برگزیده های پرشین تولز

عذاب روحی و ترس از تنهایی

silva14

Registered User
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2011
نوشته‌ها
1,192
لایک‌ها
454
محل سکونت
earth
سلام دوستان!

من از سال 89 که از دانشگاه فارغ ااتحصیل شدم مشغول به کارهم شدم و بورس بودم! اولش 4 نفر بودیم بعد 10 ماه دوتا شون نامزد کرده و ازدواج کردن و کم کم رفتن و بعد اون یکی دیگه هم برا ارشد قبول شد و رفت تهران و من تنها شدم! حدود یه سالی تنها بودم که یه هم اتاقی هم اومد و تا حدودی بهتر بود ولی اینم نامزد کرد و 11 تیر مراسم ازدواجشه و من دوباره تنها میشم!

الان من تو ترس و بی اعتمادی گیر کردم ! اصلا میلی به ازدواج و دردسراش ندارم و مجردی تا حدودی به خواسته هام رسیدم ولی الان با این شرایط اقتصادی و بحران ها و با روحیه من یه جور احساس گناه کردم !

احساس بی هدفی و پوچی میکنم! اخه فرهنگ ایرانی ها یه جوری چشم هم چشمیش زیاده و مدام سرکوفت میزنن که ببین فلانی تو زندگی کجاست و تو کجایی!! اصلا اینجا شخصیت ادم ها و تفاوت فکریشون و حتی بعضا حریم شخصی معنایی نداره!!

پدرم میگه ازدواج نکنی تا اخر عمر اشفته ای و گم کرده داری! زن به مرد ارامش میده و مرد رو در مسیر زندگیش قرار میده!! در کنار هر مردی در طول تاریخ زنی شجاع و صبور بوده! تو نمی تونی بر خلاف اب شنا کنی! ولی برا من حرف هاش بی معنی بهم میگه تو شیر خشک خوردی و مادرت زیاد بغلت نکرده و برا همین خیلی سردی و احساساتت مثل غربی هاست!!!

من دوست دارم میل جنسی رو ارضا کنم ولی تحت ازدواج خوشم نمیاد ! و علاقه ای به بقای نسل و از این دری وری ها ندارم! من امیدی به فردام تو این خراب شده ندارم چه برسه به اینکه بچه ای بزرگ کنم تا در پیری دستم رو بگیره و اونم عمرا چنین
کاری انجام بده!!
و خیلی از ارزش ها و هنجارها برات بی معنیه و تعریف نشده ! تو مثل کامپیوتری هستی که درایوات اینستال نشده! :wacko:

لامصب شرایط روزگار هم جوریه که رفته رفته بدتر میشه!!

بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، دهه شصتی ها هستن !... چرا؟

چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود… بچگیمونم كه دوران جنگ بود…

دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… **** قدیم، **** جدید،

**** خیلی جدید… رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن… فارغ التحصیل شدیم

به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد… عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون

خراب شد... ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد... ازدواج كرديم تورم

كمرمونو شكست و روزگارمون سياه شد...ا (البته این یه مورد هنوز محقق نشده)

images.jpg
 
Last edited:

a1a1

Registered User
تاریخ عضویت
5 آگوست 2007
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
146
اگه تنهایی میترسی شبا چراغو روشن بزار
 

Il Capitano

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2012
نوشته‌ها
7,297
لایک‌ها
12,334
سن
39
سلام دوستان!

من از سال 89 که از دانشگاه فارغ ااتحصیل شدم مشغول به کارهم شدم و بورس بودم! اولش 4 نفر بودیم بعد 10 ماه دوتا شون نامزد کرده و ازدواج کردن و کم کم رفتن و بعد اون یکی دیگه هم برا ارشد قبول شد و رفت تهران و من تنها شدم! حدود یه سالی تنها بودم که یه هم اتاقی هم اومد و تا حدودی بهتر بود ولی اینم نامزد کرد و 11 تیر مراسم ازدواجشه و من دوباره تنها میشم!

الان من تو ترس و بی اعتمادی گیر کردم ! اصلا میلی به ازدواج و دردسراش ندارم و مجردی تا حدودی به خواسته هام رسیدم ولی الان با این شرایط اقتصادی و بحران ها و با روحیه من یه جور احساس گناه کردم !

احساس بی هدفی و پوچی میکنم! اخه فرهنگ ایرانی ها یه جوری چشم هم چشمیش زیاده و مدام سرکوفت میزنن که ببین فلانی تو زندگی کجاست و تو کجایی!! اصلا اینجا شخصیت ادم ها و تفاوت فکریشون و حتی بعضا حریم شخصی معنایی نداره!!

لامصب شرایط روزگار هم جوریه که رفته رفته بدتر میشه!!

بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، دهه شصتی ها هستن !... چرا؟

چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود… بچگیمونم كه دوران جنگ بود…

دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… **** قدیم، **** جدید،

**** خیلی جدید… رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن… فارغ التحصیل شدیم

به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد… عاشق شديم گشت ارشاد رو سرمون

خراب شد... ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد... ازدواج كرديم تورم

كمرمونو شكست و روزگارمون سياه شد...ا (البته این یه مورد هنوز محقق نشده)

الان شما دوس داری ازدواج کنی؟ یعنی اگه شرایطشو داشتی ازدواج میکردی؟

بعدم عزیز توی قسمت سبک زندگی تاپیکو میزدی!
 

silva14

Registered User
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2011
نوشته‌ها
1,192
لایک‌ها
454
محل سکونت
earth
الان شما دوس داری ازدواج کنی؟ یعنی اگه شرایطشو داشتی ازدواج میکردی؟

شرایط مالیش رو ندارم و حسی به تشکیل زندگی ندارم ! دوست ندارم ولی ادم میبینه هم سن و سالاش مزدوجن و علی الخصوص !علی الخصوص ! این خونواده و کنایه هاشون نفلم کردن!
 

Il Capitano

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2012
نوشته‌ها
7,297
لایک‌ها
12,334
سن
39
شرایط مالیش رو ندارم و حسی به تشکیل زندگی ندارم ! دوست ندارم ولی ادم میبینه هم سن و سالاش مزدوجن و علی الخصوص !علی الخصوص ! این خونواده و کنایه هاشون نفلم کردن!

من پرسیدم یعنی اگه شرایطشو داشتی ازدواج میکردی؟ بعد شما میگی شرایطشو ندارم؟!!
 

.:smr:.

Registered User
تاریخ عضویت
22 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,133
لایک‌ها
4,964
محل سکونت
tehran
شرایط مالیش رو ندارم و حسی به تشکیل زندگی ندارم ! دوست ندارم ولی ادم میبینه هم سن و سالاش مزدوجن و علی الخصوص !علی الخصوص ! این خونواده و کنایه هاشون نفلم کردن!

از خونواده به خواه شیتیل بهتون تزریق کنن تا مزدوج بشی
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
این مقایسه کردنا و سرکوفتا هیچوقت تموم نمیشه پس بهتره بی خیالش بشی و از زندگیت لذت ببری

اگه تنهایی میترسی شبا چراغو روشن بزار

:))
بعدش دیگه از قبض برق می ترسه نه تنهایی:دی
 

silva14

Registered User
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2011
نوشته‌ها
1,192
لایک‌ها
454
محل سکونت
earth
این مقایسه کردنا و سرکوفتا هیچوقت تموم نمیشه پس بهتره بی خیالش بشی و از زندگیت لذت ببری



:))
بعدش دیگه از قبض برق می ترسه نه تنهایی:دی

درسته! من کلا زیاد به خودم سخت نمیگرم و ریلکس هستم ولی بعضی مواقع تحمل لبریز میشه!

ای کاش جامعه ما هم مدرن بود و کثرت گرایی و شخصیت و ارزش ادم ها به تفکرشون بود و این قوانین مسخره کمتر بود و بعد 18 سالگی برا خودت تصمیم میگرفتی و راحت بودی! حتی پدرت هم وقت میگرفت برا دیدنت و اگه بد موقع میومد درو به روش واز نمیکردی!!

ای کاش تفاوت های شخصیتی و تفاوت های بینشی باعث خلاقیت میشد نه کشمکش و تعارض!

ای کاش پدرومادر همیشه فکر نمیکردن که فکرو حرفشون درسته و اختیار تام دارن!!!

ای کاش جامعه ما فاز صنعتی رو پس کرده بود و وارد جامعه اطلاعاتی میشد!!

ای کاش از دموکراسی انتخابی به دموکراسی مشارکتی میرفتیم!

ای کاش رییس تو اداره به جای تخریب شخصیتی از فعالیت های کنترلی خود کاسته و به سمت مدیریت مشارکتی و حلال بودن در کارها پیش میرفت! و همچنین پدرومادر

ای کاش محدودیت هایی چون مهریه نبود که دست و بال ادم ها رو ببنده و زوجین هر موقع دیگه نتونستن همدیگه رو تحمل کنن از هم جدا میشدن!!

ای کاش داروندار زندگی وسایلی بود که بعد عروسی گرداوری شده و در جدایی هم تقسیم میشد!!
 

mohamadreza-23

Registered User
تاریخ عضویت
26 فوریه 2013
نوشته‌ها
646
لایک‌ها
411
من از تهنایی و تاریکی نمیترسم ولی در مورد بقیه چیزا مثه شما هستم. با این تفاوت که بسییییار بیخیال هستم. در همه موارد
 

roteal2007

Registered User
تاریخ عضویت
22 فوریه 2012
نوشته‌ها
989
لایک‌ها
804
اره داداش خانواده کاری نداشته باش،دبیرستان میگن مهدس و دکتر شو ، تو دانشگاه میگن فلان رشته برو، واسه کار هم هی میگن برو اینجا و برو اونجا ، وقتی هم کار کردی و دستت به دهنت رسید میگن زن بگیر وقتی زن گرفتی میگن زنت اینطوره چرا زندگیت فلانه ، دو سال میگذره میگن بچت کو پیر شدی رفت و یکی بهت نگفت بابا....میببنی همشش این خانواده ها عین عقاب بالا سرت هستن و میگن اینکار کن اون کار رو کن، بهترین کار اینه که بری راحت و اسوده زندگیت رو کنی! اگرم میبینی اینجا هیچی نمیشی بزن برو اونور اب....
 
بالا