• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مبارکه، قسمت دوم 300 ساخته شد

وضعیت
موضوع بسته شده است.

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
اين ديگه فاجعه است

محمدرضا پهلوي 600 مورد

ملك حسين 3057

واقعأ عجيبه حضرت آريامهر از يه عرب اردني دقت كنيد مصري بود بازم يه چيزي اردني ا ر د ن ي ي عقب افتاد فكر كنم اون موقع ديگه بيدار نيوده با اجازه كوروش كبير لالا كرده بود
 

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
نظرتون در مورد رضاشاه كبير چيه




جاويد جهان پاينده انسان
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
تنها چیزی که نیازه یکمی اکشنه. اگه یکی 2 تا ازین فیلم سازا رو مثله سگ بکشیم دیگه کسی جرات نمیکنه ازین فیلما بسازه
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
آقا شما يه شخصيت فرهنگي ايراني معتبر بين المللي كه تو اقصا نقاط جهان شناخته شده باشه به من معرفي كن تو همين تاريخ ايران قبل از اسلام من به شما جايزه ميدم ببين تو رده هاي اين پدرسوخته هاي يوناني مثل افلاطون و ارسطو و سقراط يا هرودت تاريخ نويس يا هومر افسانه پرداز چيزي پيدا مي كني والله نمي كني حالا چه طور شده تو مملكتي كه 1 دونه انديشمند و فيلسوف قابل عرضه به جهان نداشته اولين بيانيه حقوق بشر تدوين شده اين ديگه ازون حرفاست



شما که اینقدر به فکر ناموس مردم هستی !!!!!!! به فکر ناموس مملکت باش عزیز

ضمنا دوست عزیزی که دنبال دانشمندان قبل از اسلام میگردی ، یه لطفی بکن چند تا ازکتابهای قبل از اسلام رو پیدا کن (البته اگه از آتش سوزی اسکندر و حمله و اتش سوزی اعراب و .. چیزی باقی مونده باشه) اونوقت میبینی مملکتی که در زمان پیاز سیستم لوله کشی شهری داشته روی باد معده بنا نشده بوده .
بهتره این فیلم رو ببینی Engineering an Empire - The Persians
من نمیدونم چرا این اروپائی ها که انقدر تمدن دارن چرا عقده تمدن ایران رو دارند و سنگ خورده های خرابه های ایران رو میبن تو موزه هاشون نشون میدن . مگه خودشون ندارن از اینها[/QUOTE]

تاييد ميشه
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زن در پيشينه پارسيان


بررسی جایگاه زن در ایران باستان و در دوره های هخامنشی و آیین زرتشت که به نوعی دوره آغاز شکل گیری سرزمین آریایی هاست ، نشاندهنده سطح والای فکری مردمان آن روزگار است که در بسیاری موارد ، افسوس را با خود به ارمغان می آورد ، چرا که اگر تحولات ناشی از حکومتهای گوناگون آن زمان تغییری در شرایط زیستی آدمیان ایجاد نمی کرد ، ایران و ایرانی ، هم اکنون بعنوان بزرگترین مدعی حقوق انسانی در دنیا شناخته می شد و این عنوان را زینت نام خود می کرد .

تا پیش از پیدایش حکومت هخامنشی یعنی در زمان مادها دختر و داماد پادشاه می توانستند جزو وارثین وی باشند .

با روی کار آمدن کوروش کبیر و حکونت آن ، هخامنشیان ، و قوانین وضع شده توسط آنها ، وضعیت زنان در حالت ثبات و اعتدالی ارزشمند قرار گرفت ، بطوری که نمونه قوانین آن زمان در میان هیچ یک از ممالک و اقوام یافت نمی شد . اما با اجرای قوانین کوروش کبیر بر سرزمین پارسیان ، زن ازچنان درجه احترامی برخوردار شد که آوازه آن به دیگر اقوام نیز رسید و همین امر باعث پیروی آنان از آداب اصیل ایرانی گشت .

مشهورترین نمونه تساوی حقوق زنان و مردان در ایران باستان ، اجازه انتقال سلطنت از پادشاه به دختر بود . آخرین پادشاه مادها « آستیاک » ، دارای فرزند پسر نبود و دختر آستیاک کسی نبود جز شاهزاده ماندانا ، مادر کوروش کبیر که همین مساله در انتقال قدرت به کوروش نقش مهمی را بازی کرد . ماندانا همچنین مؤسس مدارس هخامنشی برای نوجوانان ایرانی بود که در آن فنون تیراندازی و اسب سواری را آموزش می دادند . در بررسی وضعیت زنان در عصر هخامنشی به نامهایی بر می خوریم که شاید هیچگاه پس از آن ، اثری از چنین رویدادها و وقایعی را در تاریخ ایران نبینیم .

در زمان هخامنشیان ، یک زن برای نخستین بار در تاریخ به مرتبه دریا سالاری ( فرماندهی نیروی دریایی ) خشایار شاه رسید که نامش « آرتمیس » بود . اما حکایت به آرتمیس ختم نمی شود . بلکه تعداد بی شماری از زنان آن دوره مسئولیت هایی را به عهده داشتند که نه تنها در دوره های بعد از حکمرانی کوروش ، بلکه در شرایط کنونی نیز ، شاهد چنین رویدادی نخواهیم بود !

فرمانده آرسیاب زنی داشت به نام پانته آ ، که فرمانده گارد جاویدان بود . استاتیرا ، دختر داریوش سوم فرمانده نیروهای جنگی آن زمان بود . آذرمیدخت ، دختر خسرو پرویز ، پس از مرگ خواهرش پوران دخت ، به پادشاهی رسید . آرتونیس ، یکی از شجاع ترین فرماندهان جنگی زمان داریوش بود و پری ساتیس ، زن داریوش دوم در زمان حکمرانی شوهرش از ارتشبدان آن زمان به شمار می رفت . آرتادخت ، رئیس خزانه پادشاه چهارم اشکانی بود . سورا ، دختر اردوان پنجم در نیروی ارتشی پدر سمت سپهبدی داشت . پرین ، دختر قباد ، مشاور امور قضایی ساسانیان بود و آزاد دیلمی ، فرمانده یک باند چریکی بود که در گیلان سال ها علیه متجاوزین به ایران جنگید و سرانجام کشته شد .

این دسته از زنان یا کسانی همچون سمیرامیس ، ملکه آشور و بابل که در جنگجویی و شجاعت در زمان خود همتا نداشت و یا بلقیس ، که قسمتی از یمن آن زمان ، تحت فرماندهی وی بود می توانند نمادی از تمدن والای انسان در جوامع پیشین ایران بشمار روند . اما افتخارات بر جای مانده از ایران باستان در همین محدوده خلاصه نمی شود ، بلکه با تعمق بیشتر در آداب و آیین های قوم آریایی و تعالیم زرتشت که در آن زمان تازه به مرحله ظهور رسیده بود ، جایگاه زن ایران بیش از پیش نمایان می شود .

زن در ایران باستان به معنای واقعي در هر مکان و زمان به طور برابر در فعالیت های سیستم اجتماعی شریک مرد بود و حتی در جهت قوانین دینی می توانست به مرحله « زوت » برسد ، یعنی درجه ای در مقام بالای مذهبی که لازمه آن ، فراگیری علوم دینی تا بالاترین مرحله آن بود .

----------

روز زن ، یکی از جلوه های ویژه زنان در عصر باستان بود . این در حالیست که در آن دوره ، اقوام دیگر مشغول جنگ و جدال در کوهها و بیابان ها بودند و حتی در یونان و روم باستان که ادعای تمدن بالای بشری را داشتند ، کشتن همسر بدست مرد ، امری غیر مجاز شمرده نمی شد . در این گیر و دار بی قانونی بود که ایرانی ، روزی را برای قدردانی از زن اختصاص داده بود . این روز بنا بر گفته عده ای پنجم اسفندماه بوده که به عنوان روز سپاسگزاری از زنان شناخته شده است . در این روزها زنان در خانه ها می نشستند و مردان مسئولیت های آنان را عهده دار می شدند تا به نوعی با وظایف زن و چگونگی آن آشنا گردند .

کریستین سن ( خاور شناس بزرگ دانمارکی ) ، می گوید : رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان همیشه با نزاکت بود . زن چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی از آزادی کامل برخوردار بود . در مورد آزادی در ازدواج هیچ چیز مستندتر و موجه تر از رفتار خود زرتشت نسبت به دختر کوچکش « پروچیستا » نیست . او رو به دخترش می گوید که اهورامزدا (جاماسب ) را که مردی دانشمند است ( وزیر گشتاسب و منجم و ستاره شناس ) برای همسری تو برگزید . در ادامه در بند آمده است : پس برو با خردت نیک مشورت کن و با عشقی پاک و آگاهی کامل رفتار نما . ( 3- 53 )

آثار همین تفکرات در خور توجه بود که زن را در کنار مرد ، بی هیچ تمایزی قرار می داد . تا جایی که باستان شناسان در حین بررسی الواح بدست آمده از چگونگی ساخت تخت جمشید ، این بنای جاودانه بی نظیر ، رد پای شراکت زنان را به وضوح در کنار مردان مشاهده کردند که البته این آثار و الواح هم اکنون در موزه های مختلف دنیا به خوبی محافظت می شود !

پس از شکست هخامنشیان ، جایگاه ارزشی زن به تدریج سیر نزولی خود را طی می کند و باعث این امر ، تاثیرگذاری وضعیت اجتماعی یونانیان در آن زمان بود . این وضعیت تا زمان اشکانیان ادامه داشت ، و با ظهور اشکانیان اوضاع موجود کمی تا اندکی بهبود یافت و زن تا حدی از محدوده شرایط گذشته خارج شد . اما باز به دلیل وسعت قلمرو حکمرانی اشکانیان و تداخل آداب و رسوم دیگر اقوام با ایرانیان ، دگرگونی چشمگیری در سیستم اجتماعی ایران به وجود آمد که قطعـاً این مسأله بر روی جایگاه زنان آن زمان نیز تأثیر داشت .

در آن دوره ، **** فئودالی متمرکز در حال گسترش بود و بنابر اقتضای چنین شرایطی ، زن نیز مانند زمین و دیگر کالاها ، رفته رفته در قلمرو احتیاجات مرد قرار گرفت ، تا جایی که دختر در آستانه ازدواج ، نخست به خانه خان و کدخدا می رفت و با کسب اجازه ، ازدواج می کرد ، و همین مسأله بی رنگ ساختن قواعد دوره هخامنشی را نمایان می سازد .

با به روی کار آمدن حکمرانان ساسانی ، اندکی از تعالیم زرتشت ، مجدداً خود را در میان سیستم اجتماعی نشان می دهد و شرایط زیست محیطی زنان به نسبت دوره های قبل بهبود می یابد . آن طور که از شواهد به جا مانده بر می آید ، مادر شاهپور دوم ، نزدیک به 20 سال ، یعنی پیش از تولد خود شاهپور ، تا سن قانونی او ، به همراه مشاورینش ، امور مملکت را اداره می کرده است .

این نوسانات اجتماعی همچنان ادامه دارد تا جایی که در عصر غزنویان تعصب بیش از حد به روی زنان حرف اول را می زند . اما سلجوقیان که پس از آن به حکومت رسیدند ، دگرگونی های قابل توجهی را در ارتباط با وضعیت زنان به وجود آوردند . برای نمونه ، مهستی گنجوی که از شاعران بنام دوره سلجوقیان به حساب می آمد ، از جمله زنان بی باک و معترض به نابرابری حقوق مردان و زنان آن زمان بود .

کل گفتار ، شمه ای ناچیز از زنان گذشته این دیار بود . البته با توجه به این مهم که اسناد و مدارک موجود در زمینه شناخت کهن ترین تمدن بشری ناقص و ناچیز است و آنچه که در این زمینه بیان می شود ، با استفاده از آثار اندک باقیمانده از بقایا و آثار قدیمیست ، و این تنها قسمتی از اصالت فکری و اعتقادی قوم آریایی بود که اکنون در قرن 21 ، در عصر صنعت و رایانه ، اندیشه پاک فرزندان آرتمیس ها و آرتوینس ها ، در جدال با تفکرات ضد زن رنگ می گیرد

مقام زن در ايران باستان و در شاهنشاهي هخامنشي


در ايران باستان هميشه مقام زن و مرد برابر و در كنار هم ذكرشده است، حتي گروهي از ايزدان مانند آناهيتا زن هستندو در ميان امشاسپندان ، امرداد و خرداد و سپندارمذ ، كه صفات اهورامزدا است زن ميباشند.

وآنچه در اوستا آمده است همه نشانه اي از همسنگي زن و مرد است، در فروردين يشت چنين آورده شده : اينك فروهر همه مردان و زنان پاك را مي ستائيم آنان كه روان هايشان در خور ستايش و فروهر هايشان شايسته است اينك فروهر همه مردان و زنان پاكدين را مي ستائيم.

در زمان شاهنشاهي هخامنشيان ، براساس لوح هاي گلي تخت جمشيد زنان هم دوش مردان در ساختن كاخ هاي شاهان هخامنشي دست داشتند و دستمزد برابر دريافت مي نمودند، پيشه بيشتر زنان در دوره هخامنشيان صيقل دادن نهائي سنگ نگاره ها و همچنين دوخت و دوز و خياطي بوده است. بنابراين در شاهنشاهي بزرگ هخامنشي با برابري و تساوي خقوق زنان با مردان سر و كار داريم.

بايد خاطرنشان كرد كه زنان در زمان بارداري و با بدنيا آوردن كودكي براي مدتي از كار معاف ميشدند ، اما از حداقل خقوق براي گذران زندگي برخوردار مي گشتند و علاوه بر آن اضافه خقوقي بصورت مواد مصرفي ضروري زندگي دريافت مي نمودند، همچنين در گل نوشته هاي تخت جمشيد شاهد آن هستيم كه در كارگاههاي خياطي ، زنان بعنوان سرپرست و مدير بودند و گاه مردان زيردست زنان قرار مي گرفتند.

اما زنان خاندان شاهي از موقعيت ديگري برخوردار بودند ، آنان مي توانستند به املاك بزرگ سركشي كنند و كارگاه هاي عظيم را با همه كاركنانش اداره و مديريت مي كردند و درآمدهاي بسيار زياد داشتند ، اما بايد خاطرنشان كرد كه حسابرسي و ديوان سالاري هخامنشي حتي براي ملكه هم استثنا قائل نمي شد و محاسبه درآمد و مخارج از وي مطالبه مي كرد.

در يكي از گل نوشته ها ( لوح هاي گلي ) رئيس تشريفات دربار داريوش بزرگ دستور تحويل 100 گوسفند را به ملكه صادر مي كند تا درجشن بزرگ تخت جمشيد كه 2000 مهمان دعوت شده بودند ، بكار روند.

دريكي از مهرهاي بدست آمده از تخت جمشيد زني بلندپايه در صندلي تخت مانندي نشسته و پاهايش را روي چهارپايه اي گذارده و گل نيلوفري در دست دارد و تاجي برسرنهاده كه چادري روي آن انداخته شده است و به تقليد از مجلس شاه ، نديمه اي در برابر او ايستاده و عود سوزي در آن ديده مي شود. اين مهر يكي از زنان ثروتمند دربار هخامنشي است كه نقش مهمي در مديريت جامعه داشته است و دستورات خود را به اين مهر منقوش مي كرده است.

بنابراين با كمك گل نوشته هاي تخت جمشيد تصويري كاملا نو از زنان و ملكه هاي هخامنشي بدست مي آوريم كه برخلاف ادعاي نويسندگان يوناني ، كه آنها را عروسكهايي محبوس در حرم سراها مي دانستند، نه تنها همدوش مردان در آئين هاي مذهبي شركت مي كردند ، بلكه در صحنه زندگي و در اداره امور كشور هم نقش و شخصيت مستقل خويش را حفظ مي كردند . بررسي دقيق لوح هاي ديواني تخت جمشيد نشان مي دهد، كه زن در دوران فرمانروائي هخامنشيان بويژه در زمان شاهنشاهي داريوش بزرگ از چنان مقامي برخوردار بودند كه در ميان همه خلق هاي جهان باستان نظير نداشت .


زن موجودي است مزين به اسرار و شگفتي هاي فراوان و در سايه اين شگفتي ها زندگي عالم بشريت در تكاپو و تداوم است. زنان داراي لطافت و ظرافت و احساس فوق العاده زيبايي هستند كه اين خصوصيت و اوصاف آنان سبب برجستگي و سرآمديشان نسبت به ديگر موجودات شده است.

كلمه "زن" از "زادن" و "زاييدن" و "اضافه شدن" آمده است که معني زندگي بخش و زنده بودن را مي دهد.

زن همواره با توجه به تمدن در دوره هاي مختلف در طول تاريخ داراي ارزش و احترام بوده و از دير باز جايگاه و پايگاه متغيري در جهان داشته است. زنان در پيشرفت تمدن ها و ترقي فرهنگ ها پا به پاي مردان تلاش کرده اند.

زن موجودي است كه مرد براي دستيابي به كمال نيازمند وجود اوست و همين طور بر عكس، زيرا هر كدام بدون ديگري ناقص هستند و تنها در كنار هم مي توانند به كمال برسند.

زنان در طول تاريخ گاه مورد احترام و ارزش بوده و گاهي مورد ظلم و بي مهري قرار گرفته اند. در ايران باستان زنان به عنوان يكي از متمدن ترين اقوام جهان داراي جايگاه بسيار بلند و مقامي بسر ارجمند بوده اند.

ايرانيان نه همچون اعراب زن را ننگ دانسته و نه همچون يونانيان آنرا مظهر شهوت و عياشي مردان قلمداد كرده اند، بلكه او را موجودي مقدس و پاك كه لازمه حيات است دانسته و مقام او را ارج نهاده اند.

از نشانه هاي عظمت و بزرگي كوروش تدوين اولين منشور حقوق بشر است كه هم اكنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود اين منشور مدركي است براي اثبات عدالت جنسيتي، به گونه اي كه كوروش توجه خاصي به مقام و شخصيت زن بعنوان تربيت كننده نسل آينده داشته است.

در زمان كوروش زن حامله حق كار كردن نداشته و به دستور وي براي زنان حامله جيره و حقوق ماهيانه تا هنگام تولد نوزاد در نظر گرفته شده بود.

زنان در طول تاريخ ايران داراي جايگاه و ارزش بوده اند تا آنجا كه در كتاب مقدس زرتشتيان (اوستا) هيچ مردي از لحاظ اخلاقي و مذهبي بر زنان ارجحيت ندارد و شعار اصلي زرتشتيان يعني گفتار نيك، كردار نيك و پندار نيك براي مردان و زنان توصيه شده است . خصايل زن خوب، پارسا و با عفت شعار اصلي زرتشتيان بوده است.

به جرات مي توان گفت زن در ايران قبل از اسلام و در دوره ساساني جايگاه بسيار بالايي داشته و به عنوان يكي از اعضاء مهم جامعه در مسايل مختلف شركت مي كرده است به گونه اي كه گاه تصميم گيري هاي نهايي را انجام داده است. تا جايي که چند تن از پادشاهان ايراني زن بودند كه از جمله آنان "آذر ميدخت " دختر خسرو پرويز را مي توان نام برد. اين موضوع نشان از برابري حقوق زن و مرد از هر لحاظ در اين دوره دارد.

زنان در ايران باستان داراي آنچنان ارزش و شخصيتي بودند كه حتي در ميان اديان جايي باز كرده بودند و بزرگ و ستودني قلمداد مي شدند ، چنانچه در آيين زرتشت يك روز از سال به نام روز زن نامگذاري شده است.

مردم ايران روز پنجم اسپندارمد "اسفند" را جشن مي گرفتند و به آن عيد زن مي گفتند، در اين روز مرسوم بود كه مردان بايد براي زنانشان هديه هايي ارزنده تهيه کرده و به آنان تقديم کنند كه اين مراسم در ايران باستان "مزدگيران" نام داشت و تقدير و تشكري از زحمات زن محسوب مي شد.

انسان ها همواره در طول تاريخ در پي مدلي تكامل يافته تر از خود در همه زمينه ها بودند تا راه زندگي خود را بر روال همان مدل شبيه کنند، اين مدل گاه به صورت اسطوره هايي در اعتقادات و باورهاي يك قوم جايگاهي خاص يافته بود كه اين حقيقت شناسه هاي فرهنگي يك ملت را نشان مي دهد.

گاه اين اسطوره ها چنان در دل يك ملت راه يافته اند كه به مرور به صورت خداياني بزرگ در آمده و مورد ستايش و عبادت قرار گرفته اند. يكي از اين اسطوره ها كه به مرحله الهه بودن و خدايي رسيده و در ايران باستان از اهميت بسياري برخوردار است "ناهيد" الهه زنان ناميده شده است.

ناهيد به عنوان الهه زنان قبل از اسلام، خدايي مونث بوده كه به اعتقاد آن دوران بر تمام اعمال و رفتار زنان نظارت دارد و از آنان خشمگين يا خشنود مي شود و به هنگام نياز به آنان كمك مي كند.

ايرانيان براي اين الهه معابدي ساختند و مجسمه هايي درست كردند و بصورت نماد در داخل معابد قرار دادند كه يك نمونه از آن در "سراب " استان كرمانشاه است. اين الهه موسوم به الهه مادر است.

به اعتقاد ايرانيان ناهيد، خداي پاكي و بي آلايشي و الهه بارداري است و به هنگام زايمان به كمك زنان مي آيد.

ناهيد براي مردان نيز قابل ستايش بوده است زيرا اين الهه به عنوان اسوه زنان ايراني، داراي پاكي و عفت و شخصيت بسيار بالايي مملو از وقار و متانت و دوستدار عصمت است.

در ايران باستان دختران در گزينش همسر آزاد بودند


آن زمان كه زن‌ربايي و خريد زن در ميان بسياري از ملل و اقوام هند و اروپايي متداول بود، ازدواج ايراني در سايه نظمي كه آيين زردشت آورده بود، نتيجه عقد بود.

در لابه‌لاي تاريخ، اساطير و باستان شناسي ايران همواره خانواده به عنوان مهم‌ترين واحد اجتماعي و نگهدارنده رابطه خويشي و پايگاه عاطفي نقش مهمي ايفا مي‌كند. «مان» در مفهوم خانواده، از صورت اوستايي «نمانيه»، در واژه «‌‌‌خانمان» به معني خانه و خانواده باقي‌ مانده است.

در آثار باستان‌شناسي ايران، در گورهاي مختلف آثار مادري كه فرزندش را بغل كرده است و حتي يك نمونه از تپه حسنلو، پايين‌تر از درياچه اروميه، آثار زن و مردي كه يكديگر را در آغوش گرفته‌اند، به دست آمده است كه خود تاكيدي است بر مفهوم خانواده و عشق.

خانواده كه امروز نيز از مقدس‌ترين و محترم‌ترين نهادهاي اجتماعي به شمار مي‌رود، همواره در اين سرزمين از اهميت والايي برخوردار بوده است. تا بدان ‌جا كه در اعتقادات ايراني تشكيل خانواده به صورت تكليفي ديني در آمده است.

خانواده از نظر اقتصادي، اشتراك منافع و همياري و امداد مادي و معنوي را تضمين مي‌كند و عشق و محبت مايه استواري اين پيوند مي‌گردد.

در آن زمان كه زن‌ربايي و حتي خريد زن در ميان بسياري از ملل و اقوام هند و اروپايي معمول و متداول بود، ازدواج ايراني در سايه نظم و نسقي كه آيين زردشت آورده بود، نتيجه عقد بود.

وجود ايزد بانواني چون آناهيتا و اشي و نقش آنان در تفكرات ايراني اهميت خانواده را بيشتر مي‌نماياند.

آناهيتا با صفات نيرومندي، زيبايي و خردمندي، به صورت ايزد بانوي عشق و باروري نيز در مي‌آيد، زيرا چشمه حيات از وجود او مي‌جوشد و بدين گونه «مادر خدا»‌ نيز مي‌شود. و اشي نماد توانگري و بخشش، ايزد بانويي است كه پيشرفت و آسايش به خانه‌ها مي‌برد و خرد و خواسته مي‌بخشد.

به نظر ايرانيان، ازدواج نتيجه تراضي زن و مرد بود و اين ازدواج در آن واحد معني مذهبي و اجتماعي داشت.

مومن كه تن به قيود زناشويي مي‌دهد، براي روح خود سعادت جاوداني فراهم مي‌آورد و براي خويشتن راهي خجسته به سوي زندگي آينده مي‌گشايد. چرا كه مومن بايد در گسترش و توسعه آفرينش نيك سهيم باشد و به اين منظور، چه وسيله‌اي شايسته‌تر و نيكوتر از ازدواج و به بارآوردن موجودات «اهورايي» خواهد بود؟ با اين اعتقاد، تجرد در آيين زردشتي مجاز نيست. زناشويي بي‌عقد مايه دهشت است و نزد ايرانيان پذيرفتني نبوده است. به همين خاطر فرزندان حاصل از اين گونه پيوندها از وراثت بي‌بهره بوده‌اند.

زندگي زناشويي و خانواده از لحاظ اجتماعي نيز از اهميت والايي برخوردار بود تا بدان‌جا كه در زمان ساسانيان، شاهنشاهان، به عنوان نمايندگان راستين اهورامزدا در روي زمين از ازدواج مردم حمايت مي‌كردند.

دولت هر سال براي عده زيادي از دوشيزگان نيازمند جهاز فراهم مي‌آورد و دختران بي‌صاحب و بي‌جهاز را به خرج خود شوهر مي‌داد و در انجام دادن اين گونه نيكوكاري‌ها خسرو انوشيروان سرآمد ديگر پادشاهان ساساني بود.

ايرانيان آن‌چنان به خانواده اهميت مي‌دادند كه از مشاغلي كه مستلزم تجرد بود يا از زندگي حادثه جويانه كه مردان را مدتي دراز از كانون خانواده دور نگه مي‌داشت، مانند دريانوردي و بازرگاني، خوش‌شان نمي‌آمد.

حتي سربازان ايراني همه زن داشتند و دلبسته اجاق‌هاي خانوادگي خود بودند و هر سال، جز چند ماهي خدمت به شاه مملكت ديني به گردن نداشتند.

خانواده از چنان بنيان محكمي برخوردار بود كه حتي بچه‌دار نشدن و نازايي زن دليلي بر برهم خوردن پيمان زناشويي نبود. زردشتيان در اين گونه موارد به راحتي بچه‌اي را به فرزندي مي‌پذيرفتند. گرچه بنابر دين خود مجاز به انتخاب همسر ديگري با رعايت حقوق همسر اول بودند. اما در همه متن پهلوي «ماديكان هزار دادستان» تنها يك نمونه از دو زنه بودن مي‌بينيم و اين امر دليل آن است كه چنين كاري نادر بوده است.

نكته جالب ديگر در تفكر ايرانيان، همين مساله به فرزندي پذيرفتن است كه تنها در مورد خانواده‌هاي بي‌اولاد صدق نمي‌كند. آوردن بچه‌اي به آغوش خانواده منشا مذهبي دارد. اين عمل ثواب به شمار مي‌آيد و به منزله عبادت است. از اين رو، خانواده‌اي كه چند فرزند هم داشته باشد، اگر ببيند بچه‌اي از پرستاري و مواظبتي شايسته برخوردار نيست يا بر سر راه مانده، مكلف است آن بچه را به فرزندي بپذيرد.

مساله مهم ديگر در بدو تشكيل خانواده به چشم مي‌خورد. پدر و مادر در انتخاب همسر براي دختر خود دخيل بودند اما دختر هم حق داشت در صورتي كه داماد منتخب پدر و مادر را نپذيرفت، دست رد بر سينه او بزند. قوانين دوره ساساني ازدواجي را كه به زور صورت مي‌گرفت، به منزله جرم و خيانت مي‌شمرد. و اين امر، از پيشرفت‌هاي بزرگ حقوق ساساني بود. اين در حالي است كه در سرزمين‌هاي هم‌مرز ايران، دختر از اين آزادي خبر نداشت. در بابل، دختر مي‌بايست مردي را بپذيرد كه پدرش براي وي در نظر گرفته بود و در هند، دختر مثل كالايي به مردي داده مي‌شد كه بيشترين پول را پرداخته بود. در چنين شرايطي، دختر ايراني از امتيازهايي بيش از همه دختران مشرق زمين برخوردار بود و مي‌توانست يار و همدم زندگيش را به ميل و اراده خويش برگزيند. نمونه‌هاي چنين آزادي و اختياري در شاهنامه كم نيستند.

شاهدخت رودابه هاماوران مخالف با نظر پدر، كاوس را به همسري خود برگزيد، منيژه زيبا هم، به همين گونه، به سوي بيژن پهلوان، دشمن سوگند خورده پدرش افراسياب نگريست.

كتايون همسر خويش را در انبوه خلق با پرتاب سيبي زرين به سوي او برگزيد. پس از گزينش همسر، بايد به حضور پدر دختر رفت و مراسم خواستگاري را به جا آورد. در اين مرحله، كسان دختر بيش از هر چيز ديگر نگران خلق مادر شوهر بودند كه خوشبختي نوعروس سراپا به آن بسته بود و اين نگراني‌ها نشان مي‌دهد همان‌گونه كه احترام به بنيان خانواده و قدر و منزلت آن در ايران باستان ريشه دارد، دعواي عروس و مادرشوهر هم ريشه‌اي بس كهن داشته است
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
ايرانيان‌ قديم‌ و افلاطون‌ از ديدگاه‌ سهروردي
عالم‌ مينوي‌ و عالم‌ گيتي‌ (عالم‌ حقايق‌ ابدي‌ و عالم‌ كون‌ و فساد)
11-1- بر حسب‌ آنچه‌ سهروردي‌ در آثار خود آورده‌ و در آثار ديگران‌ نيز مشاهده‌ مي‌شود ايرانيان‌ قديم‌ به‌ وجود دو عالم‌ معتقد بوده‌ و وصول‌ به‌ عالم‌ مينوي‌ را اساس‌ سعادت‌ خويش‌ به‌ شمار مي‌آورده‌اند در نظر ايرانيان‌ قديم‌ عالم‌ «مينوي‌» جز يك‌ جهان‌ روحاني‌ و نوراني‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد همان‌گونه‌ كه‌ در نظر آنان‌ «گيتي‌» جز عالم‌ حسّي‌ و جهان‌ جسماني‌ چيز ديگري‌ به‌ شمار نمي‌آيد. عبارت‌ سهروردي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌.
«... و الأضواء المينّوية‌ ينابيع‌ الخّره‌ «خره‌» والرأي‌ التّي‌ اخبر عنها زرادشت‌ و وقع‌ خلسة‌ الملك‌ الصّديق‌ كيخسرو المبارك‌ اليها فشاهدها و حكماء الفرس‌ كلّهم‌ متفقون‌ علي‌ هذا حتي‌ ان‌ الماء كان‌ عندهم‌ له‌ صاحب‌ صنم‌ من‌ الملكوت‌ و سمّوه‌ «خرداد» و ما للأشجار سمّوه‌ «مرداد» و ماللنّار سمّوه‌ «ارديبهشت‌». (1)

همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ اعتقاد به‌ عالم‌ «مينوي‌» و وجود ارباب‌ انواع‌ را به‌ همه‌ي‌ حكماي‌ فارس‌ منسوب‌ نموده‌ و آنان‌ را طرفدار سرسخت‌ اين‌ طرز تفكّر به‌ شمار آورده‌ است‌ از سوي‌ ديگر مطابق‌ مشهور و آنچه‌ در تاريخ‌ فلسفه‌ ثبت‌ شده‌ نظريه‌ي‌ عقول‌ متكافئه‌ و ارباب‌ انواع‌ از ابتكارات‌ افلاطون‌ دانسته‌ شده‌ است‌. كساني‌ كه‌ با آراء و عقايد افلاطون‌ آشنايي‌ دارند به‌ خوبي‌ مي‌دانند كه‌ مشابهتها و مناسبتها ميان‌ انديشه‌هاي‌ اين‌ فيلسوف‌ يوناني‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را محصول‌ يك‌ نوع‌ تصادف‌ دانست‌.

مشابهت‌ آراي‌ افلاطون‌ و حكمت‌ فرس‌ (ايرانيان‌)
11-2- مشابهتها و مناسبتهايي‌ كه‌ ميان‌ آراء افلاطون‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ موجود است‌ تنها در مورد مسئله‌ي‌ مثل‌ و ارباب‌ انواع‌ خلاصه‌ نمي‌گردد اين‌ مناسبتها به‌ اندازه‌اي‌ گسترده‌ است‌ كه‌ شامل‌ بسياري‌ از مسائل‌ مهم‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ نيز مي‌شود.

« حاكم‌ حكيم‌ » افلاطوني‌ انساني‌ است‌ كه‌ از راه‌ تربيت‌ نفس‌ و پرورش‌ قواي‌ عقلاني‌ به‌ آخرين‌ حدّ كمال‌ خود رسيده‌ و به‌ سبب‌ تشبيه‌ تام‌ به‌ صفات‌ الهي‌ وجودش‌ الوهيّت‌ يافته‌ است‌ در اين‌ مقام‌ خواست‌ او از مشيت‌ ربّاني‌ جدانيست‌ و كارهاي‌ او جز بروفق‌ حقايق‌ علم‌ اعلي‌ نخواهد بود. وي‌ از آن‌ روي‌ كه‌ «حكيم‌» است‌ بر مرزهاي‌ علم‌ برين‌ رسيده‌ است‌ و كمال‌ خير و زيبايي‌ و عدالتي‌ را كه‌ در آنجا برقرار است‌ مشاهده‌ مي‌كند و از آن‌ روي‌ كه‌ «حاكم‌» است‌ ****‌ آن‌ جهاني‌ را در اين‌ عالم‌ تحقّق‌ مي‌بخشد و «كشور» خود را به‌ خير محض‌ و كمال‌ آرماني‌ مي‌رساند. «حاكم‌ حكيم‌» بايد چشم‌ جان‌ خود را به‌ سوي‌ نور كامل‌ كه‌ همه‌ي‌ چيزها از او روشن‌ است‌ فراز دارد و خير محض‌ را مشاهده‌ كند زيرا كه‌ اين‌ اصل‌ و نمونه‌اي‌ است‌ كه‌ بايد كشور را و معيشت‌ مردمان‌ را و نيز باقي‌ مانده‌ي‌ زندگي‌ خود را از روي‌ آن‌ ****‌ بخشد. افلاطون‌ در كتاب‌ ششم‌ «جمهوري‌» «حاكم‌ حكيم‌» را به‌ نقّاشي‌ تشبيه‌ مي‌كند كه‌ صفحه‌اي‌ را يك‌سره‌ از نقشهاي‌ پيشين‌ آن‌ پاك‌ ساخته‌ و از نو، برحسب‌ آنچه‌ خود در پيش‌ نظر دارد طرحي‌ نو و بديع‌ بر آن‌ مي‌ريزد و در اثناء اين‌ كار پي‌درپي‌ به‌ بالا و پايين‌ مي‌نگرد. يعني‌ نخست‌ به‌ عدالت‌ و زيبايي‌ و خير عالم‌ بالا نظر مي‌افكند و سپس‌ طرحي‌ را كه‌ خود ساخته‌ و پرداخته‌ است‌ هر چه‌ بيشتر به‌ آن‌ اصل‌ كامل‌ نزديك‌ و همانند مي‌گرداند.
وي‌ اين‌ عالّم‌ كون‌ و فساد را كه‌ جهل‌ و ظلم‌ و درد و بيماري‌ و نقصان‌ و مرگ‌ ملازم‌ آن‌ است‌ به‌ عالم‌ حقايق‌ ابدي‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ بر كنار است‌ مي‌رساند.

كار حاكم‌ حكيم‌ چيست‌؟ همان‌ كار سوشيانها!
11-3- كاري‌ كه‌ «حاكم‌ حكيم‌» بايد بكند در حقيقت‌ همان‌ است‌ كه‌ در معتقدات‌ ديني‌ ايرانيان‌ بختاران‌ يا «سوشيانها» بايد به‌ جاي‌ آورند در هر دو حال‌ غرض‌ و غايت‌ يكي‌ است‌ و آن‌ پاك‌ ساختن‌ جهان‌ است‌ از ظلم‌ و دروغ‌ و مرگ‌ و تباهي‌ و رسانيدن‌ آن‌ به‌ كمال‌ عدل‌ و راستي‌ و نيكي‌ و برقرار كردن‌ شهر زيبا يا شهر آرماني‌. زردشت‌ دريسنه‌ي‌ 48 بندهاي‌ 11 و 12 از فرارسيدن‌ چنين‌ روزي‌ سخن‌ مي‌گويد: «كي‌ اي‌ مزدا به‌ همراهي‌ «راستي‌» خرسندي‌ خواهد رسيد؟ و با شهر آرماني‌ قرارگاه‌ خوب‌ بر كشتزار؟ چه‌ كساني‌ از دروغ‌گران‌ خونخوار آرامش‌ و ايمني‌ خواهند داد؟ به‌ چه‌ كساني‌ «حكمت‌ و هومنه‌» خواهد رسيد؟ و اينانند بختاران‌ «سوشيانتهاي‌» كشورها كه‌ به‌ ياري‌ «وهومنه‌» با كارهاي‌ از روي‌ راستي‌ خوشنودي‌ فرمان‌ تو را اي‌ مزدا برآورده‌ كنند زيرا كه‌ اينان‌ هميستاران‌ ديو خشم‌ آفريده‌ شده‌اند.» (2)

به‌ آساني‌ مي‌توان‌ گفت‌ همچنان‌ كه‌ «حاكم‌ حكيم‌» افلاطون‌ از مرزهاي‌ عالم‌ محسوس‌ مي‌گذرد و به‌ عالم‌ معقول‌ مي‌رسد و نظم‌ كامل‌ و عدل‌ تمامي‌ را كه‌ در آن‌ عالم‌ برپاست‌ مشاهده‌ مي‌كند و امور جهان‌ را بر وفق‌ آن‌ آراسته‌ مي‌سازد حاكم‌ خوب‌ نيز به‌ حسب‌ عقايد ايرانيان‌ قديم‌ از روي‌ كمال‌ دينداري‌ و دادگري‌ و از روي‌ تشبّه‌ تام‌ به‌ صفات‌ و كمالات‌ الهي‌ از جميع‌ مراتب‌ وجود بالاتر مي‌رود قطب‌ عالم‌، مظهر عدل‌، و مجري‌ اراده‌ي‌ ربّاني‌ مي‌گردد و با حكومت‌ او ملكوت‌ الهي‌ بر روي‌ زمين‌ استقرار مي‌يابد.

يگانگي‌ آراي‌ افلاطوني‌ و ايرانيان‌ قديم‌، تصادفي‌ نيست‌
11-4- ميان‌ آراء سياسي‌ و اجتماعي‌ افلاطوني‌ و معتقداتي‌ كه‌ ايرانيان‌ درباره‌ تقسيمات‌ جامعه‌ و ****‌ حكومتي‌ داشته‌اند هماننديهاي‌ بسيار به‌ نظر مي‌رسد. و اين‌ مشابهتها چنان‌ به‌ هم‌ نزديك‌اند كه‌ پيدايش‌ آنها را به‌ اتّفاق‌ و تصادف‌ نمي‌توان‌ نسبت‌ داد. خاصه‌ آنكه‌ كشاكشهاي‌ سياسي‌ و نظامي‌ ميان‌ ايران‌ و يونان‌ سِير و سفرهاي‌ يونانيان‌ به‌ سرزمينهاي‌ ايران‌، و كتاب‌ ساختن‌ از ديده‌ها و شنيده‌هاي‌ خود، حضور مغان‌ ايراني‌ در آسياي‌ صغير و كناره‌هاي‌ شرقي‌ مديترانه‌ و توجّه‌ يونانيان‌ كنجكاو آن‌ روزگار به‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ مردم‌ شرق‌ عواملي‌ بودند كه‌ جريانهاي‌ فكري‌ را از شرق‌ به‌ سوي‌ غرب‌ معطوف‌ مي‌داشتند و روابط‌ فرهنگي‌ ميان‌ ايران‌ و يونان‌ را موجب‌ مي‌شدند.

نكته‌ي‌ شايسته‌ي‌ توجّه‌ آن‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در اين‌ ادوار با وجود منازعات‌ خصمانه‌اي‌ كه‌ با ايران‌ داشتند حكمت‌ و آراء ديني‌ ايرانيان‌ را مي‌ستودند و مغان‌ ايراني‌ را حكيم‌ مي‌خواندند.
برخي‌ از محقّقان‌ اروپايي‌ معتقدند كه‌ افكار ايراني‌ پيش‌ از زمان‌ سقراط‌ به‌ يونان‌ راه‌ يافته‌ و تأثيرات‌ آن‌ در نظريات‌ نخستين‌ حكماي‌ يونان‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌ جاي‌ بسي‌ تأسف‌ است‌ كه‌ كتابهايي‌ كه‌ گزانتوس‌ (Xantus) هرميپوس‌ درباره‌ي‌ مغان‌ نوشته‌ بودند و نيز بسياري‌ از آثار ديگري‌ كه‌ آگاهيهايي‌ در اين‌ باره‌ در بر داشته‌اند همگي‌ از دست‌ رفته‌ و تنها قطعات‌ كوتاه‌ و مبهمي‌ از آنها در نوشته‌هاي‌ مؤلفان‌ دوره‌هاي‌ بعد برجاي‌ مانده‌ است‌.

با نابودشدن‌ اين‌ آثار يكي‌ از مهم‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ فرهنگ‌ جهان‌ در پشت‌ پرده‌اي‌ از ابهام‌ جاي‌ گرفته‌ و روشن‌ ساختن‌ گوشه‌هاي‌ تاريك‌ آن‌ بسيار دشوار و گاهي‌ ناممكن‌ گرديده‌ است‌ اما با اين‌ همه‌ آثاري‌ چون‌ تاريخ‌ هرودوت‌، كتابهاي‌ گزنفون‌ ، و نوشته‌هاي‌ كساني‌ چون‌ استرابون‌ ، پلوتارخس‌ پلينوس‌ ، لائرتيوس‌ ، و چند تن‌ ديگر كه‌ پاره‌هايي‌ از گفته‌هاي‌ مؤلفان‌ پيشين‌ را در تأليفات‌ خود نقل‌ كرده‌اند اكنون‌ در دست‌ است‌ و از تحقيق‌ در همين‌ مقدار باقيمانده‌ آگاهيهاي‌ بسيار مفيد و نتايج‌ پر ارزش‌ حاصل‌ تواند شد. افلاطون‌ اساس‌ جامعه‌ي‌ آرماني‌ خود را بر طبقات‌ سه‌گانه‌ و خويشكاري‌ آنها قرار داده‌ است‌. اين‌ گونه‌ تقسيم‌بندي‌ طبقاتي‌ مخصوص‌ اجتماعات‌ هندي‌ و ايراني‌ بوده‌ و در يونان‌ چنين‌ سازماني‌ بدان‌گونه‌ كه‌ افلاطون‌ در نظر دارد وجود نداشته‌ است‌. لكن‌ گزنفون‌ در كتاب‌ «آئين‌ خانه‌داري‌» به‌ اوضاع‌ اجتماعي‌ ايران‌ باستان‌ و به‌ تقسيم‌ جامعه‌ به‌ سه‌ طبقه‌ بر حسبت‌ كارهايي‌ كه‌ آن‌ مردم‌ بر عهده‌ داشتند اشاره‌ مي‌كند و اين‌ ****‌ را مي‌ستايد. (3)

سهروردي‌ به‌ خوبي‌ متوجه‌ اين‌ يگانگي‌ شد
11-5- از مجموع‌ مسائل‌ گذشته‌ اين‌ نتيجه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ بين‌ آراء افلاطون‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ نوعي‌ رابطه‌ وجود داشته‌ كه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را مورد انكار قرار داد حكيم‌ متألّه‌ شهاب‌الدين‌ سهروردي‌ كه‌ حكمت‌اشراقي‌ را ميراث‌ حكماي‌ قديم‌ مي‌داند. درباره‌ي‌ چگونگي‌ اين‌ ارتباط‌ و سند تاريخي‌ آن‌ سخن‌ نگفته‌ است‌ ولي‌ اين‌ فيلسوف‌ عالي‌ مقام‌ بسياري‌ از مسائل‌ حكمت‌ اشراق‌ را به‌ همان‌گونه‌ كه‌ از افلاطون‌ نقل‌ مي‌كند به‌ حكماي‌ ايران‌ باستان‌ نيز منسوب‌ مي‌نمايد. عقيده‌اي‌ كه‌ اين‌ حكيم‌ اشراقي‌ درباره‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ ابراز داشته‌ است‌ همانند همان‌ عقيده‌اي‌ است‌ كه‌ افلاطون‌ و حكماي‌ ايران‌ باستان‌ در اين‌ باب‌ ابراز داشته‌اند.

اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ شرف‌ و فضيلت‌ انسان‌ در حكمت‌ است‌ و فقط‌ حكما هستند كه‌ شايسته‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ هستند. مقصود از خلافت‌ الهي‌ و منظور از رياست‌ استحقاق‌ امامت‌ است‌ كه‌ گاهي‌ با حكومت‌ و استيلاي‌ ظاهري‌ نيز همراه‌ است‌، مانند رياست‌ بعضي‌ از پيغمبران‌ و بعضي‌ از صحابه‌ محمد(ص‌) و گاهي‌ هم‌ استحقاق‌ و امامت‌ باطني‌ است‌ بدون‌ استيلا و حكومت‌ ظاهري‌ مانند امامت‌ برخي‌ از اولياء الهي‌؛ سهروردي‌ حكمت‌ را شرف‌ انسان‌ مي‌داند ولي‌ حكمت‌ ذوقي‌ را بر حكمت‌ استدلالي‌ مرجّح‌ مي‌داند. وي‌ مقام‌ حكماي‌ اشراقي‌ را از حكمايي‌ كه‌ اهل‌ بحث‌ مي‌باشند برتر و بالاتر مي‌داند و همين‌ جهت‌ عقيده‌ داشته‌ كه‌ اگر در عصر و زماني‌ طبقه‌ سوم‌ از حكما كه‌ در دو حكمت‌ ذوقي‌ و استدلالي‌ متوغّلند وجود داشته‌ باشند از آنجا كه‌ حائز شرافت‌ هر دو رشته‌ حكمت‌ مي‌باشند شايسته‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ الهي‌ در روي‌ زمين‌ خواهند بود ولي‌ اگر زمين‌ از وجود اين‌ طبقه‌ خالي‌ باشد حّق‌ خلافت‌ از آن‌ طبقه‌اي‌ است‌ كه‌ متوغل‌ در تأله‌ و متوسط‌ يا ضعيف‌ در بحث‌ مي‌باشند.

اما اگر زمين‌ از وجود اين‌ طبقه‌ هم‌ خالي‌ شد حّق‌ خلافت‌ و رياست‌ از آن‌ طبقه‌ي‌ اول‌ است‌ يعني‌ كساني‌ كه‌ در تألّه‌ و حكمت‌ ذوقي‌ به‌ حّد كمال‌ رسيده‌اند، اگر چه‌ به‌ حكمت‌ بحثي‌ و استدلالي‌ كوچك‌ترين‌ توجّهي‌ نكرده‌ باشند و آنان‌ خلفاي‌ الهي‌ در روي‌ زمين‌ مي‌باشند و زمين‌ نيز هرگز از وجود آنان‌ خالي‌ نخواهد بود. به‌ اين‌ ترتيب‌ كساني‌ كه‌ از حكمت‌ ذوقي‌ و اشراقي‌ بي‌بهره‌ هستند داراي‌ خلافت‌ الهي‌ نيستند و حّق‌ رياست‌ بر مردم‌ را ندارند اما هنگامي‌ كه‌ سياست‌ در دست‌ حكيم‌ متأله‌ باشد زمان‌ نوراني‌ و عصر حكمت‌ و عدالت‌ تحقّق‌ مي‌يابد اما در هنگامي‌ كه‌ زمانه‌ از تدبير و سياست‌ الهي‌ خالي‌ باشد چراغ‌ علم‌ و عمل‌ خاموش‌ مي‌شود و ظلمات‌ جهل‌ و ناداني‌ چيره‌ مي‌گردد و به‌ اين‌ ترتيب‌ وجود حكيم‌ متألّه‌ در هر زمان‌ ضروري‌ است‌. يعني‌ كسي‌ كه‌ شريف‌النفس‌ و آگاه‌ از حقايق‌ باشد تا با استناره‌ي‌ از عالم‌ نور مردمان‌ را به‌ مصالح‌ وقت‌ و عصر خويش‌ تحريص‌ كند و به‌ عبادت‌ حق‌ ترغيب‌ نمايد. (4)

كيخسرو كيست‌؟
11-6- با توجه‌ به‌ آنچه‌ تاكنون‌ در اين‌ جا ذكر شد به‌ روشني‌ معلوم‌ مي‌شود نظريه‌ي‌ «حاكم‌ حكيم‌» در يك‌ جامعه‌ي‌ آرماني‌ سابقه‌اي‌ ديرينه‌ دارد و تاريخ‌ پيدايش‌ آن‌ به‌ پيش‌ از زمان‌ افلاطون‌ كشيده‌ مي‌شود. اين‌ مسئله‌ يكي‌ از مسائل‌ بسيار مهّم‌ و اساسي‌ است‌ كه‌ در اديان‌ نيز ريشه‌ داشته‌ و در ميان‌ علماء اديان‌ به‌ صورتي‌ ديگر مطرح‌ مي‌باشد در آغاز اين‌ مبحث‌ خاطر نشان‌ گرديد كه‌ سهروردي‌ بسياري‌ از آنچه‌ را به‌ افلاطون‌ نسبت‌ مي‌دهد به‌ حكماي‌ ايران‌ باستان‌ نيز منسوب‌ مي‌نمايد به‌ طور مثال‌ وي‌ كيخسرو را اهل‌ خلسه‌ و مشاهده‌ي‌ انوار ملكوت‌ دانسته‌ و او را از طرفداران‌ تقّدس‌ عبوديت‌ به‌ شمار مي‌آورد. اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ در بسياري‌ از آثار خود كيخسرو را ستوده‌ و او را با جهان‌ غيب‌ و عالم‌ معني‌ متّصل‌ دانسته‌ است‌.
عين‌ عبارت‌ سهروردي‌ راجع‌ به‌ كيخسرو در كتاب‌ «الواح‌ عمادي‌» چنين‌ است‌: «... كيخسرو مبارك‌ كه‌ تقّدس‌ و عبوديت‌ را بر پاي‌ داشت‌، از قدس‌ صاحب‌ سخن‌ شد و غيب‌ با او سخن‌ گفت‌ و نفس‌ او به‌ عالم‌ أعلي‌ عروج‌ كرد و متنقّش‌ گشت‌ به‌ حكمت‌ حق‌ تعالي‌ و انوار حق‌ تعالي‌ او را پيدا شد و پيش‌ او باز آمد و معني‌ «كيان‌ خّره‌» دريافت‌ و آن‌ روشني‌اي‌ است‌ كه‌ در نفس‌ قاهر پديد آيد كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ گردنها او را خاضع‌ شوند...» (5)
سهروردي‌ در كتاب‌ ديگر خود يعني‌ رساله‌ي‌ «لغت‌ موران‌» نيز راجع‌ به‌ كيخسرو سخن‌ گفته‌ و عبارت‌ وي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ آمده‌ است‌: «... جام‌ گيتي‌ نماي‌ كيخسرو را بود هر چه‌ خواستي‌ در آنجا مطالعت‌ كردي‌ و بر كائنات‌ مطّلع‌ مي‌گشتي‌ و بر مغيبات‌ واقف‌ مي‌شد. گويند آن‌ را غلافي‌ بود از اديم‌ بر شكل‌ مخروط‌ ساخته‌، ده‌ بند گشاده‌ بر آنجا نهاده‌ بود وقتي‌ كه‌ خواستي‌ از مغيبات‌ چيزي‌ ببيند، آن‌ غلاف‌ را در خرطه‌ انداختي‌، چون‌ همه‌ي‌ بندها گشوده‌ بودي‌ به‌ در نيامدي‌ چون‌ همه‌ ببستي‌ در كارگاه‌ خّراط‌ برآمدي‌، پس‌ وقتي‌ كه‌ آفتاب‌ در استوا بودي‌ او آن‌ جام‌ را در برابر مي‌داشت‌ چو ضوع‌ نيّر اكبر بر آن‌ مي‌آمد همه‌ي‌ نقوش‌ و سطور عالم‌ در آنجا ظاهر مي‌شد.

شعر ايضاً
از جام‌ جهان‌ نماي‌ مي‌ ياد كنند آن‌ جام‌، دفين‌ كهنه‌ي‌ پشمينه‌ي‌ ماست‌ (6)
همان‌گونه‌ كه‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ كيخسرو را اهل‌ مشاهده‌ي‌ عالم‌ انوار دانسته‌ و براي‌ وي‌ نوعي‌ كمال‌ عقلي‌ و اتصال‌ به‌ عالم‌ اعلي‌ قائل‌ مي‌باشد. اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ نيز نظير همين‌ سخن‌ و شبيه‌ همين‌ عقيده‌ را ابراز داشته‌ و او را از اهل‌ تجريد و از اصحاب‌ مشاهده‌ي‌ عالم‌ انوار به‌ شمار آورده‌ است‌ عقيده‌ي‌ سهروردي‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ ضمن‌ نقل‌ يك‌ حكايت‌ كه‌ به‌ اين‌ حكيم‌ يوناني‌ مربوط‌ است‌ آشكار مي‌گردد.

يك‌ حكايت‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌: گاهي‌ براي‌ من‌ حالتي‌ پيش‌ مي‌آيد...
11-7- سهروردي‌ در دو كتاب‌ معروف‌ خود - يعني‌ « التلويحات‌ » و « حكمة‌الاشراق‌ » يك‌ حكايت‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ مضمون‌ و مفاد آن‌ از زبان‌ خود اين‌ حكيم‌ يوناني‌ چنين‌ است‌: «گاهي‌ براي‌ من‌ حالتي‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌ حالت‌ با خويشتن‌ خويش‌ خلوت‌ كرده‌ و بدن‌ خود را به‌ سويي‌ رها مي‌سازم‌، گويا در اين‌ حالت‌ از همه‌ چيز رها و مجّرد گشته‌ام‌، از انواع‌ پوششهاي‌ طبيعي‌ عريان‌ شده‌ و از ثقالت‌ هيولا و سنگيني‌ بار ماده‌ سبك‌ دوش‌ گرديده‌ام‌ در اين‌ لحظه‌ است‌ كه‌ در هويّت‌ ذات‌ خويش‌ داخل‌ شده‌ و از ساير امور بيرون‌ آمده‌ام‌. آن‌ گاه‌ كه‌ فارغ‌ از هر چيز ديگر در حريم‌ هويّت‌ خويش‌ مي‌نگرم‌ آن‌ چنان‌ از زيبايي‌ و ضياء، و فضائل‌ و محاسن‌ شگفت‌انگيز بهره‌مند مي‌گردم‌ كه‌ همواره‌ در تعجّب‌ فرو مي‌مانم‌ پس‌ در آن‌ حالت‌ درمي‌يابم‌ كه‌ من‌ از اجزاء عالم‌ أعلي‌ بوده‌ و در زمره‌ي‌ انوار شريفه‌ مي‌باشم‌». سهروردي‌ پس‌ از نقل‌ اين‌ حكايت‌ از افلاطون‌ چنين‌ مي‌افزايد:
همه‌ي‌ حكماي‌ قديم‌ و فلاسفه‌ي‌ باستان‌ بر اين‌ امر متّفق‌ مي‌باشند كه‌ هرگاه‌ انسان‌ بتواند پيكر خويش‌ را رها ساخته‌ و حواس‌ ظاهري‌ خود را به‌ سويي‌ افكند از توانايي‌ عروج‌ به‌ عالم‌ اعلي‌ و صعود به‌ جهان‌ انوار برخوردار خواهد بود اين‌ حكيمان‌ بر اين‌ امر نيز اتفاق‌ نظر دارند كه‌ شخص‌ هرمس‌ و ديگر اشخاص‌ كه‌ از اصحاب‌ معارج‌ هستند با دريافت‌ هويت‌ خويش‌، به‌ عالم‌ اعلي‌ صعود كرده‌ و صحنه‌ي‌ انوار را مشاهده‌ كرده‌اند.
حكماي‌ قديم‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ انسان‌ هرگز شايسته‌ي‌ مقام‌ حكمت‌ نگشته‌ و در زمره‌ي‌ حكما قرار نمي‌گيرد مگر اينكه‌ از ملكه‌ي‌ خلع‌ بدن‌ و عروج‌ به‌ عالم‌ نور برخوردار گردد، به‌ اين‌ ترتيب‌ مّدعيان‌ فهم‌ حقايق‌ و بي‌خردان‌ مادي‌ مسلك‌ كه‌ خود را همواره‌ به‌ فلاسفه‌ شبيه‌ مي‌سازند شايستگي‌ پيشوايي‌ نداشته‌ و هرگز نبايد از آنان‌ پيروي‌ نمود زيرا حقيقت‌ امر از آنچه‌ اين‌ گروه‌ پنداشته‌اند بسيار برتر و بزرگ‌تر مي‌باشد. سهروردي‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ در دوره‌ي‌ اسلامي‌ بسياري‌ از صوفيه‌ و پاكان‌ اهل‌ خرد سالك‌ طريق‌ اهل‌ حكمت‌ بوده‌ و به‌ سرچشمه‌ي‌ نور نيز و اصل‌ گشته‌اند. عبارت‌ سهروردي‌ درباره‌ي‌ حكايت‌ افلاطون‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ آمده‌ است‌.
«وقد حكي‌ الالهي‌ افلاطون‌ عن‌ نفسه‌ فقال‌ ما معناه‌ «انّي‌ ربّما خلوت‌ بنفسي‌ و خلعت‌ بدني‌ جانباً و صرت‌ كأنّي‌ مجّرد بلا بدن‌، عري‌ عن‌ الملابس‌ الطبيعة‌، بري‌ عن‌ الهيولي‌ فأكون‌ داخلا في‌ ذاتي‌ خارجاً عن‌ ساير الاشياء فأري‌ في‌ نفسي‌ من‌ الحسن‌ و البهاء و السناء و الضياء و المحاسن‌ العجيبة‌ الانيقة‌ ما ابقي‌ متعجبا فأعلم‌ اني‌ جزء من‌ اجزاء العالم‌ الاعلي‌ الشريف‌» (7)
همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ افلاطون‌ را يك‌ مرد الهي‌ دانسته‌ و او را در زمره‌ حكماي‌ حقيقي‌ به‌ شمار آورده‌ است‌ وي‌ نه‌ تنها براي‌ شخص‌ افلاطون‌ قدر و منزلت‌ مخصوص‌ قائل‌ مي‌باشد بلكه‌ بسياري‌ از حكماي‌ قديم‌ را جليل‌ القدر و عالي‌ مقدار به‌ شمار آورده‌ و نسبت‌ به‌ آنان‌ تعظيم‌ و تكريم‌ روا مي‌دارد اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ «هرمس‌» را والد الحكما و ابوالآباء ناميده‌ و از آغاثاذيمون‌ و فيثاغورس‌ و ابناذقلس‌ نيز تجليل‌ بسيار مي‌نمايد.

نماز هرمس‌
11-8- وي‌ در كتاب‌ «التلويحات‌» خود يك‌ فصل‌ منعقد ساخته‌ و ضمن‌ آن‌ از نماز هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد و هيكل‌ نور سخن‌ گفته‌ است‌. جاي‌ هيچ‌گونه‌ ترديد نيست‌ كه‌ مقصود سهروردي‌ از نماز هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد و هيكل‌ نور، جز نفس‌ شريف‌ و كامل‌ انسان‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد. عبارت‌ وي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌:
«قام‌ هرمس‌ يصلّي‌ ليلة‌ عند شمس‌ في‌ هيكل‌ النور، فلمّا انشّق‌ عمود الصبح‌ فرأي‌ ارضاً تخسف‌ بقري‌ غضب‌ اللّه‌ عليها فهوي‌ هوياً فقال‌ يا ابي‌ نحني‌ عن‌ ساحة‌ جيران‌ سوء، فنودي‌ ان‌ اعتصم‌ بحبل‌ الشعاع‌ و اطلع‌ الي‌ شرفات‌ الكرسي‌ فطلع‌ فأذا تحت‌ قدمه‌ ارض‌ و سموات‌.» (8)
همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ صحنه‌اي‌ را تصور كرده‌ كه‌ در آن‌ شخص‌ هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد به‌ نماز ايستاده‌ است‌ در اين‌ صحنه‌ نماز هرمس‌ تا بامدادان‌ ادامه‌ مي‌يابد ولي‌ هنگامي‌ كه‌ عمود صبح‌ از افق‌ طالع‌ مي‌شود شخص‌ هرمس‌ زمين‌ تيره‌ و تاري‌ را مشاهده‌ مي‌كند كه‌ در سلسله‌اي‌ از روستاها محصور مي‌باشد در اين‌ جاست‌ كه‌ شخص‌ نمازگزار پدر خود را مخاطب‌ قرار داده‌ و از روي‌ نياز مي‌گويد: اي‌ پدر مهربان‌ از اين‌ جايگاه‌ و از همسايگان‌ ناپسند نجاتم‌ بخش‌.
بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ همان‌گونه‌ كه‌ نام‌ هرمس‌ در اين‌ داستان‌ كنايه‌ از انسان‌ كامل‌ است‌ ساير صحنه‌هاي‌ آن‌ نيز به‌ تطّورات‌ وجود انسان‌ مربوط‌ مي‌گردد به‌ طور مثال‌ مي‌توان‌ ادّعا كرد كه‌ نماز در اين‌ داستان‌، عبارت‌ است‌ از توجّه‌ كامل‌ به‌ عالم‌ اعلي‌، همان‌ گونه‌ كه‌ شب‌ در حضور خورشيد، عبارت‌ است‌ از چيزي‌ كه‌ انسان‌ از طريق‌ رياضت‌ به‌ آن‌ دست‌ مي‌يابد، طلوع‌ عمود صبح‌ نيز جز ظهور نفس‌ ناطقه‌ از افق‌ بدن‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد همان‌گونه‌ كه‌ صبح‌ صادق‌ در اين‌ عالم‌ از افق‌ تيره‌ي‌ زمين‌ آشكار مي‌گردد.

صبح‌ نفس‌ ناطقه‌ نيز از افق‌ بدن‌ و قواي‌ آن‌ طالع‌ مي‌گردد طلوع‌ صبح‌ صادق‌ نفس‌، از افق‌ تيره‌ بدن‌ تنها از طريق‌ تابش‌ انوار عقليه‌ به‌ انديشه‌ آدمي‌ امكان‌پذير مي‌باشد پس‌ از تابش‌ انوار عقليه‌ به‌ بدن‌ عنصري‌ و انديشه‌ است‌ كه‌ هرمس‌ - يعني‌ نفس‌ ناطقه‌ - زمين‌ بدن‌ را به‌ رنگي‌ تيره‌ مشاهده‌ مي‌نمايد. دليل‌ اين‌ امر آن‌ است‌ كه‌ هنگام‌ كشف‌ و شهود نفس‌ ناطقه‌ در موضع‌ انوار عقليه‌ و ذات‌ علويه‌ واقع‌ شده‌ و بدن‌ و قواي‌ آن‌ در عالم‌ اسفل‌ قرار گرفته‌ است‌.

مقصود هرمس‌ در آنجا كه‌ پدر خويش‌ را مخاطب‌ قرار مي‌دهد و از وي‌ جهت‌ نجات‌ خود ياري‌ مي‌طلبد جز واجب‌ الوجود با لّذات‌ يا عقل‌ كلّي‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد.
هنگامي‌ كه‌ هرمس‌ از پدر خويش‌ جهت‌ نجات‌ حود ياري‌ مي‌طلبد ندايي‌ مي‌شنود كه‌ مضمون‌ آن‌ چنين‌ است‌:
«به‌ رشته‌ي‌ شعاع‌ تمسّك‌ جوي‌» اين‌ رشته‌ي‌ شعاع‌ عبارت‌ است‌ از حكمت‌ نظري‌ و عملي‌ كه‌ مي‌توانند انسان‌ را به‌ عالم‌ علوي‌ و جهان‌ انوار و اصل‌ نمايند. شرفات‌ كرسي‌ را نيز مي‌توان‌ به‌ مجّردات‌ عقليه‌ تفسير نمود.

دفاع‌ سهروردي‌ از انباذ قلس‌
11-9- اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ در كتاب‌ «المشارع‌ و المطارحات‌» خود از موضع‌ انباذ قلس‌ دفاع‌ كرده‌ و او را از تهمت‌ اعتقاد به‌ بخت‌ و اتفاق‌ مبّرا دانسته‌ است‌ (قول‌ به‌ بخت‌ و اتفاق‌ و انكار غايت‌ از جمله‌ مسائلي‌ است‌ كه‌ به‌ ابناذ قلس‌ منسوب‌ گشته‌). سهروردي‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ نسبت‌ اين‌ سخن‌ به‌ شخص‌ ابناذ قلس‌ يك‌ نسبت‌ نار و ابوده‌ و بر پايه‌ي‌ مستحكمي‌ استوار نمي‌باشد يكي‌ از اصول‌ مسلم‌ فلسفي‌ اين‌ است‌ كه‌:
«يك‌ شي‌ء مادام‌ كه‌ به‌ سر حّد وجوب‌ و ضرورت‌ نرسد به‌ مرحله‌ي‌ وجود و هستي‌ نمي‌رسد» اين‌ مسئله‌ نيز مسلم‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ به‌ اين‌ اصل‌ معتقد باشد به‌ بخت‌ و اتّفاق‌ قائل‌ نخواهد بود. به‌ عقيده‌ي‌ سهروردي‌ شخص‌ انباذ قلس‌ از جمله‌ كساني‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ اصل‌ سخت‌ معتقد بوده‌ و به‌ مفاد آن‌ آشكارا اعتراف‌ كرده‌ است‌.

سهروردي‌، زرتشت‌ را موحد مي‌دانست‌
11-10- چنان‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ آنچه‌ در آثار سهروردي‌ و ساير بزرگان‌ اصل‌ حكمت‌ از قدما نقل‌ شده‌ است‌ سينه‌ به‌ سينه‌ بوده‌ و هر يك‌ از آنان‌ از طريق‌ اتّصال‌ به‌ مشايخ‌ خود بسياري‌ از حقايق‌ را مي‌آموخته‌اند. آنچه‌ سهروردي‌ راجع‌ به‌ حكماي‌ قديم‌ ايران‌ در آثار خود آورده‌ است‌. علماي‌ امروز نيز از طريق‌ تحقيق‌ در متون‌ قديم‌ ايران‌ به‌ اثبات‌ رسانده‌اند. به‌ طور مثال‌ مسئله‌ي‌ ثنويت‌ و دوگانه‌پرستي‌ در آيين‌ زردشت‌ (علي‌رغم‌ شهرت‌ فراواني‌ كه‌ درالسنه‌ و افواه‌ مردم‌ پيدا كرده‌ مورد انكار سهروردي‌ قرار گرفته‌ است‌ بسياري‌ از علماي‌ اديان‌ و كساني‌ كه‌ در آئين‌ زردشت‌ به‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ پرداخته‌اند هماهنگ‌ با سهروردي‌ اين‌ آئين‌ را براساس‌ دوگانه‌پرستي‌ و ثنويت‌ استوار نمي‌دانند آنچه‌ از مطالعه‌ي‌ «گاتاها» و سروده‌هاي‌ زردشت‌ به‌ دست‌ مي‌آيد اين‌ است‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود:

اسپنتامينو و انگره‌ مينو
11-11- الوهيّت‌ و بالاترين‌ وجود، آهورا مزدا مي‌باشد كه‌ مظهر خوبيها بوده‌ و فقط‌ خوبي‌، نيكي‌ و مهرباني‌ از وي‌ متجلّي‌ است‌. شيطان‌ منكر و ضدّ خوبي‌ است‌ و از او تنها تاريكي‌، بدي‌ و زشتي‌ برمي‌آيد. همين‌قدر كه‌ آهورامزدا و امشاسپندان‌ فعّال‌ هستند، شيطان‌ و مظاهر وي‌ منفي‌ مي‌باشند، مظهر خوبيها كه‌ اسپنتا مينو است‌ و تجسم‌ بخش‌ زشتيها كه‌ انگره‌ مينو است‌ هر دو همزاد و دوقلو هستند «بند سوم‌ يسناي‌ سي‌ام‌».
اين‌ دو، وجودهاي‌ مستقلّي‌ براي‌ خود نبوده‌ و به‌ يكديگر وابسته‌ مي‌باشند و هر دو تحت‌ نفوذ وجودي‌ الهي‌ و مافوق‌ به‌ نام‌ آهورامزدا هستند اينان‌ قبل‌ از آغاز زندگي‌ به‌ وجود آمده‌ و تضادّ آنان‌ در دنياي‌ مرئي‌ ادامه‌ دارد. آهورامزدا تنها خالق‌ عالم‌ وجود است‌ ولي‌ زماني‌ كه‌ در «گاتاها» به‌ صورت‌ اسپنتامينو جلوه‌ مي‌كند خالق‌ همه‌ چيز است‌ حتّي‌ افعال‌ منفي‌ نيز از وي‌ سر مي‌زند. آنگره‌ مينو روح‌ پليدي‌ است‌ كه‌ بدي‌ را بر ضّد خوبي‌ به‌ وجود مي‌آورد نخستين‌ چيزي‌ كه‌ دو همزاد خلق‌ كردند زندگي‌ و مرگ‌ است‌.
اگر اسپنتامينو روشنايي‌ بيافريند تاريكي‌ محصول‌ خلقت‌ آنگره‌ مينو است‌ اگر اولي‌ گرما ببخشد دومي‌ سرما مي‌دهد. در نتيجه‌ براي‌ آئين‌ زردشت‌ به‌ وجود آمدن‌ هرگونه‌ بدي‌ چيزي‌ جز قصور يا عجز نيكي‌ نيست‌ و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ مذهب‌ زردشت‌ آحاد بشر را جهت‌ تضعيف‌ ارواح‌ بد به‌ انجام‌ اعمال‌ خوب‌ دعوت‌ نموده‌ و هرگونه‌ عمل‌ زشتي‌ را به‌ تقويت‌ ارواح‌ بد تعبير مي‌نمايد.
سيستم‌ اخلاقي‌ مذهب‌ زردشت‌ بر روي‌ سه‌ اصل‌ پندار نيك‌، گفتار نيك‌، و كردار نيك‌ پايه‌گذاري‌ شده‌ است‌. دو گوهر كه‌ از آغاز همزاد به‌ وجود آمدند در عالم‌ رؤيا به‌ يكديگر اعلام‌ كردند كه‌ چه‌ چيزهايي‌ نيك‌ و بد در پندار و گفتار و كردار هستند. روشن‌ترين‌ نكته‌ي‌ «گاتاها» آزادي‌ كامل‌ انتخاب‌ است‌ كه‌ جهت‌ يافت‌ خوبي‌ و بدي‌ به‌ هر فردي‌ از افراد بشر تفويض‌ شده‌ است‌...»
 

saheljunior

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2005
نوشته‌ها
11
لایک‌ها
1
اسکندر و مغول و عرب ایران رو به خون و آتش کشیدن.چیزی جز خرابه های تمدن کهن باقی نموند و امروز ایرانی حتی پیش خودش هم سرافکنده اس.علتش چیزی نیست به جز اینکه ایرانی کمترین ارزشی برای چیزی که داشت قائل نشد و جایگاه خودش رو دو دستی تقدیم دیگران کرد.
هیچ کس منکر وجود تمدن های بزرگ دیگه نیست.همه می دونن برای نمونه در مصر حدود 200 هرم با معماری بی نظیر وجود داره که قدمتشون بین 3500 تا 4000 ساله .همین طور در بین النهرین و چین باستان و آمریکای
مرکزی نمونه های بی شمار تمدن و فرهنگ که شاید از ایران هم چشمگیر تر هستند وجود داشته اما آیا این ها دلیل می شه که ما فرهنگ و تاریخ و تمدن و اصالت خودمون رو بکوبیم و ناچیز بشماریم؟؟؟ چون ما سقراط و افلاطون و ارسطو نداشتیم پس باید فرهنگ نداشته ی عرب های وحشی یاغی سوسمار خور رو بذاریم رو سرمون و حلوا حلوا کنیم؟؟


برای نمونه بپردازیم به همین مراسم عزاداری عاشورا
مراسمی که از قرون وسطا توسط مسیونر های کاتولیک در دوران صفویه از عثمانی وارد ایران شد تبدیل شده به یه کارناوال ملی مذهبی
طبق انجیل متی که 12 ساعت پایانی زندگی مسیح رو روایت کرده رومی ها با زنجیرهای تیغ دار مسیح رو شکنجه کردن.این روایت تبدیل شده به مراسم زنجیرزنی و قمه زنی امروزی ما ایرانیان در ایام عاشورا


شکنجه ی مسیح با زنجیر


گناه شویی و رزور بهشت در ایام محرم


طبق روایت انجیل صلیب بر دوش مسیح گذاشته شد و تا بالای کوه حملش کرد.اینم تبدیل شده به حمل علم و علامت در مراسم عزاداری که طبق اطلاعات ویکیپدیا یادآورِ گنبدها و گلدسته‌های آرامگاه امام حسین در کربلا است !



یه سوال از خودمون بپرسیم که چرا یه ایرانی برای آمرزش گناهانش و زنده نگه داشتن یاد امام حسین و اشاعه ی فرهنگ عاشورا باید به خودزنی و کارهای مازوخیستی که از فرقه های مسیحیت وارد دینش شده بپردازه و طی 500 سال کمترین تغییری در این تحجر و بربریت افراطی ایجاد نشه؟
مردمی که 360 روز سال در حال حق کشی و مال مردم خوری هستن برای شستن گناهانشون در این ایام خان یغماهایی برپا می کنند که حتی یک لقمه ش به گلوی مستحق و گرسنه واقعی نمیره. انسانیت و نوع دوستی برای ایرانی تبدیل شده به ریا و تزویر.
به جای ذره ای توجه به اماکن تاریخی و فرهنگی مملکتمون باید بقعه ی فلان امام و امامه و اماز اده رو آباد کنیم که مثل قارچ تو هر شهری دویست سیصد ها سبز شده .اصلا معلوم نیست کی هستند و کدوم عرب یاغی بودن که به ایران فرار کردن و حالا شده زیارتگاه و بتکده ی ما.

جناب friends_DVD.اگه ما ایرانی ها فقط یه سر سوزن به همون حقوق بشر و آزادی ادیان و اندیشه ی کوروش که شما کذایی خطابش می کنید پایبند بودیم کمترین و بی اهمیت ترین و جزئی ترین نتیجه و دستاوردش برای نمونه این بود که این فروم الان بلاک نشده بود.
نام همین کوروشی که در نظر شما و بعضی های دیگه فرد مهمی نبوده و نتایج سرچ گوگلش شاید از خیلی های دیگه کمتر باشه بر یکی از خیابان های کشوری گذاشته شده که ما قصد داریم از رو نقشه ی پاکش کنیم و 24 شبانه روز تو تلویزیون و رادیو و جراید داریم محکومش می کنیم و پرچمش رو به آتش می کشیم.

 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
حكمت‌ يونان‌ و انديشه‌ي‌ شرق
يك‌ دعواي‌ قديمي‌ درمورد منشأ انديشه‌ يونان‌ (1)
1-1- در زمان‌ شكوفاشدن‌ مدنيّت‌ اسكندريه‌، يعني‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ انديشه‌ي‌ باستان‌ رو به‌ افول‌ داشت‌، اين‌ عقيده‌ ميان‌ مردمان‌ منتشر گشته‌ بود كه‌ خاستگاه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مشرق‌ زمين‌ است‌. نومنيوس‌ Numenius كه‌ در قرن‌ دوم‌ مسيحي‌ مي‌زيست‌ و از پيشتازان‌ حكمت‌ نوافلاطوني‌ (2) بود آن‌ عقيده‌ي‌ عام‌ را چنين‌ بيان‌ مي‌كرد كه‌ افلاطون‌ موساي‌ يوناني‌ زبان‌ بوده‌ است‌.
مورّخان‌ دوران‌ جديد اين‌ عقيده‌ را نپذيرفته‌اند. فقط‌ برخي‌ محققان‌ نظير روت‌ Rخth و گلاديش‌ Gladisch اعتقاد به‌ وجود منشأ شرقي‌ را براي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سر گرفته‌اند. روت‌ علي‌الخصوص‌ خواسته‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سرزمين‌ مصر نشئت‌ گرفته‌ است‌. ولي‌ اين‌ عقيده‌ به‌ كلي‌ منسوخ‌ گشته‌ است‌. امروزه‌ مورخان‌ فلسفه‌ هم‌آوازند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ تنها اندكي‌ مديون‌ افكار مشرق‌ زمين‌ است‌ و در واقع‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌، زاده‌ي‌ خود به‌ خودي‌ اذهان‌ همان‌ ديار است‌. اين‌ همان‌ نظري‌ است‌ كه‌ - «جان‌ برنت‌» J. Burnet زبان‌شناس‌ و فيلسوف‌ گران‌قدر اسكاتلندي‌ در كتابي‌ دلنشين‌ در باب‌ فلسفه‌ي‌ متقدم‌ يونان‌ به‌ قوت‌ تمام‌ خاطرنشان‌ كرده‌ است‌. وي‌ ما را به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ مي‌دهد كه‌ نمي‌توان‌ مصريان‌ و بابليان‌ را صاحب‌ فلسفه‌ شمرد. تنها قوم‌ باستاني‌ كه‌ همچون‌ يونانيان‌ حكمتي‌ داشته‌، قوم‌ هند بوده‌ است‌. اما اگر مدّعي‌ شويم‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از هند آمده‌، بي‌پروا سخن‌ رانده‌ايم‌. به‌ خلاف‌، مي‌توان‌ چنين‌ انديشيد كه‌ فلسفه‌ي‌ هند از حكمت‌ يونان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌. ترديد نيست‌ كه‌ الهيات‌ عرفاني‌، اوپانيشادها و آيين‌ بودا، ملك‌ طلق‌ هند است‌، ولي‌ اين‌ جمله‌ بيشتر الهيات‌ است‌، تا فلسفه‌ به‌ معناي‌ واقعي‌.
شايد چنين‌ بينشي‌ مبتني‌ بر حُكمي‌ زياده‌ قاطع‌ و جزمي‌ باشد. به‌ گمان‌ ما آن‌ استقصاي‌ فكري‌ كه‌ طيّ قرون‌ پيش‌ از ظهور بودا، در سرزمين‌ هند رشد و تكامل‌ يافت‌ و مفهوم‌ هستي‌ يگانه‌ و كلّي‌ را كه‌ در وراي‌ ظاهر متغيّر كائنات‌ پنهان‌ است‌ رفته‌ رفته‌ پديد آورد، اهميّتي‌ خاصّ دارد. ولي‌ در هر حال‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ استقصاي‌ فكري‌، كه‌ تأثيري‌ هم‌ در فلسفه‌ي‌ يونان‌ نداشته‌ است‌، به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ به‌ فلسفه‌ي‌ به‌ معناي‌ اخص‌ مربوط‌ مي‌شود به‌ الهيات‌ نيز تعلق‌ دارد.
به‌ طور كلي‌، انديشه‌ي‌ شرقي‌ هر وقت‌ خواسته‌ است‌ حقيقت‌ جهان‌ را بيان‌ كند، به‌ اساطير دست‌ يازيده‌ و بدين‌گونه‌ پوششي‌ از صور محسوس‌ به‌ خود داده‌ است‌. اين‌ انديشه‌ از جماعت‌ برمي‌خاسته‌ و نموداري‌ از نيروي‌ سنت‌ بوده‌ است‌. نخستين‌ بار در يونان‌ بوده‌ كه‌ مرداني‌ بزرگ‌ از شيوه‌ي‌ مرسوم‌ تفكر بريده‌اند و انجمنهاي‌ مذهبي‌ را به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ تبديل‌ كرده‌اند و در آنها به‌ جستجوي‌ محض‌ حقيقت‌ پرداخته‌اند. همين‌ مردانند كه‌ استنباطي‌ اصيل‌ از جهان‌، اختيار و مسائل‌ را به‌ شيوه‌ي‌ نو طرح‌ كرده‌اند و كوشيده‌اند تا راه‌ حلي‌ صرفاً تعقّلي‌ (3) براي‌ آن‌ بيابند، و فيثاغورث‌ جامع‌ صفات‌ آنان‌ به‌ شمار مي‌رود.
البته‌ در يونان‌ هم‌ خوض‌ و غور فلسفي‌ بعد از خوض‌ و غور مذهبي‌ ظهور كرده‌ و حاصل‌ آن‌ را مي‌توان‌ در «تبارنامه‌ي‌ خدايان‌» (4) اثر هزيود Hesiode و نيز در اوراق‌ پراكنده‌ي‌ فرسيد سيروسي‌ Pherecyde de Syros ديد. در اينجا مي‌توان‌ پرسيد كه‌ آيا خداشناسي‌ (5) يونان‌ تحت‌ تأثير خداشناسي‌ مشرق‌ زمين‌ قرار گرفته‌ است‌؟ گلاديش‌ مي‌پنداشت‌ كه‌ الهيات‌ يونان‌ از همان‌ آغاز تحت‌ تأثير شرق‌ قرار گرفته‌، و از اين‌ راه‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ نيز از خاور زمين‌ متأثر شده‌ است‌. اما اين‌ عقيده‌ هم‌، امروز منسوخ‌ گشته‌ است‌. مسلّم‌ است‌ كه‌ ميان‌ الهيات‌ يونان‌ با خداشناسي‌ هند و بابل‌ و مصر وجوه‌ تشابهي‌ هست‌؛ اما اين‌ وجوه‌ تشابه‌ را با اساطير دور افتاده‌ترين‌ نقاط‌، مثلاً جزاير پولينزي‌ Polynإsie هم‌ دارد، به‌ طوري‌ كه‌ چون‌ نمي‌توانيم‌ ميان‌ اين‌ تمدنهاي‌ گوناگون‌ پيوند مستقيمي‌ برقرار كنيم‌، ناگزير چنين‌ توجيه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ تشابهات‌ مزبور معلول‌ واكنش‌ همان‌ شعور جماعات‌ انساني‌ (6) در برابر نيروهاي‌ طبيعتند.

بدينسان‌ امروز عقيده‌ي‌ حاكم‌ اين‌ است‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ در برابر فكر شرقي‌، توان‌ گفت‌ استقلال‌ تام‌ دارد و ذاتاً مخلوق‌ ذهن‌ مردم‌ آن‌ مرز و بوم‌ است‌.
چكيده‌ي‌ اين‌ عقيده‌ را تئودورگمپرز Thإodore Gompers از كتاب‌ يك‌ محقق‌ انگليسي‌ گرفته‌ و در سرلوحه‌ي‌ اثر بزرگ‌ خود به‌ نام‌: «متفكران‌ يونان‌» نهاده‌ است‌. و آن‌ چنين‌ است‌: «سعادت‌ كشف‌ اصل‌ و قاعده‌ي‌ ترقي‌ از آنِ قومي‌ است‌ كوچك‌، و آن‌ قوم‌ يوناني‌ است‌. به‌ غير از قواي‌ لاشعور طبيعت‌، هيچ‌ چيز در جهان‌ نمي‌يابيد كه‌ از يونان‌ برنخاسته‌ باشد.»

با اين‌ حال‌ بايد گفت‌
1-2- ما اگر چه‌ با اين‌ عقيده‌ كاملاً هم‌داستانيم‌، در عين‌ حال‌ مي‌پنداريم‌ كه‌، به‌ خلاف‌ نظر برخي‌ مورخان‌، آن‌ را با قطعيت‌ كمتري‌ اظهار داشت‌. بي‌آنكه‌ بخواهيم‌ در اصالت‌ عمقي‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ ترديد كنيم‌ يا بخواهيم‌ ميان‌ آن‌ و مكاتب‌ فلسفي‌ خاصي‌، رابطه‌ي‌ تأثير و تأثري‌ قائل‌ شويم‌، ناگزير از پذيرفتن‌ اين‌ حقيقت‌ هستيم‌ كه‌ انديشه‌ي‌ شرق‌ بر فلسفه‌ي‌ يونان‌ تأثيري‌ كلّي‌ داشته‌ است‌. محقق‌ است‌ كه‌ شرقيان‌، فلسفه‌ و علم‌ به‌ معناي‌ راستين‌ كلمه‌ را به‌ يونانيان‌ نياموختند، ولي‌ مردم‌ مشرق‌ حاصل‌ تجربياتي‌ را كه‌ طي‌ قرون‌ متمادي‌ گردآورده‌ بودند با گرته‌اي‌ از تفسير جهان‌ به‌ يونانيان‌ عرضه‌ كردند. دعوت‌ به‌ تفكر را يونانيان‌ از شرقيان‌ پذيرفتند و به‌ يُمن‌ آن‌ در شاه‌راه‌ توجيه‌ تعقلي‌ جهان‌ گام‌ زدند و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ به‌ پيروزيهاي‌ درخشان‌ رسيدند.
در توضيح‌ تأثير شرق‌ بر يونان‌ در اين‌ زمينه‌ به‌ اختصار به‌ ذكر نكات‌ زير بسنده‌ مي‌كنيم‌.
نخست‌ آنكه‌ يونانيان‌ خود را مديون‌ شرق‌ مي‌دانستند و بر اين‌ نكته‌ آگاه‌ بودند و هر زمان‌ از علوم‌ و تمدن‌ شرق‌ سخن‌ رانده‌اند همراه‌ با احترام‌ بسيار بوده‌ است‌. دوران‌ حضارت‌ اسكندريه‌ را كنار بگذاريم‌، چون‌ در اين‌ زمينه‌ مدارك‌ مربوط‌ به‌ قبل‌ از آن‌ عهد را در دست‌ داريم‌. در اين‌ باب‌ عقيده‌ي‌ هرودت‌، مشهور است‌. او مي‌پنداشت‌ كه‌ دين‌ و تمدن‌ يونان‌ از مصر آمده‌ است‌. افلاطون‌ در رساله‌ي‌ مشهور به‌ تيمايوس‌ Timإe گفته‌ي‌ كاهني‌ مصري‌ خطاب‌ به‌ سولون‌ Solon را چنين‌ روايت‌ مي‌كند: «شما يونانيان‌ كودكاني‌ بيش‌ نيستيد.»
ارسطو مي‌گويد كه‌ علوم‌ رياضي‌ در مصر به‌ وجود آمده‌ است‌، چون‌ در آن‌ ديار كاهنان‌ فراغت‌ لازم‌ براي‌ تفكر و مطالعه‌ داشته‌اند. همچنين‌، يونانيان‌ تصور مي‌كردند كه‌ طالس‌ و فيثاغورث‌ رياضي‌ را از مصريان‌ آموخته‌اند: اودموس‌ Eudeme در باب‌ طالس‌، وايزوكرات‌ Isocrate درباره‌ي‌ فيثاغورث‌ اين‌ نكته‌ را به‌ صراحت‌ گفته‌اند. ذيمقراط‌ Dإmocrite دانش‌ بسيار و جامع‌ داشت‌. معاصرانش‌ گفته‌اند كه‌ او به‌ هند و ساير نقاط‌ عالم‌ سفر و اين‌ همه‌ كمالات‌ رااز آن‌ جايها كسب‌ كرده‌ است‌. نكاتي‌ كه‌ ذكر شد گواه‌ پر معنايي‌ است‌ بر حرمتي‌ كه‌ يونانيان‌ به‌ افكار شرقي‌ مي‌گذارده‌اند.

ديگر آنكه‌ مسجل‌ شده‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در نقاط‌ شرقي‌ اين‌ سرزمين‌ در سواحل‌ آسياي‌ صغير، يا مهاجرنشينهايي‌ كه‌ در ناحيه‌ي‌ يونيا Ionie داير شده‌ بود، نشئت‌ يافته‌ است‌ و در همين‌ جا بوده‌ كه‌ مردم‌ يونان‌ با اقوام‌ شرقي‌ در تماس‌ بوده‌اند. گهواره‌ي‌ فلسفه‌، شهر ملطيه‌ Milet ، يعني‌ پر جنب‌ و جوش‌ترين‌ و غني‌ترين‌ شهرهاي‌ يونيايي‌ بوده‌ است‌. در اواخر قرن‌ هفتم‌ پيش‌ از مسيح‌ فرمانرواي‌ خودكامه‌ي‌ اين‌ شهر، موسوم‌ به‌ تراسيبول‌، موفق‌ به‌ انعقاد عهدنامه‌اي‌ با آليات‌ Alyatte پادشاه‌ لوديا Lydie شد. به‌ ميانجي‌گري‌ لودياييان‌، ملطيه‌ با بابل‌ و مصر مرتبط‌ گشت‌. پرستشگاه‌ ملطيه‌ در نوكراتيس‌ Naucratis بود. محتمل‌ است‌ كه‌ طالس‌ مسئله‌ي‌ گردش‌ ادواري‌ كسوف‌ و خسوف‌ را از بابليان‌ آموخته‌ باشد. در هر حال‌ بر اساس‌ اين‌ آموزش‌ بوده‌ كه‌ طالس‌ توانسته‌ كسوفي‌ را كه‌ بهانه‌ي‌ پايان‌ يافتن‌ نبرد ميان‌ لودياييان‌ و مادها شده‌، پيش‌بيني‌ كند.
در هر حال‌ نقطه‌اي‌ كه‌ در آن‌ فكر يوناني‌ به‌ ترقي‌ و تعالي‌ رسيده‌، ساحل‌ آسياي‌ صغير بوده‌ است‌. طالس‌ و انكسيمندروس‌ Anaximandre و انكسيمانوس‌ Anaximene از ملطيه‌، هرقليطوس‌ Heraclite از افسس‌ Ephese ، فيثاغورث‌ از ساموس‌ Samos و كسينوفانوس‌ Xenophane از كلفون‌ Colophon برخاسته‌اند.
موقعي‌ كه‌ ايرانيان‌ به‌ يونان‌ هجوم‌ آوردند، جولانگاه‌ فلسفه‌ تغيير و به‌ جانب‌ مغرب‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در نواحي‌ جنوبي‌ ايتاليا و صقليه‌ (سيسيل‌) Sicile يعني‌ در همان‌ جا كه‌ يونانيان‌ شهرهايي‌ بنياد نهاده‌اند، جايگزين‌ شد. فيثاغورث‌ از كروتون‌ Crotone و كسينوفانوس‌ از الئا Elee كه‌ نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ الئايي‌ Eleate مأخوذ از آن‌ است‌، و انباذقلس‌ Empedocle هم‌ از صقليه‌ برخاسته‌اند. پس‌ آن‌گاه‌ در ملطيه‌ افكاري‌ نو پديد آمد و شهر ملطيه‌ پس‌ از آن‌ همه‌ ناموران‌ كه‌ در فلسفه‌ آورد متفكري‌ بزرگ‌ نظير لوسيپ‌ Leucippe ، بنيان‌گذار مكتب‌ اتميسم‌ Atomisme ، را همچون‌ ارمغاني‌ شاهانه‌، به‌ جهان‌ حكمت‌ ارزاني‌ داشت‌؛ كلازومن‌ Clazomene ، انكساغورس‌ Anaxagore را در دامن‌ خود پروراند و هم‌ او بود كه‌ در آتن‌ مدرسه‌اي‌ باز كرد كه‌ سقراط‌ در آن‌ درس‌ خواند. ديوجانس‌ كه‌ آريستوفان‌ Aristophane در نمايشنامه‌ي‌ ابرها، او و سقراط‌ را ريشخند كرده‌ از مردم‌ آپولونيا Apolonie در جزيره‌ي‌ اقريطس‌ (كرت‌) بوده‌ است‌. ذيمقراط‌ از آبدرا Abdere شهري‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ يونياييان‌ در ناحيه‌ي‌ تراكيه‌ ساخته‌ شده‌ بود، برخاست‌ و او كه‌ خود فيلسوفي‌ بلندپايه‌ بود، گويي‌ طليعه‌ي‌ ظهور فيلسوفي‌ گرانمايه‌تر شد كه‌ بعدها از خطّه‌ي‌ مقدونيّه‌ ظهور كرد (مقصود ارسطوست‌). پس‌ از اين‌ نشو و نماي‌ اوليه‌ي‌ پرثمر بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در آتن‌ استقرار يافت‌. آتن‌، در آن‌ روزگار به‌ صورت‌ ميعادگاه‌ اقوام‌ درآمده‌ بود و در اين‌ شهر بود كه‌ فلسفه‌ توانست‌ تماس‌ خود را با مشرق‌ زمين‌ حفظ‌ كند. اولين‌ محصول‌ آميزش‌ نبوغ‌ يوناني‌ با نبوغ‌ شرقي‌ را در نام‌ بلند فيثاغورث‌ مي‌توان‌ يافت‌. نظريه‌ي‌ فيثاغورث‌ در باب‌ روح‌، متأثر از شرق‌ است‌. اين‌ نظريه‌ خود از آيين‌ اورفئوسي‌ Orphisme ريشه‌ گرفته‌ و آيين‌ اورفئوسي‌ Orphee يوناني‌ محض‌ نيست‌، چون‌ خود آن‌ از مناسك‌ ديونوسوس‌ Dionysos برخاسته‌ و سرچشمه‌ي‌ اسطوره‌ي‌ ديونوس‌ بي‌گمان‌ تراكيه‌ و فريجيّه‌ Phrygie بوده‌ است‌. جماعات‌ اورفه‌اي‌ به‌ خصوص‌ در ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ كه‌ شماره‌ي‌ يونياييان‌ آسياي‌ صغير در آنجا زياد بود، مي‌زيستند. فيثاغورث‌ تحت‌ تأثير آيين‌ اورفئوسي‌ روح‌ را جوهري‌ ابدي‌ تصور كرد و بسط‌ و تكامل‌ نظريه‌ي‌ او نمودار توافق‌ كامل‌ انديشه‌اش‌ با فكر شرقي‌ است‌. انديشه‌ي‌ تناسخ‌ ارواح‌، انديشه‌ي‌ خويشاوندي‌ انسان‌ و حيوان‌، انديشه‌ي‌ حرمت‌ گوشتخواري‌، همه‌ و همه‌ منشأ هندي‌ دارد. بنابراين‌ تعجب‌ آور نيست‌ اگر خود يونانيان‌ پنداشته‌ باشند كه‌ فيثاغورث‌ تعاليم‌ خود را از شرق‌ گرفته‌ است‌. در سنت‌ آمده‌ است‌ كه‌ فيثاغورث‌ به‌ مصر و بابل‌ سفر كرده‌ و در آن‌ سرزمينها با موبدان‌ ايران‌ و جانشينان‌ زرتشت‌ محشور شده‌ است‌. رسيديم‌ به‌ نظريه‌ي‌ دوم‌ از نظريات‌ عمده‌ي‌ فيثاغورث‌، يعني‌ فرضيه‌ي‌ اعداد، بايد گفت‌ كه‌ آن‌ هم‌ ره‌آورد شرق‌ به‌ ما معرفي‌ شده‌ است‌. ايزوكرات‌، چنان‌ كه‌ ذكرش‌ رفت‌، مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ رياضيات‌ را از مصر به‌ يونان‌ آورده‌ است‌، بدين‌ ترتيب‌ دو نظريه‌ي‌ اساسي‌ مكتب‌ فيثاغوري‌ كه‌ همان‌ فرضيه‌ي‌ روح‌ و فرضيه‌ي‌ اعداد باشد هر دو از شرق‌ متأثرند. اگر نهال‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ از آب‌ حكمت‌ شرق‌ سيراب‌ نمي‌شد، هر آينه‌ فلسفه‌ي‌ فيثاغورث‌ و اولين‌ مكاتب‌ حكمي‌ يونان‌، با آن‌ شكوفايي‌ پر شكوهش‌ هستي‌ نمي‌يافت‌.

حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Platإe و سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌.

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌.

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌.

اما جنبش‌ قطعي‌ براي‌ امتزاج‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ و شرقي‌ از ارسطو آغاز شد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ ساليان‌ دراز به‌ رهبري‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ Assos ازناحيه‌ي‌ تروآده‌ Troade جايگزين‌ شد و در اينجا بود كه‌ بر انديشه‌ي‌ اصيل‌ خود وقوف‌ يافت‌. پس‌ از آن‌ ديگر آسياي‌ صغير را ترك‌ نكرد، مگر زماني‌ كه‌ او را براي‌ تربيت‌ اسكندر به‌ مقدونيه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ انديشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ يافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ يونان‌ بايد فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و اين‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ي‌ خويش‌ تلقين‌ كرد. لشكركشي‌ اسكندر در واقع‌ ايلغار انديشه‌ي‌ يونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رفت‌، فتحي‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چيزهايي‌ داد و هم‌ از آنها چيزهايي‌ گرفت‌. اين‌ امتزاج‌ در شهر اسكندريه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذيرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ يونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفي‌ فلوطين‌ به‌ اعلا درجه‌ي‌ كمال‌ رسيد. چندي‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ ارسطو را دوباره‌ براي‌ ملل‌ غربي‌ به‌ ارمغان‌ آورد.
وانگهي‌ به‌ اين‌ نكته‌ نيز بايد توجه‌ كرد كه‌ بعد از ارسطو مهم‌ترين‌ نمايندگان‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از دنياي‌ مشرق‌ برخاستند. فلاسفه‌ قبل‌ از ابيقور و زينون‌ Zenon تحت‌ تأثير عقايد شرقي‌ قرار گرفته‌اند: آريستيپ‌ Aristippe از اهالي‌ سيرن‌ بود و نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ او هم‌ از همين‌ شهر گرفته‌ شده‌ است‌؛ مادر آنتيستن‌ Antisthene زرخريدي‌ از مردم‌ تراكيه‌ بود. خود ابيقور بي‌گمان‌ آتني‌ بود ولي‌ در جزيره‌ ساموس‌ زادگاه‌ فيثاغورث‌ متولد شد. زينون‌، بنيان‌گذار فلسفه‌ي‌ رواقي‌ ازمردم‌ جزيره‌ي‌ قبرس‌ بود؛ كلئانت‌ Cleanthe اهل‌ آسوس‌ و خريسبوس‌ Chrysippe از مردم‌ سيليسي‌ (كيليكيه‌) و شايد از همان‌ شهري‌ بود كه‌ سه‌ قرن‌ بعد پولس‌ مقدس‌ St. Paul در آن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فاتحان‌ جزاير يونان‌ بر سر مالكيت‌ اين‌ نقاط‌ نزاع‌ مي‌كردند، و فلاسفه‌ي‌ رواقي‌ كه‌ از زادگاه‌ خود جدا مانده‌ بودند، ديگر در تنگناي‌ چارچوب‌ شهرهاي‌ يوناني‌ محبوس‌ نماندند و جهان‌ را ميهن‌ خويش‌ خواندند، و ابناء بشر، حتي‌ بردگان‌ را برادران‌ خود پنداشتند. آنان‌ از اين‌ طريق‌ راه‌ را براي‌ فكري‌ نو و پر عمق‌تر هموار كردند اين‌ انديشه‌ نيز منشأ شرقي‌ داشت‌. مشرق‌ زمين‌ مبشر اين‌ فكر بود كه‌ آزادي‌ صرفاً در تعلق‌ چند تن‌ مستعد كسب‌ علم‌ نيست‌ بلكه‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ مردمان‌ حق‌ تمتع‌ از آن‌ را دارند. اين‌ همان‌ انديشه‌اي‌ است‌ كه‌ روزگار نو را پديد آورده‌ و البته‌ به‌ مرحله‌ي‌ نهايي‌ بسط‌ خود نرسيده‌ است‌.
بايد به‌ حق‌ به‌ آينده‌اي‌ اميدوار بود كه‌ در آن‌ آزادي‌ به‌ راستي‌ وجود خواهد داشت‌. براي‌ تدارك‌ چنين‌ آينده‌اي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مي‌تواند ياوري‌ پرارزش‌ باشد. فلسفه‌ي‌ يونان‌ كه‌ از تاريكي‌ شرق‌ بردميده‌ است‌ قدرت‌ پر فروغ‌ فكر بشري‌ را آشكار ساخته‌ است‌، فكري‌ كه‌ از طبيعت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد پيوسته‌ مرزهاي‌ انديشه‌ را مي‌شكند و رشد مي‌كند. در عين‌ حال‌، فلسفه‌ي‌ يونان‌ به‌ ياري‌ محتواي‌ آيينهاي‌ خويش‌ بهتر از ديگر فلسفه‌ها مقدم‌ بودن‌ فكر و سلطه‌ي‌ آن‌ را بر ماده‌ مي‌نماياند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ جهان‌ هر چيز به‌ سوي‌ كمال‌ غايي‌ فرا خوانده‌ شده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ يونان‌ با اين‌ تعاليم‌ آن‌ چنان‌ منبع‌ لايزال‌ دانايي‌ است‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ حقيقت‌ جهان‌ و حقيقت‌ خويش‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ بازگرديم‌.
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
حتی در میان اقوام جنگاور و به اصطلاح وحشی ایرانی هم رگه های تمدن دیده میشود

در میان اقوام وحشی ایرانی مانند سرمتی و سکا و ... مادر سالاری رواج داشته است.
 

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
جناب friends_DVD.اگه ما ایرانی ها فقط یه سر سوزن به همون حقوق بشر و آزادی ادیان و اندیشه ی کوروش که شما کذایی خطابش می کنید پایبند بودیم کمترین و بی اهمیت ترین و جزئی ترین نتیجه و دستاوردش برای نمونه این بود که این فروم الان بلاک نشده بود.
نام همین کوروشی که در نظر شما و بعضی های دیگه فرد مهمی نبوده و نتایج سرچ گوگلش شاید از خیلی های دیگه کمتر باشه بر یکی از خیابان های کشوری گذاشته شده که ما قصد داریم از رو نقشه ی پاکش کنیم و 24 شبانه روز تو تلویزیون و رادیو و جراید داریم محکومش می کنیم و پرچمش رو به آتش می کشیم.


عزيز من بنده با كوروش كبير هيچ مخالفت و دشمني ندارم همون طور كه با اون كشور مورد اشاره شما كه برعكس خيلي هم به اون كشور احترام مي گذارم چيزي كه من باهاش مخالفم تحسين و بزرگنمايي بيخودي شخصيت ها و دوره هاي تاريخيه آخه آقايي كه فكر كنم يه كتابخونه كتاب كه نتايج تحقيقات خارجياس در مورد ايران داره ولي فكر كنم يه كتاب هم در مورد فرهنگ و تاريخ كشورهاي غربي نخونده مياد يوناني ها رو وحشي قلمداد مي كنه بعد ازگذشت 3000 سال فلسفه يونان به طور گسترده تو دانشگاههاي هاروارد و كمبريج و اكسفورد تدريس ميشه حالا شما مياي اين فرهنگو مي كوبي كه چيز نداشتتو ثابت كني اصلأ جايي ما به نام فلسفه ايراني داريم يكي ميگه باطريو ساساني ها كشف كردند بخدا خنده داره اگر كتابخونه هاي ايران رو آتش زدند كتابخونه اسكندريه مصر هم آتش زدند كه پر بود از كتاب هاي فلاسفه يونان و روم پس چرا فلسفه يونان از بين نرفته در ضمن نتايج اون آمارهايي رو كه دادم مربوط به گوگل نبود بلكه مربوط به بخش كتاب هاي سايت آمازون بود بحث من بر سر عدم تاثير ايران تو روند پيشرفت تمدن جهانيه همين
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
آثار هنرمندان سرمتی باستان:
تاج سرمتی. محفوظ در گنجینه هرمیتاژ - سن پترزبورگ
Sarmatian_crown.jpg


این بازوبند هم که دیگه خیلی معروفه. ولی کمتر کسی میدونه سازنده هاش سرمتی بودن و به سپارش پارسی ها این رو ساختن و تقدیم هخامنشان کردند:
metal09.jpg



نکته: سرمتی ها و سکاها واقعا وحشی بودند. چیزی که من میوام به شما نشون بدم تفاوت اقوام وحشی دیگه با اقوام وحشی ایرانی هست. میخوام بگم که ایرانی ها حتی وحشیاشون هم یک سر و گردن با وحشی های دیگه تفاوت داشتند
 

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
اين قضيه كوروش پرستي يكم بو داره يعني يه طيف خاصي هستند كه كوروش كبير كوروش كبير ورد زبونشونو جالبه شما اگر روند تاريخ سلطنت رو در ايران با كشورهاي اروپايي داراي حكومت سلطنتي مقايسه كني ميبني در طول 1000 سال سلطنت تو يه خانواده مونده به خاطر همين مثلأ خانواده سلطنتي در انگلستان از محبوبيت و پايگاه قوي برخورداره دقيقأ از سال 802 ميلادي قريب 1206 سال هست كه يك خانواده بر بريتانيا حكمراني مي كنه همينطور در فرانسه قبل از انقلاب كبير اينطوري بوده ولي تو سرزمين عزيزمون ايران هر قلچماقي و قلدري كه يه ذره قدرت مي گرفته ميشده شاه حالا اينا كه معتقد به كوروش كبير هستن آيا آغا محمد خان قاجار و رضاخان قلدر رو هم جزو خانواده كوروش كبير مي دونن يا نه البته كسايي كه اينجا از مطالب من ناراحت شدند تقصيري ندارن وقتي يه شخصيت شخيصي مثل محمدعلي فروغي طي يك اقدام مسخره ومضحك مياد نسل حضرت آريامهرو به كوروش كبير ميرسونه و براي اعليحضرت همايوني شجره نامه تقلبي درست ميكنه از ديگران نبايد توقعي داشت:lol::lol:
 

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
اولا در همه جاي دنيا اشياء باستاني طرفدار دارند اونم به خاطر ارزش تاريخيشونو چند وقت پيش جوراب پاره ناپلئون رو تو يه حراجي چند ده هزار دلار فروختن 1000 سال ديگه هم ش... خانوم مدونا ميشه جزو آثارباستاني :happy: اينكه افتخاري نمي تونه باشه براي آمريكا
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
اولا در همه جاي دنيا اشياء باستاني طرفدار دارند اونم به خاطر ارزش تاريخيشونو چند وقت پيش جوراب پاره ناپلئون رو تو يه حراجي چند ده هزار دلار فروختن 1000 سال ديگه هم ش... خانوم مدونا ميشه جزو آثارباستاني :happy: اينكه افتخاري نمي تونه باشه براي آمريكا
خب اینکه اینارو با جوراب پاره ی ناپلئون مقایسه میکنی سطح تفکرت رو نشون میدی.

و درضمن گور پدره اعلا حضرت همایونی. ایلو تبارش همه از دم سامی بودن. زنشم یه تورانی-سامی بود

ایران باستان هیچ ربطی به اعلا حضرت همایونی و اینا نداره. گوره باباش. پس دیگه ازین طناب پوسیده استفاده نکن.
 

friends_DVD

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2006
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
0
متاسفانه از بعضي رفتارهاي آدما صداي چكمه هاي پيراهن قهوه اي هاي هيتلر به گوش ميرسه بنده با هر نوع ناسيوناليسم راسيسم و شوينيسم تحت هر نامي چه ميهن پرستي و وطن پرستي باشه چه غير اون به شدت مخالفم حالا مي خواد پان تركيست باشه پان ايرانيست باشه عرب باشه كرد باشه و... تو طول تاريخ چه خونريزي هايي سر اين تعصب و غيرت هاي الكي برپا نشده انگار فراموش كرديم كه هيتلر با ادعاي بازگردادن عظمت به آلمان كبير :blink: با دنيا چيكار كرد عبرت بگيريد
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
متاسفانه از بعضي رفتارهاي آدما صداي چكمه هاي پيراهن قهوه اي هاي هيتلر به گوش ميرسه بنده با هر نوع ناسيوناليسم راسيسم و شوينيسم تحت هر نامي چه ميهن پرستي و وطن پرستي باشه چه غير اون به شدت مخالفم حالا مي خواد پان تركيست باشه پان ايرانيست باشه عرب باشه كرد باشه و... تو طول تاريخ چه خونريزي هايي سر اين تعصب و غيرت هاي الكي برپا نشده انگار فراموش كرديم كه هيتلر با ادعاي بازگردادن عظمت به آلمان كبير :blink: با دنيا چيكار كرد عبرت بگيريد
الان با من بودی؟

آره همه اینا که گفتی درست بود. و افتخارم میکنم که یه نژاد پرست زاده شدم.
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
دیگه هم حق نداری ایران منو با استفاده ازون مردکه پست و رزل پهلوی که با اسرائیلیام همکاری داشت و هرکی بهتر بهش غذا میداد سگه اون میشد مسخره کنی. ایران من هیچ ربطی به اون و هیچ حیوون دیگه ای نداره.
 

Datis0

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2007
نوشته‌ها
497
لایک‌ها
42
محل سکونت
Esfahan
متاسفانه از بعضي رفتارهاي آدما صداي چكمه هاي پيراهن قهوه اي هاي هيتلر به گوش ميرسه بنده با هر نوع ناسيوناليسم راسيسم و شوينيسم تحت هر نامي چه ميهن پرستي و وطن پرستي باشه چه غير اون به شدت مخالفم حالا مي خواد پان تركيست باشه پان ايرانيست باشه عرب باشه كرد باشه و... تو طول تاريخ چه خونريزي هايي سر اين تعصب و غيرت هاي الكي برپا نشده انگار فراموش كرديم كه هيتلر با ادعاي بازگردادن عظمت به آلمان كبير :blink: با دنيا چيكار كرد عبرت بگيريد
من هم با حرف شما موافقم طی تاریخ نشان داده شده که این عقاید نتیجه خوبی ندارد

ولی من با قتل عام و هیتلر مشکلی ندارم
22.gif
 

saheljunior

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2005
نوشته‌ها
11
لایک‌ها
1
عزيز من بنده با كوروش كبير هيچ مخالفت و دشمني ندارم همون طور كه با اون كشور مورد اشاره شما كه برعكس خيلي هم به اون كشور احترام مي گذارم چيزي كه من باهاش مخالفم تحسين و بزرگنمايي بيخودي شخصيت ها و دوره هاي تاريخيه آخه آقايي كه فكر كنم يه كتابخونه كتاب كه نتايج تحقيقات خارجياس در مورد ايران داره ولي فكر كنم يه كتاب هم در مورد فرهنگ و تاريخ كشورهاي غربي نخونده مياد يوناني ها رو وحشي قلمداد مي كنه بعد ازگذشت 3000 سال فلسفه يونان به طور گسترده تو دانشگاههاي هاروارد و كمبريج و اكسفورد تدريس ميشه حالا شما مياي اين فرهنگو مي كوبي كه چيز نداشتتو ثابت كني اصلأ جايي ما به نام فلسفه ايراني داريم يكي ميگه باطريو ساساني ها كشف كردند بخدا خنده داره اگر كتابخونه هاي ايران رو آتش زدند كتابخونه اسكندريه مصر هم آتش زدند كه پر بود از كتاب هاي فلاسفه يونان و روم پس چرا فلسفه يونان از بين نرفته در ضمن نتايج اون آمارهايي رو كه دادم مربوط به گوگل نبود بلكه مربوط به بخش كتاب هاي سايت آمازون بود بحث من بر سر عدم تاثير ايران تو روند پيشرفت تمدن جهانيه همين

اين قضيه كوروش پرستي يكم بو داره يعني يه طيف خاصي هستند كه كوروش كبير كوروش كبير ورد زبونشونو

این طبیعیه که هر قوم و ملتی بزرگان و افراد برجسته ی کشورش رو تحسین کنه.من به شخصه اسم این رو کوروش پرستی نمی ذارم.
برای مثال یه یونانی با افتخارمی تونه ادعا کنه که 5000 هزار کلمه (حدود 32/5 % ) از زبان یونانی وارد زبان بین المللی انگلیسی شده. می تونه مفتخر باشه که در تمام آثار مهم ادبی غرب به اسطو ره های یونانی اشاره شده.
حالا چرا یه ایرانی وقتی می خواد از زبان و ادب کشورش صحبت کنه با سرافکندگی باید بگه که نه تنها چیززیادی صادر نکرده بلکه بیش از نیمی از زبانی که بهش تکلم می کنه رو از عرب وحشی غرض گرفته و اسطوره های خودش رو کلا فراموش کرده و قدیسان خیالی عرب رو ستایش می کنه؟
همین یه کوروش رو که می تونیم بهش افتخار کنیم و مطمئن باشیم هیچ کس هیچ شک و شبهه ای در ایرانی بودن و اقدامات مهمش نداره رو هم تکذیب کنیم پس به چه اصالتی ببالیم؟ به چه فرهنگی متکی باشیم؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا