• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
گفته بودم عشق يعني هورم نفس داغِ داغ
عشق يعني بوييدن گل از لاي در باغ
مي گويم عشق يعني سوز درد سرد سرد
عشق يعني دلي بي كينه اما پر ز درد
گفته بودم عشق يعني التهاب التماس
عشق يعني مرواريد يه قطعه الماس
مي گويم عشق يعني حقارت در التماس
عشق يعني ذغال، ني مرواريد و الماس
گفته بودم عشق يعني زلالي رود وجود
عشق يعني به درگاه يار به سجود
مي گويم عشق يعني دفن خود در وجود
عشق يعني به درگاه خالي به سجود
گفته بودم عشق يعني مستي از جام نگاه دوست
عشق يعني پستي رانده شدن از در دوست
مي گويم عشق يعني پيمانه ات بشكسته به دست دوست
عشق يعني سراب رسيدن تا در دوست
گفته بودم عشق يعني صداي تيشه فرهاد
عشق يعني مجنون از ليلي به فرياد
مي گويم عشق يعني تيشه زدن بر دست فرهاد
عشق يعني ليلي به بر دگر يار ،مجنون به فرياد
گفته بودم عشق يعني گداختن در انتظار
عشق يعني خطر كردن با اختيار
مي گويم عشق يعني سوزش سردي ديدار
عشق يعني خطا كردن بي اختيار
گفته بودم عشق يعني ديدن خنده يار
عشق يعني سيل اشك ،بي اختيار
مي گويم عشق يعني حسرت در ديدن يار
عشق يعني سيل اشك ويار بي عار
گفته بودم عشق يعني بودن لب روي لب
عشق يعني صبر لبالب
مي گويم عشق يعني فشار دندان روي دست
عشق يعني فرود از بالا به پست
گفته بودم عشق يعني شرمساري ايوب
عشق يعني يوسف واسه يعقوب
مي گويم عشق يعني سنگ و رمي جمرات
عشق يعني بنده شدن بر مي و مسكرات
گفته بودم عشق يعني دوست داشتن بي انتها
عشق يعني ايستادن و سوختن تا انتها
مي گويم عشق يعني حماقت در دوستي بي ريا
عشق يعني ايستادن و سوختن ،تنهاي تنها
گفته بودم عشق يعني رنگ سرخ شقايق
عشق يعني پارو واسه قايق
مي گويم عشق يعني جان دادن يك گل زيبا
عشق يعني حقيري در بزرگي تا ناكجا
گفته بودم عشق يعني ترنم زيباي بارون
عشق يعني نفير صداي كارون
مي گويم عشق يعني سيل ويران گر
عشق يعني دلت به دست ياري سوداگر
گفته بودم عشق يعني همه زيبايي ديدن
عشق يعني خود نديدن ،يار ديدن
مي گويم عشق يعني زنگار بر رخ زيبايي و مدارا
عشق يعني نه خود ديدن و نه يار ديدن ،تو را
گفته بودم عشق يعني رنگين كمان را يك رنگ ديدن
عشق يعني بر عاشقي دم مسيحا دميدن
مي گويم عشق يعني يكرنگي را رنگ رنگ ديدن
عشق يعني بر دلت دم مرگ ،پي از پي دميدن
گفته بودم عشق يعني رنگ آبي آسمون
عشق يعني وسعت دريا مث مهربون
مي گويم عشق يعني رنگ آبي آسمون
عشق يعني وسعت دريا مث مهربون
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
به تو نگاه می کنم
به دور دست
به نقطه تاریک عمرم
به جایی نگاه می کنم که روزی به واسطه تو
بر قله آن می ایستادم
به جاده نگاه می کنم
جاده ای که روزی همه دلخوشی من بود
روزی گفتم تنهایی خیلی تنها
گفتی با تنهایی تنها ترم
به خود می گویم که چرا
که چرا رفت و نگاه نکرد
چرا چشمان خسته و گریان مرا ندید
چرا رفت وعشق را با خود برد
بازهم به دور دست نگاه می کنم
باز هم به نقطه ای سیاه نگاه می کنم
چشمهایم را می بندم
چشمهایم را از جاده بر می گردانم
آن روز یادت هست
آن روز را به یاد می آوری
روزی که به تو گفتم دوستت دارم
روزی را که قلبم را به تو تقدیم کردم
روزی که پلک هایم قدرت زدن نداشت
چون چشم هایم به چشمانت خیره بود
روزی را به یاد می آوری
که عاشقانه از درد هایم برایت سخن گفتم
آن را برای تو کنار گذاشته ام
قلبم را می گویم
قلبی که از غصه و درد سنگین است
قلبی که مالامال از محبت خالیست
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
ازرنجی خسته ام که از آن من نیست
برخاکی نشسته ام که از آن من نیست

با نامی زیسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست

از لذتی جان گرفته ام که از آن من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست


(استاد احمد شاملو)
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

هیچ کس نماند ...هیچ کس نخواند
من عجیب دلتنگم .....
یادها چنان بادی در سرزمین کوچک دل در گذرند اما هیچ پنجره ای باز نیست...
من صدا زدم ....داد زدم......فریاد زدم.....
اما... هیچ کس نماند ......هیچ کس نخواند
خسته ام خسته تر از همیشه ......
بیزارم بیزارتر از همیشه ...
عجیبم و شاید عجیب تر از همیشه........

تو کجایی ... تو که میگفتی: می خوانی ....می مانی...
هنوز اناری که برای تو چیدم در دستم است
بگو ...با من از ناگفته ها بگو....

" ...


انار در دستم خون گریه کرد اما باز تو جای دیگر را دیدی...
من آواز خوان شبگردم که می خوانم
ای... ای شب تو بدان که برای من، هیچ کس نماند ...هیچ کس نخواند


اشکها شما یاری کنید.....
که من عجیب دلتنگم



سلام لونا جان صبحت بخیر شعر های زیبایی بود مرسی:happy:
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
سهمیه‌ات که تمام شود
هرچه بگویی دوستت دارم
نمی‌شنود
سهمیه‌ات که تمام شود
در آغوشش که بگیری
دیوار است در آغوشت
سهمیه‌‌ات که تمام شود
دستش در دستت
تکه یخ است در آتش
سهمیه‌ات که تمام شود
بوسه‌اش دورنمای سراب است
سهمیه‌ات که تمام شود
کلمه‌ها در پس واژه‌های روزمره‌گی
می‌میرند
.
.
این‌جا عشق سهمیه‌بندی است
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شهر پر از دستمال‌کاغذی است

و دستمال‌ها

از وزیدن باد-ها سرشارند



با بعضی عرقم را پاک می‌کنم که جبین نیست

با بعضی

دستم را

که پیوسته آلوده است



هرگز دچار اضطراب نمی‌شود

اما شهر

از این‌همه عابران بی‌خیال

که این‌چنین

با رهاکردن دستمال‌های‌شان

تزئینش کرده‌اند
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor


((از کجا معلوم این نقطه به آن نقطه نخورده باشد؟))

مرد تنهای نشسته روی نیمکت پارک

بدبینی‌هایش را ادامه می‌داد



تنها که هستی

موهایت را شانه کن

من هم

دستی به سر و روی این کلمات می کشم



بهشت همین‌جا روی زمین است

همین‌جا نه بلکه همان‌جا

و اضافه می‌شود که الان داریم در زیرزمین زندگی می‌کنیم



درختی در تو کافی است

که درختان از وسعت دشت می‌کاهند

تک‌درختی کافی است
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است:(



.............................................

امدی دل ز دستانم ربودی ...نامرد روزگار هم اگر می شدم به حق دوستی خبری از من می گرفتی:(:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نمي دانم چه مي خواهم خدايا، به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من، چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز جمع آشنايان مي گريزم، به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها، به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت، به دامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند، برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند، مرا ديوانه اي بدنام گفتند
دل من اي دل ديوانه من ، كه مي سوزي از اين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد، خدا را بس كن اين ديوانگي ها
فروغ فرخزاد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که هنگام درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
وگر عمرم به ناکامی سراید
ترا دارم که مرگم زندگانی است


هنوز همیشه هرگز
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است:(



.............................................

امدی دل ز دستانم ربودی ...نامرد روزگار هم اگر می شدم به حق دوستی خبری از من می گرفتی:(:(

eeeeeeeeeeee
من قربونت برم مرجانم من کوچیکتم به خدا خیلی هم دوست دارم خو هر وقت من میام نیستی خو!!!!!!!!!1:(:(:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
روز به تو رسیدن روز طلوع من بود تکرار یک دوباره با تو یکی شدن بود

روز تولد عشق میلاد قلب من بود روز تو رو شناختن فصل یکی شده بود

پرنده بود و پرواز یه اسمون دل باز من بودم یه اواز برای با تو پرواز

نیاز با تو رفتن اغاز یک سفر شد پایان هجرت دل با قلب در به در شد

تو بودی و پنجره های دل باز من بودم و هوای با تو پرواز

تو بودی و راه بدون بر گشت نگاهی که به دنبال تو می گشت

یه اسمون ستاره در خلوت شبانه یه دنیا استعاره بغل بغل ترانه

یه حس با توبودن توشه راه کردن تو رو نگاه کردن هدیه به ماه کردن
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی

بی وفائی بی وفائی

حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
گفتم خدا ...تمام جهان سر بلند کرد
گفتم جهان ... پرنده مرا ریشخند کرد
باران شدم در آتش و خون دست و پا زدم
جنگل مرا از آتش و خون سر بلند کرد
از آن به بعد خاطره ها مال من شدند
حوای من مرا به سرودن پسند کرد
از جسم من شبی به درازای عشق ساخت
روح مرا در این شب یلدا به بند کرد
چون و چرا نداشت اگر بود یا نبود
تنها مرا لبالبی از چون و چند کرد
نامی نداشتم – لقبی که بخوانی ام...
نام مرا غزل – لقب ام شعروند کرد
نزدیک صبح بود و...دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم-و خدا سر بلند کرد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چون دوستت می دارم

حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد

من می سوزم

پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد

من زرد می شوم

روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند

عاشق می شوم

و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند

غریب می‌مانم

و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو

من سبز می‌مانم...

که نیلوفرانه دوستت می دارم

نه ماننده‌ی مردمانی که دوست داشتن را

به عادتی که ارث برده‌اند

با طعم غریزه نشخوار می کنند

من درست مثل خودم

هنوز و همیشه دوستت می دارم *


*بهمن قره داغی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ای کاش

هزار تیغ برهنه

بر اندوه تو می نشست

تا بتوانم

بشارت روشنی فردا را

بر فراز پلک هایت

نگاه کنم

اینک

صدای آن یار بی دریغ

گل می کند در سبزترین سکوت

و گلهای هرزه را

در بارش مداوم خویش

درو می کند

جنگل

در اندیشه های سبز تو

جاری ست *



*خسرو گلسرخی
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
هان چه حاصل از آشنايی ها

گر پس از آن بود جدايی ها


من و با تو چه مهربانی ها


تو و با من چه بی وفايی ها


من و از عشق راز پوشيدن


تو و با عشوه خودنمايی ها


در دل سرد سنگ تو نگرفت


آتش اين سخنسرايی ها


چشم شوخ تو طرفه تفسری ست


آشكارا به بي حيايی ها


مهر روي تو جلوه كرد و دميد


در شب تيره روشنایی ها


گفته بودم كه دل به كس ندهم


تو ربودی به دلربايی ها


چون در آيينه روی خود نگری


مي شوی گرم خودستايی ها


موی ما هر دو شد سپيد وهنوز


تويی و عاشق آزمايی ها


شور عشقت شراب شيرين بود


ای خوشا شور آشنايی ها

حميد مصدق
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست

چون باده ی لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز

در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام

بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازهاست

سر گشتگی به سینه ی گردابم آرزوست

تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار

چون خنده ی تو مهر جهان تابم آرزوست
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
سخن از پیوند سست دو نام

و هم‌آغوشي در اوراق کهنه‌ی يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت من است

با شقايق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو

و صميميت تن‌هامان در طراري

و درخشيدن عرياني‌مان

مثل فلس ماهي‌ها در آب

سخن از زند‌گی نقره‌ئي آوازی است

که سحرگاهان فواره‌ی کوچک می‌خواند
.... !


فروغ فرخزاد

 
بالا