• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

همه چيز در مورد احمد شاملو

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
شب، تار
شب، بيدار
شب، سرشار است.
زيباتر شبي براي مردن.

آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجري به من دهد.

شب، سراسر شب، يك سر
ازحماسه درياي بهانه جو
بيخواب مانده است.

درياي خالي
درياي بي نوا ...

جنگل سالخورده به سنگيني نفسي كشيد و جنبشي كرد
و مرغي كه از كرانه ماسه پوشيده پر كشيده بود
غريو كشان به تالاب تيره گون در نشست.

تالاب تاريك
سبك از خواب بر آمد
و با لالاي بي سكون درياي بيهوده
باز
به خوابي بي رؤيا فرو شد...

جنگل با ناله و حماسه بيگانه است
و زخم تر را
با لعاب سبز خزه
فرو مي پوشد.

حماسه دريا
از وحشت سكون و سكوت است.

شب تار است
شب بيمار ست
از غريو درياي وحشت زده بيدار است
شب از سايه ها و غريو دريا سر شار است،
زيبا تر شبي براي دوست داشتن.

با چشمان تو
مرا
به الماس ستاره هاي نيازي نيست،
با آسمان
بگو.

 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
عشقِ عمومی

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست
اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.



قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...
من دردِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.



درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گويم
نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هایِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات برایِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گريسته‌ام
برایِ خاطرِ زنده‌گان،
و در گورستانِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترينِ سرودها را
زيرا که مرده‌گانِ اين سال
عاشق‌ترينِ زنده‌گان بوده‌اند.




دست‌ات را به من بده
دست‌هایِ تو با من آشناست
ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
به‌سانِ ابر که با توفان
به‌سانِ علف که با صحرا
به‌سانِ باران که با دريا
به‌سانِ پرنده که با بهار
به‌سانِ درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هایِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صدایِ من
با صدایِ تو آشناست.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
تولدت مبارک،شاعر شعر

ميانِ خورشيدهایِ هميشه

زيبايی‌یِ تو
لنگری‌ست‌ــ
خورشيدی که
از سپيده‌دمِ همه ستاره‌گان
بی‌نيازم می‌کند.


نگاه‌ات
شکستِ ستمگری‌ست‌ــ
نگاهی که عريانی‌یِ روحِ مرا
از مِهر
جامه‌يی کرد
بدان‌سان که کنون‌ام
شبِ بی‌روزنِ هرگز

چنان نمايد که کنايتی طنزآلود بوده‌است.



و چشمان‌ات با من گفتند

که فردا
روزِ ديگری‌ست‌ــ



آنک چشمانی که خميرمايه‌یِ مهر است!
وينک مهر تو:

نبردافزاری
تا با تقديرِ خويش پنجه‌درپنجه‌کنم.



آفتاب را در فراسوهایِ افق پنداشته‌بودم.
به جز عزيمت نابهنگام‌ام گزيری نبود
چنين انگاشته‌بودم.

آيدا فسخِ عزيمتِ جاودانه بود.


ميانِ آفتاب‌هایِ هميشه

زيبايی‌یِ تو
لنگری‌ست‌ــ
نگاه‌ات
شکستِ ستمگری‌ست‌ــ

و چشمان‌ات با من گفتند
که فردا
روزِ ديگری‌ست.
 

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
مرگ نازلی


نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلی ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!

نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست!
و
رفت...
 

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
سكوت‏ آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فریاد عطش:
سكوت‏ گندم
مى‏تواند
گرسنگى ‏باشد و غریو پیروزمندانه‏ ى قحط:
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غریو را
تصویر كن!
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

غصه نخور دیوونه ،
کی دیده که شب بمونه ؟

احمد شاملو
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

راست است که صاحبان دل های حساس نمی‌میرند،

بی هنگام ناپدید می‌شوند!


احمد شاملو
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست ..

احمد شاملو
 

شاهزاده خانوم

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 می 2013
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
72
محل سکونت
پروفایل شماره u279435

شاهزاده خانوم

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 می 2013
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
72
محل سکونت
پروفایل شماره u279435
کوه، با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود،
و انسان، با نخستین درد!

احمد شاملو

در من زندانی ستمگری بود که به اوازش خو گرفته بودم
من با نخستین نگاه تو اغاز شدم
 

شاهزاده خانوم

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 می 2013
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
72
محل سکونت
پروفایل شماره u279435
۱

سال ِ بد
سال ِ باد
سال ِ اشک
سال ِ شک.
سال ِ روزهاي ِ دراز و استقامت‌هاي ِ کم
سالي که غرور گدائي کرد.


سال ِ عزا
سال ِ اشک ِ پوري
سال ِ خون ِ مرتضا
سال ِ کبيسه...



۲



زنده‌گي دام نيست
عشق دام نيست
حتا مرگ دام نيست
چرا که ياران ِ گم‌شده آزادند
آزاد و پاک...


۳



من عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم
که مي‌گويد «ماءيوس نباش»؟ ــ
من اميدم را در ياءس يافتم
مهتاب‌ام را در شب
عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم
و هنگامي که داشتم خاکستر مي‌شدم
گُر گرفتم.



زنده‌گي با من کينه داشت
من به زنده‌گي لب‌خند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زنده‌گي، سياهي نيست
چرا که خاک، خوب است.







من بد بودم اما بدي نبودم
از بدي گريختم
و دنيا مرا نفرين کرد
و سال ِ بد دررسيد:
سال ِ اشک ِ پوري، سال ِ خون
ِ مرتضا
سال ِ تاريکي.
و من ستاره‌ام را يافتم من خوبي را يافتم
به خوبي رسيدم
و شکوفه کردم.



تو خوبي
و اين همه‌ي ِ اعتراف‌هاست.
من راست گفته‌ام و گريسته‌ام
و اين بار راست مي‌گويم تا بخندم
زيرا آخرين اشک ِ من نخستين لب‌خندم بود.



۴



تو خوبي
و من بدي نبودم.
تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه‌ي ِ حرف‌هاي‌ام شعر شد
سبک شد.
عقده‌هاي‌ام شعر شد همه‌ي ِ سنگيني‌ها شعر شد
بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد
همه شعرها خوبي شد
آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را
خواند
به تو گفتم: «گنجشک ِ کوچک ِ من باش
تا در بهار ِ تو من درختي پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصيد آفتاب درآمد.
من به خوبي‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبي‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبي و اين همه اقرارهاست، بزرگ‌ترين ِ اقرارهاست. ــ
من به اقرارهاي‌ام نگاه کردم
سال ِ بد رفت و من زنده شدم
تو لب‌خند زدي و من برخاستم.



۵



دل‌ام مي‌خواهد خوب باشم
دل‌ام مي‌خواهد تو باشم و براي ِ همين راست مي‌گويم



نگاه کن:
با من بمان!
 

شاهزاده خانوم

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 می 2013
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
72
محل سکونت
پروفایل شماره u279435

شاید بتوانی تا روزی که هنوز آخرین نشانه های زندگی را از تو باز نستانده اند
چونان قایقی که باد دریا ریسمانش را از چوب پایه ی ساحل بگسلد
بر دریای دل من
عشق من و زندگی من
بی وقفه گردشی کنی
با آرامش من آرامش یابی
در طوفان من بغریوی
و ابری که به دریا میگرید شوراب اشک را از چهره ات بشوید
تا اگر روزی
آفتابی که باید بر چمن ها و جنگل ها بتابد ، آب این دریا را فرو خشکاند
و مرا گودالی بی آب و بی ثمر کرد
تو نیز به سان قایقی بر خاک افتاده بی ثمر گردی
و بدینگونه میان من و تو آشنایی نزدیکتری پدید آید .
اما اگر اندیشه کنی که هم اکنون میتوانی به من که روح دریا ، روح عشق و روح زندگی هستم
بازرسی ، نمیتوانی ، نمیتوانی ....
تو میباید بازگردی
و تا روزی که آفتاب ترا و مرا بی ثمر نکرده است
کنار دریا از عشق من ، تنها از عشق من روزی بگیری ....
میان من وتو به همان اندازه فاصله هست که میان ابرهایی که در آسمان و انسانهایی که بر زمین سرگردانند
شاید روزی به هم باز رسیم
روزی که من به سان دریایی خشکیدم و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی
هر کس آنچه را که دوست دارد در بند میگذارد
و هر زن مروارید غلتان خود را به زندان صندوقش محبوس میدارد
بگذار کسی نداند که چگونه من به جای بوسیده شدن و نوازش شدن
گزیده شده ام
بگذار هیچ کس نداند ، هیچکس
و از میان این همه ی خدایان ، خدایی جز فراموشی بر این همه
رنج آگاه نگردد ..
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

مرگ من سفری نیست،

هجرتی ست
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطر نامردمان اش.


شاملو
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران
در دنیایِ بدی زندگی می کنم
در دورانی بدتر از بد
با دو چشم باز به جهان نگاه می کنم
خشم و اندوه مرا سراپا می جود
و من به سی و دو دندان جگر خود را....!

" شاملو "
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

خوشـحالم که برای نفس کشیدن هوا را کثیـف نکرده‌ام!

من اگر مَقروض کسی باشم آن کَس فقط خود من است.
من مَقروض خویشم. وامدار خویشم. این تَن، این عمر، این زنده‌گی، دردها، از دستِ من کشیده است. ولی بگذار احمد مقروض احمد باشد. بگذار شاملو وامدار شاملو باشد.
بگذار اگر اندوهی هست، دردی هست، سوگی هست، میان خود و آیدا قسمتش کنم. بگذار احمد برای خوشی‌هایِ احمد، گلیمِ پاره‌ی دیگران را از زیر پایشان بیرون نکشد...
من یک بار متولد شده‌ام لیکن هزار‌ها بار مُرده‌ام.
شعر، به من یاری داد تا عذاب‌های این مرگ را کمتر حس کنم.
شعر، تخفیفِ مرگهای من است...!

احمد شاملو
کتابِ نام همه‌ی شعر های تو
صفحه‌ی هشتصد و هشت
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
مه
بیابان را، سراسر، مه گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه ، عرق می ریزدش آهسته
از هر بند .
***
" بیابان را سراسر مه گرفته است . {می گوید به خود عابر }
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
"- بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند "
***
بیابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق میریزدش
آهسته از هر بند...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
مرگ نازلی

نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلی ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!

نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست!
و
رفت...
 
بالا