• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

همه چيز در مورد احمد شاملو

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من با اين شعر شاملو خيلي حال ميكنم .


جاده ها با خاطره قدم هاي تو بيدار مي مانند
كه روز را پيشباز مي رفتي،
هرچند
سپيده
تو را
از آن پيشتر دميد
كه خروسان
بانگ سحر كنند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
خرخاكي ها در جنازه ات به سو‏‎‍ء ظن مي نگرند و دريا به جرعه يي كه تو از چاه خورده اي حسادت مي كند .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اين شعر را داشتم الان زمزمه ميكردم .


به جست و جوي تو
بر درگاه ِ كوه ميگريم،
در آستانه دريا و علف.

به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئي
كه آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جريان باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-

و جاودانگي
رازش را
با تو درميان نهاد.

پس به هيئت گنجي در آمدي:
بايسته وآزانگيز
گنجي از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
از اين سان
دلپذير كرده است!
***
نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -

و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از behroozsara :
خرخاكي ها در جنازه ات به سو‏‎‍ء ظن مي نگرند و دريا به جرعه يي كه تو از چاه خورده اي حسادت مي كند .

چنین باد !!
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
احتمالا این تاپیک اونقدر ادامه پیدا می کنه که یکی از رو میره بالاخره سنجاقش می کنن اون بالا
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
احتمالا این تاپیک اونقدر ادامه پیدا می کنه که یکی از رو میره بالاخره سنجاقش می کنن اون بالا
و البته اين كوچكترين اداي ديني است در مورد بزرگ مردي مانند شاملو
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مصاحبه با احمد شاملو در مورد سهراب سپهري و اشعارش



- در باب سهراب سپهري نظرتان چيست ؟
- بايد فرصتي پيدا كنم يك بار ديگر شعرهايش را بخوانم ......
متاسفانه در حال حاضر تصوير گنگي از آن ها در ذهن دارم. ميدانيد؟ زورم مي آيد آن عرفان نا بهنگام را باور كنم. سر آدم هاي بيگناه را لب جوب مي برند و من دو قدم پايين تر بايستم و توصيه كنم كه "آب را گل نكنيد"! تصور مي كنم يكي مان از مرحله پرت بوديم ، يا من يا او. شايد با دوباره خواندنش به كلي مجاب بشوم و دستهاي بيگناهش را در عالم خيال و خاطره غرق در بوسه كنم . آن شعرها گاهي بسيار زيباست ، فوق العاده است ، اما گمان نمي كنم آبمان به يك جو برود . دست كم براي من "فقط زيبايي " كافي نيست ، چه كنم.

- آقاي شاملو ، از فروغ و سهراب شعر كدام يكي بيشتر به دلتان مي نشيند ؟
- فروغ . چون عرفان سهراب را باور نمي كنم .
گفتم : - زبان سپهري براي مردم دلپذير تر است . اما مثل اينكه شما با زبان سهراب زياد موافق نيستيد و حتا يك جايي گفته ايد آبتان با هم به يك جو نمي رود.
- ولي من با "زبان" سهراب اشكالي ندارم. چون او و فروغ را از اين لحاظ در عرض هم مي گذارم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت مي كند . من دنياي او را درك نمي كنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نيست. ببين : تو حتا وقتي كه تا خرخره لمبانده باشي هم مي تواني معني حرف مرا كه مي گويم "گرسنه ام " بفهمي. چون سيري تو و گرسنگي من از يك جنس است منتها در دو جهت . من اگر غذاي كافي بخورم حالت الان تو را درك مي كنم و تو اگر تا چند ساعت ديگر چيزي نخوري معني حرف مرا. اما من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمي فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا است. چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنه بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانه يي مي خواند . بهاري كه او وصف مي كند بهار دلنشين همه مردم روي زمين است فقط
نا گهان يك جا به يك دوراهي مي رسد كه مخاطبان ترانه بي اختيار به دو دسته تقسيم مي شوند :
گروهي كه از فرط خنده پس مي افتد و گروهي كه دل و چشم شان پر از اشك مي شود . و اين ، سطر پاياني ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم مي شود گل خودرويي را مي چيند و مي گويد:
" بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي مي تواني با چيدن گل ها دلي از عزا در آري !".- پاره آستر آويزان پشت كتش را جلو سينه وصل مي كند و گل به آن زيبايي را با تشريفات كامل و اشرافي صرف يك غذاي رسمي، با لذت و اشتهاي تمام مي خورد ! - بهار ما و گل زيباي صحرايي گرسنگان از جنس واحدي نيست. مثل دنياي پر اضظراب من و دنياي عرفاني سهراب ... اما البته اين دو موضوع هيچ ربطي به مساله سوم ندارد. سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقا و قلبا شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل (1) مختلف
نگاه مي كرديم بي اينكه شيله پيله اي در كارمان باشد.
- از سهراب سپهري هم تا اين جا كه من ديده ام خيلي حرف زده اند .
شاملو به سرعت گفت : -- زبان سهراب در تراز فروغ قرار مي گيرد اما شعر او را من نمي پسندم . زبان و شعرش گاهي بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست.
قيافه خبر نگار پر از حيرت شد و شاملو به شتاب حيرتش را بر طرف كرد:

- ببينيد خانم : شعر سهراب مي كوشد عارفانه باشد . من از عرفان سر در نمي آورم اما تا آن جا كه ديده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمي دانند منظور عرضشان چيست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط مي كنيم كه ظاهرا كلماتش يكي است.
سپهري هم از لحاظ وزن مثل فروغ است گيرم حرف سپهري حرف ديگري است. انگار صدايش از دنيايي مي آيد كه در آن پل پوت و ماركوس و آپارتايد وجود ندارد و گرفتاريها فقط در حول و حوش اين دغدغه است كه برگ درخت سبز هست يا نه . من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نمي كنم كه " آن كه مي خندد هنوز خبر هولناك را نشنيده است " (2) ، چون به اين حقيقت واقف شده ام كه تنها انسان است كه مي تواند بخندد : و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه " در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است " (3) ، چون به اين اعتقاد رسيده ام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون مي آيند كه از نعمت خنديدن بي بهره اند و با ياس ها به داس سخن مي گويند . (4) قيافه عبوس آقا محمد خان قجر و ريخت منحوس نادر شاه افشار را جلو نظرت مجسم كن تا به عرضم برسي. آن كه خنده و ياس را
مي شناسد چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كله منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند ؟
اين شعر را يك دختر بچه كودكستاني سروده :
اين گل رنگ است
شكفته تا جهان را بيارايد
قانوني هست كه چيدن آن را منع مي كند
ورنه ديگر جهان سحر انگيز نخواهد بود
و دوباره سپيد و سياه خواهد شد.
من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد ، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است. من شعر اين دخترك پنج شش ساله را درك مي كنم و شعر سپهري را نه
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر
حجره چندين مرد در زنجير ...

از اين زنجيريان، يك تن، زنش را در تب تاريك بهتاني به ضرب
دشنه ئي كشته است .
از اين مردان، يكي، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
را، بر سر برزن، به خون نان فروش
سخت دندان گرد آغشته است .
از اينان، چند كس، در خلوت يك روز باران ريز، بر راه ربا خواري
نشسته اند
كساني، در سكوت كوچه، از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند
كساني، نيم شب، در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را
شكسته اند.

من اما هيچ كس را در شبي تاريك و توفاني نكشته ام
من اما راه بر مردي ربا خواري نبسته ام
من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام .
***
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر
حجره چندين مرد در زنجير ...

در اين زنجيريان هستند مرداني كه مردار زنان را دوست مي دارند .
در اين زنجيريان هستند مردني كه در رويايشان هر شب زني در
وحشت مرگ از جگر بر مي كشد فرياد .

من اما در زنان چيزي نمي يابم - گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل كهسار روياهاي خود، جز انعكاس سرد آهنگ صبور
اين علف هاي بياباني كه ميرويند و مي پوسند
و مي خشكند و مي ريزند، با چيز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاك سرد پست ...

جرم اين است !
جرم اين است !
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
چه بگويم؟ سخني نيست

مي وزد از سر اميد، نسيمي؛
ليك تا زمزمه اي ساز كند
در همه خلوت صحرا
به روش
ناروني نيست
چه بگويم؟ سخني نيست
***
پشت درهاي فرو بسته
شب از دشنه دشمني پر
به كنج انديشي
خاموش
نشسته ست
بام ها
زيرفشار شب
كج،
كوچه
از آمدو رفت شب بد چشم سمج
خسته ست
***
چه بگويم ؟ سخني نيست

در همه خلوت اين شهر،آوا
جز زموشي كه دراند كفني
نيست
ونذر اين ظلمت جا
جزسيا نوحه شو مرده زني
نيست

ورنسيمي جنبد
به رهش نجوا را
ناروني نيست
چه بگويم؟
سخني نيست...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
زماني ناصر تقوايي از شاملو پرسيد :
" فكر ميكنيد چه چيزي باعث شده نسل ما و نسل بعد ما به شدت تحت تاثير شما و آثارتان باشد "


شاملو با غمي بر چهره و به تلخي پاسخ ميدهد :

" متاسفم ، كه جامعه وقت خودش را با اين چيزها تلف ميكند . هم وقت خودش را هم وقت مرا
بجاي اينكه زندگي كند گرفتار يك سري مسائل فرعي شده كه البته فعلا هم چاره اي نيست . . .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از behroozsara :
سخت دندان گرد آغشته است .




من اما در دل كهسار روياهاي خود، جز انعكاس سرد آهنگ صبور
اين علف هاي بياباني كه ميرويند و مي پوسند
و مي خشكند و مي ريزند، با چيز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاك سرد پست ...

جرم اين است !
جرم اين است !

دو تا سوال :

1- این صفت سخت رو جای دیگه ای هم دیده ای که برای انسان به کار بره ؟ یعنی چی ؟

2- به نظرت معنای جملات آخر ، چیه ؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
آخرین وضعیت کتاب کوچه

در گفتگو با آیدا شاملو



در حال حاضر چه کسی متولی حفظ وانتشارمجددآثارشاملواست ؟

چهار فرزند شاملو و من ، وارثان او هستیم . 40 سال است که آثار شاملو جمع آوری و چاپ می شود و این کار هنوز هم در نبود اوهچنان ادامه دارد ، شاید امروز بیشتر از آن روزهای که خودش بود ، مطالبش را کلاسه و فهرست بندی می کنیم.



از مجموعه نوار های شاملو بگوئید آن ها چه وضعیتی دارند به نظر می آید به لحاظ انتشار و پخش ، مثل آثار مکتوب شاملو از نظم خاصی برخوردار نیست ؟

حق با شماست ، شاید تنها چیزی که دراین بیست سال تکلیفش معلوم نبود که چه وضعیتی دارد ، همان ده نوار شاملوا ست که موسسه ی "ابتکار" منتشر می کرد .
البته اوایل از چگونگی کار نشر آن تا حدودی اطلاع داشتیم بعد ارتباط ما قطع شد . اما با این حال آن نوار ها بطور مرتب منتشر شد ، و اخیرا هم با مسئول آن موسسه دوباره ارتباط برقرار شد و یکی دو بار با هم دیدار داشتیم، من و سیاوش نشستیم و با ایشان صحبت کردیم و قرار شد با تغیر فرم جلد آن ، نوار ها رابا کیفیت بهتری منتشر کنند . افرادی از کیفیت نوار ها شکایت داشتند که دوستانه تذکر داده شد ، ما که نمی توانیم تک تک نوار ها را بررسی کنیم، این مسئولیت ناشر آن است به هر حال اخیرا ایشان موافقت کردند که از این به بعد با نظارت مشترک ما و آنها نوار ها منتشر شود . البته من هنوز قرار دادی ندیدم و اساسا هم قراردادی در کار نبود . اما کتاب ها را هم زمانی که شاملو مریض بود شروع کردن به چاپ آثار او، آن هم بدون نظارت ، البته ما هم در آن زمان فرصتی برای بازبینی و یا غلط گیری نداشتیم ، تا اینکه یک روز اعتراض کردم و نامه ای نوشتم که این کتابها پرا ز غلط است ونباید به این صورت منتشر شود و بالاخره از سال 83 به بعد روی کتابهای شعر شاملو دقت بیشتری شد تا جائی که در چاپ آخر تقریبا خوب و بی اشتباه منتشر شد .



آیا برای حفظ یادگار های بجا مانده از این شاعر ملی فکری دارید ؟ مثلا موزه ای برای نگهداری و ....

خانه‌ی ما سال ها ، دفتر کار شاملو بود به همین دلیل شاید روزی آن را به موزه ی شاملو تبدیل کنیم . درضمن دفتر نظارت بر آثار شاملو هم تاسیس شده است.


کتاب کوچه برای دو نسل از اهالی فرهنگ ما همچون لغت نامه دهخدا ازجایگاه خاصی بر خوردار است اما در طول این سال ها با همه اشتیاقی که در بین دوستداران شاملو ، نسبت به این کتاب وجود دارد ، تنها 11 شماره از کتاب کوچه منتشر شده است آ یا مسئله خاصی برای انتشار آن وجود دارد ؟

بله ، دلیل خاصی دارد .بهر حال کتابها آماده است ولی چاپ نمی شود ، در حال حاضر 3 جلد آماده است جلد 11 آن باید دوباره چاپ شود ، شماره های 12و 13 این کتاب هم آماده است ، شماره های 14و15و 16 هم در شرف آماده شدن است .



شماره ها یی را که از سری کتاب های کوچه نام بردید گویا در زمان خود شاملو آماده شده بودند ، آیا بعد از این کسی و یا گروهی برای ادامه این کار بزرگ انتخاب و مشخص شدند؟

آن مجلد ات را با هم آماده کردیم بقیه را هم ادامه خواهیم داد.



شاملو در مقدمه کتاب کوچه به تنهایی کارکردنش روی این پروژه را دیوانگی خوانده بود اما بنا به دلایلی کمکی جز شما نداشت. به قول معروف رستم بود و یک دست اسلحه. با توجه به بعد تحقیقی که در تهیه و تالیف کتاب کوچه وجود دارد ، آیا شما به تنهایی این کار را ادامه می دهید ؟

بله به تنهایی و در حال حاضر هر روز از 10:30 صبح تا 7:30 شب ، مشغول به انجام این کار هستم.



آیا این کتاب با همان مختصات کتاب کوچه یی خواهد بود که شاملو با سالها تحقیق در مورد واژه ها وبا تسلطی که بر فرهنگ ملی و بومی داشت ، آن را منتشر می کرد؟

مسلما ، من و شاملو 30 سال با هم روی این کتاب ها کار کردیم.


بعبارتی شما با زنده یاد شاملو درتهیه و تحقیق و تالیف کتاب کوچه همکاری داشتید ؟

بله ، اسم من درکتاب ها هست.


اما شما در حال حاضر به تنهایی اینکار را می کنید ؟

بله مگر قبلا کسی کمک می کرد.



اما کتا ب کوچه یعنی شاملو ؟

الان هم یعنی شاملو!



این گفته به لحاظ احساسی قابل درک است اما در حال حاضر شاملو نیست.

ببینید ، وقتی می گویم شاملو هست به این معناست که خط مشی و هدفی که مدنظر او بود ادامه می یابد، بهترین الگو برای ادامه ی کار، همان ده جلد منتشر شده و فیش های موجود است.



ما ایرانی ها دارای آداب و سنت هایی هستیم که به آن عشق می ورزیم و کتاب کوچه گنجینه ای از این آداب و سنن ما ایرانی ها است .

بله ، ما ایرانی ها از برکت وجود اقوام مختلفی که در این سرزمین بی نظیر گرد آمده ایم ، رنگین کمانی از آداب و سنت های گوناگون داریم و " کتاب کوچه " گنجینه ی فرهنگی ما ایرانی هاست .



اجازه دهید از فضای کتاب کوچه بیرون بیائیم و به سوال های خصوصی تر از زندگی شما با شاملو ونوع ارتباط شما با فرزندانش را مطرح کنیم.

بفرمائید.



در بین دوست داران شاملو کمتر کسی است که نداند " آیدا " الهه و الهام دهنده شاملو بود که به گفته خود شاملو آرامش را در کنار شما تجربه کرده است و همه هم می دانیم که شاملواز زندگی گذشته خود دارای فرزندانی هست ، ارتباط شما و فرزندان شاملو در زمان حیات او چگونه بود و امروز در نبود شاملو چگونه است؟

شاملو 4 فرزند دارد ، از اول هم گفته بود و ما سال ها با هم سر کردیم البته گاهی باهم و گاهی دور از هم بودیم. بچه ها دنبال زندگی خودشان بودند ما هم دنبال بدبختی خودمان بودیم ، الان هم چیزی عوض نشده ، سال ها است که دو فرزند شاملو در ایران نیستند ، سیروس هم که یک مدت بود بعد رفت و دوباره آمد و در حال حاضر در ایران نیست در نتیجه رابطه آنچنانی که همیشه همدیگر را ببینیم نداشتیم . اما خوب سیاوش بود والان هم در مورد کارهای شاملو با هم مشورت داریم ما سال ها با هم بودیم، خوب بودیم، نزدیک بودیم، دور بودیم، هر جور بودیم الان هم چیزی تغيیر نکرده فقط آن نازنینی که باید می بود و با آسایش از زندگی خود و بچه ها و نوه هایش لذت می برد متاسفانه در بین ما نیست .



اما شایعه ای وجود دارد که ارتباط بین شما و فرزندان شاملو مثل گذشته نیست

چرا باید مثل گذشته نباشد ، چرا فرق کرده؟


شاید برای ارث و میراث بجای مانده از شاملو ، آیابغیر از آثاری که از زنده یاد شاملو باقی مانده است ، که البته ارثیه ملی محسوب می شود ، اموالی مثل خانه زمین .... به ارث مانده؟

به هر حال این خانه متعلق به شاملو است و ما سالها در این خانه با هم زندگی کردیم ، تصمیم داریم بعد ها این خانه را به موزه تبدیل کنیم ، بچه ها هم این را می دانند و با هم توافق کردیم ، به حساب کتابش هم رسیدگی میشود ، من فکر نمی کنم بچه ها در قید و بند این چیز ها باشند . ما بیشتر در این فکرهستیم که آثار پدرشان ، درست و منظم و آنطور که شایسته شان اوست به دست مخاطبان و خوانندگان کتابش برسد تا ما شرمنده علاقمندان آثاراو نباشیم .



چه ویژگی های در" آیدا " وجود داشت که ، شاملو را مجذوب خود ساخته بود ؟ این " آیدا" ، چگونه " الهه " ی شاعر ملی ما شد ؟

خودش بهتر گفته بود ، من چی بگم ؟ اما همین قدر می دانم که آن آیدا کسی بود که وقتی می دید شاملویش در حال خلق اثر تازه ای است پر در می آورد ،آن " آیدا " کسی بود که وسیله راحتی شاملویش رابرای بروز خلاقیتش در خانه مهیا می کرد تا مبادا ، دغدغه یی داشته باشد ، آن آیدا کسی بود که سعی می کرد بار مسئولیت ها را از دوش معبودش بردارد و خود به دوش بگیرد تا او بتواند بی دغدغه کار کند چون شاملو سال ها اسیر گرفتاری های مختلف بود و همیشه دلش می خواست روزی به سامان برسد و با فراغ بال کارکند، وقتی هم به این آرزو رسید بیماری فرصت زیادی به او نداد ..... تا عاقبت او را از بین ما برد.



این "آیدا" امروز کدام حرف ناگفتنی در دل دارد که تا کنون مجال گفتنش نبود ؟

راستش من همیشه دلم بازبود و هیچ وقت دلم گرفته نبود ، از روزگارم راضی ام و شکرگزار ، هیچوقت گله یی نداشتم ، فکر می کنم زن و مرد با هم کامل می شوند ، آن بعد باهم بودنشان ، آنها را کامل می کند که با دلگرمی می توانند پله های نردبان زندگی را یکی یکی طی کنند . امروز تمام فکر و ذکرم جوان ها هستند .



یعنی این موضوع برای شما یک دغدغه است ؟

نه ، نمی شود گفت دغدغه ، یک مشغله ذهنی است ما واقعا باید ببینیم برای جوانهای مان چه کرده ایم؟ با آنها چگونه رفتار می کنیم؟ ما جوانهای فوق العاده یی داریم و قدرشان را نمی دانیم ، وقتی می شنوم آمار طلاق زیاد شده ، شوکه می شوم. راستش من اصلا ازاین موضوع سر در نمی آورم ، مگر آدمیزاد بدون عشق می تواند زنده باشد؟ حتا انجام یک کار کوچک هم باید با عشق باشد. در غیر این صورت دلنشین نخواهد بود. حتا برای غذا پختن. پس چگونه می شود با کسی که دوستش داریم رفتاری داشته باشیم که باعث کدورت و دلخوری شود و نهایتا به جدایی رسد ، در این مواقع خیلی ها از یاد می برند که این همان معبودی است که تا دیروز حاضر بودی برای او از همه چیز بگذری . جوانهای ما باید الگو داشته باشند و راه درست زندگی را بیاموزند. الگویی برای آموختن. به همین دلیل فکر می کنم برای آنها باید کاری کرد، جوان های ما باهوشند، مستعدند. یکی از خصیصه های جوانی دانستن است، جوان دلش می خواهد همه چیز را تجربه کند. ما باید راهنما باشیم، نه منع کننده.



آیا به نظر شما شانس در ایجاد شرایطی که برای شما و شاملو فراهم شد تا این چنین به هم پیوند خوردید ، نقشی نداشته است؟ چون خیلی ها به چنین خاستگاهی که شما و شاملو به آن رسید ه اید ، نتوانستد دست یابند.

عوامل بسیاری دخیل است، ظرایف زیادی می طلبد و نکته سنجی، که در چند جمله نمی توان بیان کرد. پیش از هر چیز بردباری می طلبد.



در واقع می توان گفت که شما آیدا بودن تان را به شاملو ایثار کردید چون به او اعتماد داشتید، اینطور نیست ؟

همه چیز متقابل است، من اگر اعتماد کردم او هم کاری نکرد که از اعتماد ی که به او کردم پشیمان شوم، وگرنه من هم حتما ناراحت می شدم و عکس العمل نشان می دادم، بنا براین من می دانستم که چه می کنم و در درونم احساس رضایت داشتم و البته هیچ مایل نیستم که در این خصوص ازواژه ی ایثار استفاده شود چون معنای آن بسیار وسیع و والا است و من که بودم که بخواهم ایثار کرده باشم.

فرض که من گذشتی هم کردم، خودم خواستم، کسی مرا مجبور نکرده بود، در تمام سال های زندگی با شاملو بین ما همواره یک اعتماد متقابل وجود داشت. به همین علت، استفاده از واژه ایثار را برای خودم مناسب نمی بینم چون هردو یک شیوه را برای زندگی مشترک مان انتخاب کرده بودیم. من با شاملو همراهی و همدلی کردم، سعی می کردم باری بر دوشش نگذارم و او هم قدر می دانست. شما اگر کاری برای عزیزتان انجام داد ید و او را قدر شناس دیدید، قطعا بار دیگر تردید نمی کنید. امروز هم همان احساس وظیفه و مسئولیت را نسبت به کار های شاملو دارم، حتا بیشتر از پیش. امیدوارم تا زمانی که هستم با کمک بچه ها کار ها را به سامان برسانیم و این خانه را به همین صورتی که هست حفظ کنیم.


شما وفتی از فرزندان شاملو صحبت می کنید ، حس مادرانه ای در کلام تان احساس می شود که انگار از فرزندان خودتان حرف می زنید خصوصا وقتی آنها را " بچه ها " خطاب می کنید.

زمانی که ما زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، بچه ها کوچک بودند، ما با هم بزرگ شدیم. فکر می کنم محبت بی جواب نمی ماند. ههیشه سعی کردم که بچه ها از من دلگیر نباشند. اوایل هم بچه ها زیاد سختی کشیدند، ما هم از این بابت که دستمان کوتاه بود رنج می بردیم.


اخیر در چند سایت اینترنتی کتابهای شاملو را به معرض فروش گذاشته اند، آیا شما در جریان این گونه فروش ها هم هستید؟

اتفاقا سیاوش چندی قبل به من گفت که درچند سایت کتاب های شاملو را می فروشند، ولی راستش من نمی دانم برای جلوگیری از این نوع کار ها چه قانونی وجود دارد.



در گفته های تان اشاره ای به زندان رفتن های شاملو داشتید که میدانیم به دلیل دگراندیشیدن این شاعر ملی در **** گذشته چند بار زندانی شده بود، با توجه به تجربه ای که از زندگی با یک دگراندیش دارید ، چه تعریقی می توانید ازدگراندیشان جامعه ارائه دهید؟

به نظر من دگراندیش کسی است که وظیفه ی خود می داند نسبت به هر آنچه غیر انسانی است اعتراض کند. توصیه ای که ازبزرگان ما باقی است حفظ شأن و کرامت انسانی را طلب کند، حق طلبی است که به نفع ما و جامعه ی بشری می ایستد و محنت ما را بر دوش می برد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
دو تا سوال :

1- این صفت سخت رو جای دیگه ای هم دیده ای که برای انسان به کار بره ؟ یعنی چی ؟

2- به نظرت معنای جملات آخر ، چیه ؟
دوست من آشنا جان

الان درگير مساله اي شدم كه فكرم را حسابي به هم ريخته . بعدا در اين مورد با هم صحبت ميكنيم .
 
بالا