• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

همه چيز در مورد احمد شاملو

mbf

Registered User
تاریخ عضویت
31 مارس 2005
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
7
مثل این است ، در این خانه تار،
هر چه ، با من سر کین است و عناد:
از کلاغی که بخواند بر بام
تا چراغی که بلرزاند باد.

همانگونه كه اهل پژوهش مي‌دانند موسيقي سنتي ايراني هفت دستگاه دارد كه تنها دوتاي آنرا در همهء جهان غرب مي‌توان يافت. يعني گام ماژور و گام مينور غربيان، دو دستگاه ايراني است و بقيهء دستگاههاي ايراني را آنان ندارند!

عجب؟
عزیزم یه کم مطالعه بد نیست ، اینا رو کی بهتون گفته؟
بله در دنیا فقط ما ایرانیها موسیقی و فرهنگ داشتیم و برقیه دنیا بقول اون تاپیک سوسمار خور بودن؟!!!!!!!!!!!!!!!
عزیز من فقط برای اطلاع شما به اندازه نوک انگشت بروید و درباره موسیقی اسپانیا و دستگاههای سازی و آوازی اون تحقیق کنید حالا مابقی دنیا پیش کش.
اون اهل پژوهشی هم که شما می فرمایید فکر کنم فقط افتخارشان همین است که به غیر از موسیقی ایرانی هیچ چیز دیگری نشنیده اند تازه اگر با دید مطربی قسمتی از همین موسیقی را حذف نکرده باشند!

برای بار چندم این را می گویم ولی اینبار از زبان شاملو

آمد ز قلعه پیری سپید موی
پرسید حال و گفتم.
در من نهاد چشم
گفت:
" این طلسم کهنه کلیدش به مشت تست ،
با کس مپیچ بیهده ، آیینه ای بجوی!"

یه آیینه گیر آوردی خودتو توش ببین بعد برای ما تعریف کن چی دیدی؟؟


در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب ، در هر نقب چندین حجره ، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان ، یک تن ، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است.
از این مردان ، یکی ، در ظهر تابستان سوزان ، نان فرزندان خود را ، بر سر برزن ، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است.
از اینان ، چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه رباخواری نشسته اند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی نیم شب ، در گورهای تازه ، دندان طلای مردگان را می شکستند.

من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی
نکشته ام
من اما راه بر مرد رباخواری
نبسته ام
من اما نیمه های شب
ز بامی بر سر بامی نجسته ام.

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره ، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویای شان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.

من اما ، در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان ، خاموش -
من اما ، در دل کهسار رویاهای خود ، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند ، با چیزی ندارم گوش.

مرا گر خود نبود این بند ، شاید بامدادی ، همچو یادی دور و لغزان ، می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است!
جرم این ست!


بهروز جان توجه کردی؟
چند وقته مد شده یه سری آدم برای اینکه بگن منم هستم راه افتادن و از این و اون بد گویی می کن عجب رسمی شده.
ای کاش کمی مطالعه همراهش بود که آدم دلش نمی سوخت
خدا گواهه داره از خودم بدم میاد
توی یکی از تاپیکا عکس چند تا عرب رو که دارن با سوسمار غذا درست می کنن رو گذاشتن و با این دید همه جماعت عرب رو سوسمار خور معرفی می کنن کجان ببینند که فلسفه در دنیای عرب چه ها که نکرده !!!!!!!!!( حالا کاری به امام پیغمبر ندارم خود اعراب منظورم هست)
فقط به خاطر اینکه هیتلر چنین کرد تمام آلمانی ها حالا جنایت کارن !!!!!!!!!!!
برای اینکه یه نفر توی یه شهری کار اشتباهی کرد دیگه همه مردم اون شهر با اون دید سنجیده می شن !!!!!!!
اگر یه دولت مرد آمریکایی این حرف رو می زنه پس کلا آمریکا استکباره !!!!!!!!!
اگر من امروز دونسته یا ندونسته یه چیزی بگم یا کاری بکنم پس دیگه به من امیدی نیست چون ذاتم خرابه !!!!!!!!
چقدر خودمونو راحت کردیم
دنیا دنیای سرعته ، سرعت در تصمیم گیری ؟!!!!!!!!!!
شاید دیگه توی این جور تاپیکها چیزی ننویسم چون شاملو و امثال اون نه با حرف من ارزششون کم می شه نه من می تونم چیزی به بزرگی اون بیافزایم
نه می تونم کسی رو که تمام زندگیش بهش این افکار رو تلقین کردن عوض بکنم نه هیچ چیز دیگه
پس بهتر می بینم برم مطالعه خودم رو بیشتر کنم تا روزی به عقوبت نادانی دچار نشم

فقط آخرین حرفم اینه که
من شاملو رو فقط به خاطر اینکه شاعر بزرگی بود دوست ندارم
در خطوطی از شاملو و دیگر شاعران و بزرگان چیزهایی کشف کرده ام و دیده ام که به بلندای فکرشان احسنت گفته ام
و می دانم که چقدر از زمانه خود فراتر می اندیشیداند
فقط بروید و بدانید که در چه دنیایی زندگی می کنید از کجا آمده و یا اصلا آمده اید که بخواهید بروید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون قسمتها رو هم که گفتم می خواستم بنویسم ولی نمی نویسم تا هر کس برایش اهمیت دارد برود بخواند و اگر فهمید اونوقت ...
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
عجب؟
عزیزم یه کم مطالعه بد نیست ، اینا رو کی بهتون گفته؟

آنچه atoorpat گفته و نقل قول کرده اید ، کاملا درسته .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از mbf :
بهروز جان توجه کردی؟
چند وقته مد شده یه سری آدم برای اینکه بگن منم هستم راه افتادن و از این و اون بد گویی می کن عجب رسمی شده.
ای کاش کمی مطالعه همراهش بود که آدم دلش نمی سوخت


mbf عزيز
به اعتقاد من و از چيزهايي كه من از علم روانشناسي ميدانم اينگونه افراد كنترلي در اعمال و گفتار خود ندارند . چون به يك بيماري رواني مبتلا هستند . اسم علمي بيماري يادم نيست . اما يك ضعف شخصيتي دارند .
اينگونه افراد عقده شخصيتي دارند و براي جلب توجه كردن دست به كارهاي غير عادي ميزنند . مثلا با همه چيز مخالفت ميكنند . ما در ميان دوستان دوران تحصيل يك نفر را داشتيم .
اينگونه افراد كاري به اين ندارند كه موضوع چه ميباشد . فقط ميخواهند مخالفت كنند .
مي توان امتحان كرد . شما بياييد از امروز از شاملو بد بگوييد و كلي تعريف و تمجيد از فردوسي كنيد و بگوييد شاملو تمام حرفهايش خطا بوده . همين آدم مي رود يك ID جديد مي سازد و مي آيد با شما مخالفت ميكند . اما به اعتقاد من نيازي به امتحان نيست .

يادت باشد يك مدتي در ماهواره تل استار يك ديوانه اي پيدا شده بود به نام هخا . ميگفت من روح كورش كبير در من رسوخ كرده و من با 70 تا هواپيماي بوئينگ فلان روز مي يام ايران و از اين مزخرفات . همه مسئولين يك جوري واكنش نشان دادند . اما بهتر از همه واكنشي بود كه آقاي يونسي وزير وقت داد . در مصاحبه اي كه من خود گوش كردم گفت به اعتقاد من اين آقا ( هخا ) يك بيمار رواني است و ضعف شخصيت دارد . ما نه تنها جلوي فرود هواپيماي ايشان را نمي گيريم بلكه بيمارستان راضي را آماده مي كنيم چون ميدانيم كه هزينه هاي درمان در آمريكا بسيار زياد است و ما اينجا حاضريم ايشان و گروهشان را رايگان درمان كنيم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
عاشقان
سر شكسته گذشتند،
شرم سارِ ترانه هايِ بي هنگامِ خويش.
و كوچه ها
بي زمزمه ماند و صدايِ پا.
سربازان شكسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشريح،
و لته هاي بي رنگِ غروري
نگون سار
بر نيزه هايِ شان.

تو را چه سود
فخر به فلك برفروختن
هنگامي كه
هر غبارِ راهِ لعنت شده نفرين ات مي كند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
كه با ياس ها
به داس سخن گفته اي.
آن جا كه قدم برنهاده باشي
گياه
از رُستن تن مي زند
چرا كه تو تقوايِ خاك و آب را
هرگز
باور نداشتي.

فغان! كه سرگذشتِ ما
سرودِ بي اعتقادِ سربازانِ تو بود
كه از فتح قلعه يِ روسبيان
باز مي آمدند.
باش تا نفرينِ دوزخ از تو چه سازد،
كه مادرانِ سياه پوش
- داغ دارانِ زيباترين فرزندانِ آفتاب و باد –
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند!
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از ashena55 :
1- در ذوقیات هنری شاملو هر چه تجسس می کنیم جز عشق به موسیقی اصیل ایرانی نمی یابیم ، نمی دانم کسی که حتی در میان اشعارش شعری را به " ادیب خوانساری " تقدیم می کند چگونه دشمن موسیقی سنتی است؟ حالا بگذریم از ستایش های جسته گریخته او از موسیقی سنتی در مصاحبه ها و .. گوناگون دیگر.
شاملو شعر حافظ را نيز ارائه كرده اما گواهي بر اين نيست كه عاشق مفاخر ادبي ايران باشد.

2- زنده یاد شاملو در زمان حیاتش بارها و بارها از همان چپ ها اظهار انزجار کرده اند ، بعد از دو ماهی که در نوجوانی به همین علت به زندان افتاد و در همانجا بود که طبق گفته های خودش به ماهیت حقیقی آنها پی برد
بي‌ثباتان و ترسويان در زندان به خيلي چيزها اعتراف مي‌كنند.

3- چپ با سواد هم وجود دارد که زبان های کهن را بداند ( مثل احسان طبری ) اما اصولا آدم عاقل کار لغو و بیهوده نباید بکند ، آن هم در این عمر کوتاه یا به تعبیر شاملو : سفر یگانه فرصت !
احسان طبري از روي فرهنگ واژه‌ها اظهار فضل مي‌كرد نه آنكه خود زبان كهن را بداند. حتي يك صفحه و يا يك جمله به زبان پهلوي را نمي‌توانست بخواند و حتما فرهنگ مي‌بايد كه كنارش مي‌بود.

اينكه مي‌فرماييد "آدم عاقل كار لغو و بيهوده نبايد بكند" زماني درست است كه آن آدم در اين زمينه اظهار نظر نكند. چپيان به فرهنگ و هنر و تاريخ ايرانزمين مي‌تاختند اما كوچكترين آگاهي از متنهاي كهن نداشتند. براي نمونه همين شاملو ادعا مي‌كرد كه شاهنامه زاييدهء افكار فردوسي است اما اگر دست كم نگاهي به مقدمه شاهنامه مي‌انداخت مي‌ديد كه روانشاد فردوسي مي‌فرمايد اين داستانها از روي متنهاي كهن نوشته شده است نه آنكه زاييدهء خودش باشد.
خب! شاملويي كه نخستين صفحه‌هاي شاهنامه را حتي ورق نزده است، مي‌آيد و آن چرت و پرت ها را در بارهء‌ شاهنامه و استاد سخن فارسي پير توس، فردوسي بزرگوار مي‌گويد! بنابراين يا شاملو در زمينهء فرهنگ و ادب و افتخارات ايرانزمين نمي‌بايد كه نظر مي‌داد و يا اگر كه خود را صاحب‌نظر دانسته دستكم مي‌بايد كمي متنهاي ايراني مي‌خواند كه آگاهانه سخن بگويد. نمي‌گويم نوشته‌هاي ديگر ايرانيان بجز شاهنامه كه اين اسطوره‌ها را آورده‌اند، مي‌بايست كه شاملو مي‌خواند، نه! بلكه مي‌گويم اگر در بارهء شاهنامه نظر مي‌دهد حداقل چند صفحهء‌ نخست آنرا يك ورق بزند نه آنكه سخن هر ابله چپي را بنام خود بكار برد!
از روي معده حرف زدن و تخريب فرهنگ ايراني از ابزارهاي مهم چپيان بوده است كه شاملو كاملا اجرا مي‌كرد. همه چيز فرهنگ ايراني را بد مي‌دانست و تلاش مي‌كرد اصطلاحات كوچه را زنده نگه‌دارد تا ادبيات و فرهنگ غني ايراني را كم‌رنگ كند و در شعرهايش بگويد كه مزد گور كن فلان است و دهان آن زن را بو مي‌كنند كه مبادا گفته باشد دوستت دارم و پريا چپ و راست گريه مي‌كردند و... يعني مدام تخريب و بد بودن ساختار و بيخود بودن فرهنگ و... را بزرگ مي‌كرد تا به همان هدف سياسي كه بي‌هويتي و بي‌شخصيتي براي ايرانيان به ارمغان مي‌آورد را جامهء عمل بپوشاند و در سايهء‌ اين بي‌هويتي ايران را دو دستي تقديم شوروي و روسيه كند تا هدف پتر كبير برآورده شود! زيرا كه آدم بي‌هويت و منزجر از فرهنگ نياكان و درنده‌خو را به هر سويي كه بخواهيد مي‌توانيد بكشيد! درست همان كاري را استالين و عثماني‌ها و آتاترك و علي‌اف‌ها و انگليس با مردم بيگناه آران(جمهوري جعلي آذربايجان امروزي) و كردستان شمالي(تركيه امروزي) انجام دادند. اكنون يك پانتركيست پيدا نمي‌كنيد خوي درنده نداشته باشد!

و اينست كاري كه 70 سال چپيان بر سر فرهنگ ايراني آوردند! زيرا كه لنين فرمان داده بود.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
كاش بتوانيم از او بياموزيم
 

فایل های ضمیمه

  • sogsorood.gif
    sogsorood.gif
    26.7 KB · نمایش ها: 16

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
چيزهايي هست كه نمي توان به زبان آورد ، چرا كه واژه اي براي بيان آن ها وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد ،
كسي معناي آن را درك نمي كند. اگر من از تو نان و آب بخواهم تو درخواست مرا درك مي كني... اما هرگز اين
دست هاي تيره اي را كه قلب مرا در تنهايي گاه مي سوزاند و گاه منجمد مي كند, درك نخواهي كرد.
شاعر دستگير مي شود , بازجويي ها دو روز ادامه مي يابند و سرانجام نوزدهم ماه آگوست است كه خون اسپانيا سرخ تر از هميشه در شريان جاري مي شود... شاعر تيرباران شد. اسپانيا خون گريست جهان براي هميشه لوركا را از دست داد. ( احمد شاملو )


مرثيه براي ايگناسيو سانچز مخياس
فدريكو گارسيا لوركا
ترجمة احمد شاملو


زخم و مرگ
در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسري پارچه اي سفيد را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدي آهک، از پيش آماده
در ساعت پنج عصر
باقي همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه هاي پنبه را هر سوي
در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذر نيکل و بذر بلور افشاند
در ساعت پنج عصر.
اينک ستيز يوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر.
راني با شاخي مصيب تبار
در ساعت پنج عصر.
ناقو سهاي دود و زرنيخ
در ساعت پنج عصر.
کرناي سوگ و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنج عصر.
در هر کنار کوچه، دست ههاي خاموشي
در ساعت پنج عصر.
و گاو نر، تنها دل برپاي مانده
در ساعت پنج عصر.
چون برف خوي کرد و عرق بر تن نشستش
در ساعت پنج عصر.
چون يُد فروپوشيد يکسر سطح ميدان را
در ساعت پنج عصر.
مرگ در زخم هاي گرم بيضه کرد
در ساعت پنج عصر
ب يهيچ بيش و کم در ساعت پنج عصر.
تابوت چرخداري ست در حکم بسترش
در ساعت پنج عصر.
ن يها و استخوان ها در گوشش م ينوازند
در ساعت پنج عصر.
تازه گاو نر به سويش نعره برم يداشت
در ساعت پنج عصر.
که اتاق از احتضار مرگ چون رنگين کماني بود
در ساعت پنج عصر.
قانقرايا ميرسيد از دور
در ساعت پنج عصر.
بوق زنبق در کشاله ي سبز ران
در ساعت پنج عصر.
زخمها ميسوخت چون خورشيد
در ساعت پنج عصر.
و در هم خرد کرد انبوهي مردم دريچه ها و درها را
در ساعت پنج عصر.
در ساعت پنج عصر.
آي، چه موحش پنج عصري بود!

ساعت پنج بود بر تمامي ساعتها!
ساعت پنج بود در تاريکي شامگاه!
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
طنین صدای شاملو به گوش می رسه ....


با این پست ها آدم رو هوایی می کنی بهروز !
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
طنین صدای شاملو به گوش می رسه ....


با این پست ها آدم رو هوایی می کنی بهروز !
براستي كه اينگونه است كه شما فرموديد .

اين اثر زيبا را احمد شاملو با صداي گيراي خود دو صد چندان زيبا نموده است .

سهم شاملو در شناساندن اديبان بزرگ جهان بسيار زياد است .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از behroozsara :
كاش بتوانيم از او بياموزيم





آنها را چه بگویم که

با شعر من بر لب

چشم بر دهان مسلسل دوختند؟






شعری که زندگی ست....


.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سفر كوتاه بود و جانكاه
اما يگانه بود و هيچ كم نداشت .


من تا حالا تعبيري به اين زيبايي و در عين حال خلاصه از زندگي نشنيده ام .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
کدوم دفترش برات خاطره انگیزتره؟
برای من : " حدیث بی قراری ماهان "
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
در كشور ايران
مَهريه خانم مهندس مجموعه آثار" شاملو" ست




" آتي بان" : در يك حركت فرهنگي و ادبي زيبا ، مهندس "مينا غيرتمند" يك دوره كامل آثار آقاي "احمد شاملو" شاعر معاصر ايراني را به عنوان مَهريه خود بر ماديات مرسوم زمان ترجيح داد.


sofre.gif


اين خانم مهندس جوان كه به تازه گي زندگي مشترك خود را با مهندس و شاعرجوان «روزبه صف شكن اصفهاني» آغاز كرده است ، با راضي بودن از اين حركت مشترك خود و همسرش ،‌ آن را از بهترين راه هاي نقد مفهوم مادي مهريه عنوان كرد.

اين دوزوج جوان درمورد دلايل كار خود به خبرنگار "آتي بان" گفتند: يكي از دلايل كار ما روايتي بود كه هنگام خاك سپاري شاعر گرانقدر شاملو شنيديم . راوي در مراسم خاكسپاري چنين عنوان مي كرد:« روزي بر در منزل شاملو زوجي را ديدم كه مضطرب به دنبال دليلي براي ورود به خانه و ملاقات شاملو مي گشتند. من آنها را با خود به داخل خانه بردم . پس از مدتي گفت و گو ، دختر جوان با صدايي بغض آلود به شاملو گفت : تنها آمده ام كه شما را ببينم و بگويم كه مهريه من يك برگ از اشعار شماست . اشك در چشمان شاملو حلقه زد و روبه "آيدا" همسرش ، گفت: بارعمل اين كه زندگي تازه شان را با اشعار من شروع كرده اند كشيدني ست . اما آنها را چه كنم كه زندگي را و شايد در جوخه اعدام ، با اشعار من به پايان برده اند» .

اين سخن و اين كار يكي از دلايل اين انتخاب ما بود و ديگر دلايل مي توان هم زمان شدن ناخواسته روز عقد و ازدواج ساده ما كه بدون مراسم برگزار شد با سالروز درگذشت شاملو ( 2مرداد 1384) و علاقه زيادي كه به اين شاعر داريم عنوان كرد . آخرين دليل هم اين بودكه قصد ما نقد مفهوم مادي مهريه بود .

گفتني است از "روزبه صف شكن" به تازهاي مجموعه شعري با عنوان « گُلميخ هاي سُربين» منتشر شده ، كه آن را به " مينا " همسرش هديه كرده است .


* "آتي بان" براي اين زوج جوان آرزوي خوشبختي و شادي مي كند .


http://www.atiban.com/article.aspx?id=239
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
تأملي زيباشناختي برفضاسازي دوشعر معاصر از احمد شاملو


آنچه مي خوانيد، ‌تأملي زيباشناختي برفضاسازي دوشعر معاصر «عاشقانه »( بيتوته ي كوتاهي ست جهان) و« شبانه» ( مرا / تو/ بي سببي / نيستي ...) سروده "احمد شاملو" به قلم دكتر دكتر "پروين سلاجقه " استاد دانشگاه و منتقد ادبي است كه به تازه گي تازه ترين اثر خود با عنوان «امير زاده كاشي ها » نقدي بر اشعار"احمد شاملو" را به پايان رسانده و به وسيله انتشارات "مرواريد" ايران به زير چاپ رفته است.


sham.gif


يكي از عناصري كه در ميزان موفقيت يك اثر، نقشي سرنوشت ساز دارد، فضاسازي آن است. فضا در هر اثر هنري، مانند چتري حمايتي، اجزاء وعناصر را در برمي گيرد و به آنها امكان بقا و تنفس مي دهد و در نتيجه، عطر كلي اثر را به مشام مخاطب مي رساند. از طرفي، فضاسازي در هر اثر هنري، ويژگي خاص خود را دارد و با توجه به مقتضاي حال، قابل انعطاف است. ولي آنچه مسلم است، اين است كه اين عنصر، پديده اي خارجي نيست كه به اثر اضافه يا تحميل شود بلكه در لحظه خلق آن و همراه با اجزاء پيكر آن متولد مي شود و در نهايت بر همه چيز سايه مي افكند.

معماري فضا در آثار ادبي به وسيله واژگان و نحوه به كارگيري آنها ايجاد مي شود و با لحن، رابطه اي تنگاتنگ دارد و همچنين، تابعي است از مقتضاي حال پديد آورنده، موضوع و حال وهواي كلي اثر.در اين مقوله، گوشه هايي از شيوه فضاسازي در دوشعر احمد شاملو، عاشقانه( بيتوته ي كوتاهي ست جهان) و شبانه (مرا توبي سببي نيستي...) بررسي شده است كه نشانگر نمونه اي از شگردهاي هنري در ساخت دوفضاي متضاد (Paradoxical) با يك موضوع مشترك است.

«عاشقانه» يكي از سروده هايي است كه برخلاف نامش، لحظه هاي تلخ اندوه و دلتنگي را به تصوير كشيده است. فلسفه وجودي اين شعر، «سكوت عشق» است كه از آغاز تا فرجام آن، فضايي راكد، سنگين، تيره و تلخ را القاء مي كند. اين شعر در چهار بند سروده شده كه هر كدام از آنها، فضاي بند پيشين را تكميل و تقويت مي كند. در پي ريزي فضا در اين شعر، در بند اول، خبري كلي بيان شده است كه در كليت خويش، ازهمان آغاز، سايه خويش را بر تمامي هستي شعر مي گستراند و از آن پس، هر چه مي آيد، همه در خدمت اين خبر اسنادي و شاعرانه است. به عبارت ديگر، مي توان گفت كه بندهاي ديگر شعر براي اين بند، نوعي تفصيل بعد از اجمال به شمار مي روند:

بيتوته كوتاهي است جهان

در فاصله گناه و دوزخ

خورشيد

همچون دشنامي برمي آيد

و روز

شرم ساري جبران ناپذيري ست.


آه

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

چيزي بگوي


در آغاز بند، واژه «جهان» با كليت خويش، درصدر كلام نشسته است و ناگفته پيداست كه «جهان» يعني همه چيز و به دليل اثبات اين حكم كلي است كه اجزاء و عناصر «جهان» در بندهاي ديگر، از ماهيت طبيعي خويش تهي مي شوند و به خدمت فضاي مورد نظر شاعر درمي آيند. واژگاني كه درخدمت فضاسازي در اين شعر قرار دارند، دودسته اند: الف ـ واژگان دال بر روشني و وسعت، ب ـ واژگان دال بر تيرگي و محدوديت. بسامد دسته اول بسيار اندك است وتقريباً در همه موارد تحت تأثير دسته دوم قرار گرفته و بار منفي پيدا كرده اند و در مجموع، هر دودسته آنها بار اصلي ناپايداري، تيرگي و ناامني فضاي شعر را بر دوش مي كشند. اولين عبارت كه كلام با آن آغاز مي شود، «بيتوته ي كوتاه» است. بيتوته به معني ماندن شباهنگام در جايي است كه «شب» سمبل تيرگي است و صفت «كوتاه» بر ناپايداري دلالت دارد. انتخاب هوشمندانه شاعر در كاربرد اين تركيب در ساخت فضا، نقشي سرنوشت ساز دارد چرا كه اگر به جاي «بيتوته» واژه ديگري، مثلاً «اقامت» آورده مي شد، علاوه بر ايجاد اخلال در موسيقي كلام، به موقعيت فضا در اين مكان لطمه مي زد. همچنين دوواژه «گناه و دوزخ» علاوه بر آنكه مفهومي از درد و شكنجه را به ذهن متبادر مي كنند، هر دو نمايندگان ديگر سياهي اند كه واژه «بيتوته» را تقويت مي كنند.

همانطور كه اشاره شد، فضاي سنگين آغازين، در هر قدم بر بخش هاي ديگر سايه مي افكند. به گونه اي كه گفت وگو( ( Dialog، چه زباني و چه رفتاري در شعر جريان ندارد. مخاطب شاعر، خاموش است و از همين روست كه زمان از حركت ايستاده و در تيرگي متوقف شده است؛ و از تثبيت همين سكوت و توقف است كه كنش «خورشيد و روز» دونماد روشني، در ادعايي شاعرانه به دشنام و شرمساري مي انجامد.

مي توان گفت، مهمترين بخشي كه بار اصلي فضاسازي را در اين شعر به عهده دارد، مونولوگي (monologue) است كه در پايان هر بند به صورت ترجيح وار تكرار مي شود. اين مونولوگ، تقاضا يا گفت وگويي خاموش است كه براي آن جوابي مقدر نشده و همين خاموشي، فضاي شعر را غيرقابل تنفس ساخته است.

«غرقه شدن در اشك» نهايت اندوه، دلتنگي وعكس العمل عاطفي شاعر در اين فضاست كه معشوق را به وقوع آن هشدار مي دهد و به همين دليل است كه براي شدت بخشيدن به سياهي اين فضا، در هر بند، يك يا چند عنصر حياتبخش، از عملكرد مثبت خود ساقط مي شوند و كاربردي منفي و خلاف آمد عادت مي يابند:


درخت،

جهل معصيت بار نياكان است

و نسيم

وسوسه يي ست نابه كار.

مهتاب پاييزي

كفري ست كه جهان را مي آلايد.


«درخت، نسيم و مهتاب» سه نماد روشني در پيوند با تركيب هاي «جهل معصيت بار، وسوسه نابه كار و كفر آلاينده» از هستي روشن خويش گسسته اند و به خدمت تيرگي، كفر و آلودگي درآمده اند. از آنجا كه اين اتفاق در هر بند به شكل مبالغه آميزتري رخ مي دهد، تمناي شاعر بر شكستن سكوت معشوق و برانگيختن همدلي او، در كلام زيباي ترجيعي هر باره تأكيدي تر، ملتمسانه تر و قوي تر مي شود:

چيزي بگوي

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

چيزي بگوي


تكرار طلب امري ـ استرحامي «چيزي بگوي» در اول و آخر بند در اين تأكيد قابل تأمل است. كوشش در تقويت اين فضا در بند بعد به حدي مبالغه آميز است كه به پارادوكسي عجيب در موضوع هستي شعر مي انجامد و در«شعري عاشقانه نام»، عشق به پلشتي متهم مي شود و زمان و قملرو شعر را از زمان مشخص و محدود، فراتر مي برد و اندوه اين لحظه را در سرنوشت شاعر (وشايد انسان نوعي) پيوندمي زند. به گونه اي كه «آسمان» كه نماد در «برگيرندگي و حمايت» است كاربردي متضاد با حيثيت خويش مي يابد و به سرپناهي خرد و حقير تبديل مي شود تا در زير آن، شاعر بر «سرنوشت خويش» گريه ساز دهد:


هردريچه ي نغز

بر چشم انداز عقوبتي مي گشايد.

عشق

رطوبت چندش انگيز پلشتي ست

و آسمان

سرپناهي

تا به خاك بنشيني و

بر سرنوشت خويش

گريه ساز كني.


آه

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم چيزي بگوي،

هر چه باشد


قرار گرفتن جمله هاي «چيزي بگوي و هر چه باشد» نيز،از جهت ايجاد تأكيد، قابل تأمل است چرا كه در واقع «چيزي» مساوي است با «هرچه» و اين «هرچه» در لغزشي زباني در بند پاياني، به واژه اي تبديل مي شود كه كورسويي از روشني به زندان بسته شعر مي تاباند. اگرچه روند تهي شدن عناصر روشن از ماهيت خويش در جهت تكميل فضاسازي، همچنان ادامه دارد:


چشمه ها

از تابوت مي جوشند

و سوگ واران ژوليده آبروي جهان اند.

عصمت به آينه مفروش

كه فاجران نيازمندتران اند.



خامش منشين

خدا را

پيش از آن كه در اشك غرقه شوم

از عشق

چيزي بگوي!


در فضاسازي بند آخر، از شگردي هنري استفاده شده كه در نگاه اول، چندان قابل توجه به نظر نمي رسد. كاربرد دونماد روشني و انعكاس «چشمه و آينه» در اين بند، براي مضاعف جلوه دادن تيرگي فضاست. چرا كه هر چه در برابر «آينه و آب» قرار گيرد، دوبرابر مي شود واز طرفي جوشيدن «چشمه» كه نشانه «حيات» است از «تابوت» كه نشانه «مرگ» است، تلاقي ناميمون و غمگنانه زندگي و مرگ را در فضاي ساكن اين شعر اعلام مي كند كه ذكر واژه «سوگواران» تأكيدي بر اين تلاقي را پيوند است. نكته اي كه در بند پاياني قابل تأمل به نظر مي رسد، تكرار واژه «جهان» است كه در آغاز بند اول نيز، آمده بود. اين تكرار مي تواند تأكيدي بر گريزاز فضاي شخصي شعر به فضاي وسيع تر باشد و ذكر واژه «فاجران» با الف ونون جمع، اين تعميم را شدت مي بخشد. به گونه اي كه بند آخر را به بيانيه عقيدتي شاعر تبديل مي كند و اما اتفاقي كه به نظر مي رسد بر آن است تا در اين فضاي تيره وتاريك، روزنه اي بگشايد، كاربرد واژه «عشق يا سخن گفتن از عشق» است كه در معنايي متضاد با «عشق چندش آور و پلشت» بند قبلي آمده است و به نظر مي رسد كه اين عشق همان عشق خالصانه اي است كه به خاطر فقدان آن، شاعر جهان را آنگونه تيره و تار مي بيند و در پايان شعر، با طلبي چندين باره و عاجزانه سخن گفتن از آن را از معشوق تمنا مي كند و در اين ميان، سوگند به واژه مقدس و روشن «خدا» (تنها واژه روشني كه در تمامي شعر بار منفي تيرگي نگرفته است) و ذكر جمله «خامش منشين»، معني استرحام و طلب را تقويت مي كند:


خامش منشين

خدا را

پيش از آنكه در اشك غرقه شوم

از عشق

چيزي بگوي!


فضاسازي در «شبانه» (مرا تو بي سببي نيستي...) كه مدحيه اي است بي مانند در ستايش عشق، در تضاد كامل با فضاي تلخ، اندوهبار، تيره و بسته شعر «عاشقانه» است. فضا دراين شعر، تابعي است از يك استعاره زيبا كه مي توان آن را «ستاره بازي عشق» ناميد ودر نتيجه، بافضايي وسيع و قابل تنفس مواجه مي شويم كه نظربازي، پرتاب گل سرخ، ستاره باران و ستاره بازي، آواز و پرواز در آن، به شاعرانه ترين شكل ممكن در تكاپو و جست و خيزند. كاربرد ايجازهاي هنري واستفاده از امكانات ويژه زباني، زبان و بيان شعر را به نحوي حيرت آور بركشيده و در نهايت، فضايي شاد ولي آميخته با اندكي تلخي به جا گذاشته است:


ayda-shamlo.jpg


مرا

تو

بي سببي

نيستي.

به راستي

صلت كدام قصيده اي

اي غزل؟

ستاره باران جواب كدام سلامي

به آفتاب

از دريچه تاريك؟


كلام از نگاه تو شكل مي بندد.

خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!



علي رغم كاربرد واژگان دال بر وسعت وانعطاف، واژگاني نظير «دريچه تاريك» و در بندهاي بعد،« پس پشت مرد مكان»، «زندان»، «درخون تپيدن» و «تلخ»، نوعي كدورت و تلخي را به فضاي شعر وارد مي كنند كه به شكلي حلقه وار، در هر سه بند شعر، اجزاء ديگر آن را همراهي مي كنند.

اولين بند شعر كه تقرير و بيان عشق را به عهده دارد، فضايي است ستاره باراني كه به «آفتاب» سلام مي دهد و در فرجام خود، با دوواژه «نگاه و نظربازي» سلام وجواب عشق دوسويه را به فرجام مي رساند. در اينجا، فضا ميدان عشق است و نظر بازي كه علاوه بر دلالت بر معشوقي نسبتاً زميني و سخت مورد نظر شاعر، از نوعي عدم انحصار نيز، برخوردار است و در آويزش با شيوه بيان كهن (archaic) و بازي زيباي واژگاني خوشا و نظر بازيا، كه نوعي ويژگي جمع و امتداد به نظر بازي مي دهد، كلام را از سطح سخن عادي فراتر مي برد. معاني ضمني كه از سخن متكلم استنباط مي شود، يكسر به شادي و بشارت و در نتيجه، رضايت كامل او نظر دارد. كاربرد «دريچه تاريك» به هيچ وجه، به فضاي وسيع و سيال عشق در اين صحنه، لطمه اي نمي زند. بند دوم شعر كه پس از نشانه اختصار () با نوعي موسيقي خاص كلامي آغاز مي شود وتقريباً، بدون انقطاع ادامه مي يابد، تكرار و تأكيد همان عشق جاري و سيال دربند اول است. رفتار واژگان در اين بند به گونه اي تنظيم شده است كه هيچ مخاطبي را سر آن نيست تا در مدت خواندن تمامي آن، مكث داشته باشد و درنتيجه، موسيقي كلام ازنطقه آغاز، بدون توقفي آشكار، به نقطه پايان مي انجامد، علاوه بر لحن استفهامي كلام، ايماژ (image) به كار رفته در اين بند از نوعي است كه به خوبي، «ستاره بازي عشق» را ترسيم مي كند. در اين ميان، واژگان فرياد، آزادي، پرتاب كردن گل سرخ، ستاره بازي و آفتاب (كه همگي براي تحقق به فضايي وسيع نياز دارند) به تقويت اين فضا كمك مي كنند:





پسِ پُشتِ مرد مكان ات

فرياد كدام زنداني ست

كه آزادي را

به لبان برآماسيده

گُل سرخي پرتاب مي كند؟-

ورنه

اين ستاره بازي

حاشا

چيزي بدهكار آفتاب نيست.



علاقه فراوان شاعر در كاربرد واژگان مترادف گونه در كنار هم، كه علاوه بر تأكيد معنايي به بار موسيقايي كلام نيز، كمك مي كنند، قابل تأمل است. به گونه اي كه گاهى، اين نوع واژگان، به «واسطةالعقد» يا هسته اي قوی و برجسته تبديل مي شوند، واژگان ديگر را در اطراف خود جمع مي كنند يا به دنبال خودمي كشانند و علاوه بر آن، نقشي مؤثر در فضاسازي، ساخت تصويرهاي ذهني وايجاد بار معنايي خاص، به عهده مي گيرند. به طور مثال، در بند دوم، به واژه «پس پشت» (كه در مرگ ناصري، يكي ديگر از سروده هاي شاعر، در موقعيتي شگرف به كار گرفته شده است) (۲) مي توان اشاره كرد كه با فراز و فرودي موسيقايي، رشته واژگان بند را به دنبال خودمي كشاند. «پشت مرد مكان» يا با تأكيدي بيشتر، «پس پشت مرد مكان»، توصيف فضايي است كه اگرچه ممكن است ذهن را به فضايي بسته و محدود متوجه كند (بويژه جايي كه يك زنداني در آن براي آزادي فرياد مي كشد) ولي در پيوندي حلقوي، «دريچه تاريك» بند پيشين را به ياد مي آورد. در اين ميان، كاربرد عبارت «پرتاب گل سرخ» وظيفه اي همانند «ستاره باران» را در بند قبل اجرا مي كند و به فضاي وسيع اثر، اجازه محدود شدن نمي دهد. يا به عبارت ديگر، كشش و كوشش اين «وسعت و محدوديت»، در نهايت به گسترش فضاي عشق منجر مي شود. چرا كه استعاره قدرتمند«ستاره بازي» چنان بر فضا حاكم است كه چيزي كم نمي آورد و يا بدهكار نيست حتي به«آفتاب». تقابل «ستاره و آفتاب» در هر دوبند، تقابلي معني دار است. در بند كوتاه بعد، كه پس از نشانه ايجاز و اختصار () آمده است، واژگان نگاه، ايمن، مؤمنانه و آواز، تأكيدي زيبا بر فضاي وسيع ساخته شده توسط عشق دارند و بويژه واژه «ايمن» يا نگاهي كه از صداي عشق ايمن مي شود، امنيت و جاودانگي اين فضا را تأمين مي كند:





نگاه از صداي تو ايمن مي شود.

چه مؤمنانه نام مرا آواز مي كني!


شايد بتوان گفت، موفق ترين بخش اين شعر، از جهات فراوان بويژه، در تحكيم فضاسازي مورد نظر، آخرين بند آن است:





و دل ات

كبوتر آشتي ست،

در خون تپيده

به بام تلخ.


با اين همه

چه بالا

چه بلند

پرواز مي كني!


در آغاز اين بند، شاعر از تشبيهي معمولي و كليشه اي استفاده كرده كه در بطن خويش نمادي كليشه اي تر را قرار داده است: تشبيه دل به كبوتر و اراده معناي سمبوليك كبوتر كه نماد آشتي و صلح است و همچنين، «در خون تپيدن كبوتر» كه خود، تعبيري كليشه اي و معمولي است و سابقه اي ديرينه و تكراري در زبان عادي و ادب دارد، بديهي است اگر كلام در همين سطح ابتدايي باقي مي ماند، با سقوطي مرگبار، مواجه مي شد. ولي اتفاقي زباني كه كلام را از پايين ترين وضعيت خويش، بر كشيده و به آن برجستگي حيرت آوري بخشيده است، كاربرد يك واژه و آن هم، صفت «تلخ» در تركيب «بام تلخ» است. تفسير و تأويل «بام تلخ» كه ستاره وار بر پيشاني شعر نشسته، خود حكايت مفصلي است. ولي مهم اين است كه در نگاه اول، واژه «بام» در خدمت فضاي وسيع شعر است. چرا كه «بام»، نهايت ارتفاع و اوج يك بنا است. ولي فراموش نكنيم كه در ژرف ساخت خويش، بالاترين نقطه «تلخي» در تمام اين شعر نيز، هست. جايي كه «دل معشوق، يا «عشق و آشتي» در آن به خون تپيده است. همچنين اين نقطه، نقطه صعود از سكوي شخصي عشق، به عشقي فراتر و عام تر (صلح و آشتي) است و سرانجام آنچه كه فضاي كلي شعر را تكميل مي كند و در پايان، پيام ضمني شاعر را با وجود «بام تلخي ها» بشارت مي دهد، كاربرد سه واژه كليدي «بالا، بلند و پرواز» يا «پرواز بالا و بلند عشق» است.

پي نوشت:

۱ـ هر دوشعر انتخاب شده در اين مقاله از مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر يكم: شعرها، انتشارات زمانه ـ نگاه، چ دوم، ۱۳۸۰ نقل شده است/.

۲ـ از صفت غوغاي تماشائيان/ العازر/ گام زنان راه خود گرفت/ دست ها /

در پس پشت/ به هم درافكنده،/ و جان اش را از آزارگران ديني گزنده/ آزاديافت:/ «- مگر خود نمي خواست، ورنه مي توانست!». مرگ ناصري، مجموعه آثار احمد شاملو، ص۶۱۴


http://www.atiban.com/article.aspx?id=240
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
کدوم دفترش برات خاطره انگیزتره؟
برای من : " حدیث بی قراری ماهان "
براي من هواي تازه و مدايح بي صله .
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از ashena55 :


اصليت شاملو به مهاجمين و يورشگران تاتار نژاد برمي‌گردد براي همين در اين عكس از صفحهء نخست شناسنامه كه شما ارائه كرده‌ايد "محل تنظيم سند" براي پدر و مادرش را پاك كرده‌اند و با خط و رنگي ديگر (كمرنگتر) تنها واك "ط" را جايگزين كرده‌اند كه تبار شاملو روشن نشود!
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
....
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نسب ام با یک حلقه به آواره گان کابل می پیوندد.
نام کوچک ام عربی ست
نام قبیله ئی ام ترکی​
کنیت ام پارسی.​


نام قبیله ئی ام شرم سار تاریخ است
و نام کوچک ام را دوست نمی دارم
( تنها هنگامی که توام آواز می دهی
این نام زیباترین کلام جهان است
و آن صدا غم ناک ترین آواز استمداد).​
......



شعر : در جدال با خاموشی
مدایح بی صله - انتشارات زمانه
00000000000000000000000000000000000000000000




ص 165 کتاب ( یادداشت ها و توضیحات ) :

* نام قبیله ئی ام شرم سار تاریخ است ... _ قبیله شاملو یکی از قبایل هفت گانه ئی بود که صفوی ها را به سلطنت رساندند. سلسله ئی که با خون ریزی های دیوانه وار آغاز کرد ، با خون ریزی و جنایت و بی داد ادامه داد و سرانجام در باتلاق حماقت و بی عرضه گی فرو رفت.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
شاملو عقايد خاصي داشت و عده اي بدون توجه به عمق سخن او تنها از روي سطحي نگري به مخالفت با او بر مي خيزند . مثلا يك گروه از ايرانيان كه از بخت بد همشهري و هم زبان من هستند اين شعر شاملو را پيراهن عثمان كردند و به مخالفت با او و ابعاد هنري ايشان پرداختند . همان قضيه اي كه در مورد سخنراني ايشان در مورد تحريف تاريخ رخ داد .

شاملو عقايد خود را در گفتگويي به نام " دوم خرداد و شعبده بازي رژيم " منتشر كرده است كه البته به دلايلي نمي توان آن گفتگو را در اينجا ارايه كرد .
 
بالا