همه صفحات رو خوندم نظر هارو برسی کردم.حرف ها تا حدودی منطقی بود.بهانه تراشی ها بود خلاصه همه چی بود !!!
مشکل این دوست عزیزمون مشکل اکثر جونای جامعه هست.تنها چیزی که دارم بگم اینه که ایمان آخرین چیزیه که میمیره منظورم ایمان از دریچه مذهبی نیست منظورم خود باوری و اعتماد داشتن به خوده.
ماها که نه پارتی داریم نه اندوخته قوی داریم فقط باید روی خود باوری و اتحاد تمرکز کرد.
خلاصه میکنم.......
من آدمیم که یکنواختی منو میکشه!من از پانزده سالگی کار کردم درست از اون زمانی که برای یه کامپیوتر مورد بی مهری خانواده قرار گرفتم!
خیلی جاها کار کردم از کفش فروشی تو سال آخر دبیرستان با90 تومن حقوق تا تراکت پخش کنی فروشندگی و...زمان دانشجوییم یکی از همکلاسیام منو برد شرکتی که خودش کار میکرد چون رشتم کامپیوتر بود شدم پشتیبان و اسمبل کار اون مجموعه.خود اون مجموعه ده سال پیش توی قائم شهر یه خدمات کامپیوتری بود که با اشنایی که توی مجلس داشت(براساس شنیده هام)وضعش زیرو رررو شد و اومد تهران دفتر زدن دقیقا دور میدون ولیعصر تو کوچه سینما استقلال.
حتی مدرک تحصیلیم نداشتن!لیسانس جعلیشون و من تحویل گرفتم !خلاصه اینا هم به خاطر اینکه بیمه نکنن هی امروز و فردا میکردن که من باشرکتی اشنا شدم تو همون ساختمون و ادامه همکاری و با اون شرکت انجام دادم .
از چاله به چاه!!!
توی شرکت جدید که تو زمینه مشاوره مهندسی بود من به غیر از مدیر عامل همه کاره بودم!فروش-پشتیبانی-حسابدار-آبدارچی فقطم هم از روی معرفت چون ما جنوب شهریا جز معرفت چیزی برای رو کردن نداریم!بعد دوسال گفتم بیمه کن لااقل یه انگیزه شه که نکرد و منم اومدم بیرون تا این که یه سفر بادوستان رفتیم بین دوستامون دونفر بودن که هم از نظر سنی از ما بالاتر بودن هم تجربه که وقتی صحبت کار شد چکیده کلامشون این بود که پول توی دوتا چیزه طلا و آهن!
این دوجمله جرقه ذهن من شد که برسم تهران پیگیرش شم که شغل جدیدم طراحی طلا بودکه این کار بدترین تجربه کاریم بود!تو بازار شاید 1%ادم درست بخوره به پستتون که اونم ببین چه کیسه ایی برات دوخته!
ناامید- خسته-دمه عیدم بود باجیب خالی
خلاصه یه اوضاعی بود که خدا نصیب دشمنای آدمم نکنه
تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم.گفتم تو که یه دل سیر برای مردم حمالی کردی حالا وقتشه برای خودت کار کنی!
اما باکدوم پول؟چیکار کنم؟چه کاری رو شروع کنم
بیشتر دوستامم که اصلا توفاز فکری من نبودن اونها یه نقطه امنی رو میخواستن که زندگی کنن.اما من عاشق چالشم حتی اگه شکست بخورم
یه دوست از دبیرستان بود از طریق فیسبوک صحبت کردیم قرار گذاشتیم همو دیدیم اونم یه دوستی داشت مثل خودمون بود تصمیم گرفتیم سه تایی با هم استارت کارمون و بزنیم هرکی هر کار و حرفه ایی بلد بود رو گفتیم و یه کاسه کردیم یه جارو اجاره کردیم من پول رهنمو وام گرفتم وقتی کارارو که انجام دادیم دفتر یکم شکل دفتر گرفت توجیب من فقط64 تومن پول بود!حتی جنسم نمیتونستم بگیرم!
بالاخره باکمک دوستامو تلاش حرکت کردیم روزای سختی بود اما راه افتادیم خداروشکر .
هدفم این بود که اینو بگم که کاره گروهی از سرمایه هم قوی تره و برای رشد کردن باید برای خودت کار کنی الان خیلی لذت داره که مدیر قبلیت زنگ بزنه و درخواست همکاری بده و تو باسردی تمام ردش کنی! حداقل یکی از عقده های درونیم خالی شد
)))))))
بعد از دوسال اداره دفتر پخش حدود 7الی8 صنف مختلف رو با ارتباط باتولید کننده و وارد کنندها دست گرفتیم و پخش میکنیم و با 4-5تا از سایت های مطرح ایرانی به عنوان تامین کننده فعالیت داریم.
فقط اینو میخوام بگم برادرای گلم.
پاشید حرکت کنید -مردم داری کنید ارتباطاتون رو قوی کنید بنظرم آدم ضعیف ادمو ضعیف میکنه و آدم قوی ادمو و قوی میکنه مدیر سایت علی بابا حرف قشنگی میزد میگفت تا40سالگی تا میتونید بخورید زمین! امتحان کنید نشد دوباره شروع کنید
اگر تنهایی نمیتونید استارت کنید بادوستاتون خانوادتون نزدیکانتون اونایی که شبیه خودتونن اونایی که درداتون یکیه و هدفاتون یکیه استارت کنید مطمعن باشید که میشه.
باهم در ارتباط باشیم.یاعلی