• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
پشت اين صخره ي بد طينت سرد

منظر سبز كدامين شهر است

كه مرا تا لب زخمي ي سقوط

مي كشاند به رضا



پس اين مخروبه،

كه در آن عالم و آدم سر و سامان دارند

شوق رنگي ي كدامين باغ است

كه مرا برده به ره كوره ي بي ساماني



پي اين مسخ مداوم كه در آن وا دادند

همه ي مردم شهر

شهد هشياري معجون كدامين دست است

كه مرا تشنه ترين مرد زمين مي سازد . . .



من بيابان زده ي بي كس دل باخته ام،

كه براي قدمم،

در هياهوي غريب شب اين شهر سيه جايي نيست

دل به صحرا زده ام

سوختن كار من است . . .

سوختن كار من است . . .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
مردي مي دويد آرام،

آسمان آبي بود

با چند لکه ي سفيد از ابرهاي هميشه.

اتومبيل ها گم شده در عجله اي نامعلوم

سطح خيابان را مي خراشيدند.

چهره اي از پس پرده اي

از پنجره اي حقير

خيره بود

بر نقطه اي ناپيدا

و شايد غرق در فکري عميق...

و پرنده اي

در پرواز...

هر روز،

اينجا

همه جا

دايره اي خسته از تکرار

به مفهومي مي انديشد که

آغازش را هيچکس نديده است

و پايانش را

چه قصه ها بافته اند...

http://www.kalagh.com/content.asp?post=481
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
چشم هايم در

کوچه هاي خواب

پرسه مي زد،

اما بيدار بودم

چون به آن نقطه مي انديشيدم

که باد

خسته از حجم خود

با فشار

خود را داخل درز کوچک روي شيشه مي کرد

با هياهوي بسيار.

با خود شايد مي پنداشت

رهايي

فرو رفتن

در تنگناي يک

جسم است،

اما نمي دانست

که اسارت هزار چهره دارد.


من مي گريزم

تو مي گريزي

او مي گريزد

ما مي گريزيم

اما آيا کسي مي داند به کجا؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دهانش باز

چشم‌ها را بسته



جر داده خودش را

هوار مي كشد انگار دكان وا كرده

مي تواند زيرِتان بگيرد

اين كاميون كه در صدايش …..

( لابد از بم مي آيد )



همه آمدند وُ رفتند وُ از خيرِ سرش

چه ميزها مرتب



يك وقت ميكروفون را دست خودم ديدم



هوار مي كشم : « من اين كاره نيستم »

همه جا صدايش پيچيده

جر داده خودش را

گوشش بدهكار من نيست

عقب عقب مي روم

و دنيا همينطور پيش مي رود .

http://www.kalagh.com/content.asp?post=487
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آبستن لحظات است زمان

بر شاخساران خيزران روغن خوابيده

سوار اسب ابتهاج روياهاي سوزن بان پير فرطوط

روي صندلي سختيها و شيرينيهاي اندي سال

نماي باز کارگردان سمج

چراغي مي جنباند

دستي مي کشيد روي پيشاني خطوط نقش در نقش تابلو نقاش

****

نشسته کنار بيرقي از گل

کنار جيرجيرکها.کنار آدمها

کنار هنگام همه آمدنها و رفتنها و ماندنها

مي پيچد به تن پيپ توتون سوخته ماليخوليايي

مي پيچد به نگاه دستان مرد آشنا

روي نيمکت زهوار دررفته زير ناودان

آن هنگام که آخرين پکها تمام شد

باران باريد.قطاري سوت کشيد.

http://www.kalagh.com/content.asp?post=488
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بگو خرده مگيرند غريبه را

که سياه جامه سوگش براي روز بي دليل شب زده تو

و حيرتش همه از مشتي نگاه

مردمکان شهر ماتم است

نه از پي مستي براي لحظه اي از ياد بردن حکومت بي دليل ابتذال

بگو اندکي مجال دهند تا باران از ***** باز ايستد

انگاه خواهيم رفت

من و تمامي شعرهايم

که تنديسي از انگشتان تو هستيم

خواهيم تا عصرخودرا

در روزهاي تنگ و مختصر به سر کنيم

نه نگو زيبا

مرا جز اين براي عصيان از سلطه ترديد و تزوير

چاره اي نيست...

http://www.kalagh.com/content.asp?post=489
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
موج ميزند

در سياهي چشمان تو

هزار روياي خفته من

هزار ترانه کوچک

هزار پرنده آزاد

آنگاه که من

بر گونه هاي بي گناه تو

لنگر مي اندازم .

گويي

بزرگترين روياهاي افسانه اي ملوانهاي تاريخ

در تنم موج ميزند .

آنگاه که نگاه مي کني.





بي آنکه هنوز

لب گشوده باشي .


http://www.kalagh.com/content.asp?post=491
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
چه مي ترسانيم؟

من

گلّهء برّه هاي سپيدِ روياهايم را

نشمرده

به سلّاخي سپرده ام





چه مي ترسانيم؟

هنگام که

چشمانم

هم، بسته هم، فلز را ميبيند

و درخت را

-بس که تاريک است-





- با خبر باشيد!

يک زن

با کلاه و لباني سرخ

يک زن

با موهايي طلايي

هرشب

در شکاف سينه هاتان مي ايستد

يک زن

هر شب

در تو

درمن

دست و دهان مي گشايد.

يک زن

مي لغزاند

رحم را.

يک زن

آغوش مي کشد

درخت را.

يک زن

مويه مي کند

خون را.





چه مي ترسانيم؟

من که

دير زماني است

بالشتهاي کوچکِ پَرين

-سخت ترين هاشان را

همخوابه ام.





من و اين پسر بچه

که نرمي برگها را

با خط کشِ فلزي اش

وزن مي کند.





من و اين تپانچه

که بي آنکه نفس عميقي کشيده باشم

شليک کرد.





بگذار بخوابم.

چشمانم

هم، بسته هم، فلز را مي بيند

و درخت را

-بس که تاريک است-

من

مي ترسم.


http://www.kalagh.com/content.asp?post=492
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در خانه به روي مردمان قفل است

هوا خوب است

گرچه خوب

کمي بهتر از اينست

سکوتي

ناشي از تنهايي ام

بر هر کناري سايه افکنده است

فقط گاهي

يکي دو سرفه اي خيزد ز کنج سينه ام

يعني که اين سينه خراب است

دگر اميد سوزشناک يک کوبش به روي در ندارم من

که اينجا خانه مرگ است

در اينجا

در اين ويرانه خانه

سکوت آواز ميخواند

و من

در موج موج يادهايم غرق

ندايي نيست از ساحل

که ساحل از دلم دور است

- صدايي آيد از کوچه؟

نه ،

غرورم سوک ميخواند

به ياد آرد غرور رفته از يادم

اميد رفته بر بادش

چه حاصل شد برايم

که اينک دستم از هر توشه اي خالي است

وزين زندان وحشتناک

گذشته

ناردم بيرون

دلم تنگ است

در خانه به روي مردمان قفل است


http://www.kalagh.com/content.asp?post=493
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
چگونه ست در هجاي زمستاني خويش لرزيديم و

هيچ از آتش نگفتيم

چگونه ست در تمام راه سفر

هي گفتيم و شنيديم و به هي هاي ني چوپان

گوش جان سپرديم و

هيچ از کوچه باغ آرامش در خويش نشاني نيافتيم

چگونه ست؟!

چگونه ست که در اندوه سالهاي تباهي و قهر

به بشارت دست هاي ملکوتي ايمان آورديم و

هيچ خود را به باران نسپرديم , نباريديم

نباريديم بر دشت هاي بي آب وعلف و

بر دل هاي نشانه داري که بي نشان مانده اند تا هنوز

چگونه ست؟!

چگونه ست که باد را ناخوانده به خانه مهمان و

خود نوزيديم بر خاکستر انديشه هاي نيمه خاموش ساليان

چگونه ست که مدت ها همچو پروانه پي نور

از اين خانه به سقاخانه گشتيم و

پروانگان بال و پر سوخته را نديديم هيچ

در کجا بوديم آنگاه که آسمان پي خواهش بارش بود و ما

در زير سقف فرو ريخته خانه نبويم در کجا

چگونه بوديم؟

گوئيا از آتش و نور از سبزه و رويش

نشاني در هر مکاني مي گرفتيم

بي نشان نيستند پونه هايي که مي رويند

در آغوش هاي بي کينه يي که " بودن" را

مي پويند مفهوم تازه يي ...

کاش باران

کاش در انديشه رويش ياران باشيم.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
نشسته ام

به انتظار نامه اي از تو

در اين فضاي خشک زمستان

و اين سرماي سوزناکش

اما جه کنم که در اين زمانه ي آسفالتي ما

حتي

علفي به زير پايم سبز نمي شود
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
كودكان كركوك را

هنوز نوشته ام چه



- ولي اين زل زدن به سبزي درختان

يعني چه كار بايد كه نكردند



مدار را جوري كار گذاشته اند

كه بگذرد از پائين پالايشگاه

نترسيده ام واقعاً

ولي از بس اشياء

اين قدر از زاويه تيز به من زل زده اند

كه قاطي كرده ام

بلوط درخت است ….

درخت سبز است ….

سبزي …..

و دهانم محو مي‌شود به شاخه‌ي زيتون در نك كبوتر

كه پر مي‌گيرد از چادر آبي “ يونيسف ”



حالا ، حالا بچه ها

قبل از آنكه از دامنه به آبادي بريزيد

گفته باشم فردا

هر كدام از “ شيركو ” شعري حفظ داشته باشيد



آن پائين‌ پائين‌ها هم البته

زندگي از سرو كول نخل‌ها بالا مي‌رود

و بصره هم براي خودش مدار كشيده اي دارد

با سي و نمي‌دانم چند درجه

و كاكائو و شير خشك پهن شده بر آن



داشتم “ شيركو بي‌كس ” را صدا مي‌‌زدم

كه به جغرافياي غمگين ديگري دعوت شده

با كودكاني كه

مدارهاي مزار شريف تا كابل را تعريف مي‌كنند -- عن قريب



- و جاي مزارع خشخاش البته مهم است وُ

بقاياي مجسمه هاي بودا همين طور .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
برتيزي کوه نشستم



با چشمي خون چکان به معبر زمبن نگريستم



يله گوسفندان بر نازکاي چمن



وگوزني که ماغ ميکشيد



به بوي تند مادياني دور



اسب سفيد وحشي رميد از خلنگ زار قصيل



ازانعکاس حضور قاطع و بي تخفيف پلنگ



درزمينه سربي

پرستو

ازاسمان کاغذي مات



خطي بريد اريب



محو شد

در قاب خطره نشست

http://www.kalagh.com/content.asp?post=500
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
( كشتي هاي بادباني را خط زدند

باد مي آيد همين را بگويد )



تقدير من روي عرشه اين بود با باد كشتي بگيرم

وقتي كه باد مي آيد همين را بگويد



مُچ انداخته‌ام با لنگري كه هرچه مي كشم نمي آيد

بالا .

(بالا

نمي آيد

- هرچه مي كشم –

لنگري …. )

من ( مثل سطر قبل ) برگشتم از جنگي كه هرگز نكرده‌ام

يا لااقل مي توانستم در اين نبرد

يكي از ملوان‌ها

يا شعرهايش را حفظ كنم .

- گفتم با سواد مي شوم از آب

اين كشتي را دور مي كنم .



(يك سوراخ بزرگ براي استراقِ سمع از دريا

روي عرشه كار گذاشته اند

باد مي آيد همين را بگويد . )
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
من يك كاكاسياهم.

براي غذا به آشپزخانه مي فرستندم

وقتي هم قطاران شان مي آيند

اما من پوزخند مي زنم

و خوب مي خورم

و قوي مي شوم.



فردا،

پشتِ ميز غذا خواهم خورد

وقتي كه آدم ها مي آيند.

آن وقت،

هيچ كس را ياراي گفتن اين جمله نخواهد بود كه :

« در آشپزخانه اطعام كن! »



و بر عكس،

آنها خواهند گفت: كه من چقدر زيبا هستم

و شرمنده مي شوند.



من همچنان آمريكا هستم.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هزار ضرب المثل دراين شعر

تازيانه مي خورند

از آنجا كه مي گويم

براي پا به كفشِ بزرگتر ها

دستم پافشاري مي كند.

بعيد نيست اينجا هم به گويم

بادمجانِ بم باز با باز

و روي خطِ بنا گوش خطاب به خودم بخندم

مي خواهم نگاه كنم به دستهاي خدا

وقتي كه دست برده حركت را با بركت قافيه كند

و رَم كنم از شنيدن خسرواني كه در صلاح خويش مانده اند



پا در مياني مي كنم ميانِ ديگها

روسياهي را به گردن مي گيرم

شايد هم به عرق بنشينم از تبِ تندي كه در راه است

به هر حال دراين شعر

من با هزار ضرب المثل تازيانه مي خورم !
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
( با احترام به شاملو )



کيستم من؟

آه کيستم من ..؟

به جا مانده از کدامين تاريخ نکبت بارم .

از کدامين قبيله ام

قبيله ام کجاست ؟

قدمهايم بر جاي سم اسبان

کدامين قبيله هاي وحشي

قدم مي گذارد

که هر قدم از چشم انداز گورستاني

وهر قلب از عشقي ننگ بار

سخن مي آورد



از به تالان رفتگانم

از قبيله هاي نام آشنا

از قبيله هاي من

و تو

نبود نوشته ام اين

وعده ها

عشق ها

انسان

انسان اينسان نبود

انسانيت نبود

وطن وطنم نبود

نبود ناله ها از زخم

از درد

از ديدن

شنيدن و

سکوت بود .



از تنهايي که خود بر واژه ها

بر هر چيز خوب

بر نگاه من و تو

سوهان مي زد .



در واديه اي که هيچ کس

پي تنهايي هيچ کس نرفت

سکوت بود و سکوت

حاشا که سکوت خود نقابيست از مرگ

و مرگ را سکوتي ست بي انتها



هست اين

همه روياهايم

امروز من

فرداي توست .



پي پايان پيدايش خويشم

پي سکوتي بي انتها

پي کيستم ..؟

پي چيستم ..؟



آه ... کيستم ؟
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
رنگ عشق



آری....

همه حرف‌های حسابی گفته شده

همه عاقلان جهان

همه کتاب‌ها را نوشته‌اند

همه دفترها را سیاه کرده‌اند

و همه حافظه‌های کامپیوترهای جهان را

پرکرده‌اند.



آری...

هیچ حرفی ناگفته نمانده

دست‌های کوچک بی پناه

پاهای زخمی

شکم‌های باد کرده....



بس کن

گفتم که...

همه حرف‌های حسابی گفته شده

همه کتاب‌ها نوشته شده

تنها یک حرف باقی مانده

سکوت!



من به سکوت دل خوش می‌کنم

در دریای سکوت شناور

در دشت سکوت سرگردان

در راه‌های پر پیچ وخم سکوت....

به دنبال چه هستم؟

کتابی که نوشته نشده؟

حرفی که گفته نشده؟



گفتم که...

همه کتاب های عالم نوشته شده

همه حرف‌های عالم گفته شده

همه رنگ‌های عالم....

تنها یک حرف

تنها یک رنگ

حرف عشق

رنگ عشق.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوفه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
 
بالا