پشت اين صخره ي بد طينت سرد
منظر سبز كدامين شهر است
كه مرا تا لب زخمي ي سقوط
مي كشاند به رضا
پس اين مخروبه،
كه در آن عالم و آدم سر و سامان دارند
شوق رنگي ي كدامين باغ است
كه مرا برده به ره كوره ي بي ساماني
پي اين مسخ مداوم كه در آن وا دادند
همه ي مردم شهر
شهد هشياري معجون كدامين دست است
كه مرا تشنه ترين مرد زمين مي سازد . . .
من بيابان زده ي بي كس دل باخته ام،
كه براي قدمم،
در هياهوي غريب شب اين شهر سيه جايي نيست
دل به صحرا زده ام
سوختن كار من است . . .
سوختن كار من است . . .
منظر سبز كدامين شهر است
كه مرا تا لب زخمي ي سقوط
مي كشاند به رضا
پس اين مخروبه،
كه در آن عالم و آدم سر و سامان دارند
شوق رنگي ي كدامين باغ است
كه مرا برده به ره كوره ي بي ساماني
پي اين مسخ مداوم كه در آن وا دادند
همه ي مردم شهر
شهد هشياري معجون كدامين دست است
كه مرا تشنه ترين مرد زمين مي سازد . . .
من بيابان زده ي بي كس دل باخته ام،
كه براي قدمم،
در هياهوي غريب شب اين شهر سيه جايي نيست
دل به صحرا زده ام
سوختن كار من است . . .
سوختن كار من است . . .