان چاپ نفيس ديوان حافظ به تصحيح هوشنگ ابتهاج نمونه اى خوب از تصحيح انتقادى / ذوقى و هنرى است و البته از دايره تصحيح علمى _ انتقادى خارج است. [اين نظر استاد بزرگ به نظر اين شاگرد كوچك، چندان با صحت منطبق نيست. استاد سايه در تصحيح شامخ خود، در كنار ضوابط نسخه پژوهانه به عامل «بلاغت» و «سبك» سخن خواجه توجه خاص و گسترده كرده است و با دركى درست [و قابل اثبات با آمار] اصالت را در سبك حافظ به موسيقى داده است. بنابراين مدخليت دادن سبك و بلاغت شاعرى در تصحيح ديوان او البته كارى خارج از معيارها و ضابطه هاى «علمى» تصحيح متن به شمار نمى رود بلكه به گمان ما عدم التفات به بلاغت مولف در تصحيح متن موجب كاستى است.]
ج- فايده اصلى تصحيح دكتر نيسارى [كه از پشتوانه ۴۳ نسخه خطى برخوردار است] در باز نمودن دايره ترجيح و انتخاب است.
د- استاد مرتضوى به كارنامه حافظ پژوهشى استاد خرمشاهى با نظر اعتبار و تحسين بسيار مى نگرد [چهل و يك _ چهل و سه]
ه - نكته مهمى كه دكتر مرتضوى بسيار بر آن تاكيد كرده است، اجتناب از «فاسق انگارى»و «عارف انگارى» افراطى خواجه شيراز است. به خصوص ايشان نقد تندى بر نظرات مشهور و پرغوغاى شاملو وارد آورده است. در ضمن نگاه مثبت ايشان به كتاب «تماشاگه راز» مرحوم مطهرى شايان توجه است [چهل و نه و سى دو _ سه]
و- ايشان بر اهميت تهيه «ترجمه »هاى بسامان و زيبا از ديوان حافظ تاكيد تام دارد.
ز- انذار و تحذير دردمندانه ايشان به مولفان و صاحبان مجلات و انتشارات بر پرهيز از تاليف و انتشار آثار بى ارزش غيرعلمى درباره حافظ بايد نصب العين مولفان و ارباب جرايد باشد. به نظر دكتر مرتضوى كثرت آثار حافظ پژوهى نشانه آن نيست كه همه گفتنى ها گفته شده كه بالعكس...
۴- يكى از مهمترين فوايدى كه از مطالعه دقيق «مكتب حافظ» عايد خواننده نكته سنج مى شود، آشنايى او با برخى از جريانات و مفاهيم مهم و كليدى فرهنگ ايران است. مثلاً چكيده ژرفى كه دكتر مرتضوى از تصوف و مقولات و مقالات عمده آن ارائه كرده است فى نفسه روشنگر و آموزنده است. يا تحقيق شگرف مولف در باب «جام جم» و متعلقات آن به نظر مى رسد يگانه باشد. در اين باره دو نكته گفتنى است:
الف- آنها كه با شيوه تحقيق و تاليف مولف آشنا هستند مى دانند كه روش مولف على العموم مبتنى است بر ايجاز. به همين دليل خواننده عدم تقيد استاد به ذكر انواع و اقسام مآخذ [در بسيارى موارد تزئينى] را نبايد حمل بر ضعف بنيان هاى علمى مباحث و نظريات مطروحه نمايد.
ب- ايجاز مولف سبب شده كه بسيارى از استنباط هاى ايشان در حكم سرفصل هايى باشد براى تحقيقات مبسوط پژوهشگران.


5- استاد مرتضوى نخستين حافظ پژوهى است كه به شكلى مبسوط و مستوفا به تاثر خواجه شيراز از داستان «شيخ صنعان» پرداخته است. تحليل دلكش ايشان از داستان شيخ صنعان و باز نمودن موارد تاثر حافظ از اين داستان و ابراز اين نتيجه مهم و بنيادى كه «شيخ صنعان هسته مركزى پير مغان است» بسيار مهم و روشنگر است. به راستى كه تا داستان شيخ صنعان به درستى فهم نشود شخصيت پير مغان و به تبع آن رند كما هو حقه درك نخواهد شد!
۶- يكى از مباحث بسيار مهم كه در اين كتاب به كرات مطرح شده است [و به گمان ما ستون فقرات فهم درست شعر و شخصيت حافظ است] اذعان مولف به اين نكته است كه «عظمت حافظ بيش از آنكه به شك و يقين و عرفان و حقيقت و مجاز و مشرب فكرى و فلسفى مربوط باشد (زيرا اين قبيل مشرب ها شايد خيلى كامل تر در آثار ديگران نيز آمده باشد) به سبك تقليدناپذير بيان و نبوغ شاعرانه و مختصات آن بستگى دارد.» (سى و پنج) به عبارت ديگر آنچه در شعر حافظ در وهله اول اعتبار و اهميت است «ساخت و فرم» است و تعالى و اعتلا در تلالو آن. «اراده معطوف به آزادى» [به تعبير استاد شفيعى] به حافظ اين توانايى را بخشيده كه از هر خرمنى خوشه اى برچيند. به نظر مى رسد كه خواجه طريقه رندى را به اين دليل برگزيده كه «شعر رندانه» گفتنش هوس بوده و شعر رندانه سرودن اقتضائش آن است كه «خرقه زهد» و «جام مى» [و هر مقوله متضاد و متناقض ديگر] ارج و اعتبار ذاتى نداشته باشند بلكه اعتبارشان تابعى باشد از نقشى كه مى توانند در اعتلاى «فرم» شعر ايفا كنند.
۷- مرتضوى گويا نخستين كسى باشد كه جوهره شخصيت حافظ را در «رندى» منتشر كرده است. [اين مهم بعدها در آثار خرمشاهى بسط پيدا كرده است] در نظر او پايه هاى رندى بر «حيرت»، «زيبايى» و «زيباشناسى»، «ژرف نگرى»، «ملامتى گرى»، «عشق»، «اخلاص» و «مبارزه با همه دكاندارى ها و تظاهرات» بنا شده است. نكته تازه اى كه استاد در كار كرده اند، مدخليت دادن نوعى ديدگاه «لاادرى» (آگنوستيسيسم) در جهان بينى رند است. (سى و يك)
۸- دكتر مرتضوى، ظاهراً اولين حافظ پژوهى است كه ضرورت توجه به اهميت «طنز» در شكل گيرى منظومه ذهنى و زبانى حافظ را خاطرنشان كرده است. به نظر ايشان در ساحت معنا، طنز به عنوان يكى از مظاهر مهم تجلى مشرب ملامتى حافظ و از امتيازات مهم مكتب و مشرب اوست. (صص ،۱۰۷ ۴۳۴) و در چشم انداز لفظ و صورت نيز در كنار «ايهام»، «تناسبات لفظى و معنوى» و «رمزپردازى يا سمبليسم» «طنز» را بايد از مهمترين عوامل و عناصر شيوه خاص شعر حافظ محسوب كرد. (ص۴۴۳) [سال ها بعد بهاءالدين خرمشاهى در مقالاتى به شكلى مبسوط به طنز حافظ پرداخت. شفيعى كدكنى نيز با تعريفى كه از طنز عرضه كرده (= طنز يعنى اجتماع هنرى نقيضين وقتى معطوف به تجاوز به حريم «تابو»ها باشد) دريچه اى تازه گشوده است. ايشان طنز را از مهمترين تجليات بيان نقيضى در شعر حافظ مى داند كه خود پيامد ناگزير تطور جمال بينى و جهان بينى متعارف حافظ به جمال بينى و جهان بينى پيچيده و غيرمتعارف صوفيانه است رش: خرمشاهى، حافظ حافظه ماست ص۲۴۸-۱۹۰ و مقاله اى در كتاب چهارده روايت و مطاوى حافظنامه و نيز شفيعى كدكنى، موسيقى شعر، ص۴۳۳ و «طنز حافظ»، تك درخت، انتشارات آثار- يزدان، ص۱۲-۳۰۱]
۹- در اين كتاب خواننده با «عشق» حافظ فى الجمله آشنا مى شود. در چاپ اول كتاب نحوه تدوين مطالب چنان بوده كه خواننده را با تلقى صوفيه از عشق آشنا سازد.
به همين دليل عملاً در آن به «عشق زمينى» خواجه به «زلف و رخ و خال و خط و عارض خوبان شيرازى كمتر پرداخته شده و «جمال پرستى» حافظ عموماً بر مبناى تئورى هاى صوفيانه توجيه گشته است. هر چند مولف به خصوص در پيشگفتار چاپ چهارم به «نظر بازى هاى» زمينى حافظ اذعان كرده است اما «مكتب حافظ» بيشتر بر ساحت عشق عرفانى حافظ پرتو مى افكند. اين را هم بايد گفت كه خوانندگان محترم كمتر مطلبى را با اين درجه از لطف، اتقان و سودمندى [و به لفظ اندك و جامعيت بسيار] راجع به تلقى صوفيه از كاروبار عشق مى توانند بيابند. تقريباً دقيقه اى از امهات لطايف و مضايق راه پرخطر عشق از خامه استاد فروگذار نشده است.
۱۰- در مطاوى كتاب «مكتب حافظ» جابه جا، مقايسه هايى ميان مشرب مولانا جلال الدين و حافظ انجام شده است. اين فوايد بسيار بديع و اصيل است. صلاحيت علمى كم مانند مولف و دقت نظر ايشان موجب گشته هر رايى كه در اين باره ابراز كرده اند در حكم رئوس و موضوعاتى باشد براى بررسى هاى مبسوط و دامنه دار بعدى.
۱۱- يكى ديگر از مباحث راهگشاى كتاب، طبقه بندى اى است كه از «انواع مشكلات شعر حافظ» عرضه گشته است. مولف در چشم اندازى كلى مشكلات ديوان خواجه را در سه دسته طبقه بندى كرده است: الف- مشكلات ماهوى و اساسى كه مركز ثقل آن در ژرفاى نظر حكيمانه يا عارفانه يا جهان بينى حافظ نهفته است. اين مشكلات آسان نما است ولى به نظر مولف رمز و راز اصلى بيان جادويى حافظ در آن نهفته است. [اين نوع ابيات هميشه مشكل خواهد ماند و نظرهاى محققان هميشه درباره آنها درحد نظريه خواهد بود.]
ب- مشكلات ناشى از اختلاف نسخه ها يا عدم درك بعضى نكات. [اين مشكلات با احراز انواع آگاهى هاى حافظ شناسى قطعاً قابل حل است.]
ج- مشكلات ناشى از ضعف تاليف يا عدم امكان آگاهى از نظر حافظ درباره بعضى نكات [كه اين مشكلات لاينحل است]. در اين مبحث خواننده با گشاده دستى كه مولف در ارائه شواهد متعدد از ديوان خواجه شيراز به خرج داده، عملاً با انواع گوناگون مشكلات آشنا مى شود. فى الجمله «روش» حل مشكلات را نيز فرا مى گيرد. [صص ۶۰۷- ،۵۴۳ مطالعه دقيق اين مبحث به دانشجويان توصيه مى شود.] ضمن اينكه براى بسيارى از مشكلات شعر حافظ نيز راه حل هاى پذيرفتنى و تأمل برانگيز پيشنهاد مى شود.
۱۲- اگر نگارنده اين سطور مكلف باشد از ميان فصول و ابواب سودمند اين كتاب تنها يكى را برگزيند بى هيچ ترديدى مبحث تابناك «ايهام، خصيصه اصلى سبك حافظ» (صص ۵۱۳- ۴۱۵) را انتخاب مى كند. به نظر دكتر مرتضوى ايهام «بزرگترين هنر حافظ و مهمترين خصيصه شعر او است» و عاملى است كه دامنه مفاهيم شعر او را ناپيداكرانه كرده و دايره انتخاب و التذاذ هنرى خواننده را وسعت بخشيده است. ايهام در شعر ديگران از صنايع شعرى است در حالى كه در شعر حافظ روح شعر و كيفيتى جوهرى به شمار مى رود. مولف در اين مبحث دقيق و دل انگيز ايهامات شعر خواجه را درسه قسم «لفظى» و «معنوى» و «لفظى و معنوى» طبقه بندى كرده و درباره هر يك از اين اقسام توضيحات مهمى داده است. كثرت شواهدى كه در اين بخش عرضه شده، روش دقيق و ضابطه مند و جامع الاطراف مولف در كشف و تحليل ايهامات ابيات و همچنين اشباعى است كه در توضيح و تحليل انواع ايهام در شعر حافظ به كار رفته است. به خواننده دقيق اين فرصت و امكان را ارزانى داشته كه بتواند بال و پر گشودن در شبكه درهم تنيده و پيچاپيچ ظرايف و لطايف شعر خواجه را بياموزد. به عبارت ديگر فايده اين بخش از كتاب، تنها به تحليل و پرده گشايى از زيبايى هاى شعر حافظ منحصر نيست، بلكه سود بزرگ آن اين است كه «كلاسى» است براى آموزش كيفيت و روش علمى درك و شرح مشكلات و زيبايى هاى شعر حافظ. [مكرر خواندن اين باب اكيداً به دانشجويان توصيه مى شود.]
۱۳- ضميمه پنجم كتاب، رساله اى است با عنوان «وصاياى پيرمغان». (صص۷۷۴- ۶۰۹) اين رساله يكى از سنجيده ترين رويكردها به شخصيت پيرمغان [به عنوان اسوه و الهام بخش شيوه رندى] و مرورى است بر جهان بينى و مرام نامه فكرى و اخلاقى مطلوب و آرمانى شخص حافظ به عنوان رندى كه مريد پيرمغان است و معتقد به اينكه پير ما هر چه كند و گويد عين عنايت باشد. به نوشته استاد مرتضوى «مذهب پيرمغان» [كه كمال او تداعى گر «كمال مطلق» است] مبتنى است بر «عشق»، «مى و ساقى و سرمستى»، «محبت و خيرخواهى»، «شهود و وسعت بينش و جهان بينى ژرف»، سازش ناپذيرى با «ريا و نفاق و تحجر و فسق و فساد و خامى»، «جمال پرستى مجازى و حقيقى»، «فقر توام با همت بلند» و «دليرى و پرهيز از مصلحت گرايى.»(ص۶۱۲)
۱۴- يكى ديگر از فوايد جنبى و استطرادى مكتب حافظ اشتمال آن بر افادات و استنباطات استاد بديع الزمان فروزانفر است. چنين به نظر مى رسد كه [به خصوص با توجه به «امالى» شاگردان بديع الزمان از مجالس شرح ديوان حافظ كه در كتاب «از خط و خاطر استاد» (به كوشش عنايت الله مجيدى، تهران، ۱۳۸۴) گردآمده است] استاد فروزانفر شعر حافظ را عموماً در فضاى شعر عارفانه و صوفيانه تحليل و توجيه مى كرده است و بر اين مبنا شايد بتوان احتمال داد تاكيد و توجه فراوان دكتر مرتضوى [به خصوص در چاپ اول كتاب] بر ساخت عارفانه شعر و شخصيت حافظ تا حدود زيادى تحت تاثير استاد فروزانفر باشد.
۱۵- دكتر مرتضوى اولين حافظ پژوهى است كه به شكل جدى مسئله «رموز و مصطلحات ديوان حافظ» را مورد توجه خاص قرار داده و در باب آن اظهارنظر عالمانه و سودمند كرده است. ايشان فهرستى از «كلمات و مصطلحات» ديوان حافظ تهيه كرده و آنها را در پنج گروه كلى دسته بندى كرده است:
الف- كلمات و مصطلحات مورد مخالفت و انتقاد در مشرب حافظ
ب- مصطلحات مقبول و محبوب كه خود به دو دسته رموز مكتب عرفان عاشقانه و كلمات مستعمل با لحن موافق تقسيم شده است.
ج- كلمات و اصطلاحاتى كه گاهى به طور عادى و گاه با لحن عناد و استهزا استعمال شده اند.
د- كلمات و مصطلحاتى كه با لحن عناد و استهزا استعمال مى شوند.
ه- كلمات و مصطلحاتى كه مفهوم لغوى و عادى دارند.
اين فهرست موجز و مفيد در فهم درست ابيات حافظ و هم در شناخت انديشه و جهان بينى او راهگشا و كارآمد است. خواننده به يك نگاه مى فهمد كه مثلاً خواجه نسبت به «قرآن» همواره لحن موافق دارد اما «صوفى و زاهد» هميشه مورد مخالفت و انتقاد او قرار مى گيرند و... دقت در اين سياهه نشان مى دهد كه حافظ به طور كلى [آن طور كه برخى ادعا كرده اند] با مذهب و تصوف و آداب و مفاهيم آن مخالف نيست بلكه با مدعيان و صورت مبتذل و قلب ماهيت شده آن مفاهيم ارجمند ستيز و آويز دارد. يك نكته ديگر هم بگوييم و بگذريم؛ به نظر مى رسد كلماتى چون «ميخواره، نظرباز، شراب، باده فروش، دردى كش و...» در ديوان حافظ تنها در چارچوب رموز و مكتب عرفان عاشقانه معنا ندارد بلكه حق با خرمشاهى است كه براى كلماتى چون عشق، شراب و... سه طيف معنايى متفاوت قائل است: ۱- زمينى ۲- عرفانى ۳- ادبى
•حافظ جاويد
[حافظ جاويد، شرح دشوارى هاى ابيات و غزليات ديوان حافظ، هاشم جاويد، نشر فرزان، چاپ دوم، ۱۳۷۷]
«تنها پس از يك عمر خواندن و بازخواندن و با او [= حافظ] نشستن و به او و با او انديشيدن و همدل بودن و روزها و ماه ها با غزل او به سر آوردن است كه مى توان به رنجى كه برده و گنجى كه باز آورده است پى برد.» [حافظ جاويد/ ۱۰] كمتر خواننده اى است كه فى الجمله با امهات مقالات و كتاب هايى كه به شرح مشكلات اشعار حافظ و تحليل ظرايف و زيبايى هاى نهفته در آن مى پردازد آشنا باشد و در عين حال كتاب «حافظ جاويد» را از سر دقت و باريك بينى مطالعه كند و پس از اتمام كتاب لب به آفرين نگشايد و از باريك انديشى و ذوق مولف آن در شگفت نشود. با مطالعه «حافظ جاويد» خواننده با نكته هايى از زيبايى هاى شعر حافظ آشنا مى شود كه در «هيچ» كتاب و مقاله ديگرى مطرح نشده است... قلم انداز مرورى خواهيم داشت بر برخى از مهمترين فوايد اين كتاب گرامى.
۱- مى دانيم كه ديوان حافظ «نمايشگاهى» از تكه هاى تابناك و اوجيات ذهن و زبان و انديشه و هنر تبار ايرانى است. بخش بزرگى از تكاپوى حافظ پژوهان در سر كشف اقتباسات حافظ [از متفكران و سخنوران متقدم و معاصر خود] شده است و هر كسى بر حسب فهم و حدت هوش خود گوشه اى از نقابى را كه از ابهام و ناشناخت بر رخساره شعر حافظ افتاده به كنارى زده است. «حافظ جاويد» از ارجمندترين اين تلاش ها محسوب مى شود. بى ترديد اين كتاب بابى تازه در تحليل «شيوه» اقتباسات حافظ گشوده است.
۲- هيچ حافظ پژوهى مانند هاشم جاويد به تاثرات حافظ از منظومه ذهنى و زبانى «نظامى گنجوى» نپرداخته است. با مطالعه «حافظ جاويد»، «دقيقاً» مشخص مى شود كه خمسه نظامى در زمره مهمترين منابع مطالعه و تامل حافظ بوده است و سر اين نكته كه چرا حافظ در مقام مفاخره شعر خود را برتر از «نظم نظامى» دانسته است [چو سلك در خوشاب است شعر نغز تو حافظ/ كه گاه لطف سبق مى برد ز نظم نظامى] نيز به روشنى آشكار مى شود. اگر از برخى نكته يابى هاى بعيد الذهن بگذريم مدخل ها و مباحث اين بخش از كتاب بسيار بديع و نكته آموز است. فايده جنبى اين مباحث در اينجا است كه خواننده را با گوشه هايى از شيوه حافظ در انواع اقتباس ها آشنا مى كند و از اين رهگذر بر بلاغت و بوطيقاى حافظ پرتوهاى مهمى مى افكند مثلاً يكى از سخنان تازه مولف آن است كه «حافظ [به خصوص] لحظه هاى پرشور داستان خسرو و شيرين را زمينه غزل هاى خود كرد و به همين دليل در اين گونه غزل ها، مضمون و معنى همه عاشقانه است و هيچ مايه عرفانى و اخلاقى و فلسفى ندارد، درك مفهوم و كشف راز و فهم نكته هاى اين غزل ها هم بدون دانستن لحظه ها و صحنه هاى حساس آن داستان ها ممكن نيست. بى اطلاع دقيق و هوشيارانه از اين سابقه و زمينه، هر شرح و تفسيرى از اين اشعار، شرح پريشانى و قصه بى سروسامانى است.» (ص ۲۰۵) همچنين مولف براساس اين نظريه نمونه هايى از غزل هاى حافظ را شرح مى كند كه نغز و دلپذير است [مثلاً: مقاله «سحرم دولت بيدار» صص ۲۵۷-۲۴۱]. البته ممكن است نكته سنجى هاى مولف همه جا مورد قبول پژوهندگان قرار نگيرد اما شكى نيست كه دايره تداعى هاى خواننده شعر حافظ با اين توجيه و تحليل ها گسترده تر مى شود. مثلاً اگر از منظرى كه مولف به غزل [زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد... صص ۴۰-۲۳۵] نگريسته، بيت [ز نقشبند قضا هست اميد آن حافظ/ كه همچو سرو بدستم نگار باز آيد] را تحليل كنيم، بعيد است چندان با توجيه مولف كه «نقشبند» را اشاره به «شاپور» نديم خسرو مى داند [به استناد مصراع برآمد «نقشبند» مانوى دست... كه اشاره به نقاشى و چاره سازى شاپور دارد] مخالف باشيم. به هر حال اين توجيه يك تداعى معقول بر مجموعه تداعى هاى ما از اين بيت مى افزايد و نفى كننده ساير تداعى ها هم نيست. اما برخلاف مورد بالا كه جاى اما و اگر دارد، در برخى مواضع استدلال و نكته يابى مولف كاملاً پذيرفتنى و اقناع كننده است. به عنوان نمونه وقتى مولف مى گويد [با توجه به شواهد فراوانى كه در كتاب عرضه مى شود] حافظ در بيت [عهد ما با لب «شيرين» دهنان بست خدا/ ما همه «بنده» و اين قوم خداوندانند] به اين بيت نظامى نظر داشته و «به شيوه خويش از دل اين مضمون نظامى اين بيت را آفريده است» [به خسرو گفت «شيرين» كاى «خداوند»/ نه من، چون من هزارت «بنده» در بند] سخنش كاملاً قانع كننده است. يا دقت مولف در اين نكته نغز كه حافظ در بسيارى از ابيات كه مضمون كلى آن در چارچوب «خسرو و شيرين» است از «فرهاد» با صفت مسكين ياد مى كند [زيرا در متن خسرو و شيرين يكى از صفات مهم و پر بسامد براى فرهاد، «مسكين» است] بسيار درخشان است. يا نكته سنجى تابناك درباره بيت [تو خود چه لعبتى اى شهسوار شيرين كار/ كه در برابر چشمى و غايب از نظرى] كه بايد به كتاب مراجعه كرد و آن را چون يك ليوان شير گوارا سركشيد. (ص ۲۹۱) اين نكته را هم بگويم كه همه مباحث بخش مربوط به نظامى تازه نيست، برخى روايت منسجمى است كه از يك سرى مشهورات كه با ابزار شعر نظامى صورت پذيرفته است [مثلاً مقاله آب حيات كه حرف تازه اى ندارد] و بعضى نكته سنجى ها هم كاملاً از مقوله تخيلات و «احلام اضغاث » است كه اى كاش مطرح نمى شد. [مثلاً بيشتر مطالب مقاله «فرهاد كش» صص ۲۷۹- ۲۶۷]
۳- در برخى از مقالات براى تعدادى از تعبيرات شعر حافظ، معناهاى تازه اى پيشنهاد شده، كه شاهكار است. نگارنده اين سطور [كه سهل است بلكه بسيارى از شارحين ديوان] از اين بيت حافظ كه مى فرمايد [صبا در آن سر زلف اردل مرا بينى/ زروى لطف بگويش كه «جا نگه دارد»] همواره اين مفهوم را درك مى كرديم كه «صبا اگر دل مرا در زلف محبوب ديدى از راه محبت به او بگو كه جاى خود را محفوظ نگه دارد» اما استاد هاشم جاويد از كليله و دمنه و توضيحات مينوى شاهد مى آورد كه معناى مجازى «جا نگه دارد» يعنى «تحمل كردن» سپس با دنيايى از لطف، كار و بار دل خواجه را با سر زلف يارش، بازنويسى مى كند و براى معناى پيشنهادى خود فضاى عمومى مضامين غزل هاى خواجه را گواه مى گيرد. خوانندگان البته از اين مقالات نغز و بديع در اين كتاب بسيار مى خوانند اما به گمان بنده فايده مهم تر «حافظ جاويد»، وارد كردن خواننده به دنياى ايماژ هاى شعر حافظ است، به عبارت ديگر اين كتاب اين آمادگى را در خواننده ايجاد مى كند كه با ممارست بتواند به تلقى منسجم و سازمان يافته اى از مجموعه تم ها و موتيف ها و تصوير هاى شعر حافظ دست پيدا كند و شيوه ارتباط برقرار كردن ميان جلوه هاى متنوع و متعدد يك مضمون را بياموزد.
۴- «حافظه جاويد» عملاً نشان مى دهد كه تقريباً تمام متون پارسى و تازى معاصر و متقدم حافظ بايد مورد بررسى قرار بگيرد تا پرده از مواضع مبهم و تاريك برخى ابيات برگرفته شود و يا زيبايى هاى نهفته در سنبله ابيات ديوان كشف شود.
حافظ پژوه راستين، نخست بايد براى هر واژه و تعبير و مضمون غزل حافظ در ذهن خود «پرونده» ايجاد كند و سپس به هر كتاب و رساله و دفتر سر بكشد و آن را به مطالعه دقيق بگيرد شايد مشكلى حل و زيبايى اى كشف گردد و اين نكته مهم، شيوه مولف بوده است. [مثلاً ر.ش. به مقاله عالى «سرانداز» ۴۸۱- ۴۷۹]
۵- «حافظ جاويد» از نكته هاى مرتبط با «تصحيح» ديوان حافظ تهى نيست. هاشم جاويد در برخى مقالات [مثلاً خطا شوى ۴۰۰-۳۹۹] شواهد متعددى را له يا عليه ضبطى از ضبط هاى مورد اختلاف ارائه كرده است و يكى از مقالات بسيار بديع و تامل برانگيز اين كتاب، مقاله [ساده بسيار نقش ۴۷۸-۴۷۵] است. در اين مقاله با ذكر شواهدى پيشنهاد مى شود كه «بلند ساده» در [چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش] به شكل «بلند ساده» [=بلند ايستاده= بركشيده و برافراشته] خوانده شود. به نظر بنده [به خصوص با توجه به شواهد و استدلال مولف] قرائت تازه ايشان برگستره تداعيات [معقول و محتمل و متكى به شواهد و امثله] از اين بيت مى افزايد و مى تواند در جنب قرائت مشهور مورد بررسى قرار بگيرد...
۶- يكى از فوايد اين كتاب توجه وسيع مولف به «تفسير»هاى قرآن براى فهم رمز و راز هاى شعر حافظ است. در اين مهم، بيشتر توجه مولف به «كشف الاسرار ميبدى» بوده است.
دستاورد هاى ايشان نيز در اين ساحت تحسين برانگيز است. على ايحال بايد [با توجه به انس و آميختگى شگرف حافظ با تفسير هاى قرآن] به اين مقوله، در مطالعات حافظ پژوهى بيشتر اهتمام شود.
۷- در يك برآورد كلى از مجموعه مندرجات «حافظ جاويد» اين نتايج حاصل مى گردد:
الف- بخش قابل ملاحظه اى از كتاب كاملاً بديع و متقن و صحيح است [از مباحث مطول در باب تاثيرات نظامى بر حافظ گرفته تا مقاله كوتاه «نديم» كه نشان مى دهد حافظ وقتى كلمه «نديم» را مثلاً در مصراع «كه حرامست مى آنجا كه نه يار است نديم» به كار مى برده، «نديم» به معناى «هم پياله» از نظرش دور نبوده است]
ب- بخشى ديگر كه تحريرى منسجم [و با شواهدى تازه] از سخنانى است كه ديگران هم كمابيش به آن پرداخته اند.
ج- تعدادى از مقالات كه نه حرف تازه اى دارد، نه پايه استدلالى و علمى محكم.
به هر حال «حافظ جاويد» كتابى است كه هم مبتديان را به كار آيد و هم منتهيان را بهجت و بشاشت افزايد!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
مركزي هم در ايران وجود دارد به نام مركز حافظ شناسي كه بصورت كاملا حرفه اي در اين زمينه فعاليت دارد .

در آنجا تمام آثاري كه در مورد حافظ تا كنون به زبان فارسي چاپ شده است با نام ناشر و سال چاپ مشخص است كه فكر مي كنم بسيار به علاقه مندان كمك خواهد كرد .

http://www.hafezstudies.ir/TAJANDefault.aspx
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
درباره مركز حافظ شناسي


لسان‏الغيب، حافظ شيرازي، از درخشان‏ترين ستاره‏هاي ادبي جهان و از پرمايه‏ترين افتخارات ايران اسلامي هست. ملت قدرشناس ايران، قرن‏هاست كه خداي متعال را به جهت اين موهبت گران‌قدر شكرگزاري مي‏كند.
رويكرد پژوهشگرانه‌ي سده‌ي اخير به آثار و شخصيت حافظ در سراسر جهان، موجب پديد آمدن آثار بسياري شده است كه به صورت پراكنده در گوشه و كنار ايران و خارج از ايران وجود دارد و به دليل گردآوري نشدن اين آثار در يك مركز علمي، پژوهشي جهاني، دستيابي به آن‌ها براي پژوهشگران بسيار مشكل و اغلب غيرممكن است.
بي‌گمان گردآوري و سامان‌دهي علمي آثاري كه در پيوند با حافظ پديد آمده است و شناختن و شناساندن ابعاد گوناگون شخصيت و انديشه‌ي او از بايسته‌ترين اقدامات فرهنگي است.
به همين منظور و همچنين براي تقويت علمي مطالعات مربوط به حافظ و حمايت از حافظ‌پژوهان، مركز حافظ‌شناسي در قالب يك مؤسسه‌ي فرهنگي مستقل و غيردولتي، فعاليت‌هاي رسمي خود را از سال 1375 آغاز كرده است.
مركز حافظ شناسي با هدف برنامه‏ ريزي علمي و جمع‏آوري اطلاعات براي پيشبرد امر تحقيق در زمينة زندگي و آثار اين سخن‏سراي بزرگ آغاز به كار كرده است.

رؤوس كلي برنامه ‏هاي اين مركز فهرست ‏وار بدين ‏گونه پيش‏ بيني شده است:
تهية نسخه ‏هاي خطي كه در كتابخانه ‏ها و موزه هاي داخل و خارج نگه‏داري مي‏شود و در صورت عدم دسترسي بدان‏ها جمع‏ آوري اطلاعات دقيق و مبسوط راجع به هر نسخه، تهية ميكروفيلم و عكس از نسخه ‏ها و همچنين فراهم آوردن تمام نسخه ‏هاي چاپي ديوان حافظ و جمع‏ آوري، بررسي، فهرست ‏نويسي كتاب‏ها، مقالات، گزارش‏ها، سخنراني‏ها، نوارهاي كاست موسيقي، فيلم‏ها، نرم ‏‏افزارهاي كامپيوتري و هر گونه اطلاعات ديگر مربوط به حافظ و حتي ‏المقدور تعيين ارزش تحقيقاتي و اسنادي آن‏ها، مطالعه در مورد موضوعاتي كه تاكنون ناشناخته و مبهم مانده است، بررسي و پژوهش دربارة ميزان تأثير ادبي و فرهنگي اين شاعر بزرگ بر ادبيات فارسي و ادبيات جهاني شناسايي و معرفي هنرمندان و شاعراني كه به نحوي از فضاي ذهني و يا شكل هنري ديوان حافظ بهره برده و تأثير پذيرفته‏ اند و همچنين تحقيق و پژوهش در منابع فكري و آثار و اشخاصي كه بر ذهن مستعد اين شخصيت بزرگ هنري تأثيرگذار بوده‏ اند و ... گوناگون مادي و معنوي با اين عزيزان همكاري داشته باشد.

تا كنون به ياري خداوند منان، بسياري از منابع و مراجع مورد نظر از جمله كتاب‏ها، مقاله‏ ها، مصاحبه‏ ها، نوارها، نرم افزارهاي كامپيوتري و ... گردآوري و تنظيم شده است و آمادة ارائه به مراجعين محترم مي‏باشد.
مديريت اين مركز از تمام محققان و استادان ادبيات فارسي دعوت مي‏كند تا بخشي از پژوهش‏هاي خود را به حافظ اختصاص داده، به روشنگري جنبه‏ هاي تاريك و ابهام ‏آميز زندگي و آثار او همت گمارند و در اين زمينه، براي ارائة اطلاعات و معرفي آثار و مقالات منتشر شده، آمادة همكاري است بديهي است چنانچه مديريت اين مركز از پژوهش‏ها و فعاليت‏هاي تازه‏اي كه در سطح جهان ـ توسط اشخاص يا مؤسسات و مراكز فرهنگي ـ در حال انجام است، آگاهي داشته باشد، علاوه بر هماهنگي و اطلاع‏رساني به پژوهشگران موجب كاهش فعاليت‏هاي غير لازم و تكراري خواهد شد.
همچنين اين مركز براي پذيرش راهنمايي ‏هاي ارزشمند استادان بزرگوار اعلام آمادگي مي ‏نمايد تا بدين وسيله فضاهاي جديدي در افق ديد مركز گسترده شده، زمينه‏اي براي فعاليت‏هاي بهتر فراهم گردد.
 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
با سلام خدمت شما استاد محترم
بسيار سپاسگذارم از مطالبي كه ارائه كرديد اينجانب كه بسيار سود بردم
من چند فايل صوتي كه اشعار حافظ را به شكلي زيبا خوانده است دارم كه سعي مي كنم آنها را آپلود كنم و در اينجا قرار دهم اميد وارم مورد توجه شما دوستان قرار بگيرد
كماكان منتظر ادامه ي مطالب ارزشمند شما استاد محترم هستم

الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها *** که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشايد *** ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *** جرس فرياد می‌دارد که بربنديد محمل‌ها
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد *** که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل *** کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر *** نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غايب مشو حافظ *** متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها​

موفق و پيروز باشيد ..
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
استدعا مي كنم دوست من .

حتما اين مطالب پيگيري خواهد شد . اميدوارم مورد استفاده دوستان قرار گيرد .

حتما آن فايل ها را آپلود نماييد . قطعا مفيد خواهند بود .
 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
با سلام خدمت شما استاد محترم
فايل صوتي را در پرشين گيگ آپلود كرده ام اميد وارم از شنيدن آن لذت ببريد
سعي مي كنم تا مابقي را هم آپلود كنم و در اختيار شما اساتيد قرار دهم
موفق و پيروز باشيد..
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دوست عزيز

نفرموديد كه اين اشعار توسظ چه كسي خوانده و اجرا شده است . اگر يك اشاره اي هم به اين موضوع مي فرموديد بهتر مي نمود .


پايدار باشيد .
 
بالا