• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

همه چيز در مورد احمد شاملو

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دیدگاه های محمود دولت آبادي، پروين سلاجقه، يدالله جلالي،
علي بابا چاهي، رسول يونان، احمد پوري ، ضياء الدين ترابي و حميد رضا شكارسري در باره احمد شاملو.

************************************************
محمود دولت آبادي: شاملو، شاعري، كه عاشق رمان نويسي بود

شاملو عاشق رمان نويسي بود و ترجمه دن آرام عطش نويسندگي شاملو را ارضا كرد. من در جواني دن آرام را با ترجمه به آذين خوانده‌‏ام و تصويري كه از اين كتاب در ذهن من نقش بسته تصويري حماسي است و شاملو با ترجمه دوباره دن آرام حتما ضرورت اين كار را احساس كرده بود.
وي در ادامه با بيان اين مطلب كه ترجمه دن آرام شاملو به هيچ وجه ترجمه به آذين را رد نمي كند و هر دو در زمان خويش كار ارزشمندي را انجام داده اند. افزود:
دن آرام يك اثر حماسي است و در اين اثر حماسي زبان كوچه بازار قابليت هاي بسياري را به متن مي دهد. و دن آرام مرحله تكويني زبان كوچه است.
زبان كوچه درآغاز ايجابي بود و شاملو با بكار بردن اين زبان در دن آرام اين زبان را براي هميشه زنده كرد.
دولت آبادي در ادامه با بيان اين مطلب كه روشنفكران زمينه ساز انقلاب مشروطه بودند گفت: روشنفكران را در گروه دانش آموختگان خارج از كشور بودند كه در شمال و غرب و شرق درس خوانده بودند و گروه ديگر دانش آموختگان مكتبي بودند كه بنيان فرهنگ آموزشي ايران را گذاشتند.
وي در ادامه افزود: از معروف ترين دانش آموختگان مكتبي ايران علي اكبر دهخدا است كه متوجه ارزش و اهميت زبان و فرهنگ مردم شد ؛ پس از آن زبان كوچه و بازار مورد توجه شاعران و محققين ايراني قرار گرفت.
دولت آبادي با بيان اين مطلب كه ترجمه دن آرام شاملو مهر تاييد بر زبان كوچه است گفت: از يك ربع قرن پيش كه واكنش هاي بسياري درباره زبان و فرهنگ كوچه وجود داشته ولي شاملو توانست با دن آرام ذخيره گرانبهايي از فرهنگ و زبان مردم را به جامعه ادبي ايران و دنيا هديه كند.



************************************************

دكتر پروين سلاجقه: شعر شاملو تعهد به انسانيت است
در نخستين مجموعه اشعار شاملو ايدئولوژي بار شده بر شعر حرف نخست را مي زند و بدون ترديد اين مسئله ناشي از تخيلات اجتماعي و رخدادهاي زمانه است. او در اين مجموعه ها چندان به شعريت اشعار خود توجه ندارد.
وي با اشاره به بی پرده سخن گفتن شاملو در نخستین آثارش می گوید: او در مجموعه اشعار آغازين بي پرده سخن مي گويد و شعرش فارغ از ابهام هنري و بيشتر شعار گونه است؛ دليل شعاري شدن نخستين اشعار شاملو را باید تعهد زياد او به شعر ، به عنوان ابزاري براي برپايي آزادی دانست .‌‏ لحن كلام او متعلق به انساني مقتدر و انقلابي است. او شاعران گذشته و بعضي شاعران هم نسل خود را طرد مي كند. شاملو معتقد است شاعران كلاسيك انسان حقيقي را فراموش كرده اند. از نظر او شعر بايد "درد مشترك" انسان را بيان كند. همين تعهد زياد باعث مي شود اشعار نخستين شاملو حالتی شعاري پيدا كند.
سلاجقه با بیان این مطلب که در مرحله نقد آثار شاملو پس از بررسی چهار مجموعه شعر نخستين او متوجه شدم؛ شاملو ، هر چه در شعر جلوتر مي رود،جدال ياس و اميد در اشعارش بخصوص "هواي تازه" محسوس تر مي شود.
این استاد دانشگاه ضمن اشاره به این موضوع که « شعرهاي شاملو آينه زمان خود است و بر امواج نوسانات و بحران هاي اجتماعي سوار است»، از مجموعه شعر "هوای تازه " به نیکی یاد کرد و گفت: مجموعه شعر هواي تازه يكي از مهم ترين مجموعه اشعار شاملو است.‏ شاملو از "هواي تازه" شاملو مي شود. در اين مجموعه مي توان تعداد زيادي از بهترين اشعار شاملو را مشاهده كرد؛ اگر چه اشعار ضعيف هم در اين مجموعه فراوان ديده مي شود. در اين مجموعه در حالي كه انديشه دروني شده و با شعرش همراه مي‌‏شود زبان خاص شاملو و بهره گيري از امكانات موسيقايي زبان افزايش مي يابد كه در ادامه به فرديت سبكي او مي انجامد.
شاملو در "هواي تازه" دچار يك ياس مي شود، كه داراي دو جنبه است. نخست، ياس دروني و دوم ياس اجتماعي. ياس دروني شاملو از خلاء عشق است و مي توان گفت، در اين مجموعه او منتظر طلوع عشقي است كه فقدانش او را به انزوا كشيده می کشد.
وي با اشاره به تولد اشعاري با عنوان " شبانه" در مجموعه "هواي تازه" ادامه داد: شاملو با "شبانه" ها محور تازه اي را در شعر خود باز مي كند كه تا پايان دوره شاعري با او همراه است. شبانه ها آميزه اي از انديشه هاي شخصي و اجتماعي شاعر در هيات تجلي عشق شخصي و اجتماعي در زبان و بياني هنري هستند.
وي گفت: از هواي تازه محور ديگري در سرودن شعر در كارنامه شاعري شاملو آغاز مي شود كه حديث نفس شاملوست و تا پايان دوره شاعري او ادامه دارد ؛ من نام اين دسته از اشعار را «هذيان هاي شاعرانه» گذاشته ام.
سلاجقه اظهار داد:‌‏ هواي تازه از جهات ديگري نيز در دوره شاعري وي اهميت دارد كه آن ها را در كتاب خود مورد تحیل قرارداده و به آنها اشاره کرده ام .
دكتر پروين سلاجقه معتقد است، شعر شاملو هيچ وقت خالي از تعهد به انسان نبوده است و اين تعهد در شعرهاي آخر او زيباتر و شاعرانه تر منعكس مي شود.
این منتقد ادبی با اشاره به جایگاه عشق در آثار شاملو ، چنین اظهار نظر می کند: پیش تر هم گفته ام که ؛ عشق در ديوان شاملو دو مقوله عشق شخصي و عشق جمعي را در بر مي‌‏گيرد و او از آغاز كار شاعري تا به آخرين مجموعه شعرش"حديث بي‌‏قراري ماهان "به هر دو محور و فادار مي‌‏ماند.
وي با اظهار این سخن که ؛ شاملو در محور عشق شخصي سه دوره را پشت سرگذاشته‌‏است ؛ نخستین دوره آن را متعلق به سال 1334 می داند یعنی زمانی که شاملو دوره خلا عشق را به طورموقت پشت سر می گذارد و از فضاي شعرهايش که بسيار تيره و مايوس كننده بودند کمی فاصله می گیرد . : شاعر در شعرهاي اين دوره‌‏ انتظار تجلي عشق را دارد.
مولف کتاب «در آمدی برزیبایی شناسی شعر» با اشاره به سال 1334 و مجموعه شعر"هواي تازه" گفت : سال 1334 در مجموعه شعر هوای تازه با شش عاشقانه زيبا كه شاعر در آن فضاي متفاوتي را تجربه كرده است، مواجه مي‌‏شويم ،كه به نظر مي‌‏رسد، در اين دوره از زندگي شاعر شاهد تجلي يك عشق جديد اما موقت هستيم.
اما شاملو پس از سرايش اين شعرها باز هم وارد فضاي انتظار مي‌‏شود و پس از اين دوره او با آیدا آشنا می شود و فضاي جديدي در شعرهايی مانند؛ مجموعه شعر" آيدا در آينه" آغاز مي‌‏شود. از این پس ما با زيباترين عاشقانه‌‏هاي او روبرو مي‌‏شويم كه شاعر معشوق زن را مورد خطاب قرار مي‌‏دهد. پس از اين هسته اصلي عاشقانه‌‏هاي شاملو آيدا مي‌‏شود و در شعرهاي شاملو آيدا، تبديل به يك معشوق فراگير مي‌‏شود وشاعر در اين دوره زيباترين عاشقانه‌‏ها را مي‌‏سرايد.
وي در ادامه با اشاره به اين نكته كه شاملو پس از" مرثيه‌‏هاي خاك" وارد فضاي جديدي مي‌‏شود، می گوید: شعرهاي شاملو با اينكه در اين دوره به شدت عاشقانه است، اما با حسرت همراه است و علت اين حسرت نزدیکی شاعر به سال های پيري و پاياني عمر است . شاملو در این سال ها غصه مي‌‏خورد كه بميرد و معشوق او تنها بماند و اين تنها حسرتي است كه در زندگي شاعر وجود دارد. اين مضمون به شدت در مجموعه "مرثيه‌‏هاي خاك" حاكم است.
سلاجقه با اشاره به اين نكته كه از سال‌‏هاي45 به بعد شعرهاي شاملو با نوعی حسرت فلسفی همراه مي‌‏شود، گفت: اين حسرت تا پايان شاعري شاملو با او همراه است، البته هر چه كه به دوران پاياني عمر شاعر نزديك مي‌‏شويم، تعداد عاشقانه‌‏هاي او كم تر و دروني‌‏تر مي‌‏شود. اما شاعر به قدري براي عشق ارزش قائل است كه در آخرين شعرهايش نيز" در حديث بي قراري‌‏ماهان" باز هم عاشق است. در اين شعرها شاهد تصويري از مرگ و همراهي عشق با او هستيم كه باعث مي‌‏شود شاعر احساس تنهايي نكند.
این استاد دانشگاه در ادامه می افزاید: درشعرهاي سال‌‏هاي 1341 شاملو" آيدا "همواره حضور دارد. اما من معشوق را در شعر شاملو تنها آيدا نمي‌‏دانم، شعر او هميشه با آيدا شروع مي‌‏شود و رفته رفته معشوق در شعر شاملو فراگير مي‌‏شود. البته بايد اين را هم بگويم شعر شاملو هيچ‌‏گاه خالی ازحضور" آيدا" نيست.

سلاجقه در ادامه درباره كتاب نقد آثار شاملو كه قرار است با عنوان « امیر زاده کاشی ها» در انتشارات "مرواريد" منتشر شود، گفت: تمامی اشعار منتشر شده از شاملو را مورد بررسی قرار داده ام و 90 درصد شعرهای برتر او را مورد تحلیل و نقد قرار گرفته است و هر شعر را بر اساس ساختارش مورد بررسي و تحلیل قرار داده‌‏ام. اين كتاب 10 فصل دارد كه در فصل نخست درباره ويژگي سبكي آثار شاملو در بخش‌‏هاي ديگر به اشعار اجتماعي، هذيان‌‏ها، منظومه‌‏ها، مرثيه‌‏ها، عاشقانه‌‏ها، شبانه‌‏ها، سفر، انديشه‌‏هاي فلسفي واشعار " نوستالژیک" پرداخته‌‏ام. اين كتاب در حدود 730 صفحه است . قصد داشتم این اثر تا سال رو درگذشت شاملو روانه بازار کتاب شود که به دلیل طولانی شدن مراحل تصحیح و ویرایش به تاخیر افتاد که امید وارم به زودی روانه بازار کتاب شود.


************************************************
دكتر يدالله جلالي:
شاملو براي مخالفت با سانسور به اشعار گويش‌‏ورانه روي آورد

بهار اولين شعر "گويش ورانه" را سرود و شاملو در منظومه "پريا و دختراي ننه دريا" و فروغ در شعر"به علي گفت مادرش روزي" اين گونه شعر را به كمال رساندند.
شاملو از جمله شاعراني است كه به زيبايي اشعار گويش‌‏ورانه پي‌‏برد و معتقد بود كه ما چنان به اين ترانه‌‏ها عادت كرده‌‏ايم كه از درك هنري آن عاجزيم.
شاملو براي مخالفت با سانسور پس از كودتاي1332 به اشعار گويش‌ ‏ورانه روي آورد. او منظومه پريا را در سال 1332 با توجه به فضاي اختناق و سانسور به اصلاح براي كودكان سرود، ولي مخاطب اصلي او بزرگسالان بودند و بعدها اين منظومه را به صورت مستقل و با نقاشي منتشر كرد.
شاملو در منظومه" پريا و دختراي ننه دريا" و فروغ در شعر" به علي گفت، مادرش روزي" به لحن گويش ورانه مردم تهران نزديك شده‌‏اند. در پايان قصه دختراي ننه دريا شاهد پيروزي هستيم؛ اما شكست پايان قصه‌‏هاي ننه دريا را رقم مي‌‏زند و پايان منظومه "به علي گفت، مادرش روزي" نيز مرگ است، فروغ و شاملو به دستاوردهاي بي‌‏نظير اين منظومه‌‏ها پي برده بودند ولي هر كدام با بياني از ادامه اين شيوه سرباز زدند.



************************************************علي بابا چاهي:
شاملو ملكه معنا را بر اريكه سلطنت نشانده‌‏است

شاملو يك پيشنهاد دهنده‌‏است و در دوره‌‏هاي بعد با ديدگاه‌‏هايي كه او در شعر بيان مي‌‏كند مورد اقبال شاعران زيادي قرار مي‌‏گيرد.
شاملو به ويژه در كتاب هواي تازه بدون آنكه خودش به اين موضوع آگاهي داشته باشد، در وهله نخست يك پيشنهاد دهنده‌‏است. فروغ فرخزاد با خواندن يكي از شعرهاي او- شعري كه زندگي‌‏ست- به نقطه‌‏اي مي رسد كه مي‌‏گويد زبان فارسي از چه امكاناتي براي بيان مكالمه و محاوره برخوردار است.
تصادفا اين شعر از ديدگاه ديگري اخيرا مورد نفي قرار گرفته است، در كتاب كم حجمي كه منوچهر آتشي در خصوص شاملو نوشته است اين شعر را محكوم مي‌‏كند و مي‌‏گويد كه اين شعري ايدئولوژي ‌‏زده است. به گمان من حتي اگر اين شعر داراي اين خصوصيت هم باشد، اين حرف بسيار نادرست به نظر مي‌‏رسد.
به نظر مي‌‏رسد اين داوري‌‏ها غرض ورزانه است. لازم مي‌‏دانم كه در پرانتز يا بيرون پرانتز بگويم كه اين اثر و ديگر آثاري كه در اين مقطع زماني سروده شده‌‏اند در واقع رنگ و بويي ايدولوژيك دارند و اين در نتيجه يك فرايند اجتناب ناپذيرتاريخي است. هر شعر بايد با توجه به زمان سرايش آن مورد بررسي قرار بگيرد. اگر از اين منظر نگاه كنيم ستايش ياغي‌‏ها و قهرمان‌‏هاي محلي در شعر آتشي نيز موضوعيت نخواهد داشت.
بر خلاف تصور رايج، خصوصيتي در شعر شاملو وجود داردكه رويكرد او را نسبت به كلمات آركائيك نفي مي‌‏كند. من معتقدم كه در مقاطعي خاص كه شعر دچار يكنواختي و كسالت شده‌‏است، مي‌‏توان توسط اهرمي همچون كلمات آركائيك متن شعري را به جنبش درآورد و اين كار هر كسي نيست. به اين معنا كه شاملو به خوبي از عهده اين كار بر آمده‌‏است كه خود در آينده آن را به عنوان سر مشقي به آيندگان سفارش مي‌‏كند.
شعر شاملو ماندگار است. از منظر نقد امروز شعر شاملو داراي آسيب شناسي هم هست، چرا كه اين شعر متكي به اتوريته بيان خطابي است و به مرجعيت معنا مي‌‏انديشد. شاملو ملكه معنا را بر اريكه سلطنت نشانده‌‏است.
شعر شاملو با قطعيت كلام محوري همراه‌‏است. گرايش به نمايش تقابل‌‏هاي دوتايي كه از دوران افلاطون تاكنون در ادبيات غرب قابل مشاهده‌‏است در شعر او به خوبي نمود پيدا مي‌‏كند. قدرت استعلاي من راوي چيزي جز من ذهني مولف نيست، با اين وصف پاره‌‏اي متن ، شاملو راه را بر چند باوري معرفت شناختي بسته‌‏است.
به گمان من به موازات عيني شدن پديده‌‏هاي هستي محبوب يا معشوق نيز در شعر معاصر جلوه زميني‌‏تري يا حضور زميني‌‏تري پيدا مي‌‏كند. يعني قابل لمس‌‏تر مي‌‏شود و داراي خون و پوست به نظر مي‌‏رسد شعر شاملو از اين قاعده مستثني نيست .اما بن بينش شعر مدرن امروز كه متكي بر عدم قطعيت و عدم نسبیت‌‏گرايي و گرايش به تقابل‌‏هاي دوتايي است معشوق را نه تنها در شعر شاملو بلكه در شعر معاصر نيز همچنان با ستايشي مطلق همراه مي‌‏كند. بدين معنا باز هم گويا محبوب مورد اشاره از زمين به تدريج گسسته مي‌‏شود و به عرش مي‌‏رسد.
معشوق شاملو فردي است كه از منظري مردسالارانه مورد ستايش قرار مي‌‏گيرد. جلوه زنانه او صحنه نمايش تفاخر شاعر مي‌‏شود. به نظر من شاعران امروز با نسبیت‌‏گرايي بيشتري به مفاهيمي همچون معشوق بايد بپردازد تا فاصله ناخواسته‌‏اي بين معشوق و شاعر پديد نيايد و نگاه شاعر نگاهي از بالا به معشوق نباشد، آنچنان كه غالبا در شعر چنين است.



************************************************
رسول يونان:
شاملو به انسان عشق مي‌‏ورزد تا به معشوق

شاملو شاعري بزرگ بود، اگر در اروپا به دنيا مي‌‏آمد حتما لباس شواليه تن او مي‌‏كردند و مورد احترام بيشتري قرار مي‌‏گرفت.
احمد شاملو حتي اگر شعر هم نمي‌‏سرود در ادبيات ايران و جهان ماندگار مي‌‏شد، چرا كه او علاوه بر شعر دستي در ترجمه، داستان نويسي، تحقيق، پژوهش و بازسرايي متون كلاسيك داشت و همه اين مسايل دست به دست هم مي‌‏دهند كه شاملو به اين زودي از ياد نرود.
شاملو نقطه جدايي شعر معاصر از شعر كلاسيك است. شعر نو با نام شاملو عظمت يافت هر چند كه نيما آغازگر آن بود؛ اما شاملو با ارائه شعرهاي منسجم‌‏تر و زيباتر توانست از شعر كلاسيک فاصله بگيرد.
شاملو از زبان"آركائيك" در شعرش به خوبی سود برد. شعرهاي شاملو به دو دسته تقسيم مي‌‏شوند. دسته اول شعرهاي او بيشتر حماسي و اجتماعي‌‏اند كه جنبه آركائيك آنها بيشتر به چشم مي‌‏آيند و دسته دوم شعرهاي عاشقانه‌‏هاي او هستند كه بيشتر به شعر معاصر جهان شباهت دارد.
شاملو تاثير بسزايي روي شعر معاصر گذاشته‌‏است و بي‌‏شك او نيز از شاعران معاصر نظير" لوركا، ناظم حكمت، پل الوار و..." تاثير پذيرفته‌‏است. اما تاثير گذاري او از تاثير پذيري‌‏اش بيشتر است. در دهه 50 حتي فروشندگان دوره ‌‏گرد نيز تحت تاثير شاملو بوده‌‏اند چه برسد به شاعران.
شاعراني كه به شيوه شاملو شعر سروده‌‏اند در سايه او هستند، چون؛ تقليد مو به مو كار درستي نيست و به همين دليل است كه امروزه نامي از آنها به ميان نمي‌‏آيد. اكثر شاعران معاصر در كتاب‌‏هاي اوليه خود تحت تاثير شاملو بوده‌‏اند؛ اما شاملو مستقيما در شعرهاي نخستين‌‏اش تحت تاثير شاعران كلاسيك بود.
شعر شاملو، شعري است كه به مسايل سياسي و اجتماعي بي‌‏اعتنا نيست. با توجه به اين كه شاملو در ايران متولد و زندگي كرده‌‏است، خواه ‌‏ناخواه تحت تاثير تنش‌‏هاي اجتماعي و سياسي قرار گرفته؛ بنابراين بيشتر شعرهاي او در برگيرنده مسايل سياسي ـ اجتماعي است؛از به درآويخته شدن سرتيپ زنگنه تا اندوه نان كارگران بيجاري.

شاملو يك شاعر متعهد است و تمام اقشار جامعه در شعر او به عنوان يك كاراكتر حضور دارند. او در برج عاج زندگي نكرد كه شعرش صرفا رويايي عاشقانه باشد. معشوق در شعر شاملو بيشتر انسان است تا يك زن. او در ستايش انسان سخن گفته است. شاملو در شعرش انسان آگاه را با نام "آيدا" گاه با نام"تو" گاه با نام"وارتان" مي‌‏سرايد. او به انسان عشق مي‌‏ورزد تا به معشوق.



************************************************
احمد پوري مترجم :
گاهی با ترجمه شاملو شعر از متن اصلی بهتر می شود

ترجمه شعر افق هاي جديدي را پيش روي شاعران مي گذارد و آنها را با عرصه هاي هنر در فضايي متفاوت آشنا مي سازد.
در صد سال اخير ترجمه شعر تاثير بسزايي در ادبيات معاصر ايران گذاشته و پيدايش قالب هاي نو درشعر فارسي كه قبلا بي سابقه بوده دليلي بر اين مدعاست .
مترجم بايد در ترجمه فضاي شعر را القا كند و وفاداري به ترجمه تحت لفظي كلمات شعر نمي تواند فضايي را كه شاعر به وجود آورده به خواننده القا كند.
مترجم مجموعه" تو را دوست دارم چون نان و نمك" در ادامه با بيان اين مطلب كه هدف غايي يك مترجم از ترجمه شعر، فراهم كردن زمينه لذت براي خوانندگان است گفت: بسياري از ترجمه هايي كه در حال حاضر روانه بازار کتاب مي شوند بيشتر شبيه نثر هستند كه هيچ فضايي را براي خواننده ايجاد نمي كند و اگر اسم شاعر را از پاي اين ترجمه ها برداريم خواننده ها واقعا احساس نمي كنند كه با متني كه روبه رو هستند شعر است.
اگر به اشعار لوركا و مارگريت بيگل با ترجمه احمد شاملو نگاه كنيم و دو متن را با يكديگر مقايسه كنيم مي بينيم كه شاملو در اين ترجمه ها شاهكار كرده است.
به نظرمن ترجمه هاي شاملو از متن اصلي اين اشعار موفق تر بوده اند.


************************************************
ضياء الدين ترابي :
شعر شاملو، شعر زمان خودش است

شاملو و نيما از دو راه متفاوت به سوي يك هدف مي روند ، نيما از نظم به شعر وشاملو از نثر به سوي شعر مي رود و شعر شاملو از نثر به سوي شعر مي رود و ريشه در سنت نثري دارد.
شعر شاملو ، شعري مخيل ، در قالب نثر است و از وقتي سرودن شعر بي وزن را آغاز مي كند ، شاعري تأثيرگذار مي شود.
ترابي درباره زبان وآهنگ شعر شاملو گفت : شاملو به زباني مي رسد و آن را تا آخرين شعر خود حفظ مي كند كه اين فاصله گرفتن از زبان زمانه موجب تشخيص شعر شاملوست . بر اثر مرور زمان شاملو به كشف جديدي مي رسد ومتوجه پتانسيل موسيقيايي نثر قرن چهارم مي شود.
وي فرم را براي شاملو دروني خواند و درباره محتواي شعرهاي شاملو گفت : شعر شاملو از نظر محتوا ، شعر زمان خودش است .



************************************************

حميد رضا شكارسري :
شاملو شعر می آفریند تا اندیشه را بیان کند
شاملو با برداشتن شروط شعريت كلاسيك ، به نفع شعر، از قيد وبندهاي دست وپاگير عروض وقافيه رها مي شود وفضا را براي جولان توسن تخيل آماده مي كند.
شكارسري شاملو را شاعري كلي نگر است. شعر شاملو فاقد هويت تاريخي وبه لحاظ زماني و مكاني شعري ازلي ، ابدي است . درآثار شاملو ، زبان فضاي خود را به شعر تحميل مي كند.
انديشه درشعر شاملو جایگاه ویژه ای دارد. در آثار شاملو ، شعر آفريده مي شود تا انديشه را بيان كند.



منبع
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
غم‌ام مدد نکرد:
چنان از مرزهای تکاثف برگذشت
که کس به اندوه‌ناکی‌ی جان پر دريغ‌ام
ره نبرد.

نگاه‌ام به خلاء خيره ماند
گفتند
به ملال گذشته می‌انديشد.

از سخن بازماندم
گفتند
مانا کف‌گير روغن زبانی‌اش
به ته ديگ آمده.

اشکی حلقه به چشم‌ام نبست،
گفتند
به خاک افتادن آن همه سروَش
به هيچ نيست.

بی‌خود از خويش
صيحه بر نياوردم،
گفتند
در حضور
متظاهر مهر است
اما چون برفتی
خاطر
بروفتی.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
آثار شنيداري از احمد شاملو :

1 - كاشفان فروتن شوكران - خوانش شعرهاي شاملو با صداي احمد شاملو - آهنگساز : فريدون شهبازيان

2 - كاشفان فروتن شوكران 2- خوانش شعرهاي شاملو با صداي احمد شاملو - آهنگساز : فريدون شهبازيان

3 - سكوت سرشار از ناگفته هاست . شعرهاي شاعر آلماني ماركوت بيگل با صداي احمد شاملو

4 - چيدن سپيده دم . شعرهاي شاعر آلماني ماركوت بيگل با صداي احمد شاملو

5 - سياه همچون اعماق آفريقاي خودم - شعرهاي لنسكتن هيوز با صداي احمد شاملو

6 - ترانه هاي ميهن تلخ با صداي احمد شاملو

7 - پريا با صداي احمد شاملو - آهنگساز استاد حسين عليزاده
8 - باغ آينه

9 - ققنوس در بارانhttp://mahoor.ir/product_detail.asp?Pic_id=120

10 - ابراهيم در آتش


11 - مدايح بي صله

12 - رباعيات خيام با صداي احمد شاملو و استاد شجريان


13 - شعرهاي نيما يوشيج


14 - غزليات حافظ

15 - غزليات مولوي

16 - در آستانه
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
عاشقان ، سرشکسته گذشتند
شرمسار ِ ترانه های ِ بی هنگام ِ خویش
و کوچه ها ، بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان شکسته گذشتند
خسته ، بر اسبان تشریح
و لَته های بیرنگ ِ غروری نگون سار
بر نیزه هایشان.
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامیکه هر غبار ِ راه ِ لعنت شده ، نفرینت میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای؟
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز باور نداشتی.
فغان ! که سرگذشت ما
سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان
بازمی آمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد
که مادران ِ سیاه پوش
- داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها
سربرنگرفته اند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
ابراهيم در آتش؛ اثری از احمد شاملو

در آوار خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک،
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته ی زیباترین زنان -
که اینش
به نظر
هدیّتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردای ! چه مردی !
که می گفت
قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیباترين نام ها را
بگوید.

و شیر آهنکوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه ی آشیل
در نوشت. -
رویینه تنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.



«- آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فرو پوشیده باشی!»



« - آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سر نوشت مرا بسازد؟

من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرو رتن
تن زدم.
صدایی بودم من
- شکلی میان اشکال -،
و معنایی یافتم.

من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچه ای
گلی
یا ریشه ای
که جوانه ای
یا یکی دانه
که جنگلی -
راست بدان گونه
که عامی مرمی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.



من بینوا بندگکی سر به راه
نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری
نبود:

مرا دیگرگونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ای
که نواله ی ناگزیر را
گردن
کج نمی کند.

و خدایی
دیگرگونه
آفریدم ».



دریغا شیر آهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.

اما نه خدا و نه شیطان -
سر نوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند.
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بیرون زمان
ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گُرده های مان.
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.


در مردگان خویش
نظر می بندم
با طرح خنده ای،
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ای!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دیری ست تا سوز غریب مهاجم
پا سست کرده است،
و اکنون
یال بلند یابوای تنها
که در خنلنگزار تیره
به فریاد مرغی تنها
گوش می جنباند
جز از نسیم مهربان ولایت
آشفته نمی شود.
من این را نمی دانم، برادران!
من این را نمی بینم
هر چند
میان من و خلنگزاران خاموش
اکنون
بناهای آسمان سای است و
درّه های غریو
که گیاه و پرنده
در آن
رویش و پرواز حسرت است.

بر آسمان
اما
سرودی بلند می گذرد
با دنباله ی طنینش، برادران!
من اینجا پا سفت کرده ام که همین را بگویم
اگر چند
دور از آن جای که می باید باشم
زندانی سرکش جان خویشم و
بی من
آفتاب
بر شالیزاران دره ی زیراب
غریب و دلشکسته می گذرد.



بر آسمان سرودی بلند می گذرد
با دنباله ی طنینش، برادران !
من این جا مانده ام از اصل خود به دور
که همین را بگویم؛
و بدین رسالت
دیری ست
تا مرگ را
فریفته ام.

بر آسمان
سرودی بلند میگذرد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مرگ شاملو به روايت خودش


راست ش موضوع زندگي و مرگ را من سال ها است كه براي خودم حل كرده ام و با هيچ كدام مساله ئي ندارم . انسان كاملا برحسب تصادف به دنيا مي آيد اما مرگش حتمي است . و همين مقدر بودن مرگ است كه به زندگي معني مي دهد. انساني كه دانسته زيسته و لحظه به لحظه عمرش معني داشته آبروي جامعه ، پشتوانه سربلندي ، و بخشي از تاريخ يك ملت است حتي هنگامي كه محيط او به درستي دركش نكند. من به خاموشي تقديري جسم او اشك نمي ريزم . حضورش حرمت آموخت و لاجرم غيابش به اين حرمت ابعاد افسانه ئي مي بخشد

احمد شاملو/1369/دفترهاي سپيد بي گناهي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
نامه‌ احمد شاملو به‌ يك‌ نويسنده‌ تركمن‌ درباره‌ شعر "زخم‌ قلب‌ آمان‌ جان‌"


آقاي‌ عزيز!
بدون‌ هيچ‌ مقدمه‌ يي‌ به‌ شما بگويم‌ كه‌ نامه‌ تان‌ مرابي‌اندازه‌ شادمان‌ كرد. شادي‌ من‌ از دريافت‌ نامه‌ شما علل‌ بسيار دارد و آخرين‌ آن‌ عطف‌ توجهي‌ است‌ كه‌ به‌ شعر من‌ «از زخم‌ قلب‌ آمان‌ جان‌» كرده‌ ايد ... هيچ‌ مي‌دانيد كه‌ من‌ اين‌ شعر را بيش‌ از ديگر اشعارم‌ دوست‌ مي‌دارم‌? و هيچ‌ مي‌دانيد كه‌ اين‌ شعر عملا قسمتي‌ از زندگي‌ من‌ است‌?
من‌ تركمن‌ها را بيش‌ از هر ملت‌ و هر نژادي‌ دوست‌ مي‌دارم‌، نمي‌ دانم‌ چرا. و مدت‌هاي‌ دراز در ميان‌ آنان‌ زندگي‌ كرده‌ام‌.
از بندر شاه‌ تا اترك‌. شب‌هاي‌ بسيار در آلاچيق‌هاي‌ شما خفته‌ام‌ و روزهاي‌ دراز در اوبه‌ها ميان‌ سگ‌ها، كلاه‌هاي‌ پوستي‌، نگاه‌هاي‌ متجسس‌ بدبين‌، دشت‌هاي‌ پر همهمه‌ سرسبز وبي‌انتها، زنان‌ خاموش‌ اسرارآميز و رنگ‌هاي‌ تند لباس‌ها و روسري‌هايشان‌، ارابه‌ و اسب‌هاي‌ مغرور گردنكش‌ بسر برده‌ ام‌.

دختران‌ دشت‌!
دختران‌ تركمن‌ به‌ شهر تعلق‌ ندارند و نمي‌ دانم‌ آيا لازم‌ است‌ اين‌ شعر را بدين‌ صورت‌ پاره‌ پاره‌ كنم‌? به‌ هر حال‌، اين‌ عمل‌ براي‌ من‌ در حكم‌ تجديد خاطره‌يي‌ است‌.
شهر، كثيف‌ وبي‌حصار و پر حرف‌ است‌. دختران‌ تركمن‌ زادگان‌ دشتند، مانند دشت‌ عميقند و اسرار آميز و خاموش‌... آن‌ها فقط‌ دختر دشت‌، دختر صحرا هستند.
و ديگر ... دختران‌ انتظارند. زندگي‌ آنان‌ جز انتظار، هيچ‌ نيست‌. اما انتظار چه‌ چيز? «انتظار پايان‌» در عمق‌ روح‌ خود، ايشان‌ هيچ‌ چيز را انتظار نمي‌ كشند. آيا به‌ انتظار پايان‌ زندگي‌ خويشند? در سرتاسر دشت‌، جز سكوت‌ و فقر هيچ‌ چيز حكومت‌ نمي‌ كند. اما سكوت‌ هميشه‌ در انتظار صدا است‌. و دختران‌ اين‌ انتظاربي‌انجام‌، در آن‌ دشت‌بي‌كرانه‌ به‌ اميد چيستند? آيا اصلا اميدي‌ دارند? نه‌ ! دشت‌،بي‌كران‌ و اميد آنان‌ تنگ‌أ و در خلق‌ و خوي‌ تنگ‌ خويش‌، آرزوي‌بي‌كران‌ دارندأ چرا كه‌ آرزو به‌ هر اندازه‌ كه‌ ناچيز باشد، چون‌ به‌ كرانه‌ نرسد،بي‌كرانه‌ مي‌نمايد.
خيال‌ آنان‌ پي‌ آلاچيق‌ نوتري‌ مي‌گردد. اما همراه‌ اين‌ خيال‌ زندگي‌ آنان‌ در آلاچيق‌هايي‌ مي‌گذرد كه‌ صد سال‌ از عمر هر يك‌ گذشته‌ است‌...
آنان‌ به‌ جوانه‌هاي‌ كوچكي‌ مي‌مانند كه‌ زير زره‌ آهنيني‌ از تعصبات‌ محبوسند. اگر از زير اين‌ زره‌ به‌ در آيند، همه‌ تمناها و توقعات‌ بيدار مي‌شود. بسان‌ يال‌ بلند اسبي‌ وحشي‌ كه‌ از نفس‌ بادي‌ عاصي‌ آشفته‌ شود. روي‌ اخطار من‌ با آنها است‌:
از زره‌ جامه‌ تان‌ اگر بشكوفيد
باد ديوانه‌
يال‌ بلند اسب‌ تمنا را
آشفته‌ كرد خواهد.
در دنيا هيچ‌ چيز براي‌ من‌ خيال‌ انگيزتر از اين‌ نبوده‌ است‌ كه‌ از دور منظره‌ شامگاهي‌ اوبه‌يي‌ را تماشا كنم‌.
آتش‌هايي‌ كه‌ براي‌ دفع‌ پشه‌ در برابر هر آلاچيق‌ برافروخته‌ مي‌شودأ ستون‌ باريك‌ شعله‌هايي‌ كه‌ از اين‌ آتش‌ها برخاسته‌، به‌ طاقي‌ از دود كه‌ آسمان‌ اوبه‌ را فرا گرفته‌ است‌ مي‌پيوندد ... گويي‌ بر ستون‌هاي‌ بلندي‌ از آتش‌، طاقي‌ از دود نهاده‌ اند! آنها دختران‌ چنين‌ سرزمين‌ و چنين‌ طبيعتي‌ هستند.
عشق‌ها از دسترس‌ آنان‌ به‌ دور است‌. آنان‌ دختران‌ عشق‌هاي‌ دورند.
در سرزمين‌ شما، معناي‌ روز، سكوت‌ و كار است‌. آنان‌ دختران‌ روز سكوت‌ و كارند.
در سرزمين‌ شما، معناي‌ «شب‌» خستگي‌ است‌. آنان‌ دختران‌ شب‌هاي‌ خستگي‌ هستند.
آنان‌ دختران‌ تمام‌ روزبي‌خستگي‌ دويدن‌ اند.
آنان‌ دختران‌ شب‌ همه‌ شب‌، سرشكسته‌ به‌ كنج‌بي‌حقي‌ خويش‌ خزيدند.
اگر به‌ رقا برخيزند، بازوان‌ آنان‌ به‌ هيات‌ و ظرافت‌ فواره‌يي‌ است‌أ اما اين‌ فواره‌ در باغ‌ خلوت‌ كدام‌ عشق‌ به‌ بازي‌ و رقا در مي‌آيد? اگر دختران‌ هندو به‌ سياق‌ سنت‌هاي‌ خويش‌، به‌ شكرانه‌ توفيقي‌، سپاس‌ خدايان‌ را در معابد خويش‌ مي‌رقصند، دختران‌ تركمن‌ به‌ شكرانه‌ كدامين‌ آبي‌ كه‌ بر آتش‌ كامشان‌ فرو ريخته‌ شده‌ است‌أ فواره‌هاي‌ بازوي‌ خود را به‌ رقا بر افرازند? تا اينجا، سخن‌ يك‌ سر، برسر غرايز سركوب‌ شده‌ بود ... امابيهوده‌ است‌ كه‌ شاعر، عطر لغات‌ خود را با گفت‌ و گوي‌ از موها و نگاه‌ها كدر كند. حقيقت‌ از اينجا است‌ كه‌ آغاز مي‌شود:
زندگي‌ دختران‌ تركمن‌، جز رفت‌ و آمد در دشتي‌ مه‌ زده‌ نيست‌. زندگي‌ آنان‌ جز شرم‌ «زن‌ بودن‌»، جز طبيعت‌ و گوسفندان‌ و فرودستي‌ جنسيت‌ خويش‌، هيچ‌ نيست‌...
آمان‌ جان‌، جان‌ خويش‌ را بر سر اين‌ سودا نهاد كه‌ صحرا، از فقر و سكوت‌ رهايي‌ يابد، دختر تركمن‌ از زره‌ جامه‌ خويش‌ بشكوفد، دوشادوش‌ مرد خويش‌ زندگي‌ كند و بازوان‌ فواره‌يي‌اش‌ را در رقا شكرانه‌ كامكاري‌ برافرازد...
پرسش‌ من‌ اين‌ است‌:
دختران‌ دشت‌! از زخم‌ گلوله‌يي‌ كه‌ سينه‌ آمان‌ جان‌ را شكافت‌، به‌ قلب‌ كدامين‌ شما خون‌ چكيده‌ است‌?
آيا از ميان‌ شما كدام‌ يك‌ محبوبه‌ او بود?
و اكنون‌ كه‌ آمان‌ جان‌ با قلبي‌ سوراخ‌ از گلوله‌ در دل‌ خاك‌ مرطوب‌ خفته‌ است‌، آيا هنوز محبوبه‌ اش‌ او را بخاطر دارد? آيا هنوز محبوبه‌ اش‌ فكر و روح‌ و ايمان‌ او را در دل‌ خود زنده‌ نگه‌ داشته‌ است‌?
در دل‌ آن‌ شب‌هايي‌ كه‌ بخاطر باراني‌ بودن‌ هوا كارها متوقف‌ مي‌ماند و همه‌ به‌ كنج‌ آلاچيق‌ خويش‌ مي‌خزند، آيا هيچ‌ يك‌ از شما دختران‌ دشت‌، به‌ ياد مردي‌ كه‌ در راه‌ شما مرد، در بستر خود در آن‌ بستر خشن‌ و نوميد و دل‌ تنگ‌، در آن‌ بستري‌ كه‌ از انديشه‌هاي‌ اسرار آميز و درد ناك‌ سرشار است‌ بيدار مي‌مانيد? و آيا بدان‌ اندازه‌ به‌ ياد و در انديشه‌ او هستيد كه‌ خواب‌ به‌ چشمانتان‌ نيايد? آيا بدان‌ اندازه‌ به‌ ياد و در انديشه‌ او هستيد كه‌ چشمانتان‌ تا ديرگاه‌ باز ماند و آتشي‌ كه‌ در برابرتان‌ در اجاق‌ ميان‌ آلاچيق‌ روشن‌ است‌ در چشم‌هايتان‌ منعكس‌ شود?
بين‌ شما كدام‌ يك‌
صيقل‌ مي‌دهيد
سلاح‌ آمان‌ جان‌ را
براي‌
روز
انتقام‌
شعر اندكي‌ پيچيده‌ است‌. تصديق‌ مي‌كنم‌ ولي‌ ... من‌ تركمن‌ صحرا را دوست‌ دارم‌. اين‌ را هم‌ شما از من‌ قبول‌ كنيد.

غم‌ يك‌جفت‌ چشم‌ مورب، نامه‌ احمد شاملو به‌ يك‌
نويسنده‌ تركمن‌ درباره‌ شعر "زخم‌ قلب‌ آمان‌ جان‌"،
ا:

شايد تعجب‌ كنيد اگر بگويم‌ چندين‌ ماه‌ در «قره‌ تپه‌»
و «امچلي‌» و «قره‌ قاشلي‌» كمباين‌ و تراكتور
مي‌رانده‌ام‌... از خانه‌هاي‌ خشت‌ و گلي‌ متنفرم‌ و
دشت‌هاي‌ وسيع‌ و كلاه‌ پوستي‌ و آلاچيق‌هاي‌ تركمن‌
صحرا را هرگز از ياد نمي‌ برم‌.
شبي‌ ديرگاه‌ )در يكي‌ از آلاچيق‌هاي‌ تركمني‌( احساس‌
كردم‌ هنوز زير پلك‌هاي‌ فرو بسته‌ خود بيدارم‌. كوشيدم‌
به‌ خواب‌ بروم‌ نتوانستم‌.
و سرانجام‌ چشم‌هايم‌ را گشودم‌. در انعكاس‌ زرد و سرخ‌
نيمسوز اجاق‌ و يا شايد فانوسي‌ كه‌ به‌ احترام‌
مهمانان‌ در حاشيه‌ وسيع‌ اجاق‌ روشن‌ نهاده‌ بودند،
روبروي‌ خود، در آنسوي‌ تشچال‌ ، چهره‌ گرد دخترك‌
صاحبخانه‌ را ديدم‌ كه‌ در انديشه‌يي‌ دور و دراز بيدار
مانده‌ چشمش‌ به‌ زبانه‌هاي‌ كوتاه‌ آتش‌ ره‌ كشيده‌
بود.
غمي‌ كه‌ در آن‌ چشم‌هاي‌ مورب‌ ديدم‌ هرگز از خاطرم‌
نخواهد رفت‌. اول‌ شب‌ سخن‌ از آبايي‌ به‌ ميان‌ آمده‌
بود. از دخترك‌ پرسيده‌ بودم‌ مي‌شناختيش‌? جوابي‌
نداده‌ بود. وقتي‌ در آن‌ ديرگاه‌ بيدار ديدمش‌ با خود
گفتم‌: به‌ آبايي‌ فكر مي‌كند!
بيرون‌ آهنگ‌ يكنواخت‌ باران‌ بود و لاييدن‌ سگي‌ تنها
در دوردست‌. شعر را هفته‌يي‌ بعد نوشتم‌.
پانويس‌:
«آبايي‌ دبير تركمني‌ بود كه‌ نيمه‌هاي‌ دهه‌ 20 در
گرگان‌ به‌ ضرب‌ گلوله‌ كشته‌ شد...»
در چاپ‌هاي‌ زمان‌ شاه‌ اين‌ شعر، اين‌ نام‌ براي‌
جلوگيري‌ از سانسور به‌ «آمان‌ جان‌» تغيير يافت‌ و خود
او قهرماني‌ اساطيري‌ در يكي‌ از افسانه‌هاي‌ تركمني‌
معرفي‌ شد...»
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
پيغام از خانم هيناکو آبه، شاعر ژاپنی
پيغام از خانم هيناکو آبه، به مناسبت انتشار ترجمه‌ی ژاپنی شعرهای شاملو


خانم کيميه مائدا

از ترجمه‌ی شعرهای شاملو که در مجله‌ی «ميته» چاپ کرديد (از مرگ، شبانه«مردی چنگ در آسمان افکند»، رستاخيز) لذت بردم. در شعرهايش نگرشی به انسان فناپذير حس می‌شود و حرف‌هايش سرود تعالی روح انسان به فراسوی مرگ دانسته می‌شود. در تعالی اين روح، موضوع‌هايي که ظاهرا با هم متضاد به نظر می‌رسند، يعنی عشق و ايستادگی به طور تفکيک ناپذيری در هم آميخته‌اند. هم فريادی که آزادی را طلب می‌کند و هم عشقی که معشوقش را می‌طلبد. که اين نشانه‌های شوق به زندگی انسان است. انگار صدای شاعر را می‌شنوم که به خاطر انسان، که مرگ پايان زندگی اوست، با تمام شوق و قدرت به زندگيش ادامه می دهد. توضيحات شما در مورد آب و هوا و تاريخ ايران به اشاره به زندگی شاعر نيز خواندنی بود و تصويری که از منظره حياط خانه شاعر، که مراسم هفتمين روز درگذشت شاعر در آن برگزار شده‌بود، به دست داديد عين «رويای نيمروز سفيد» بود. به شدت علاقه‌ی مرا برانگيخت که به ايران بروم و سرزمينش را ببينم. اميدوارم روزی با شما به آن‌جا سفر کنم.

هيناکو آبه
13/5/2005

گفتنی‌است که نسخه‌ی ژاپنی سايت شاملو توسط خانم مائدا در حال آماده سازی‌‌است.
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
من چیز زیادی درمورد شاملو نمیدونم جز چند تا مقاله و شعر و نهایتا برخی مطالب این تاپیک ولی برام جالب بود وقتی دیدم توی پاریس احترام عجیبی به احمد شاملو قایل بودن . حتی یه پارک نزدیک منطقه شاتله پاریس بودش که میگفتن محل معراج شاملو بوده . اونجا از هرکی پرسیدم جواب درست و قانع کننده هم ازش نشنیدم . ایا شما اطلاعی دارین که قضیه این معراج از دید فرانسوی ها چیه؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از amirhoman :
من چیز زیادی درمورد شاملو نمیدونم جز چند تا مقاله و شعر و نهایتا برخی مطالب این تاپیک ولی برام جالب بود وقتی دیدم توی پاریس احترام عجیبی به احمد شاملو قایل بودن . حتی یه پارک نزدیک منطقه شاتله پاریس بودش که میگفتن محل معراج شاملو بوده . اونجا از هرکی پرسیدم جواب درست و قانع کننده هم ازش نشنیدم . ایا شما اطلاعی دارین که قضیه این معراج از دید فرانسوی ها چیه؟


دوست عزيزم
در مورد شاملو كه فرموديد بايد عرض كنم كه ادبيات معاصر ايران را جهانيان با 2 نفر ميشناسند .
اول صادق هدايت و سپس با شاملو . به جرات مي توان گفت شاملو در خارج مرزهاي ايران كم از ايران شناخته شده نيست . ميدانم كه در برخي از كشورها شاملو را چون بت مي پرستند و او را يكي از بزرگترين شاعران جهان ميدانند . اما در مورد معراج كه فرموده بوديد بنده كوچكترين اطلاعي ندارم . اگر در انجا معناي معراج به همان معني باشد كه ما مي شناسيم به نظر من خرافه اي بيش نيست و خرافات در ميان اروپاييان گاهي از ما هم بيشتر است . به عنوان مثال خرافات در انگلستان بيداد ميكند و در آلمان اعتقاد به جن و روح خيلي خيلي بيشتر از چيزي است كه ما بدانها اعتقاد داريم .
در هر شكل شاملو انساني است چون ما نه بيشتر . همچنان كه انسانهاي ديگر هستند . معراج اگر به معناي جسماني آن مد نظر باشد كه اصلا خرافه است چون انسان بدون كمك ابزار حتي نمي تواند 30 سانتيمتر از زمين بلند شود و امروزه علم جز اين را نمي پذيرد . اگر هم به معناي روحاني اش باشد بيشتر در باب اسطوره كردن فرد مقابل است و نشاندهنده علاقه آن جامعه به آن شخص است و ميخواهد با غيرعادي نشان دادن فرد مذكور حالتي ويژه به او ببخشد كه باز هم در حد اسطوره است و نمي تواند مبناي علمي داشته باشد .
شاملو و هر انسان ويژه ديگري كه ما در تاريخ داريم از اين باب براي ما مهم هستند كه در زمان خويش انسانهاي تاثير گذار بوده اند . اگر بگوييم شاملو به معراج رفته حتما بايد بپذيريم كه نيچه اصلا زميني نبوده و از جايي غير از اين جهان بوده .

به هر شكل از شما بابت اطلاع رساني آنچه كه ديده ايد تشكر ميشود اما چون از شخص بنده سوال فرموده بوديد من الزاما بايد نظر شخصي خود را اعلام ميكردم و قصد ورود به حوزه نظريات شخصي هيچ فردي را ندارم .

موفق باشيد .
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
به نقل از behroozsara :
دوست عزيزم
در مورد شاملو كه فرموديد بايد عرض كنم كه ادبيات معاصر ايران را جهانيان با 2 نفر ميشناسند .
اول صادق هدايت و سپس با شاملو . به جرات مي توان گفت شاملو در خارج مرزهاي ايران كم از ايران شناخته شده نيست . ميدانم كه در برخي از كشورها شاملو را چون بت مي پرستند و او را يكي از بزرگترين شاعران جهان ميدانند . اما در مورد معراج كه فرموده بوديد بنده كوچكترين اطلاعي ندارم . اگر در انجا معناي معراج به همان معني باشد كه ما مي شناسيم به نظر من خرافه اي بيش نيست و خرافات در ميان اروپاييان گاهي از ما هم بيشتر است . به عنوان مثال خرافات در انگلستان بيداد ميكند و در آلمان اعتقاد به جن و روح خيلي خيلي بيشتر از چيزي است كه ما بدانها اعتقاد داريم .
در هر شكل شاملو انساني است چون ما نه بيشتر . همچنان كه انسانهاي ديگر هستند . معراج اگر به معناي جسماني آن مد نظر باشد كه اصلا خرافه است چون انسان بدون كمك ابزار حتي نمي تواند 30 سانتيمتر از زمين بلند شود و امروزه علم جز اين را نمي پذيرد . اگر هم به معناي روحاني اش باشد بيشتر در باب اسطوره كردن فرد مقابل است و نشاندهنده علاقه آن جامعه به آن شخص است و ميخواهد با غيرعادي نشان دادن فرد مذكور حالتي ويژه به او ببخشد كه باز هم در حد اسطوره است و نمي تواند مبناي علمي داشته باشد .
شاملو و هر انسان ويژه ديگري كه ما در تاريخ داريم از اين باب براي ما مهم هستند كه در زمان خويش انسانهاي تاثير گذار بوده اند . اگر بگوييم شاملو به معراج رفته حتما بايد بپذيريم كه نيچه اصلا زميني نبوده و از جايي غير از اين جهان بوده .

به هر شكل از شما بابت اطلاع رساني آنچه كه ديده ايد تشكر ميشود اما چون از شخص بنده سوال فرموده بوديد من الزاما بايد نظر شخصي خود را اعلام ميكردم و قصد ورود به حوزه نظريات شخصي هيچ فردي را ندارم .

موفق باشيد .


بله دقیقا همون مفهوم معراج و پرواز روح و ... مفهوم بوده
شاید به قول شما اسطوره کردن شخصه . درهر حال برام جالب بود . حتی عکس زیادی ازش بصورت پوستروکارت پستال تو همون منطقه و حتی اطراف کلیسای سک سه کو بودش.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به شاملو
على اكبر گودرزى طائمه

تو را با دريا بخوانم
يا دشت هاى گسترده اى
كه خيانت را مى دانند
تو را با كوچه هاى كوچك
كه صبح را با تو آغاز مى كنند
يا با قلب هاى عاشقى
كه پنجره را مى گشايند و
آزادى را مى جويند
تو را با كدام شب
كدام روز
و كدام لحظه بخوان
كه نامت
جنگل و كوه و دريا باشد
از بامداد بگويم
وقتى كه چشم مى گشودى
و دلى خسته را
به جنگل هاى سبز و پر ترانه ى ِ عشق مى سپردى
توشه ى ِ راه
شعرى پر ستاره بود
تا در جانب بى انتهاى ماتم
تنها نباشيم
عصر بود كه در كوه هاى فاصله ى ِ دوست
به دنبال راهى بودى
تا ماه ِ آواز را
در قلب تاريكى ها بخوانى
تا كودك خاموش سرزمينت
در گاهواره اى كوچك
بى ترانه نباشد
و شب
رنگ دريا را مى گفتى
تا لب هاى خشك و خسته
از نيم و عشق سيراب شوند
وقتى باز مى گشتم
خاك را نگاه مى كردى
صدايى را مى شنيدم كه گفت
جنگلى از ستاره ى ِ شعرهايم
امشب، ميهمان درياست.



به آيدا

ليوان آب را كه آوردم
آن جا نشسته بودى
اما مى دانستم كه نيستى
وقتى رفتم صدايم كردى
آمدم
نبودى
شايد رفته بودى تا با دريا بيايى
آمدى
و با هم از غروبى گفتيم كه پاييز قصه ها را برد
وطعم خوش آن فنجان كه زندگى بود
با سُرفه ات بيدار شدم
نشسته بودى و نگاهم مى كردى
گفتم قهوه
گفتى خوب است
با سينى ِ كوچكى آمدم
نبودى
صدايت كردم
گريستم
و با مهتاب تنها شدم
نجوايى تلخ
چشمى نزديك
و دشتى كه شانه هايم را مى نوازد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
خارپيچ سوزان

ترجمه ى احمد شاملو



يكهو ديدم وسط خاربوته در هم پيچيده اى به تله افتاده ام . نگهبان باغ را با نعره اى صدا
زدم . به دو آمد، اما با هيچ تمهيدى نتوانست خودش را به من برساند . داد زد :
چه جورى توانسته ايد خودتان را بچپانيد آن تو ؟ از همان راه هم برگرديد ديگر .
گفتم :
ممكن نيست . راه ندارد . من داشتم غرق خيالات خودم ، آهسته قدم مى زدم كه ناگهان
ديدم اين توام . درست مثل اين كه بته يكهو دور و برم سبز شده باشد ... ديگر از اين تو
بيرون بيا نيستم : كارم ساخته است
نگهبان گفت : عجبا ! مى رويد تو خيابانى كه ممنوع است مى چپيد لاى اين خارپيچ
وحشتناك و تازه يك چيزى هم طلب كاريد ... در هر صورت تو يك جنگل بكر گير
نكرده ايد كه ، اين جا يك گردشگاه عمومى است . هر جور باشد درتان مى آرند
گردشگاه عمومى ! اما يك همچين بته تيغ پيچ هولناكى ، جاش تو هيچ گردشگاه -
عمومى نيست ... تازه وقتى تنابنده اى قادر نيست به اين نزديك بشود، چه جورى ممكن
است مرا از توش درآورد؟ ... ضمنا اگر هم قرار است كوششى بشود بايد فورى فورى
دست به كار شد : هوا تاريك شده و من محال است شب تو همچين وضعى خوابم ببرد .
سر تا پام خراشيده شده ، عينكم هم از چشمم افتاده و بدون آن هم پيدا كردن اش از آن
حرف هاست . من بى عينك كورم
نگهبان گفت :
همه اين حرف ها درست ، اما شما ناچار بايد دندان رو جگر بگذاريد . يك خرده طاقت
بياريد . يكى اين كه اول بايد چند تا كارگر گير بيارم كه واسه رسيدن به شما راهى وا
كنند تازه پيش از آن هم بايد به فكر گرفتن مجوز كار از مقام مديريت باشم . پس يك ذره
حوصله و يك جو همت لطفا !
عنوان برگردان فرانسوى قطعه است . Le buisson ardent **
عنوان آلمانى اش را نه مى دانم . نه با
اين كه زحمت زيادى داشت . خواستم بدانم . عنوان فرانسوى را مى شد - يا شايد هم مى
بايست - به فارسى (( آتش طور )) ترجمه كرد . اما نخواستم عنوان تفسيرى از متن به
دست دهد . هر چند قصد نويسنده درست همين بوده باشد . يك خرده فكر كردن خيلى
خيلى از ورزش صبح گاهى مفيدتر است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
جايگاه شاملو ونگاه دوران

فتح اله بى نياز


در آغازقرن بيستم ، كمتر انديشمندى بود كه با " ماركس ، نيچه وفرويد " درگير نشده باشد ، در گيربه اين معناكه يا بايد دراين وآن عرصه تاييدشان مى كرد يا رد يا دست كم مورد نقدشان قرار مى داد. اين موقعيت به خودى خود باعث مى شد تا عده اى به ستايش وتقديس ودنباله روى محض رو آورندوجمعى به خصومت ونفى بحث .اين جو ، به متفكرين مستقل وپويا اجازه نقد وانكشاف آزادانه ى اين سه شخصيت را نمى داد وهر نقدى با غوغا سالارى مثبت ومنفى مواجه مى شد .
سالها گذشت ، ميليونها نفربه دليل ابزارى شدن عقايد " ماركس " جان باختندولطمه ديدندوده هزار متفكردر سراسر جهان به بن بست رسيدندتا بالاخره ، فضا آرام گرفت وكثرت گرائى وداورى علمى ومنصفانه جاى تاييد بى قيد وشرط يا انكاربى دليل را گرفت .
در سطح ملى هم در هركشورى ، شاهدچنين رخدادى ، منتهادر حدواندازه هاى كمتر، بود ه ايم ، از جمله در كشورخودمان وبه طور مشخص مرحوم احمد شاملو.
گرچه نيما آغازگراين نوآورى عظيم وماندگاربود وشاملو متاثر ازاو ، اما به دلايل پرشماراجتماعى وفردى - امكانات ناشى از وضعيتهاوتحولات - موقعيت شاملو در تاريخ ادبيات ايران همچون افلاتون بود نسبت به سقراطدر جهان فلسفه - با حذف عنصرتاثير، رابطه اى شبيه جمالزاده وهدايت ....
به هرحال ، اين موقعيت ، كه بى ترديد استعدادشاملو نقش موثرى درآن داشت ، به خودى خود نوعى " اقتدار پنهان " پديد آورد كه مستقل از شخصيت شاملو بود. اما عده ى پرشمارى را به عنوان مجذوب ومرعوب وشمارى را هم به عنوان خصم براى او پديد آورد .
در عين حال ، داورى هاى بركنارازشيفتگى وخصومت هم ، وجود داشته ، داردوخواهدبود.در اين داورى ها ، نقش شاملو ، به مثابه شاعر واديبى خلاق ، عصيانگر، سنت شكن ، آفرينش گر، قالبهاى نوين جذاب تثبيت شده است .او در عرصه هاى مختلف شعركهن ، نيمايى ، ترانه ى عاميانه وقطعه هاى آزادورها ازقيد وبند، تركيب ها وتصاويربديع ذوق آزمايى كرد وبه دستاوردهايى در قابليتهاى زبان فارسى دست يافت . از اين ديدگاه ، او در سطح ملى يك مدرنيست نبود. جدا ازآه وحسرت هاى نوستالوژيك دوره پيش مدرنيته ، در بعضى از اشعارش ، صداى پدرسالارانه ، اوتوريته گونه وخطابه وارش دست به دست برخى از بازگشتهاى معنايى - كه شمارى منتقدين ترازاولايران آنها را كشف وبه طرز داهيانه اى موشكافى كرده اند- مى دهدوخصلت مدرنيستى جهانى را از او سلب مى كند. او پيش رو وآوانگارد بود ، اما در عرصه جهانى نسبت به شاعران هم دوره خود، مدرنيست تلقى نمى شود. كافى است معانى -تكرارمى كنم معانى ونيز قالبهاى اجبارانه اى كه برخى معانى به خود مى گيرند، با اشعر ريتسوس (كه اتفاقا سياسى تر هم هست ) ، سيلوياپلات وهانس ماگنوس انتسنربرگر) وپيرتر از آنها نرودامقايسه ومقابله شود.به عقيده نگارنده ، حتى پيشينيان شاملودر جهان - مالارمه ، والرى اليوت،پاوند،استيونر،لوركا،ريلكهوپسوا ، ازشاملومدرنيست تربودند، همان طور كه از اريش فريد وبرشت مدرنيست تر بود ه اند.در بعضى انديشه هاى ناب وقالب هاى گزينش شده براى آنهاتنى چند ازاستادان در نقدهايش بررسى كرد ه اند، نيما نير مدرنيست تر از شامول است . با اين حال در مجموع خصلت مدرنيستى مجموعه كارهاى شاملو ازنيما بيشتر است .
به هرحال ، گرايشى كه روزگارمعتقد بود بعداز افلاطون وارسطو ، تمام فلسفه ، يك پاورقى طولانى وخسته كننده بيش نيست ونيزعقيده اى كه مى گفت براى پى ريزى بنيان نوين جهان نگرى بشر، بايد از "از آغازتا فرانسيس بيكن " را سوزاند، ديگر مقبوليتى نزد اهل خرد ندارد .به همين سياق نيز نمى توان تحت تاثيرعوامل شيفتگى ، " شاملو " را راهگشاى ابدى شعر ايران خواند ويا به عكس ، راه او را "بى راهه " تلقى كرد . هر دو ديدگاه غير علمى است واز عينيت تاريخى فاصله مى گيرد .هيچ داورى بهتر از تاريخ نمى توانددر اين مورد قضاوت كند، اما يك نكته دست كم براى نگارنده مسلم است : آن چه شاملو را همچون نيما از ديگران متمايزكرد ، در ماهيت امر، كشف (يا تاكيد بر) قابليت ها وتوش وتوان زبان فارسى وعرصه ى شكل پذير آن ونوعى رسميت بخشيدن به نوعى از اين چرخش هاست .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
گفتگوى ماريا پرسون با احمدشاملو

. ۱ آقاى شاملو ،همه‌ى جوان‌هائى که‌من ملاقات‌شان کردم از شما به‌عنوان بزرگ‌ترين شاعرايران تجليل‌کردند. محبوبيت شما به خصوص درميان نسل جوان برايتان چه اهميتى دارد؟ آيا به‌نظر شما چه فرقى بين دنياى ذهنى‌ى جوانان امروز و دوره‌ى جوانى‌ى خودتان هست ؟

کلماتى‌هست‌که ازهرسو نگاه‌کنيم زيباست : همچون کلماتى‌که‌شمادراين سوآل‌به‌کاربرديد . کلماتى‌چون ، محبوبيت‌ ، تجليل‌شدن ، بزرگ‌ترين‌شاعر وجزاين‌ها... اما يک‌بارديگر سربرگردانيد واين‌بارازمنظريكه‌ماايستاده‌ايم به‌اين‌ها نگاه‌کنيد : پرواربودن‌آهوراازچشم‌خودآن‌حيوان‌هم‌ببينيد ومفهوم‌زيبائى‌‌پروبال ياآواز مرغ‌خوش‌خوان را ازديد پرنده‌ئى هم که‌صياد ، هرسحر با دام وقفس‌هايش در دشت يا کشتزار پيرامون ده به جست‌وجويش مى‌رود بسنجيد ... ما درشرايطى‌هستيم که گاه‌گاه اين‌کلمات تنهابامفاهيم‌دردناکى چون درخون‌خويش‌غوطه‌زدن و قربانى‌شدن مترادف است . اين‌جا جلاد زندان فريياد مى‌زند : کجاست‌آن‌شاعر تيره‌بخت که درسياه‌چال هم به‌ستايش آزادى شعرمى‌سرايد ؟ ـ وآن‌گاه‌لبان شاعررا به‌جوال‌دوز و نخ‌قند مى‌دوزد و چون ازاين‌کارطرفى‌برنمى‌بندد درسلول مجرد زندان باتزريق سرنگ پرازهوا براى‌هميشه خاموش‌اش‌مى‌کند . نام‌بردن ازاين شاعر:) فرخى ) چه سودى دربردارد حال‌آن‌که امثال اودرخاطره‌ى‌ مافراوان‌است ؟ ـ پنجاه‌سال‌پيش‌ازاين ، نيما که‌استادوپيرمابود گفت: ـ آن‌که‌درهنر دست به‌کارى ‌تازه مى‌زند مى‌بايد مقامى چون‌مقام شهادت رابپذيرد ! منظوراوازبيان‌اين‌نکته چيزى‌جزاين‌نبود که‌اگرشاعر طرحى‌تازه‌که تاآن‌زمان هنوزسابقه‌ى اجتماعى‌ى چندانى‌نداشت درنيفکند وشعرراکه‌تاآن‌زمان بيش‌ترغمنامه‌ى فرديى عاشقانه بود همچون‌سلاحى درمبارزه‌براى بهروزى‌ى انسان به‌دست‌نگيرد ارزش وجودى‌ى خود وشعر را انکارکرده‌است .
درمراتب تربيت‌اجتماعى‌‌ما سخن‌گفتن‌ازخودرا منم‌زدن‌ ناميده‌اند که‌چيزى ازآن‌نفرت‌انگيزترنيست . امامن‌آنچه‌راکه‌شما بلافاصله‌درآغازصحبت‌مان به‌ميان‌آورديد "تعميدخون" مى‌نامم يعنى نصيبه‌ى‌گرانبهائى‌که‌هيچ‌چيز هم‌ارزآن‌نيست . اين‌همان تعميد خون‌است که‌درروزگاران‌گذشته جان‌خودرا گروعقدش مى‌کرده‌اند .
بيش‌ازچنددهه وبه‌ويژه‌دراين‌دودهه‌ى‌اخير تلاش آشکارى صورت‌گرفت که‌آثار ما ، تعدادى ازشاعران ونويسنده‌گان ، به‌چاپ‌نرسد ونسل جوانى که‌مخاطب مااست از بخش امروزين فرهنگى‌که مخاطبان‌خودرا بخصوص‌درميان‌ايشان‌مى‌جويد يک‌سره جدابماند. حدودشانزده‌سالمجموعه‌هاى‌شعرمن درکشورم مطلقااجازه‌ى‌انتشارنيافت که‌هنوزهم‌تعدادى ازآن‌ها ناياب‌است . ( البته ازيک‌جائى به‌بعد ، يکى‌دو مجله که‌هراز چندماهى يک شماره منتشرمى‌شد براى‌شعرمن اجازه‌ى‌نشريافت که‌هنوزهم نتوانسته‌ام‌ازمنطق‌اين‌کار سر دربياورم ، هرچندکه‌يکى‌ازاين‌دومجله متهم‌مى‌شدکه‌مخالف‌انقلاب‌است !) درعوض ، مطبوعات رسمى‌ونيم‌رسمى ونشريات وابسته‌به‌گروه‌هاى فشار ( که هاى؟ کيفرخواست‌آن غالب‌افرادشان يک‌سره فاقد سواد خواندن ونوشتن‌اند ) باچاپ بى‌دليل ومدرک ، پيرامون‌ما عده‌ئى ازنويسنده‌گان فضائى چنان آکنده ازرعب ووحشت ايجادکرده‌بودند که‌مبارزه باعوارض‌دلهره‌ئى که‌به‌جان کس‌وکارماانداخته‌بود به‌ناچار بخش‌مهمى‌ازوقت‌وفرصت‌فعاليت‌مارامصروف خودمى‌کرد چراکه به‌هرحال آثارزهربهتان‌هارانمى‌توان‌نديده‌گرفت واين‌همه‌درحالى‌بودکه‌مابراى‌دفاع‌ازخودنيزفضائى‌نمى‌يافتيم . به قول سعدى :( ۱۲۹۳ ـ۱۲۱۳ ) سنگ‌هارابسته‌بودند و سگ‌ها را گشوده ! ( سعدى شاعرقرن سيزدهم ميلادى‌است . مى‌بينيد که‌انگار تومملکت‌ما هميشه‌در بريک‌پاشنه چرخيده !
اما ، درنهايت ، بايدبگويم گناه‌ازمابود که‌نسل جوان‌مان را چنان‌که‌هست نشناخته‌بوديم ! ـ درست هنگامى‌که ياوه‌گويان مى‌پنداشتند مارابه‌جائى روانه‌کرده‌اند که‌ديگر براى‌مان راه‌نجاتى نمانده وبخصوص نام‌ما يک‌سره ازذهن جوانان بيست وبيست وپنج ساله‌ى‌انقلابى زدوده شده ، ازنمايش‌گاه بين‌المللى‌ى کتاب سال۱۹۹۳ خبرآمدکه‌تمامى‌ى نسخ مجموعه‌هاى شعرمن‌که‌پس‌ازسال‌هااجباربه‌سکوت اجازه‌ى‌نشرپيداکرده وناگهان بى‌خبر درتيراژهاى ده‌هزارجلدى‌به‌نمايش‌گاه‌عرضه‌شده‌بود ظرف‌سه‌روز به‌فروش‌رفته‌است ! واين بدان‌معنى‌بود که‌ما درامر ارزيابى‌ى نسل جوان کشورمان سخت به‌خطارفته‌بوديم . واين بدان‌معنى بود که‌احتمالا درگيرى‌هاى‌فکرى وخسته‌گى وشايدبى‌حوصله‌گى مارا گرفتار ضعف قضاوت ونوميدى کرده‌بود . واين بدان معنى‌بود که‌ازميان کج‌انديشى‌هاوستيزه‌جوئى‌هاى اهرمنانه نسلى سربرآورده که‌ياءس‌وخسته‌گى نمى‌شناسد وبه‌آسانى ازپاى‌طلب نمى‌نشيند! ‌ ـ آنگاه جوانان نسخه‌هاى‌کپى‌شده‌ئى‌ازآثارما رانشان‌مان دادند؟ شاعران‌غضب‌گيرشده که‌از فرط دست‌به‌دست‌شدن به‌راستى ديگرقابل‌استفاده‌نبود.
سوآل ديگرتان تفاوت ميان دوره‌ى‌جوانى‌ى‌ما ودوره‌ى‌جوانى‌ى نسل معاصربود .
جوانى‌ى ما سراسر با دغدغه‌ى آزادى‌گذشت . امروزهم نسل جوان ما با همين دغدغه‌مى‌زيد وآن را درهرجاکه مجال پيداکند به‌زبان مى‌آورد . اما اين‌نسل پوياتر و پربارتر است . سال‌هاى جوانى‌ى ما در روياى‌مبارزه‌ به‌سرآمد اماا ين‌نسل ، راست در ميدان ‌مبارزه‌ به‌جهان‌آمده . تفاوت دراين‌است .
چنان‌که پيش‌ازاين‌گفتم : درمراتب‌تربيتى‌ى‌ما چيزى نفرت‌انگيزتراز به‌خود پرداختن وازخودسخن‌گفتن‌نيست وشرم‌برمن‌بادکه‌گرفتارچنين‌موردى‌شده‌ام وعلى‌رغم‌آگاهى‌از زشتى‌ى اين‌کاربسيارازخودسخن‌گفتم . بزرگان‌ماگفته‌اند جريمه‌ى‌ازخودگفتن خاموشى‌گزيدن است . پس‌به‌من‌اجازه‌بدهيد سخن را به‌همين‌جاپايان‌بدهم به‌خصوص که سوآل‌هاى‌ديگرتان سياسى‌است وازآن‌جاکه من‌به‌عنوان‌سخن‌گوى همقلمانم انتخاب‌نشده‌ام به‌خوداجازه‌نمى‌دهم بى‌مشورت بادوستان به‌اين قلم‌رو پابگذارم .
۲. ولى در مورد سانسور...
ــ بله بله ، حق باشمااست . همين‌قدرمى‌گويم‌که‌من‌شخصاحتاباايجاديک‌جورمرکزمشورتى که مثلا درکانون نويسنده‌گان براى‌نظرسنجى درموردآثاردوستان بى‌تجربه‌ترايجادشود هم مخالفم . ما ضرب‌المثلى قديمى‌داريم که‌مى‌گويد : مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‌ترسد ! ـ خب ، ممکن‌است رذالت‌سانسور حتا از يک‌چنين دفترمشورتى‌ى دوستانه‌هم قد علم کند ... چه‌کنم ؟ من از سانسور وحشت‌مى‌کنم وقرارنيست درست دراين‌روزهاى آخرزنده‌گى‌ام به‌آن لب‌خندبزنم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مصاحبه با آيدا
از خورشيدى كه غروب كرد
مصاحبه كننده خانم انسيه كريميان و حسن گوهر پور



*************************************


خانم سركيسيان كمى از خودتان بگوييد. چگونه با يكى از بزرگ ترين شاعران ما گره خورديد؟ و از وقتى خورشيد زندگى تان غروب كرد اين فضاى خالى را چطور جبران مى كنيد؟

با دوستى و يگانگى- غياب اَش حضور قاطع اعجاز است. *

عشق در اشعار شاملو كه شاعرى حماسى بود تا چه حد حضور داشت؟ شما چه نقشى در شعر شاملو داشتيد؟


ناگهان *
عشق
آفتاب وار
نقاب برافكند
و بام و در
به صوت تجلى
در آكند،
شعشعه ى ِ آذرخش وار
فرو كاست
و انسان
برخاست.
- عشق نيروى محركى است براى خلاقيت و سازنده گى

به نظر شما تفكر شاملو يك تفكر اومانيست اگزيستانسياليستى بود؟

فكر مى كنم. *

در غياب انسان
جهان را هويتى نيست

انسان چه نقشى و حضورى در شعر شاملو دارد؟

نه عادلانه نه زيبا بود *
جهان
پيش از آن كه ما به صحنه بر آييم.

به عدل ِ دست نايافته انديشيديم
و زيبايى
در وجود آمد.


محور اصلى در شعر شاملو چه بود و آيا در دوره هاى مختلف اين محوريت تغيير كرد؟


كتاب رسالت ما محبت است و زيبايى ست * .
تا زهدان خاك
از تخمه ى ِ كين
باز نبندد.


شاملو در يكى از سخنرانيهايش عنوان كرد: " من به عنوان يك شاعر جز پرداختن به شعر خويش وظيفه اى نمى شناسم" به نظر شما اين وظيفه چگونه در شعرش متبلور مى شد؟


هنر شهادتى ست از سر صدق *
نورى كه فاجعه را ترجمه مى كند
تا آدمى
حشمت موهون اَش را باز شناسد

خاطره اى از خودتان و شاملو بگوييد؟

*
... با يكديگر چون به سخن در آمديم
گفتنى ها را همه گفته يافتيم
چندان كه ديگر هيچ چيز در ميانه
ناگفته نمانده بود.
 
بالا