• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغ فرخزاد - ستاره اي در آسمان ادب ايران

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
خب چیزی که درین شعر کاملا مشهوده نارضایتی و سرخوردگی فروغ از زندگی زناشوییست و اینکه ازدواج رو نوعی بردگی میدونه که مظهر و نشان بارز این بردگی در تعبیری زیبا همین حلقه است.
فروغی که در همیشه در شعرهایش عشق را میپرستد با این شعر ازدواج را نقطه ی مقابل عشق میداند و آن را چیزی جز بردگی نمیداندو مقوله ی ازدواج و عشق را دو مسیر جدا از یکدیگر قلمداد میکند.
کلا فکر میکنم فروغ با این شعر میخواد بگه عشق اگه حقیقی باشه باید عاری از هر نوع به بند کشیدن باشد اما ازدواج با قوانین و مقرراتی که با خود به همراه دارد نمیتواند رهایی و آزادگی عشق حقیقی را در خود جای دهد.این بیت گویای این مطلب است:
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر


در بیت زیر نیز به فریبندگی ازدواج اشاره دارد که مردم را با درخششی که دارد، میفریبد.

راز این حلقه که در چهره اون
اینهمه تابش و رخشندگی است


در اینجا نیز اشاره ای دارد به افراد زودباور و عوام که با خوش بینی خود سعی دارند خود را از هر شک و شبهه ای بدور سازند و از حقیقت فرار کنند و اینگونه خود را با ساده لوحی راضی نگه دارند:

مرد حیران شد وگفت:
حلقه خوشبختی است،حلقه زندگی است
.

و در قسمت آخر شعر نیز گذر زمان رو تنها عامل آگاهی برای افراد غافل و ساده لوح میداند .آینده ای که عاقبت دیدگان همه را خواهد گشود و بیدار خواهد کرد:

سال ها رفت وشبی
زنی افسرده نظر کرد برآن حقله زر

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
ساغر عزیز تعبیرت رو دوست داشتم
و کاملا تایید می کنم که فروغ توی این شعر داره دو دیدگاه متفاوت عشق و ازدواج رو می گه
و البته فکر می کنم اشاره ی فروغ به ازدواج سنتی هستش
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
آخی فروغ جونم!!
تهنا مونده!!!

کسی که مثل هیچ کس نیست

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

و پلک چشمم می پرد

و کفش هایم هی جفت می شوند

و کور می شوم

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم، دیده ام

کسی می آید

کسی می آید

کسی دیگر!

کسی بهتر!

کسی که مثل هیچ کس نیست،مثل پذر نیست، مثل انسی نیست.

مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست.

و مثل آن کسی ست که باید باشد

و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است.

و صورتش

از صورت امام زمان هم روشن تر

و از برادر سید جواد

که رفته است

و رخت پاسبانی پوشیده است، نمی ترسد

و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال اوست نمی ترسد

و اسمش آنچنان که مادر

در اول نماز صدایش می کند

یا قاضی القضات است

یا حاجت الحاجات است.

______________

بقیه شعر بمونه برای بعد زیاده گناه دارید.:D

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کسی که مثل هیچ کس نیست
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم می پرد
و کفش هایم هی جفت می شوند
و کور می شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم، دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر!
کسی بهتر!
کسی که مثل هیچ کس نیست،مثل پدر نیست، مثل انسی نیست.
مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست.
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است.
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و از برادر سید جواد
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است، نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال اوست نمی ترسد
و اسمش آنچنان که مادر
در اول نماز صدایش می کند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است.



نمی تونم بگم اون کسی که فروغ منتظرشه معنویه یا مادی!!اینو واقعا معلوم نیست...شاید هر دو باشه
می تونه یه جورایی سیاسی هم باشه این شعر
انتظار و منتظر بهتر بودن
خوب تا اونجایی که می دونم پدر خوبی نداشته پس یه مردی میاد که قاعدتا مثل پدرش قرار نیست رفتار کنه...یه مهربون
ولی با محبت مادر هم مقایسه می شه پس دیگه داره فرا زمینی می شه
یه انتظار خیالی برای خوب شدن و بهتر شدن دل و دنیا!
این حس منه داره از انتظار امیدوار کسی یا چیزی می گه که شاید فقط خیال باشه

(به شدت حس می کنم این شعر رو در صبح گفته)
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
کسی که مثل هیچ کس نیست.

شعره فروغ امید و تجسم میکنه یه امید یه آرزو برای یافتن کسی که مثل هیچ کس نیست از باورهای قدیمی مثل جفت

شدن کفش و پریدن پلک استفاده میکنه برای اینکه شعرش خیلی راحت تر درک بشه.

در توصیف اون شخص بازهم برای درکش میاد از آدم هایی استفاده میکنه که شناخته شده است کسی که مثل

مادرنیست به خاطر رابطه عمیق فروغ با مادرش میشه گفت یکی که خیلی خیلی بهتر و مقدس تره.

یه جور آرزو برای بهتر شدن چیزی که واقعا به قول مرجان نمیشه فهمید مادیه یا معنوی .

تو بخش بعدی شعر فک میکنم راحت تر میشه درک کرد منظورشو.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کسی که مثل

مادرنیست به خاطر رابطه عمیق فروغ با مادرش میشه گفت یکی که خیلی خیلی بهتر و مقدس تره.
دقیقا
تقدس مادر خیلی بالاست...پس این ادم چقدر می تونه بزرگ باشه که از مادر مفدس تره(البته اگر ادم باشه این سوژه مورد انتظار:) )
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
جریمه جریمه!!
اسمه جریمه بیارم ساغر پیداش شه!!
ساغر فروغ در انتظار بقیه شعر روزگار می گذراند!!:blink:
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
جریمه جریمه!!
اسمه جریمه بیارم ساغر پیداش شه!!
ساغر فروغ در انتظار بقیه شعر روزگار می گذراند!!:blink:

بلند تر بگو
جریـــــــــــــــــــــــــــــــمه
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
126fs2276022.gif
باور کنید امروز اومدم تا مشقامو بنویسم،گفتم برم بیشتر فکر کنم بعد بیام:دی
 

sina86

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,309
لایک‌ها
35
بيوگرافي فروغ
forough2.JPG

فروغ فرخزاد در دي ماه سال 1313 هجري شمسي در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوره هاي آموزش دبستاني و دبيرستاني به هنرستان بانوان رفت و خياطي و نقاشي را فرا گرفت.
شانزده ساله بود که به يکي از بستگان مادرش-پرويز شاپور که پانزده سال از وي بزرگتر بود- علاقه مند شد و آن دو با وجود مخالفت خانواده هايشن با هم ازدواج کردند. چندي بعد به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان کاميار ديده به جهان گشود. از اين سالها بود که به دنياي شعر روي آورد و برخي از سروده هايش در مجله خواندنيها به چاپ رسيد. زندگي مشترک او بسيار کوتاه مدت بود و به دليل اختلافاتي که با همسرش پيدا کرد به زودي به متارکه انجاميد و از ديدار تنها فرزندش محروم ماند.
نخستين مجموعه شعر او به نام اسير به سال ???? در حالي که هفده سال بيشتر نداشت از چاپ درآمد. دومين مجموعه اش ديوار را در بيست ويک سالگي چاپ کرد و به دليل پاره اي گستاخي ها و سنت شکني ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بيست و دو سال بيشتر نداشت که به رغم آن ملامت ها سومين مجموعه شعرش عصيان از چاپ درآمد.
فروغ در مجموعه اسير بدون پرده پوشي و بي توجه به سنت ها و ارزشهاي اجتماعي آن احوال و احساسات زنانه خود را که در واقع زندگي تجربي اوست توصيف مي کند. اندوه و تنهايي و نااميدي و ناباوري که براثر سرماخوردگي در عشق در وجود او رخنه کرده است سراسر اشعار او را فرا مي گيرد. ارزش هاي اخلاقي را زير پا مي نهد و آشکارا به اظهار و تمايل مي پردازد و در واقع مضمون جديدي که تا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته است مي آفريند.
در مجموعه ديوار و عصيان نيز به بيان اندوه و تنهايي و سرگرداني و ناتواني و زندگي در ميان روياهاي بيمارگونه و تخيلي مي پردازد و نسبت به همه چيز عصيان مي کند. بدينسان فروغ همان شيوه توللي را با زباني ساده و روان اما کم مايه و ناتوان دنبال مي کند. از لحاظ شکل نيز در اين سه مجموعه همان قالب چهار پاره را مي پذيرد و گهگاه تنها به خاطر تنوع ، اندکي از آن تجاوز مي کند.
فروغ از سال ???? به کارهاي سينمايي پرداخت. در اين ايام است که او را با ابراهيم گلستان نويسنده و هنرمند آن روزگار همگام مي بينيم. آن دو با هم در گلستان فيلم کار مي کردند.
در سال ???? براي نخستين بار به انگلستان رفت تا در زمينه امور سينمايي و تهيه فيلم مطالعه کند. وقتي که از اين سفر بازگشت به فيلمبرداري روي آورد و در تهيه چند فيلم گوتاه با گلستان همکاري نزديک و موثر داشت. در بهار ???? براي تهيه يک فيلم مستند از زندگي جذاميان به تبريز رفت. فيلم خانه سياه است که بر اساس زندگي جذاميان تهيه شده ، يادگاري هنري سفرهاي او به تبريز است. اين فيلم در زمستان ???? از فستيوال اوبرهاوزن ايتاليا جايزه بهترين فيلم مستند را به دست آورد.
چهارمين مجموعه شعر فروغ تولدي ديگر بود که در زمستان ???? به چاپ رسيد و به راستي حياتي دوباره را در مسير شاعري او نشان مي داد. تولدي ديگر ، هم در زندگي فروغ و هم در ادبيات معاصر ايران نقطه اي روشن بود که ژرفاي شعر و دنياي تفکرات شاعرانه را به گونه اي نوين و بي همانند نشان مي داد. زبان شعر فروغ در اين مجموعه و نيز مجموعه ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد که پس از مرگ او منتشر شد ، زبان مشخصي است با هويت و مخصوص به خود او. اين استقلال را فقط نيما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ?در شهرهاي بي وزنش? و اين تشخيص نحصول کوشش چندين جانبه اوست: نخست سادگي زبان و نزديکي به حدود محاوره و گفتار و دو ديگر آزادي در انتخاب واژه ها به تناسب نيازمندي در گزارش دريافت هاي شخصي و سه ديگر توسعي که در مقوله وزن قائل بود.
فروغ پس از آنکه در تهيه چندين فيلم ابراهيم گلستان را ياري کرده بود در تابستان ???? به ايتاليا، آلمان و فرانسه سفر کرد و زبان آلماني و ايتاليايي را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگي يونسکو از زندگي او فيلم نيم ساعته تهيه کرد، زيرا شعر و هنر او در بيرون از مرزهاي ايران به خوبي مطرح شده بود.
فروغ فروخزاد سي و سه سال بيشتر نداشت که در سال ???? به هنگام رانندگي بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهيرالدوله تهران به خاک سپرده شد.

خاطرات

باز در چهره خاموش خيال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و يك مشت هوس
باز من ماندم و يك مشت اميد
ياد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابيد

باز در خلوت من دست خيال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ريخت
در نگاهت عطش توفان بود

ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهی تشنه و ديوانه عشق

ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نوميدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی يخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسويم آئی
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند برجانت


دستخط فروغ​

ff_tavalodi_p3.gif
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
و می تواند

تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را

با چشم های بسته بخواند

و می تواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد


و می تواند از مغازه سید جواد، هرچقدر هم که لازم دارد جنس نسیه بگیرد

و می تواند کاری کند که لامپ« الله»

که سبز بود: مثل صبح سحر، سبز بود

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

روشن شود

آخ....

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر دلم می خواهد

که یحیی

یک چهارچرخه داشته باشد

و یک چراغ زنبوری

و من چقدر دلم می خواهد

که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم

و دور میدان محمدیه بچرخم

آخ...

چقدر دور میدان چرخیدن خوبست

چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست

چقدر باغ ملی رفتن خوبست

چقدر مزه پپسی خوبست

چقدر سینمای فردین خوبست

و من چقدر از همه چیزهای خوب خوشم می آید

و من چقدر دلم می خواهد

که گیس دختر سید جواد را بکشم

چرا من این همه کوچک هستم

که در خیابان ها گم می شوم

چرا پدر که این همه کوچک نیست

و در خیابان ها هم گم نمی شود

کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده ست

روز آمدنش را جلو بیاندازد

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه ها شان هم خونی ست

و آب حوض هاشان هم خونی ست

و تخت کفش هاشان هم خونی است

چرا کاری نمی کنند

چرا کاری نمی کنند!

.....................

قسمت آخر شعر هم بعد میزارم.
ساغر جون بدو بیا دیگه.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو به جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آینه ام سیاه شود
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم
2i8d4ao.gif
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
خب اول از همه جدا معذرت میخوام بابت تاخیر:دی

کسی که مثل هیچ کس نیست

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

و پلک چشمم می پرد

و کفش هایم هی جفت می شوند

و کور می شوم

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم، دیده ام

در مورد شعر مثل هیچکس فروغ آنچه روشن است این است که این شعر بازتابیست از روحیه ی قهرمان پروری مردمان ایران که همواره منتظر منجی ای هستند تا یک شبه بر همه ی مشکلات فائق آید، و همه را خوشبخت کند!
ادبیاتی که درین شعر به کار رفته کاملا عامیانه است و نشانی است از باورهای عامیانه ی آن زمان.به خصوص قسمت اول شعر تاکیدیست بر این باورها...
قسمت هایی از شعر نیز اشاره دارد به روحیه ی زنانه ی فروغ:
چرا من این همه کوچک هستم

که در خیابان ها گم می شوم

چرا پدر که این همه کوچک نیست

و در خیابان ها هم گم نمی شود

کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده ست

روز آمدنش را جلو بیاندازد

همانگونه که گفته شد،دخترک شعر فروغ خود را کوچک تر از آن میداند که بتواند وسعت و بزرگی آن کس را درک کند! او تنها میتواند پدر را که تا دیروز برایش خیلی بزرگ بوده را با او مقایسه کند اما باز هم کم می آورد!زیرا میداند که پدر نیز در برابر او کوچک است...

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه ها شان هم خونی ست

و آب حوض هاشان هم خونی ست

و تخت کفش هاشان هم خونی است

چرا کاری نمی کنند

چرا کاری نمی کنند!

این شعر که در اصل با مضمون سیاسی اجتماعی سروده شده است ، مستقیما اشاره به خون هایی دارد که در راه آزادی ریخته شده و مردمانی که در سایه ی سنگین دیکتاتوری در تلاشند به آزادی رسند اما افسوس! آنها نیز قادر نیستند به اندازه ی "او" تاثیر بگذارند!(دست نیافتنی بودن او)

در واقع این شعر فروغ از دل ناامیدی بر آمده! هنگامی که اوضاع به شدت ویران است و امیدی به بهبود نیست،به ناچار شاعر به خیالی پناه میبرد به قهرمانی که در عالم رویا و خواب دیده! او که از همه بهتر است:

کسی می آید

کسی می آید

کسی دیگر!

کسی بهتر!


شاعر به توصیف طعم شیرین آزادی میپردازد:
چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر دلم می خواهد

که یحیی

یک چهارچرخه داشته باشد

و یک چراغ زنبوری

و من چقدر دلم می خواهد

که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم

و دور میدان محمدیه بچرخم

آخ...



 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
و می تواند
تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را
با چشم های بسته بخواند
و می تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
و می تواند از مغازه سید جواد، هرچقدر هم که لازم دارد جنس نسیه بگیرد
و می تواند کاری کند که لامپ« الله»
که سبز بود: مثل صبح سحر، سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود

می خواد بگه که قویه قدرت داره...تعریف و تمجید یه دختر بچه در مورد ادم های پر زوره:rolleyes:

آخ....
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چهارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم می خواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم


این شعر و رو من بیشتر فکر می کنم کودک درونش گفته....و البته روشنایی می تونم برداشت کنم که دید باز و افکار سالم و زیبا دیدنه...ولی ربطش رو به چهارچرخه سوار شدنش نمی دونم....شاید همون نفس کشیدن در هوایی که ادم هاش زیبا اندیش هستن
آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر مزه پپسی خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه چیزهای خوب خوشم می آید
و من چقدر دلم می خواهد



تو قسمت اول شعر هم گفتم به شدت حس می کنم این شعر رو در صبح گفته...این حال و هوای زیبا بینی و پر انرژی مخصوص به صبحه
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابان ها گم می شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابان ها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده ست
روز آمدنش را جلو بیاندازد

ناتوانی پدر رو در قدرت داشتن اون شخص خیالیش یه جورایی داره می سنجه


و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه ها شان هم خونی ست
و آب حوض هاشان هم خونی ست
و تخت کفش هاشان هم خونی است
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند!

در این لحظه می شود گفت شعر سیاسی ست!!!!این حوض خونی و .....
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
قسمت دوم شعر مثل هیچ کس
از ابتدا با یه زبون خیلی ساده به عبارتی حتی کودکانه میخواد به توصیف عظمت یه اتفاق بزرگ بپردازه به خاطر این میگم کودکانه که خیلی ساده برای بزرگ کردنش از کارهایی حرف زده که واسه بچه ها خیلی بزرگه
و می تواند

تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را

با چشم های بسته بخواند

و می تواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد


کارهای بزرگ برای بچه ها کارهایی که وقتی انجامشون میدی به تو به چشم یه قهرمان نگاه میکنن!!

آخ....

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر دلم می خواهد


این قسمت شعرش من فک میکنم منظوره فروغ از روشنی آزادیه... وقتی آزادی باشه مسلما روشنی هم هست دیگه اینجا یهو فضا عوض میشه از اون خواسته کودکانه از قهرمان پروری کودکانه فروغ بزرگ میشه و از نگاه یه آدم بزرگ نگاه میکنه یه آدم بزرگی که یه خواسته بزرگ آزادی داره.


چرا پدر که این همه کوچک نیست

و در خیابان ها هم گم نمی شود

کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده ست

روز آمدنش را جلو بیاندازد

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه ها شان هم خونی ست

و آب حوض هاشان هم خونی ست

و تخت کفش هاشان هم خونی است

چرا کاری نمی کنند

چرا کاری نمی کنند!


قسمت بعد شعرش یه اعتراض ... اعتراض به سکوت آدم ها .
پدر یه مثاله یه مثال از یه آدم بزرگ که میتونه خیلی کارها رو بکنه ولی سکوت میکنه و هیچ کاری نمیکنه .
محله مردم کشتارگاه استعاده از آدم ها و مردمیه که هزاران آدم در مقابلشون کشته میشن اما حاضر نیستن کاری بکنن .
هیچ کس نمیخواد و تلاشی برای تغییر نمیکنه.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
چقدر آفتاب زمستان تنبل است.

من پله های پشت بام را جادو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام

چرا پدر فقط باید

در خواب، خواب ببیند؟



من پله های پشت بام را جادو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام


کسی می آید

کسی می آید که دردلش با ماست، در نفس با ماست، در صدایش با ماست.


کسی که آمدنش را

نمی شود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی که زیر درخت های کهنه یحیی بچه کرده است

و روز به روز

بزرگ می شود، و بزرگتر می شود

کسی از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ و پچ گل های اطلسی



کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آی
د
و سفره را می اندازد

و نان را قسمت می کند

و پیسی را قسمت می کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند

و نمره مریض خانه رو قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند

و سینمای فردین را قسمت می کند

درخت های سید جواد را قسمت می کند

و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می کند

و سهم مارا هم می دهد

من خواب دیده ام...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چقدر آفتاب زمستان تنبل است.
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام


انتظار انتظار....

چرا پدر فقط باید
در خواب، خواب ببیند؟


خوشبختی فقط تو خوابه...حادثه خوب تو خوابه

من پله های پشت بام را جاو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید که دردلش با ماست، در نفس با ماست، در صدایش با ماست.
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت


یعنی انقدر قدرت داره که بر سیاسیون هم غلبه می کنه...یعنی بزرگترین قدرته!!!

یه ذره تو فکر رفتم..تا اونجا که فروغ رو شناختم باورهای اسلامی نداشته که بگیم منتظر مهدی موعود هست!!!!یه ذره گنگم داره می کنه شعر!!


کسی که زیر درخت های کهنه یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود، و بزرگتر می شود
کسی از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ و پچ گل های اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آی


رویایی بودن اون صاحب انتظاری رو می رسونه!!!!

دو سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و نمره مریض خانه رو قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های سید جواد را قسمت می کند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می کند

تمام کمبودها رو جبران می کند..فرقی میان ادمها نمی گذارد....خوبی رو تقسیم می کند و کمبودها را
و سهم مارا هم می دهد
من خواب دیده ام

و بودنش رو انتظار می کشه چون به خوبی ها می رسه


ایا فروغ رسید؟ایا منتظرش اومد؟
:eek:
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
چقدر آفتاب زمستان تنبل است.

من پله های پشت بام را جادو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام


دخترک شعر فروغ همچنان منتظر آمدن "او" ست .زمان به سختی میگذرد،آفتاب هم به کندی یخ ها را آب میکند،گویی هیچگاه قرار نیست این زمستان به سر آید و بهار فرا رسد...

چرا پدر فقط باید

در خواب، خواب ببیند؟
این برمیگردد به همان بحثی که پدر در این شعر در نظر دخترک قدرتمند ترین فرد است و اینکه افراد کوچک حق ندارند خواب ببینند و یا خیال های بزرگ در سر بپرورانند...
(اشاره به دیکتاتوری حاکم در آن زمان و مظلوم واقع شدن قشر ضعیف )

من پله های پشت بام را جادو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام

آمادگی کامل برای ظهور یک تحول و ورود" آن کس".....
کسی می آید

کسی می آید که دردلش با ماست، در نفس با ماست، در صدایش با ماست.

کسی که آمدنش را

نمی شود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی که زیر درخت های کهنه یحیی بچه کرده است

کسی می آید که مردمی ست اما قدرتمند است و میتواند در برابر زور بایستد.دهان او را نمیتوانند بدوزند،و دست هایش را نمیتوانند ببندند ،زیرا که او به وسعت مردم است! او صدای تمامی معترضین است...
(توده ی مردم معترضند و حاکمان، دیگر نمیتونند از پس این اعتراضات برآیند،نمیتوانند همه را زندانی کنند .)
در واقع ، "کسی که مثل هیچکس نیست" همان جنبش مردمیست علیه ظلم و بیداد،مردمی متحد و هدفمند و آگاه...

و روز به روز

بزرگ می شود، و بزرگتر می شود

اشاره به حرکت مردمی ،که روز به روز گسترده تر شده و اعتراضات را یک صدا اعلام میکنند...


کسی از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ و پچ گل های اطلسی

کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آی
د
و سفره را می اندازد

و نان را قسمت می کند

و پیسی را قسمت می کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند

و نمره مریض خانه رو قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند

و سینمای فردین را قسمت می کند

درخت های سید جواد را قسمت می کند

و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می کند

و سهم مارا هم می دهد

من خواب دیده ام...

اشاره به فقر مردم آن زمان و فاصله ی طبقاتی فراوان که باعث بی عدالتی شده .فروغ در این قسمت شعر آرزو میکند روزی عدل برقرار شده و امتیازات و حقوق مردمی یکسان شود.و در اصطلاح همه چیز قسمت شود تا برخی مجبور نباشند برای گرفتن حق خود اینگونه جان خود را فدا کند.
و در نهایت سهم همه را از آزادی و لذت ِ زندگی بدهد،حتی شادی ها را بین همه تقسیم کنند...


پ.ن:چقدر آدم غمگین میشه،وقتی میبینه پس از این همه سال هنوز خواب فروغ به حقیقت نپیوسته http://************/files/1sa6h6er9ide03we81a8.gif
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
یعنی ساغر معتقدی که جنبش سیاسی و اجتماعی بوده منطورش؟
یعنی فرد حقیقی نبوده درسته؟
 
بالا