• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شاهد
-53-.gif


خوش است خلوت، اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرِمن باشد

روا مدار خدایا! که در حریم وصال
رقیب محرم و حِرمان نصیب من باشد

همای گو: «مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد»

بیان شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمیرود؛ آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خوش است خلوت، اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بیان شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد


هوای کوی تو از سر نمیرود؛ آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد


به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواَش مهر بر دهن باشد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تفال
-53-.gif



دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد

رقیبم سرزنشها کرد که از این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد

چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خوش است خلوت، اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرِمن باشد

روا مدار خدایا! که در حریم وصال
رقیب محرم و حِرمان نصیب من باشد

همای گو: «مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد»

بیان شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمیرود؛ آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد

رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانيان معطر کن

اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز
پياله ای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان
بيا بيا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره شب هجران نمی فشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

از اين مزوجه و خرقه نيک در تنگم
به يک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

فضول نفس حکايت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

حجاب ديده ادراک شد شعاع جمال
بيا و خرگه خورشيد را منور کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

لب پياله ببوس آنگهی به مستان ده
بدين دقيقه دماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عيش و عشق مه رويان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
می فکن بر صف رندان نظری بهتر ازین
بر در میکده می کن گذری بهتر ازین

در حق من لبت این لطف که می فرماید
سخت خوبست ولیکن قدری بهتر ازین

آنکه فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو درین کار بفرما نظری بهتر ازین

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر ازین

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر ازین

من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر ازین

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین
که درین باغ نبینی ثمری بهتر ازین
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانيان معطر کن

اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز
پيالهای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بيا بيا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره شب هجران نمیفشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

از اين مزوجه و خرقه نيک در تنگم
به يک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

فضول نفس حکايت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

حجاب ديده ادراک شد شعاع جمال
بيا و خرگه خورشيد را منور کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

لب پياله ببوس آنگهی به مستان ده
بدين دقيقه دماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عيش و عشق مه رويان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت كنار آب ركناباد و گلگشت مصلا را
فغان كاين لوليان شوخ شيرين كار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل كه تركان خوان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
من از آن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم كه عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم جواب تلخ مي زيبد لب لعل شكرخا را
نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی

ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد

جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست

به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی

شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست

تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری

کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را

وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ه ملازمان سلطان كه رساند اين دعا را كه به شكر پادشاهي ز نظر مران گدا را
ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدارا
مژه سياهت ار كرد به خون ما اشارت ز فريب او بينديش و غلط مكن نگارا
دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحرخيز كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را
 
بالا