• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

pcmatin

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2013
نوشته‌ها
115
لایک‌ها
382
خواهی همه محو سکناتت باشند

دلباخته ی حسن صفاتت باشند

با اهل جهان چنان بیامیز که خلق

شاد از تو و گریان ز وفاتت باشند
 

pcmatin

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2013
نوشته‌ها
115
لایک‌ها
382
جز درگه ذات کبریای رحمان

نااهل ترینند همه اهل جهان

حاجات تو چون کبوترانت هستند

آن را لب هر بام رسیدی منشان
 

احسانبزرگي

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
6,882
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
کنار رود بنشین گذر عمر ببین
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
 

kalani

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2012
نوشته‌ها
112
لایک‌ها
7
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
که در جوانی رنجها کشیده ام
 

Kyle7

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
156
لایک‌ها
542
محل سکونت
ŠhØ/\/\▲| Š▲®Š▲ßž
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
 

Kyle7

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
156
لایک‌ها
542
محل سکونت
ŠhØ/\/\▲| Š▲®Š▲ßž
هر چند که خسته شد دل از دوری تو
یک لحظه نخفت چشم از دوری تو
با آن همه من یاد تو دارم جانا
بگذار بسوزد تنم از دوری تو

****************

بگذار بشینم سر کوی یاران
بگذار بگویم غم دل با آنان
رفت از بر من فرشته ای از جنت
بگذار بگریم همه شب در باران



خیلی گلی
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
می‌ترسیدم عاشقت شده باشم
مثل زمین
که می‌ترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که می‌دانست یک شب، پرنده‌ای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری می‌بَرد

می‌ترسیدم
و عشق در تمامِ خواب‌هایم می‌غلتید
می‌ترسیدم
و ملافه‌ها حالتِ تهوّع داشتند

گاهی
برای ترسیدن دیر می‌شود
آنقدر که دست‌هایت را
با تمامِ پنجره‌ها باز می‌کنی
و یادت می‌رود از هر زاویه‌ای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمی‌گردی


خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصه‌های تازه ببافی
از اتفاق‌هایی که هرطور می‌افتند
باید بشکنی.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
قطار می‌رود...
تو می‌روی...
تمام ایستگاه می‌رود...
و من چقدر ساده‌ام که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده‌ام
و همچنان به نرده‌های ایستگاه رفته تکیه داده‌ام‌‌!

"قیصر امین پور"
 

Kyle7

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
156
لایک‌ها
542
محل سکونت
ŠhØ/\/\▲| Š▲®Š▲ßž

صفای باطنت را دوست دارم
کلام و ظاهرت را دوست دارم
تو گرچه دوری از من ای عزیزم
وفای حاضرت را دوست دارم . . .

 

akbar66

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
11
وقتی زمانه جوان است
حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان
در رودخانه روانم
حس می کنم که سرا پا
شور و شتاب و تلاشم
موجم که در دل دریا
جانی پر از هیجانم
فواره ام که به صورت
همتای بید بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان
پیوسته در فورانم
دارم هوای دویدن
همپای باد سبک پو
بر آن سرم که برایم
از آزمون توانم
صد بوسه دارم و یک لب
کو آن غنچه بچیند
مات از بلوغ بهاری در برگ ریز خزانم
سیاره یی که زمین است
خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند
این جرم و آن دگرانم
چشمم به راه که پیکی
با صلحنامه دراید
جنگ یهود و مسلمان
آتش فکنده به جانم
من جز یگانه ندیدم
پروردگار جهان را
هم جز یگانه نیامد
در دیده خلق جهانم
ای هر که نام و به هر جا
پیشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت
شیطان و کینه برانم
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343

آمدی، رفت ز دل صبر و قرارم، بنشین

بنشین تا به خود آید دل ِ زارم، بنشین


دل و دین بردی و اکنون پی ِ جان آمده ای

بنشین تا به تو آن هم بسپارم، بنشین


آمدی کز غم ِ بیرون ز شمارم پرسی

بنشین تا به تو یک یک بشمارم، بنشین


از برم رفتی و می میرم از این غم، باری

به کنارم ننشستی، به مزارم بنشین


" داعی انجدانی"
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
نه صبر جواب مي دهد...

نه سکوت در انتظار صدا...

نه خواب جواب مي دهد...

نه بيداري تا خود فردا...

گاهي...

بهتر است...

کوله بارت را زمين بگذاري...

و سبک بار تر...

سبک بال تر...

پرواز کني...

مي داني...

"تو" براي دوش من...

زيادي سنگين بودي...

گذاشتمت سر راه...

تا دوش ديگري را زخمي کني...

سهم من،

پرواز است...

من نمي توانم...

يعني نمي توانستم...

بيش از اين...

زمين گير احساس تو باشم...

تويي که،از جسمي بي جان هم...

براي من کمتر جان داشتي...

اگر قرار بود...

من دل حراج کنم،

تو هيچ خرج نکني...

همان بهتر که اين سودا تمام شود...

مي داني...

درست است ، وقتي حکم،"دل" باشد...

با هيچ نمي توان بريدش...

پس باختم...

اما...

باختن سهم من نيست...

مني که از،

تمام پروانه هاي جهان "دل" بردم...

برو و خيالت راحت...

که پشت سر تو،

حتي اشک هم نمي ريزم...

کاسه ي آب که جاي خود دارد...

ديگر نمي خواهم برگردي...

ما را به خير و تو را به سلامت...


خدانگهدارت...
 
بالا