• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۹۵

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ

به جلوه گل سوری نگاه می‌کردم
که بود در شب تيره به روشنی چو چراغ

چنان به حسن و جوانی خويشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ

گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ

زبان کشيده چو تيغی به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ

يکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
يکی چو ساقی مستان به کف گرفته اياغ

نشاط و عيش و جوانی چو گل غنيمت دان
که حافظا نبود بر رسول غير بلاغ
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۹۶

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست اين دل پراميد من
گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هيچ گشايشی نشد
وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خيال من
کس نزده‌ست از اين کمان تير مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
ياد پدر نمی‌کنند اين پسران ناخلف

من به خيال زاهدی گوشه نشين و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست رياست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بين که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۹۷

زبان خامه ندارد سر بيان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال
به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سيه باد و خان و مان فراق

رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب
قرين آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست
تنم وکيل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار
مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ريسمان فراق

به پای شوق گر اين ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۹۸

مقام امن و می بی‌غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهی توفيق

جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نکته کرده‌ام تحقيق

دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم
که کيميای سعادت رفيق بود رفيق

به ممنی رو و فرصت شمر غنيمت وقت
که در کمينگه عمرند قاطعان طريق

بيا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکايتيست که عقلش نمی‌کند تصديق

اگر چه موی ميانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق

حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق

اگر به رنگ عقيقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق

به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببين که تا به چه حدم همی‌کند تحميق
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۲۹۹

اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غير چه باک

برو به هر چه تو داری بخور دريغ مخور
که بی‌دريغ زند روزگار تيغ هلاک

به خاک پای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگيرم از سر خاک

چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طريقت است امساک

مهندس فلکی راه دير شش جهتی
چنان ببست که ره نيست زير دير مغاک

فريب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل
مباد تا به قيامت خراب طارم تاک

به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتی
دعای اهل دلت باد مونس دل پاک
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۰

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا اميد وصال تو زنده می‌دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک

نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک

رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک

اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک

بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان يکون فداک

عنان مپيچ که گر می‌زنی به شمشيرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک

تو را چنان که تويی هر نظر کجا بيند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۱

ای دل ريش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می‌روم الله معک

تويی آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عيار زر خالص نشناسد چو محک

گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک

بگشا پسته خندان و شکرريزی کن
خلق را از دهن خويش مينداز به شک

چرخ برهم زنم ار غير مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چون بر حافظ خويشش نگذاری باری
ای رقيب از بر او يک دو قدم دورترک
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۲

خوش خبر باشی ای نسيم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال

قصه العشق لا انفصام لها
فصمت‌ها هنا لسان القال

مالسلمی و من بذی سلم
اين جيراننا و کيف الحال

عفت الدار بعد عافيه
فاسالوا حالها عن الاطلال

فی جمال الکمال نلت منی
صرف الله عنک عين کمال

يا بريد الحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال

عرصه بزمگاه خالی ماند
از حريفان و جام مالامال

سايه افکند حاليا شب هجر
تا چه بازند شب روان خيال

ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از اين کبريا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۳

شممت روح وداد و شمت برق وصال
بيا که بوی تو را ميرم ای نسيم شمال

احاديا بجمال الحبيب قف و انزل
که نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال

حکايت شب هجران فروگذاشته به
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال

بيا که پرده گلريز هفت خانه چشم
کشيده‌ايم به تحرير کارگاه خيال

چو يار بر سر صلح است و عذر می‌طلبد
توان گذشت ز جور رقيب در همه حال

بجز خيال دهان تو نيست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خيال محال

قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۴

دارای جهان نصرت دين خسرو کامل
يحيی بن مظفر ملک عالم عادل

ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمين روزنه جان و در دل

تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فايض و شامل

روز ازل از کلک تو يک قطره سياهی
بر روی مه افتاد که شد حل مسال

خورشيد چو آن خال سيه ديد به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل

می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل

دور فلکی يک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معيشت مکن انديشه باطل
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۵

به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل

صلاح ما همه دام ره است و من زين بحث
نيم ز شاهد و ساقی به هيچ باب خجل

بود که يار نرنجد ز ما به خلق کريم
که از سال ملوليم و از جواب خجل

ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم
شديم در نظر ره روان خواب خجل

رواست نرگس مست ار فکند سر در پيش
که شد ز شيوه آن چشم پرعتاب خجل

تويی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نيستم ز تو در روی آفتاب خجل

حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۶

اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول

چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور
به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول

کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم
که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول

من شکسته بدحال زندگی يابم
در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول

خرابتر ز دل من غم تو جای نيافت
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

دل از جواهر مهرت چو صيقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول

چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبول

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۷

هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمايل
هر کو شنيد گفتا لله در قال

تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل

حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد
از شافعی نپرسند امثال اين مسال

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در ميانه حال

دل داده‌ام به ياری شوخی کشی نگاری
مرضيه السجايا محموده الخصال

در عين گوشه گيری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مايل

از آب ديده صد ره طوفان نوح ديدم
و از لوح سينه نقشت هرگز نگشت زايل

ای دوست دست حافظ تعويذ چشم زخم است
يا رب ببينم آن را در گردنت حمايل
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۸

ای رخت چون خلد و لعلت سلسبيل
سلسبيلت کرده جان و دل سبيل

سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبيل

ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای
همچو من افتاده دارد صد قتيل

يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل

من نمی‌يابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جميل

پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخيل

حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پيل

شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چيزی که باشد زين قبيل
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۰۹

عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حريف همدم و شرب مدام

ساقی شکردهان و مطرب شيرين سخن
همنشينی نيک کردار و نديمی نيک نام

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غيرت ماه تمام

بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برين
گلشنی پيرامنش چون روضه دارالسلام

صف نشينان نيکخواه و پيشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حريفان دوستکام

باده گلرنگ تلخ تيز خوش خوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از ياقوت خام

غمزه ساقی به يغمای خرد آهخته تيغ
زلف جانان از برای صيد دل گسترده دام

نکته دانی بذله گو چون حافظ شيرين سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

هر که اين عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که اين مجلس نجويد زندگی بر وی حرام
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۱۰

مرحبا طاير فرخ پی فرخنده پيام
خير مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام

گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما
سرو می‌نازد و خوش نيست خدا را بخرام

زلف دلدار چو زنار همی‌فرمايد
برو ای شيخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفير
عاقبت دانه خال تو فکندش در دام

چشم بيمار مرا خواب نه درخور باشد
من له يقتل داY دنف کيف ينام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الايام

حافظ ار ميل به ابروی تو دارد شايد
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۱۱

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت اين غم به دعا خواسته‌ام

عاشق و رند و نظربازم و می‌گويم فاش
تا بدانی که به چندين هنر آراسته‌ام

شرمم از خرقه آلوده خود می‌آيد
که بر او وصله به صد شعبده پيراسته‌ام

خوش بسوز از غمش ای شمع که اينک من نيز
هم بدين کار کمربسته و برخاسته‌ام

با چنين حيرتم از دست بشد صرفه کار
در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام

همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته‌ام
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۱۲

بشری اذ السلامه حلت بذی سلم
لله حمد معترف غايه النعم

آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم

از بازگشت شاه در اين طرفه منزل است
آهنگ خصم او به سراپرده عدم

پيمان شکن هرآينه گردد شکسته حال
ان العهود عند مليک النهی ذمم

می‌جست از سحاب امل رحمتی ولی
جز ديده‌اش معاينه بيرون نداد نم

در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
ان قد ندمت و ما ينفع الندم

ساقی چو يار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۱۳

بازآی ساقيا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

زان جا که فيض جام سعادت فروغ توست
بيرون شدی نمای ز ظلمات حيرتم

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

عيبم مکن به رندی و بدنامی ای حکيم
کاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختيار
اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم

من کز وطن سفر نگزيدم به عمر خويش
در عشق ديدن تو هواخواه غربتم

دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

دورم به صورت از در دولتسرای تو
ليکن به جان و دل ز مقيمان حضرتم

حافظ به پيش چشم تو خواهد سپرد جان
در اين خيالم ار بدهد عمر مهلتم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غزل ۳۱۴

دوش بيماری چشم تو ببرد از دستم
ليکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم

عشق من با خط مشکين تو امروزی نيست
ديرگاه است کز اين جام هلالی مستم

از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم

عافيت چشم مدار از من ميخانه نشين
که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگويی که چو عمرم به سر آمد رستم

بعد از اينم چه غم از تير کج انداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پيوستم

بوسه بر درج عقيق تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم

صنمی لشکريم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگيرد دستم

رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
 
بالا