سلام دوستان!
من از سال 89 که از دانشگاه فارغ ااتحصیل شدم مشغول به کارهم شدم و بورس بودم! اولش 4 نفر بودیم بعد 10 ماه دوتا شون نامزد کرده و ازدواج کردن و کم کم رفتن و بعد اون یکی دیگه هم برا ارشد قبول شد و رفت تهران و من تنها شدم! حدود یه سالی تنها بودم که یه هم اتاقی هم اومد و تا حدودی بهتر بود ولی اینم نامزد کرد و 11 تیر مراسم ازدواجشه و من دوباره تنها میشم!
الان من تو ترس و بی اعتمادی گیر کردم ! اصلا میلی به ازدواج و دردسراش ندارم و مجردی تا حدودی به خواسته هام رسیدم ولی الان با این شرایط اقتصادی و بحران ها و با روحیه من یه جور احساس گناه کردم !
احساس بی هدفی و پوچی میکنم! اخه فرهنگ ایرانی ها یه جوری چشم هم چشمیش زیاده و مدام سرکوفت میزنن که ببین فلانی تو زندگی کجاست و تو کجایی!! اصلا اینجا شخصیت ادم ها و تفاوت فکریشون و حتی بعضا حریم شخصی معنایی نداره!!
پدرم میگه ازدواج نکنی تا اخر عمر اشفته ای و گم کرده داری! زن به مرد ارامش میده و مرد رو در مسیر زندگیش قرار میده!! در کنار هر مردی در طول تاریخ زنی شجاع و صبور بوده! تو نمی تونی بر خلاف اب شنا کنی! ولی برا من حرف هاش بی معنی بهم میگه تو شیر خشک خوردی و مادرت زیاد بغلت نکرده و برا همین خیلی سردی و احساساتت مثل غربی هاست!!!
من دوست دارم میل جنسی رو ارضا کنم ولی تحت ازدواج خوشم نمیاد ! و علاقه ای به بقای نسل و از این دری وری ها ندارم! من امیدی به فردام تو این خراب شده ندارم چه برسه به اینکه بچه ای بزرگ کنم تا در پیری دستم رو بگیره و اونم عمرا چنین
کاری انجام بده!! و خیلی از ارزش ها و هنجارها برات بی معنیه و تعریف نشده ! تو مثل کامپیوتری هستی که درایوات اینستال نشده! :wacko:
لامصب شرایط روزگار هم جوریه که رفته رفته بدتر میشه!!
بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، دهه شصتی ها هستن !... چرا؟
چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود… بچگیمونم كه دوران جنگ بود…
دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… **** قدیم، **** جدید،
**** خیلی جدید… رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن… فارغ التحصیل شدیم
به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد… عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون
خراب شد... ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد... ازدواج كرديم تورم
كمرمونو شكست و روزگارمون سياه شد...ا (البته این یه مورد هنوز محقق نشده)
من از سال 89 که از دانشگاه فارغ ااتحصیل شدم مشغول به کارهم شدم و بورس بودم! اولش 4 نفر بودیم بعد 10 ماه دوتا شون نامزد کرده و ازدواج کردن و کم کم رفتن و بعد اون یکی دیگه هم برا ارشد قبول شد و رفت تهران و من تنها شدم! حدود یه سالی تنها بودم که یه هم اتاقی هم اومد و تا حدودی بهتر بود ولی اینم نامزد کرد و 11 تیر مراسم ازدواجشه و من دوباره تنها میشم!
الان من تو ترس و بی اعتمادی گیر کردم ! اصلا میلی به ازدواج و دردسراش ندارم و مجردی تا حدودی به خواسته هام رسیدم ولی الان با این شرایط اقتصادی و بحران ها و با روحیه من یه جور احساس گناه کردم !
احساس بی هدفی و پوچی میکنم! اخه فرهنگ ایرانی ها یه جوری چشم هم چشمیش زیاده و مدام سرکوفت میزنن که ببین فلانی تو زندگی کجاست و تو کجایی!! اصلا اینجا شخصیت ادم ها و تفاوت فکریشون و حتی بعضا حریم شخصی معنایی نداره!!
پدرم میگه ازدواج نکنی تا اخر عمر اشفته ای و گم کرده داری! زن به مرد ارامش میده و مرد رو در مسیر زندگیش قرار میده!! در کنار هر مردی در طول تاریخ زنی شجاع و صبور بوده! تو نمی تونی بر خلاف اب شنا کنی! ولی برا من حرف هاش بی معنی بهم میگه تو شیر خشک خوردی و مادرت زیاد بغلت نکرده و برا همین خیلی سردی و احساساتت مثل غربی هاست!!!
من دوست دارم میل جنسی رو ارضا کنم ولی تحت ازدواج خوشم نمیاد ! و علاقه ای به بقای نسل و از این دری وری ها ندارم! من امیدی به فردام تو این خراب شده ندارم چه برسه به اینکه بچه ای بزرگ کنم تا در پیری دستم رو بگیره و اونم عمرا چنین
کاری انجام بده!! و خیلی از ارزش ها و هنجارها برات بی معنیه و تعریف نشده ! تو مثل کامپیوتری هستی که درایوات اینستال نشده! :wacko:
لامصب شرایط روزگار هم جوریه که رفته رفته بدتر میشه!!
بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، دهه شصتی ها هستن !... چرا؟
چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود… بچگیمونم كه دوران جنگ بود…
دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… **** قدیم، **** جدید،
**** خیلی جدید… رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن… فارغ التحصیل شدیم
به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد… عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون
خراب شد... ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد... ازدواج كرديم تورم
كمرمونو شكست و روزگارمون سياه شد...ا (البته این یه مورد هنوز محقق نشده)
Last edited: