صادق هدايت :
زهرآلود نوشتم ، ولي مي خواستم بگويم داغ آن را هميشه با خودم داشته و خواهم داشت
تهران- خبرگزاري كار ايران
"صادق هدايت" بامداد روز دوشنبه 19 فروردين ماه سال 1330 در پاريس، در آشپزخانه آپارتمان اجارهاي خود در بلوار سن ميشل، كوچه شامپيونه، با گشودن شيرگاز به زندگي خود پايان داد و روز بعد، دانشجويان ايراني كه در آموزشگاههاي پاريس تحصيل ميكردند جسدش را در كنار خاكستر آثار چاپ نشدهاش يافتند و جنازه او را تا گورستان پرلاشز تشييع كردند و بدين قرار، دفتر زندگاني چهل و هشت ساله يكي از تابناكترين قريحههاي هنري ايران معاصر بسته شد.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا ، رمان" بوف كور" به قول "محمد صنعتي" در غربت وطن انديشيده و منتشر شد و با اولين نقدها و انتقاد ها كه سنگ بناي دگرانديشي را درباره آثار "هدايت" و آثار آن گذاشته شد . اما به هر حال "بوف كور" پس از ساليان سال هنوز از مقام ازلي و ابدي خود به كنار رانده نشده است . به مناسبت سالمرگ "صادق هدايت" صفحات نخستين اين رمان را مرور مي كنيم:
آيا روزي به اسرار اين اتفاقات ماورا طبيعي, اين انعكاس سايه روح كه در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداري جلوه ميكند كسي پي خواهد برد.
من فقط به شرح يكي از اين پيش آمدها مي پردازم كه براي خودم اتفاق افتاده و به قدري مرا تكان داده كه هرگز فراموش نخواهم كرد و نشان شوم آن تا زندهام از روز ازل تا ابد تا آنجا كه خارج از فهم و ادراك بشر است، زندگي مرا زهرآلود خواهد كرد .زهرا آلود نوشتم, ولي مي خواستم بگويم كه داغ آنرا هميشه با خودم داشته و خواهم داشت.
من سعي خواهم كرد آنچه را كه يادم هست، آنچه را كه از ارتباط وقايع در نظر مانده بنويسم, شايد بتوانم راجع با آن يك قضاوت كلي كنم " نه " فقط اطمينان حاصل بكنم و يا اصلا نبودم .
بتوانم باور كنم، چون براي من هيچ اهميتي ندارد كه ديگران باور بكنند يا نكنند فقط ميترسم كه فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زيرا در طي تجربيات زندگي به اين مطلب برخوردم كه چه ورطه هولناكي ميان من و ديگران وجود دارد و نميرم كه تا ممكن است بايد خاموش ؛ تا ممكن است بايد افكار خودم را براي خودم نگهدارم و اگر حالا تصميم گرفتم كه بنويسم,فقط براي اين است كه خودم را به سايهام معرفي كنم . سايهاي كه روي ديوار خميده مثل اين است كه هر چه مينويسم با اشتهاي هر چه تمامتر ميبلعد. براي اوست كه ميخواهم آزمايشي بكنم، ببينم شايد بتوانيم يكديگر را بهتر بشناسيم. چون از زمانيكه همه روابط خودم را با ديگران بديدهام، مي خواهم خودم را بهتر بشناسم.
"صادق", كوچكترين فرزند "هدايت قليخان هدايت"، اعتضاد الملك, شب سه شنبه28 بهمن ماه سال 1281 هنگامي كه " از خاك ايران آزادي خواهي و مشروطه طلبي ميجوشيد", درخانوادهاي معروف و ثروتمند اشرافي از دودمان "رضا قلي خان هدايت", اديب و دانشور عهد ناصري در تهران چشم به جهان گشود .
وي خيلي زود پيوند خود را از خانواده- كه افراد آن همه مردان سرشناس كشور بودند و اگر او ميخواست ميتوانست با بهرهگيري از قدرت و نفوذ آنان به مقامات عاليه دولتي دست يابد و زندگي مرفه و بي دردسري براي خود فراهم نمايند - بريد و از تن آسايي يك فرد نازپرورد و متنعم سر باز زد و با درآمد ناچيزي كه از راه خدمت در پستهاي مختلف دولتي به دست ميآورد, مستقلا زندگي كرد. اين وارستگي و آزادگي به او مجال داد كه اوقات خود را به كاري كه دوست داشت, يعني ادبيات وقف كند.
"صادق" پس از دو برادر و خواهر به دنيا آمده و عزيز كرده خانواده بود. وي مانند ساير برادران و خواهران در دست عمهها و دايهها بزرگ شد و هفت، هشت سالش بود كه به اتفاق دو دوست و همبازيش, مهندس "خسرو هدايت"، قائم مقام شركت ملي نفت كه پسر دايي او بود و "دكتر منوچهر هدايت"، رئيس پيشين بهداري و وزارت آموزش و پرورش كه پسر عمويش بود به مدرسه علميه رفت و اين سه نفر تا كلاس نهم دبيرستان با هم بودند".
"هدايت"، سال 1304 تحصيلات متوسطه را در دارالفنون و دبيرستان فرانسوي " سن لويي" تهران به پايان برد و با كسب موفقيت در مسابقهاي كه ترتيب يافته بود در آبان ماه سال 1305 با كاروان دانشآموزان اعزامي به اروپا به بلژيك روانه شد و در آموزشگاه عالي آنجا در رشته مهندسي راه و ساختمان نام نويسي كرد . اما در آنجا نماند و يك سال بعد با نخستين گروه دانشجويان اعزامي به اروپا براي تحصيل در رشته معماري رهسپار پاريس شد و - ظاهرا دوره اقامت او در فرانسه كه چهار سال طول كشيد - بخصوص بيشتر به سيروگشت گذشت." هدايت" تحصيلات خود را به پايان نبرد و سال 1309 كه اوج قدرت رضا شاه بود به تهران باز گشت.
از قرار معلوم خانوادهاش از اين حيث ناراضي بوده و اصرار داشتند كه او دوباره به اروپا برگردد و در رشته طب يا مهندسي و يا هر رشته ديگري كه مايل است تحصيل كند . اما او نه تنها به رفتن به اروپا و ادامه درس و تحصيل حاضر نشد، بلكه از اقامت و كار كردن در تهران هم گريزان بوده و ميل داشت تا ماموريتي - هر چه باشد - در يكي از شهرستانها دست و پا كند .
"هدايت" در تهران ماند و شغل محقري در بانك ملي مركز به عهده گرفت و تا شهريور سال 1311 در آن بانك كار كرد و از ششم شهريور آن سال تا 16 ديماه سال 1313 در اداره كل تجارت و از آن به بعد چندي نيز تا سيام اسفند سال 1314 در وزارت امور خارجه مشغول به كار شد و بعد وارد شركت سهامي كل ساختمان شد.
اگر از كتاب كوچك " انسان و حيوان" كه سال 1303 پيش از سفر اروپا در تهران نوشته است, بگذريم, نخستين اثر هنري "هدايت" قطعه نا تمام " مرگ"است كه سال 1305 آن را در بلژيك نوشت . او سال 1306 در پاريس, رساله "فوايد گياه خواري" را نوشت كه در سلسله انتشارات "ايرانشهر" در برلين منتشر شد .
از آثار ديگر او در اين زمان, نمايش نامه سه پردهاي "پروين دختر ساسان" است كه يكي دو سال بعد آن را سال 1309 در تهران چاپ كرد . "هدايت" پس از آن " افسانه آفرينش" را سال 1309 نوشت كه سال 1325 به همت "دكتر حسن شهيد نورايي" در صدو پنج نسخه در پاريس چاپ شد .
"هدايت" در اواخر سال 1308 و اوايل سال 1309 ،نخستين داستانهاي خود به نام "مادلن"،" زنده به گور"،"اسير فرانسوي"و"حاجي مراد"را در پاريس نوشت و پس از بازگشت به ايران، داستان " آتش پرست" و سپس داستانهاي " داود گوژپشت"،" آبجي خانم "و"مردهخورها "را نوشت و آنها را با نوشتههاي پاريس يك جا در مجموعهاي به "نام زنده به گور"، سال 1309 منتشر كرد و سال بعد "سايه مغول" را در مجموعهاي با دو اثر از "بزرگ علوي" و " دكتر شين پرتو" انتشار داد .
ازسال1310, تا سال 1315 كه "هدايت" به هندوستان رفت، پربارترين دوره فعاليت ادبي او به شمار ميرود . او در اين دوره با سه تن از اديبان جوان و روشنفكر يعني "بزرگ علوي", "مجتبي مينوي" و "مسعود فرزاد" آشنا شد. اين چهار نفر كه اصول فكري و ديد واحد به ادب و دانش و هنر آنان را به هم نزديك كرده بود, اغلب عصرها در يكي از كافههاي لاله زار نو گرد هم مينشستند و با يكديگر به بحثهاي انتقادي ميپرداختند. به زودي اين گروه در مقابل اديبان محافظهكار كه آنان را گروه " سبعه" ناميده بودند، گروهي موسوم به "ربعه" را تشكيل دادند.
پرفسور "يان ريپكا" از ايران شناسان چك در باره اين گروه گفتهاست :"گروه ربعه" در مورد هنر و فلسفه ميدانست چه ميخواهد و آنچه را كه ميدانست به ديگران عرضه ميكرد و اين جنبه مثبت ايشان بر عقايد اغراق آميزشان ميچربيد، كسي كه از پوسته سخت ريشخندها و مسخرگي هايشان ميگذشت و به دل آنان نفوذ مييافت, چيزي جز احساسات ميهن پرستي پاك و آتشين نميديد.
"مجتبي مينوي" طرز فكر گروه "ربعه" و نقش "هدايت" را در جلسات آنان چنين تعريف ميكند :"ما با تعصب جنگ ميكرديم و براي تحصيل آزادي كوشش ميكرديم. مركز دايره ما "صادق هدايت" بود. شايد ما آن روز گمان ميكرديم چون قدر مقام نويسندگي "هدايت" را ميشناسيم او را تشويق ميكنيم، اما حقيقت مطلب اين بود كه او موجب تشويق ما بود و در هر يك از ما لياقتي مييافت آن را به كار ميانداخت. مركز دايره بود و همه را دور خود ميگرداند."
"هدايت" دو مجموعه قصه به نام " سه قطره خون" و" سايه روشن" و داستان" علويه خانم" و سفرنامه" اصفهان نصف جهان" را نوشت. نسخهاي از ترانههاي "خيام" را با مقدمه مفصل و شش مجلس تصوير از درويش نقاش (سوريو گين) منتشر كرد. سخنان موزون عاميانه را در مجموعهاي به نام" اوسانه و عقايد عاميانه"را در مجموعه ديگري به نام" نيرنگستان"انتشار داد و با "مسعود فرزاد" كتاب "وغ وغ ساهاب"را به رشته تحرير درآورد.
به تشويق او, علوي"چمدان" را نوشت. نوشين تئاتري را به معرض نمايش گذاشت. در موقع تشكيل كنگره فردوسي , "نوشين" و "مين باشيان" سه پرده نمايش از شاهنامه بيرون كشيدند و روي صحنه آوردند و "مجتبي مينوي" در آن دوره بخشهايي از جلد اول شاهنامه, شاهنشاهي ساسانيان و "ويس و رامين"را تصحيح كرد كه در آن ها فكر "هدايت" و همه "ربعه" دخالت داشت. "هدايت" ،سال 1315 به دعوت "دكتر شيرازپور پرتو" (شين پرتو )عضو وزارت امور خارجه كه در آن هنگام كنسول ايران در بمبئي بود, به عنوان متخصص تنظيم ديالوگ فيلم فارسي به هندوستان رفت و در اين سفر كه كمتر از يك سال طول كشيد با فرهنگ غني هند آشنا شد و اطلاعات وسيعي در زبان و ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) به دست آورد. نقل كردهاند كه در بمبئي هر روز قسمت اعظم اوقات خود را در موزهها و كتابخانهها ميگذرانيد و مثل شاگرد مكتبي دفتر و كتاب خود را بر ميداشت و به نقطه دوري در بيرون شهر كه اقامتگاه "بهرام گور" بود ميرفت و در محضر او به آموختن اين زبان كه به گفته خودش نه به درد دنيا و نه به درد آخرتش ميخورد پرداخت. او در آن جا بود كه كتاب " كارنامه اردشير بابكان"و گزارش " گمان شكن" را به فارسي درآورد و دو داستان LUNATIGUE ( ماه زده) و SAMPINGUE را به زبان فرانسه نوشت و از آن سال "بوف كور"را كه در تهران شروع كرده بود، به اتمام رسانيد و آن را در همان سال 1315 با خط خود به صورت پلي كپي در پنجاه و به قولي در صد و پنجاه نسخه چاپ كرد .
"هدايت" ظاهرا ميل نداشته به ايران برگردد و ميخواست در هندوستان بماند و كسب و كاري براي خود فراهم آورد. با اين همه، چون از نظر مالي در تنگنا بود، سال 1316 به ايران بازگشت و بار ديگر به استخدام بانك ملي ايران درآمد, ولي بيش از يك سال در آن جا دوام نياورد. آن سالها براي "هدايت" بسيار سخت و خفقانآور بود. گردباد زمان آشيانه گرم ياران گروه "ربعه" را متلاشي كرده و دوستان "هدايت" هر يك به سويي پراكنده شده بودند: "مجتبي مينوي" به لندن رفته بود و در برنامه فارسي راديو BBC فعال بود و "بزرگ علوي" نيز در زندان ميزيست. تا چندي پس از آن "دكتر خانلري", "دكتر محمد مقدم" و "مسعود فرزاد" در خانه "هدايت" جمع ميشدند و از ادبيات و موسيقي و هنر سخن ميگفتند, بعد "مقدم" به آمريكا رفت و جلسه هفتگي هم از ميان بر داشته شد.
"هدايت" در اين چند سال در يكي از سازمانهاي دولتي كار, شغل محقري داشت و حوصله و توانايي اين كه شاهكار تازهاي به وجود آورد را نداشت. او بيشتر اوقات خود را به ترجمه متون پهلوي كه در هنگام اقامت هند روي آنها كار كرده بود، ميگذرانيد و چون آثار عاميانه را جزء مهم فرهنگ ملي ميدانست، در خلال سالهاي 1318- 1320 در اوراق مجله موسيقي، كه خود در آن كار ميكرد, مقالات و تحقيقات گوناگون خود را منتشر ميكرد.
جنگ دوم جهاني در حيات سياسي و اجتماعي ايران تغييراتي داد. اين سالها كه دوران شكفتگي آثار اكثر نويسندگان و شاعران ايراني بود در زندگاني "هدايت" نيز دوره نويني به وجود آورد و قريحه نويسندگي او را به حد كمال نمودار ساخت.
وي در فاصله سالهاي 1321-1323 مجموعه داستانهاي كوتاه "سگ ولگرد"و "ولنگاري" را انتشار داد كه بعضي از داستانهاي آن دو مجموعه, آثار سالهاي قبل او بود كه نخستين بار منتشر ميشد و نيز دو ترجمه پهلوي با عنوانهاي " گزارش گمان شكن" و "زند و هومن يسن" چاپ كرد و دو ترجمه ديگر از همان زبان كه يكي از آنها بخشهايي از " يادگار جاماسب " بود كه در مجله "سخن" منتشر شد. "هدايت" بيشتر وقتش را چه در اداره و چه در خانه، صرف مطالعه ميكرد و كار اداريش را تنها براي رفع تكليف انجام ميداد.
"هدايت" در فعاليت ادبي جمعيت ايراني روابط با اتحاد جماهير شوروي كه سال 1322 تاسيس يافت, شركت داشت و با مجله " پيام نو" كه به وسيله اين گروه منتشر ميشد همكاري ميكرد و چند مقاله تحقيقي از جمله مقالهاي با عنوان "چند نكته درباره ويس و رامين" و يك داستان به نام" فردا "در آن مجله انتشار داد. همچنين با مطبوعات ديگر از جمله مجله "سخن" كه "دكتر پرويز خانلري" در خرداد سال1322 داير كرده و در آن روزها يكي از مجلات پيشتاز و ترقي خواه بود، همكاري داشت و چندين ترجمه قصه و مقاله تحقيقي او در دو، سه ساله در اين مجله منشر شد . از جمله ترجمه داستان "مسخ" كافكا در دوره اول و سلسله مقالات او درباره فرهنگ عامه در دوره دوم و سوم "سخن" انتشار يافت . "ژان پل سارتر" را با ترجمه "ديوار" در اين مجله براي اولين بار به خوانندگان فارسي زبان معرفي كرد و علاوه بر اينها، در هيات تحريريه مجله هم حضور داشت.
"هدايت" روز شانزدهم آذر ماه سال 1324 همراه يك هيات فرهنگي براي شركت در جشن يادبود بيست و پنجمين سال تاسيس دانشگاه تاشكند به دعوت آن دانشگاه به ازبكستان رفت و دو ماه در آن جا ماند و در اوضاع و احوال مردم آن سرزمين مطالعه و تحقيق كرد و ذخاير نسخههاي خطي نفيس دانشگاه تاشكند را با علاقه و اعجاب از نظر گذرانيد، اما در بازگشت از اين سفر حاضر نشد مطابق معمول در انجمن فرهنگي ايران و شوروي درباره مشاهدات خود در آن سفر سخنراني كند و يا در جايي مطلبي بنويسد .
"هدايت" در نخستين كنگره نويسندگان ايران كه سال 1325 تحت شعار "ادبيات نوين و مترقي ايران" تشكيل شد و بيشتر دانشمندان و نويسندگان كشور را به خدمت و بيان افكار و اميال مردم دعوت كرد, شركت كرد.
اوضاع ايران در سالهاي 27-1326 در وضع روحي "هدايت" تاثير شديد به جا گذاشت. دخالت امپرياليستها در امور داخلي ايران تاثير ناگواري در "هدايت" داشت. وي از دل و جان طرفدار استقلال كشور و مبارزه به خاطر صلح و آزادي بود و كساني چون "احسان طبري"، احترام عميقي براي او قائل بودند . با اين همه تا توانست خود را از جنجالها و كشمكشهاي روز كه غرض از آن ماهي گرفتن از آب گل آلود بود دور نگهداشت و به خصوص هرگز به حزب توده نپيوست. "خليل ملكي" ضمن مدافعات خود در دادگاه نظامي از علل انشعاب حزب توده "دكتر احمد فرديد" نيز گفته است:" هدايت هيچ گاه به ماركسيست نپيوست و گرايش او به روس از دل بستگي او به ماركسيسم و كمونيسم نبود؛ از تاثير ژرفي بود كه ادبيات و روح عرفاني روس (مانند داستايوفسكي) در او بخشيده بود. وانگهي نوع نزديكي او با برخي از جريانات زمان، باز نماينده سركشي و شورش خوي آزادمنش او بود كه سالها در زير فشار زورگويي و زورتوزي مثل خوره روح او را خورده و فرسوده بود."
بالاخره "مجتبي مينوي"، دوست نزديك او در اين باره چنين آورده است:" گروهي اصرار دارند كه او را به فلان حزب بچسبانند و عدهاي مدعياند كه با فلان مرام و مسلك توافق داشت. آنچه از اين ميان درست است، اينكه آن دوست ما (هدايت) از بيست سال پيش از اين كه او را ميشناختيم، با هرگونه رذالت, دورويي, بيحيايي, قلدري و جباري مخالف بود و كساني را دوست او ميدانيم كه مانند او از اين صفتها مبرا و به انسانيت و معرفت و نجابت و آزاده خويي پايبند باشند!"
سال 1949 ميلادي(1328 خورشيدي) كه نخستين كنگره جهاني طرفداران صلح در پاريس منعقد شد, "فردريك ژوليو كوري" از "هدايت" دعوت كرد كه در آن كنگره شركت كند. او اين دعوت را نپذيرفت، ولي پاسخي كه داد دستور كنگره را تاييد و كوشش ملتها را در راه صلح تمجيد كرد.
" ...امپرياليستها كشور ما را به زندان بزرگي مبدل ساختهاند. سخن گفتن و درست انديشيدن گناه شمرده ميشود. من نظر شما را در دفاع از صلح ميستايم.
آخرين اثر ادبي "هدايت" اگر از قطعه كوچك فردا، 1325 و مقدمه معروف او به نام " پيام كافكا " بر گروه محكومين "كافكا"، ترجمه "حسن قائميان" (1327)بگذريم، داستان حاجي آقاست كه به ضميمه دوره دوم مجله سخن، سال 1324 انتشار يافت و پس از آن تاريخ، داستاني نيز به نام " توپ مرواري" نوشت كه متن كامل آن به چاپ نرسيده بود و تنها خلاصهاي از آن را "حسن قائميان"، ضمن حواشي خود بر ترجمه فارسي كتاب" ونسان مونتي" درباره "صادق هدايت" نقل كرده بود.
سال1329 ،كاسه لبريز شده و فصل آخرين قمار زندگي نويسنده فرا رسيده بود. "هدايت" از دانشگاه تهران چند ماه مرخصي گرفت و ظاهرا به نام معالجه روز دوازدهم آذرماه سال 1329 با وجه ناچيزي كه از فروش كتابهايش به دستآورده بود, به پاريس رفت. او نميخواست به ايران بازگردد و اميدوار بود كه در آنجا آسايش روحي و شرايط و محيط مناسبي براي كارهاي هنري خود به دست آورد. اما در آن جا هم روي مساعد نديد و با دشواريهاي گوناگون روبرو شد و در 19 اسفند ماه سال 1329 به برادرش "محمود هدايت" نوشت :"عجالتا با اشكالات زياد دو ماه تمديد جواز اقامت در فرانسه را گرفتم، لكن خيال دارم سوئيس يا جاي ديگري بروم. اشكالات زياد براي ايرانيان است."
اما به سوئيس و جاي ديگر نرفت و بامداد روز دوشنبه 19 فروردين ماه سال 1330 در پاريس در آشپزخانه آپارتمان اجارهاي خود در بلوار سن ميشل، كوچه شامپيونه، با گشودن شيرگاز به زندگي خود پايان داد و روز بعد، دانشجويان ايراني كه در آموزشگاههاي پاريس تحصيل ميكردند جسدش را در كنار خاكستر آثار چاپ نشدهاش يافتند و جنازه او را تا گورستان پرلاشز تشييع كردند و بدين قرار، دفتر زندگاني چهل و هشت ساله يكي از تابناكترين قريحههاي هنري ايران معاصر بسته شد.
"هدايت" مرگش نيز همچون زندگيش زيبا بود. "رحمت مقدم" كه او را در بستر مرگ ديده, گفته است:
"يك ژاكت به تن داشت، خيلي تميز با پيراهن سفيد و شلوار هم به پا داشت. صورتش را اصلاح كرده بود, انگار ميخواسته به مهماني برود يا در مجلس رسمي شركت كند. لباس تميز، صورت تراشيده و موها شانه خورده و مرتب."
منبع:
http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=294061&code1=7