• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
ناامید شدن آسان است ولی...
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.

وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
پست 77 اشکم رو در آورد.
128fs4765852.gif

باید بشینم این چند صفحه رو بخونم.ممنون نینا جان
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند.
بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند :
ديگر چاره ايي نيست .شما به زودي خواهيد مرد .
دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با
تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند.
اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ?
به زودي خواهيد مرد . بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت .
او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد .
بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار ?
اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟
معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند .
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
عمیق ترین کلمه "عشق" است ... به آن ارج بنه.

بی رحم ترین کلمه "تنفر" است ... از بین ببرش.

سرکش ترین کلمه "هوس" است ... بآ آن بازی نکن.

خود خواهانه ترین کلمه "من" است ... از ان حذر کن.

ناپایدارترین کلمه "خشم" است ... ان را فرو ببر.

بازدارترین کلمه "ترس" است ... با آن مقابله کن.




با نشاط ترین کلمه "کار" است ... به آن بپرداز.

پوچ ترین کلمه "طمع" است ... آن را بکش.

سازنده ترین کلمه "صبر" است ... برای داشتنش دعا کن.

روشن ترین کلمه "امید" است ... به آن امیدوار باش.

ضعیف ترین کلمه "حسرت" است ... آن را نخور.



تواناترین کلمه "دانش" است ... آن را فراگیر.

محکم ترین کلمه "پشتکار" است ... آن را داشته باش.

سمی ترین کلمه "غرور" است ... بشکنش.

سست ترین کلمه "شانس" است ... به امید آن نباش.

شایع ترین کلمه "شهرت" است ... دنبالش نرو.



لطیف ترین کلمه "لبخند" است ... آن را حفظ کن.

حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت" است ... از آن فاصله بگیر.

ضروری ترین کلمه "تفاهم" است ... آن را ایجاد کن.

سالم ترین کلمه "سلامتی" است ... به آن اهمیت بده.

اصلی ترین کلمه "اطمینان" است ... به آن اعتماد کن.

بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی" است ... مراقب آن باش.


دوستانه ترین کلمه "رفاقت" است ... از آن سوءاستفاده نکن.

زیباترین کلمه "راستی" است ... با ان روراست باش.

زشت ترین کلمه "دورویی" است ... یک رنگ باش.

ویرانگرترین کلمه "تمسخر" است ... دوست داری با تو چنین کنند؟

موقرترین کلمه "احترام" است ... برایش ارزش قایل شو.




آرام ترین کلمه "آرامش" است ... به آن برس.

عاقلانه ترین کلمه "احتیاط" است ... حواست را جمع کن.

دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت" است ... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود.

سخت ترین کلمه "غیرممکن" است ... وجود ندارد.

مخرب ترین کلمه "شتابزدگی" است ... مواظب پلهای پشت سرت باش.



تاریک ترین کلمه "نادانی" است ... آن را با نور علم روشن کن.

کشنده ترین کلمه "اضطراب" است ... آن را نادیده بگیر.

صبورترین کلمه "انتظار" است ... منتظرش باش.

بی ارزش ترین کلمه "انتقام" است ... بگذاروبگذر.

ارزشمندترین کلمه "بخشش" است ... سعی خود را بکن.


قشنگ ترین کلمه "خوشروئی" است ... راز زیبائی در آن نهفته است.

تمیزترین کلمه "پاکیزگی" است ... اصلا سخت نیست.

رساترین کلمه "وفاداری" است ... سر عهدت بمان.

تنهاترین کلمه "گوشه گیری" است ... بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده.

محرک ترین کلمه "هدفمندی" است ... زندگی بدون هدف روی آب است.

و هدفمندترین کلمه "موفقیت" است ... پس پیش به سوی آن ...
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
قانون یکم: به شما جسمی داده می*شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.


قانون دوم: در مدرسه*ای غیر رسمی و تمام وقت نام*نویسی کرده*اید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس*ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح*ریزی کنید.


قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی*های گهگاهی، آزمایش*های ناکام نیز به همان اندازه آزمایش*های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.


قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می*شود تا آموخته شود. درس*ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می*شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می*توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس*هایتان را بیاموزید.


قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درس*هایتان را نیز باید بیاموزید.


قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرو مسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار می*دهد تا ببیند شما چکار می*کنید.


قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمی*توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان می*پسندید یا از آن بدتان می*آید.


قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه می*کنید، بستگی به خودتان دارد.


قانون نهم: جواب*هایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.


قانون دهم : خیرخواه همه باشید تا به شما نیز خیر برسد.
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
- به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای

4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6- به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را به‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.

10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11- شرافتمندانه بزیست؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.

13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر.

14- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.

15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.

17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.

18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای.

19- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف
میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمی دهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که می توانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی.
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
امید
شخصی را به جهنم میبردند.در راه بر می*گشت و به عقب خیره می*شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشتببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقبنگاه کرد... او امید به بخششداشت.
عشق
امیری به شاهزادهگفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سرتو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستیعاشق به غیر نظر نمیکند.
زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفشفروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کردبعد به بسته های چسب زخمیکه در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشیآخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"دخترکبه کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشهتا...و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمیخوام
__________________​
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
گاهی دفترت را باز کن بنویس زندگی زیباست!!
بعد، بخند!

یک خط پایین تر، بنویس یک نفر عاشقم ماندست هنوز!

بعد، بخند!

یا ادامه بده، بنویس، تا شقایق هست زندگی باید کرد

بعد، بخند!

خنده دار نیست؟

من هر شب به تو فکر میکنم وهمین خنده دارها را می نویسم

و بلند بلند می خندم

تو هم.....

به خنده های من بخند مثل روزگاری که دوستم میداشتی ..
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا*ب*کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه*اش درحال آویزان کردن رخت*های شسته است و گفت: لباس*ها چندان تمیز نیست. انگار نمی*داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس*شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس*های شسته*اش را برای خشک شدن آویزان می*کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می*کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس*های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده*ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده." !!!!!!

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره*هایمان را تمیز کردم! !!!!!!!!!!!!!!!!!

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می*کنیم، آنچه می*بینیم به درجه شفافیت پنجره*ای که از آن مشغول نگاه*کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به* جای قضاوت کردن فردی که می*بینیم، در پی دیدن جنبه*های مثبت او باشیم
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...

امروز با همسرم به کوهپیمایی در دارآباد رفتیم. نیمه های راه گروهی زن و مرد با سن های کم و زیاد نشسته بودند. مردی با موهای سپید و صدایی بسیار زیبا داشت ترانه میخواند و بقیه هم با او دم گرفته بودند. آنقدر جو گیرنده ای بود که ماهم نشستیم و با خواننده دم گرفتیم. وقتی ترانه شادتر شد جوانی خوش تیپ بلند شد و شروع کرد به رقصیدن. خواستم فیلمی بگیرم فکر کردیم شاید دوست نداشته باشند. در اینحال فکر میکردم کجای دنیا چنین حالت و جوی را میشود دید؟
برگشتیم در قهوه خانه ساده بالای کوه سفارش املت دادیم. کنار دست فروشنده نوشته بود ما را در facebook ملاقات کنید. بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنه اش هم تا این حد بروز باشد؟ چون من تا حدی دنیا دیده هستم به تجربه میگویم هیچ کجا..
هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود. آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم. شخصیت با وقاری داشت. وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید با کلامی تکان دهنده گفت : بی کس هستم اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند. کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را در کلام یک گلفروش یافت؟
به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست. گفتم ببخشید پول نیاوردم میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد. تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟ تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت آخه چه عجله ای بود؟
شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد. در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص مینواخت. به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم. یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی. حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد درآمد ماهانه خوبی دارد. در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.
میتوان همه رحدادهای بالا را منفی دید. چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد. چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد چه مشکلی حل خواهد شد و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟ من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.
بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند و آنچه را که وجود دارد چشم ما نمیبیند و ذهن ما درک نمیکند. مثلا آدمها را به باکلاس و بی کلاس تقسیم کرده ایم. ماکسیما و پرادو و بنز با کلاس و پیکان و پراید بی کلاسند. حالا در جاده گیر کنید حالا به هردلیل چه تمام شدن بنزین چه خرابی ماشین. امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت. کدام با کلاس ترند؟
تنها به رخدادهای یکروز عادی از زندگی میتواند فکر کنید در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
بانوی خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آبی پیدا کرد . روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود . بانوی خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود . مسافر گرسنه ، سنگ قیمتی را در کیف بانوی خردمند دید . از آن خوشش آمد . و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد . زن خردمند هم بی درنگ ، سنگ را به او داد.

مسافر بسیار شادمان شد او می دانست که جواهر به قدری با ارزش است که تا آخر عمر می تواند راحت زندگی کند . ولی چند روز بعد مرد مسافر به راه افتاد تا هر چه زودتر ، بانوی خردمند را پیدا کند .

بالاخره هنگامی که او را یافت سنگ را پس داد و گفت : « خیلی فکر کردم . می دانم آن سنگ چقدر با ارزش است . اما من آن را به تو پس می دهم . با این امید که چیزی ارزشمندتر از آن را به من بدهی . اگر می توانی آن محبتی را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشی . »
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools

زن وشوهر جواني سوار برموتورسيکلت در دل شب مي راندند .انها از صميم قلب يکديگر را دوست داشتند.
زن جوان: يواشتر برو من مي ترسم!
مرد جوان: نه ، اينجوري خيلي بهتره!
زن جوان: خواهش مي کنم ، من خيلي ميترسم!
مردجوان: خوب، اما اول بايد بگي دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم ، حالامي شه يواشتر بروني.مرد جوان: مرا محکم بگير .
زن جوان: خوب، حالا مي شه يواشتر بروني؟ مرد جوان: باشه ، به شرط اين که کلاه کاسکت مرا برداري و روي سرت بذاري، اخه نمي تونم راحت برونم، اذيتم مي کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:برخورد يک موتورسيکلت با ساختماني حادثه افريد.در اين سانحه که بدليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت.مرد جوان از خالي شدن ترمز اگاهي يافته بود پس بدون اين که زن جوان را مطلع کند با ترفندي کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست براي اخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود وخودش رفت تا او زنده بماند
.
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
دستـــه ای کــه نبـایــد بــا آنهــا معـاشــرت کـــرد !!!

۱- آنهایی که از زندگی بیزارند و با همه دنیا سر جنگ دارند

به یاد داشته باشید که جامعه مارا اسیر خود نکرده است . مردم و محیطی که در آن زندگی می کنیم روی زندگی ما تاثیری انکار ناپذیر دارند. با افرادی معاشرت کنید که از زندگی شان راضی اند و با دنیا قهر نیستند ؛ انرژی منفی آنها روی شما تاثیر مستقیم خواهد گذاشت.

اخلاق بد مسری است .این گونه افراد همیشه و نسبت به همه چیز بدبین اند و اغلب اوقات عصبانی اند.مطمئن باشید در اثر معاشرت با آنها عصبانیت آنها به شما هم سرایت خواهد کرد.



۲- آنهایی که مدام پشت سر دیگران حرف می زنند

گروه دیگری از مردمی که نباید با آنها معاشرت کنید آنهایی اند که همواره در حال غیبت کردن از دیگران اند. "چیزی که من در مورد این افراد فهمیدم اینست که آنهایی که در مورد دیگران با من صحبت می کنند اغلب در مورد من هم با دیگران حرف می زنند." زمانیکه در مورد دیگران دارید صحبت می کنید در واقع دارید شخصیت خودتان را به نمایش می گذارید.



۳- کسانی که شکست ها و سرخوردگی های گذشته شما را به شما یادآوری می کنند

دسته دیگری از افراد ناسالم افرادی هستند که تلاش می کنند گذشته شما را به یاد شما بیاورند. زمانیکه این افراد شکست های شما را به یادتان می آورند ، در واقع دارند تلاش می کنند که برتری خود را به شما نشان بدهند.
این شما هستید که نباید به زمزمه های این افراد گوش دهید و به گذشته فکر کنید. از گذشته تان قدر دانی کنید ، فردا هنوز نیامده است ! خدا در حال برنامه ریزی برای گذشته شما نیست ، او در حال خلق آینده شماست . او برای فردای شما هدفی در نظر گرفته است. با افرادی معاشرت کنید که هدف خدا را به شما یادآوری کنند.



۴- آنهایی که می خواهند شما را کنترل کنند.

این گونه افراد سعی می کنند به صورت زیرکانه و غیر عادلانه برتری خود را به شما نشان دهند و بر شما مدیریت کنند.اگر تحت نفوذ آنها باشید ، در واقع دارید کاری را انجام می دهید که آنها می خواهند به جای اینکه دنبال علایق و اهداف خودتان باشید.
تحت نفوذ و کنترل بودن احساس وحشتناکی است ،. انسان در این شرایط احساس بی ارزشی و پوچی می کنند. شما انسان خاص و با ارزشی هستید و مطمئن باشید خودتان به تنهایی می توانید در پی علایق تان باشید. نیازی به مدیر و ***** دیگری در زندگی شخصی تان ندارید
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
پدر و مادر ؟؟

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...

پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !


شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...

خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !


به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!

سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛


سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...!

هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…

ولي پدر ...
... ... ... ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها




(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشک*هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته*اند آب مرواريد!
حرف*ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .

دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...





پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره





مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"*هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد...???


سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!





مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....




پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!



آدم پير مي شود وقتي مادرش را صــــــــــــــــــــــــ ـــــ دا ميزند اما جوابي نميشنود.........
ممماااااااااااادددددددررر رررر. .............





تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...





بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!


وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
 
بالا