• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۵۸

من و انکار شراب اين چه حکايت باشد
غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد

تا به غايت ره ميخانه نمی‌دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غايت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نياز
تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاريست که موقوف هدايت باشد

من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ
اين زمان سر به ره آرم چه حکايت باشد

بنده پير مغانم که ز جهلم برهاند
پير ما هر چه کند عين عنايت باشد

دوش از اين غصه نخفتم که رفيقی می‌گفت
حافظ ار مست بود جای شکايت باشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به دليل مسافرت و عدم دسترسي به اينترنت وعده ما با حضرت حافظ چند روزي به تعويق افتاد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۵۹

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از اين گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوه رندان بلاکش باشد

غم دنيی دنی چند خوری باده بخور
حيف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۰

خوش است خلوت اگر يار يار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

روا مدار خدايا که در حريم وصال
رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد

همای گو مفکن سايه شرف هرگز
در آن ديار که طوطی کم از زغن باشد

بيان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غريب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۱

کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد

از لعل تو گر يابم انگشتری زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد

غمناک نبايد بود از طعن حسود ای دل
شايد که چو وابينی خير تو در اين باشد

هر کو نکند فهمی زين کلک خيال انگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد

جام می و خون دل هر يک به کسی دادند
در دايره قسمت اوضاع چنين باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پرده نشين باشد

آن نيست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۲

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی درياب و در ياب
که دايم در صدف گوهر نباشد

غنيمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته ديگر نباشد

ايا پرلعل کرده جام زرين
ببخشا بر کسی کش زر نباشد

بيا ای شيخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مايی
که علم عشق در دفتر نباشد

ز من بنيوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زيور نباشد

شرابی بی خمارم بخش يا رب
که با وی هيچ درد سر نباشد

من از جان بنده سلطان اويسم
اگر چه يادش از چاکر نباشد

به تاج عالم آرايش که خورشيد
چنين زيبنده افسر نباشد

کسی گيرد خطا بر نظم حافظ
که هيچش لطف در گوهر نباشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۳

گل بی رخ يار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد

رقصيدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد

با يار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۴

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويی که چنين رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقليم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۵

مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

رقيب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوی گردون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فرياد دف و نی بخش
که ساز شرع از اين افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و يار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای ديده نقش غم ز لوح سينه حافظ
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran


غزل ۱۶۶

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پريشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سايه گيسوی نگار آخر شد

باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
قصه غصه که در دولت يار آخر شد

ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد

در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۷

ستاره‌ای بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را رفيق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بيمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرين و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که مير مجلس شد

خيال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی يار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پيمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزيز وجود است نظم من آری
قبول دولتيان کيميای اين مس شد

ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد
چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۸

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد

به لابه گفت شبی مير مجلس تو شوم
شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد

پيام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشيم نام و نشد

رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل
که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کوی عشق منه بی‌دليل راه قدم
که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

دريغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدايی بر کرام و نشد

هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۶۹

ياری اندر کس نمی‌بينيم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گويد که ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد

لعلی از کان مروت برنيامد سال‌هاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد

شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد شهرياران را چه شد

گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده‌اند
کس به ميدان در نمی‌آيد سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۰

زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد
از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به يک جرعه می عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد

مغبچه‌ای می‌گذشت راه زن دين و دل
در پی آن آشنا از همه بيگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گريه شام و سحر شکر که ضايع نگشت
قطره باران ما گوهر يک دانه شد

نرگس ساقی بخواند آيت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۱

دوش از جناب آصف پيک بشارت آمد
کز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد

خاک وجود ما را از آب ديده گل کن
ويرانسرای دل را گاه عمارت آمد

اين شرح بی‌نهايت کز زلف يار گفتند
حرفيست از هزاران کاندر عبارت آمد

عيبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زيارت آمد

امروز جای هر کس پيدا شود ز خوبان
کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد

بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد

از چشم شوخش ای دل ايمان خود نگه دار
کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ فيضی ز شاه درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد

درياست مجلس او درياب وقت و در ياب
هان ای زيان رسيده وقت تجارت آمد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۲

عشق تو نهال حيرت آمد
وصل تو کمال حيرت آمد

بس غرقه حال وصل کخر
هم بر سر حال حيرت آمد

يک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حيرت آمد

نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خيال حيرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آواز سال حيرت آمد

شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حيرت آمد

سر تا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حيرت آمد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۳

در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد
حالتی رفت که محراب به فرياد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو ديدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنياد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکايت منما
حجله حسن بيارای که داماد آمد

دلفريبان نباتی همه زيور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زير بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۴

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد

برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سليمان گل از باد هوا بازآمد

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد

لاله بوی می نوشين بشنيد از دم صبح
داغ دل بود به اميد دوا بازآمد

چشم من در ره اين قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد

گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۵

صبا به تهنيت پير می فروش آمد
که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد

هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پياله بپوشان که خرقه پوش آمد

ز خانقاه به ميخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستی زهد ريا به هوش آمد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۱۷۶

سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکين آمد

گريه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فريادرس عاشق مسکين آمد

مرغ دل باز هوادار کمان ابرويست
ای کبوتر نگران باش که شاهين آمد

ساقيا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و اين آمد

رسم بدعهدی ايام چو ديد ابر بهار
گريه‌اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد

چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
عنبرافشان به تماشای رياحين آمد
 
بالا