• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اندکی در لحظه هایت جستجو کن
شب تنهایی با هم..
شاید اینگونه سزاوار فراموشی نبود
چقدر با عجله...
غبار می تکانی از ردپای آخرین خاطراتمان
کنون ای اولین و آخرینم
کاش احساس آبی مرا می شنیدی.
تا همیشه به تماشای شب میروم
و تکه هایی از عشق مدفون میراث من است
و قلمی که هیچ گاه نتوانست آخرین حرفهای مرا با تو بگوید
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل،
ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


قیصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از مرز خوابم می گذشتم,
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد؟
در پس درهای شیشه ای رویاها,
در مرداب بی ته ایینه ها,
هر کجا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه ی نیلوفر بر گرد همه ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد؟
نیلوفر رویید,
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم,
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش , من بودم که میدویدم.
هستی اش در من ریشه داشت,
همه من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد؟
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
بي‌حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست
سوگند مي‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزاي پريدن تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتي بيا كه حوصلة غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزانِ ديار ما
رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست
از بردگي مقام بلالي گرفته‌اند
در مكتبي كه عزّت انسان به رنگ نيست
دارد بهار مي‌گذرد با شتاب عمر
فكري كنيد فرصت پلكي درنگ نيست
وقتي كه عاشقانه بنوشي پياله را
فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكي به قلّه تاريخ مي‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست محمد سلمانی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو را صدا كردم
تو عطري بودي و نور
تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال
درون ديده من ابر بود و باران بود
صداي سوت ترن
صوت سوگواران بود .
ز پشت پرده باران
تو را نمي ديدم ،
تو را كه مي رفتي
مرا نمي ديدي ،
مرا كه مي ماندم
ميان ماندن و رفتن ،
حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود .
غروب غمزدگي
سايه هاي دلتنگي
تو را صدا کردم
تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا كردند
و برگ برگ درختان تو را صدا كردند ؛
صداي برگ درختان صداي گلها را
سرشك ديده من ناله تمنا را
نه ديدي و نه شنيدي .
ترن تو را مي برد
ترن تو را به تب و تاب تا كجا مي برد ؟
و من حصار فاصله فرسنگهاي آهن را
غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را
نظاره مي كردم .
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
برگه های دفتر عمرم را مرور می کردم
تو را در هیچ صفحه ای نیافتم

به آتش سپردمش

هر چه بود بر باد رفت

اکنون نه عمری مانده است

و نه از ما غباری بر جای

تنها در رهگذاری قدیمی

پراکنده بر خاک پاره هایی ...

برگه های سوخته.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شذ خزان گلشن اشنایی
باز هم اتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم
تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری
با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت اه ه ه ه ه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن میپرستم
تا هستم
چون گل خندان از مستی بر گریه ی من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراغت ناله کنم تا کی
تو و نی چون ناله کشیدنها
منو گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند؟
جفا به عاشق تا کی؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز !
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
دیر وقت است ولی خواب ندارد دل من

تازگی حل نگاه تو شده مشکل من

آی نزدیک ترین صاعقه لبخند بزن

تا بلرزد و فرو پاشد سقف دل من

مهربان تر شده ای با همه طوفان صفتی

بازگشته است مگر موج تو از ساحل من

من که آسانم و عاشق، بشوم حافظ تو

تو که پیچیده و سختی بشوی بیدل من

غزلم پیشکشت گر چه بعید است بعید

که پذیرفته شود هدیۀ ناقابل من

میل گنجشک خیال تو به بازیگوشی است

سنگ مفتی است غزل گفتن بی حاصل من
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دریا و مرد


تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...
امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
 

Corner

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2011
نوشته‌ها
702
لایک‌ها
445
جلوه ها کردم و نشــناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه رمید
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
دریا و مرد


تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...
امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
بریز اشک بر دامن بسوزان هستیم خرمن بگو اسرار دل بامن ولی آهسته آهسته
به روی گونه جاری شو فکن بر چهره ام پرتو سپس هرجا که خواهی رو ولی آهسته آهسته
تویی غمخوار ودلدارم تویی صندوق اسرارم بریز ای باوفا یارم ولی آهسته آهسته
مگو اسرار خود با کس تورا یک یار چون من بس بریزای نوگل نارس ولی آهسته آهسته
شب وتاریکی وظلمت همه در خواب خوش راحت بریز ای نازنین لوبت ولی آهسته آهسته
بریز ای گوهر غلتان بریز ای بحر بی پایان بریز ای آتش سوزان ولی آهسته آهسته
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
گر صبح بهاری جای شبنم برگونه گل تگرگ دیدی
یا صید به خون کشیده ای راافتاده به دام مرگ دیدی ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه گل شقایقی را
یا بر دل موج سهمناکی طوفان بشکسته قایقی را ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اين روزها قاصدك‌ها زيادخوش خبر نيستند
براي همين مدام خودشان را قايم مي‌كنند
و پروانه‌ها زياد دلشان شاد نيست
براي هميندر تنهايي مي‌گريند

اين روزها دلم براي دريا تنگ مي‌شود
با چشماني بسته به موج‌ها سلام مي‌كنم
و براي ماهي‌ها دست تكان مي‌دهم
براي فانوس خيس دريايي آرزوي سلامتي دارم

اين روزها اعتراف مي‌كنم دل‌تنگم
همه دل‌تنگي‌ام را با سرانگشتان احساسم
بر صفحه آبي آسمان حك مي‌كنم
بعد آن تكه از آسمان را در پنهان‌ترين جاي قلبم مخفي مي‌كنم
مبادا چشم نامحرمي حُرمت دلم را بشكند
تا حريم اين دل شكسته حفظ شود

اين روزها وقتي شعري مي‌خوانم
چشمانم برق مي‌زند
روزي شاعري برايم گفت
پرنده بي‌بال هم مي‌پرد!
و من ديدم چقدر دلم هواي پريدن دارد
 

MOHAMMAD026

Registered User
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,340
لایک‌ها
1,870
محل سکونت
Internet
بر دل خون من دمی دیده نظر نمی کند

بر لب خشک من نمی دیدۀ تر نمی کند

سوخت ز عشقش این جگر نیست مرا ز خود خبر

آهن و آتشم دگر هیچ اثر نمی کند

گردۀ باد زین من کینۀ خصم دین من

سینۀ آهنین من فکر سپر نمی کند

خون گلوی عاشقان آب وضوی عاشقان

زانکه به کوی عاشقان عقل گذر نمی کند

بیهده نیست عاشقی وای که چیست عاشقی

بی خبریست عاشقی عشق خبر نمی کند

جمله زبان و بی سخن سوز چو شمع و دم مزن

جز به درون خویشتن شمع سفر نمی کند
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
باران گرفته ام به هوای شکفتنت

جاری در امتداد ترک خوردۀ تنت

با اشک های حلقه شده پای گونه هات

با دست های حلقه شده دور گردنت

من متهم به رابطه با واژۀ توام

مظنون به دستکاری گل های دامنت

این گرگ و میش وقت طلوع است یا غروب

در چشم های نیلی مایل به روشنت؟!

امیر سنجوری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا به کي بايد رفت

از دياري به دياري ديگر

نتوانم، نتوانم جستن

هر زمان عشقي و ياري ديگر

کاش ما آن دو پرستو بوديم

که همه عمر سفر مي کرديم

از بهاري به بهار ديگر

آه، اکنون ديريست

که فرو ريخته در من، گوئي،

تيره آواري از ابر گران

چو مي آميزم، با بوسهء تو

روي لبهايم، مي پندارم

مي سپارد جان عطري گذران



آنچنان آلوده ست

عشق غمناکم با بيم زوال

که همه زندگيم مي لرزد

چون ترا مي نگرم

مثل اينست که از پنجره اي

تکدرختم را، سرشار از برگ،

در تب زرد خزان مي نگرم

مثل اينست که تصويري را

روي جريان هاي مغشوش آب روان مي نگرم

شب و روز

شب و روز

شب و روز



بگذار که فراموش کنم.

تو چه هستي ، جز يک لحظه، يک لحظه که چشمان

مرا

مي گشايد در

برهوت آگاهي ؟

فروغ فرخ زاد
 

mcsaturday

Registered User
تاریخ عضویت
11 فوریه 2011
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
1,331
محل سکونت
Qom
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی راگفتم این احوال بین خندیدوگفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم درچاه صبرازبهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است ازحال ما کورستمی

درطریق عشق بازی امن وآسایش بلاست

ریش باد آن دل که بادرد توخواهد مرهمی

اهل کام وناز را درکوی رندان راه نیست

رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی

آدمی درعالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وزنوآدمی

خیز تا خاطربدان ترک سمرقندی دهیم

کزنسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی

حافظ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هیچ چبز نگفتم
تا در انزوای شبگریه ها گُمت کنم ...
اما تو در من پیدایی
و من تازه خود را پیدا کرده ام ...
گویی فراموش کردنت
محالیست نا ممکن
پس باید که خود را عادت دهم
به هجوم گا ه و بی گاه خیالت ....!!!
هنوز هم دوستت دارم
و منکر نمی شوم
که درون من از تو غوغاست
اما ... بهانه ی ترانه هایم ....
من دیگر با تو بودن را نمی خواهم ...!!!!
اما آخر...
با چه زبان می توان از تو گسست..
از تو گریخت..
به چه باید دل بست..
به که باید پیوست
تا توانی باشد
تا شود از تو گسست
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
بازی هر روزمان بود ...

من به تو : گرگم و گله می برم
تو به من : چوپون دارم نمی ذارم

یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است که کاش چوپانم نبود
نبود و تو می بردی مرا ،
نبود و من می بردم تو را ...

کجایی ؟
"باد" ما را برد !

در کدام جنگل ، گرگی ؟
و در کدام چمنزار ، گوسفند ؟

من اینجام ...
چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو!!!


سید علی صالحی
 

equinoxx

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 ژانویه 2014
نوشته‌ها
65
لایک‌ها
173
سن
33
محل سکونت
اصفهان
در همین نزدیکی ، کوچه باغی زیباست ، که در آن خاطره هایم پیداست
آسمانش آبی است ، جوی آبی جاریست و شقایق که در آن آفتابی است
من و تو ، کودک و دلبسته به هم ، دست ها بسته به هم ، چشم ها بسته به غم ،
غنچه ای می خندد ، شاخه ای می رقصد ، و زمان از گذر ثانیه ها جا می ماند ..
لحظه هایی زیباست ، خاطره یا رویاست ،
هرچه هست در نظر من یکتاست
قاب یک خاطره در آن پیداست ..
 
بالا