برگزیده های پرشین تولز

زیباترین اشعار در وصف دوست

buy66

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2015
نوشته‌ها
185
لایک‌ها
19
سن
36
محل سکونت
اراک
زیباترین اشعار در وصف دوست
شعر در مورد دوست خوب





دل بسته‌ام از همه عالم به روی دوست

وز هر چه فارغیم، به‌ جز گفتگوی دوست

ما را زمانه دل نفریبد به هیچ روی

اِلّا به موی دلکش و روی نکوی دوست

باغ بهشت کائن همه وصفش کنند نیست

جز جلوه‌ای ز صحن مصفای کوی دوست

گل‌های باغ با همه شادابی و نشاط

خار آیدم به دیده نبینم چو روی دوست

یک موی یار خویش به عالم نمی‌دهم

ما بسته‌ایم رشته جان را به موی دوست

بر ما غم زمانه زهر سو که رو کند

مائیم و روی دل به همه حال سوی دوست

ما جز رضای دوست تمنا نمی‌کنیم

چون آرزوی ماست همه آرزوی دوست

………………………………………………………………………….

شعر در مورد دوست از دست رفته
از آبشار پرسیدم کیستی ؟ گفت اشک کوهم من

گفتم از چه می نالی؟ گفت از جدایی دوست

………………………………………………………………………….

شعر در مورد دوست صمیمی
دوستی مثل یک کتابه ، چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره

ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه . . .

آرزوی سلامتی برای همه دوستای با معرفت

…………………………………………………………………………….

شعر در وصف دوست
لحظه ای در گذر از خاطره ها

ناخودآگاه دلم یاد تو کرد

خنده آمد به لبم شاد شدم

گویی از قید غم آزاد شدم

هر کجا هستی دوست ، دست حق همراهت . . .

………………………………………………………………………………….

شعر زیبا در مورد دوست
زندگی با صدا شروع میشه ، بیصدا تموم میشه . . .

عشق با ترس شروع میشه ، با اشک تموم میشه . . .

دوستیه خوب ، هر جایی میتونه شروع بشه، اما هیچ جا تموم نمیشه !

…………………………………………………………………………………..

متن در مورد دوست
یه رابطه ریاضی هست که میگه

عشق + اهمیت = مادر

عشق + ترس = پدر

عشق + کمک = خواهر

عشق + دعوا = برادر

عشق + اهمیت + ترس + کمک + دعوا + زندگی = رفیق . . .

……………………………………………………………………………………..

شعر در مورد دوست از شاعران بزرگ
شعر در مورد دوست از سعدی
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یک سان است

که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست

دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست

علی‌الخصوص که از دست یار زیباخوست

دلم ز دست به در برد سروبالایی

خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش

گرفته بودم و دستم هنوز غالیه‌بوست

چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم

ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست

جماعتی به همین آب چشم بیرونی

نظر کنند و ندانند کآتشم در توست

ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد

مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست

………………………………………………

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

 

Dorhato

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2019
نوشته‌ها
103
لایک‌ها
15
سن
32
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم این چند روز عمر را غنیمت شمریم
 
بالا