• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

گنجينه معاصرین

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
چند باری که بلبل را دیده ام

مدت عمرم چند باری بلبل را دیده ام
عروسک مومی در کاسه ی عید یا شنیده ام
کودکان نواخته اند و درختان بخشیدند
چند بار با نوای او از خواب در آمد کودک
شمد را رنگ بلبل پنداشت
بلبلی در کودک بود یا کودکی در درخت
لانه ای کنار نهر دهکده ای
سبدی همرنگ کاه ، شاهکار بافنده ای خوش آواز
گهواره ی تخم های صدفی رنگ و جلا خورده
پیش از همه پیغامش را می شنیدم
در نغمه ی او منتظر چیزی بودم که اتفاق نمی افتاد
در لیتل رک ، در آلبوکرک ، در قلب ایالات متحده
میان همهمه ی ترافیک ، شکل های متشنج
چهچهه بلبل ، پر حوصله و نومید ، پیوسته دخالت می کرد
با همان شیوه که در پرتو شمع ، روی آب سبز
در کاسه ی چینی می چرخید
بلبلی غرق شده در گلدان
کشتی پرداری در خکستر پارو می زد
پشت دیوار ، در این مزبله ی نزدیک
بین تایرهای اوراقی ، قوطی های زنگ زده ،‌ کاغر های تاخورده
باز آوازش را می شنوم
می توانم که بپرسم قدر آوازش را می داند ؟
گرچه در بستر بیماری ، شاعری خفته که بلبل را از
حفظ نمی داند
روزگاری ، ته یک جام قدیمی ، نقش بلبل را دید
که می لغزید تا دانش لب هایش
گرچه در ویرانه ،‌ بین خرده ریز زندگی شهری
تکه ای مخمل آبی
و در آن گرمی لمبرهای مهمانان باقی
مخمل آبی نقش فرسوده ی بلبل دارد
طرحی از شاعر فرسوده که می کوشد یاد آرد
در کجای تن او بلبل پنهان است
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
برای ملکه هایی که یک ملت اند

در دست چپ ستاره
در دست راستش قلمی
ژالیزیانا ملکه ای دارد
اگر قلم را به من بدهد می توانم
ستاره را بسرایم
تا آسمان ترانه ی انسان شود
اگر ستاره را به من بدهد
جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد
اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید
آسمان تازه ای می نوشتم
برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست
برای ملکه هایی که یک ملت اند
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
سهم خدا و شیطان

سهم خدا و شیطان درهستی تو چیست ؟
رخساره ی تو معصوم اما تنت هوس نک
دلداده ی تو هیچ جوابی نیافت
گل های دست خورده ی گلدان
یا دست کارهای هنرمندان ؟
در ماجرای تو
نقش نقاب و پیراهن معکوس شد
زیرا که بی گناهی از چشم بد مصون است
و هیچ نقابی گناه را پنهان نمی کند
معصوم یا اثیم ؟
جوینده ای که گیج معما شد
صدبار قصه را به عبث دوره کرد
عیاش بود ، تارک دنیا شد
جایی که لازم است نپوشاندی
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
زندگی میان کتاب ها

گناه را به گردن فاصله می اندازیم
ولی بهار دشمن صبر است
مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس ! آن که بر زانوان تو به خواب می رود کتاب نیست
مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کور می زند ، نه طول فاصله
کمبود حوصله خواهد بود ؟
اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد
کتاب ها ، بر زانوان ما ، هنرهاشان را بیرون می ریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیز بلوم از دوبلین
بلورخانم از همسایه ها
و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می دانیم
هنر ،‌نه از فراوانی ،‌از فقدان ها می رنجد
بهار را ، با چشم باز ، در باغچه ی رؤیا می کنیم
زنان دلفریب رمان ها ، لمیده بر زانویم ، لبخند می زنند به من
ماتیلد در پاریس بهانه گیر شبیه تو بود
میسیز بلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی
بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود
تو برخلاف او گندم گونی
کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه بک خواننده آن را نمی شناسد
من و تو اسمش را می دانیم
کافی نیست ؟
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فکس

کم کم خطوط دورنگار
بی رنگ می شود
ازنامه های عاشقانه در اینده
یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند
در پکتی که نام تو بر پشت آن
آواز ناشناسی می خواند
در قصه ای علیه فراموشی
من با تو روی عشق گرو بستم
آن حقه را که نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم
میراث من همین هاست
ایا به چشم کس برسد ؟ شک دارم
شک دارم این که بختی باشد
در کشف رمز های سفید فکس
رئح زبان که از قفس خط پرید و رفت
اما بعید نیست ، پس از سالها
چشمان عاشقی که شبیه توست
راهی به کشف قصه ی ما یابد
جای گر گرفتگی واژه ها
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
سپانلو رو من یک شاعر توانا میدانم!
از اشعارش لذت میبرم!
اما نمیدونم چرادر بین عامه مردم شعارای معاصر به جز همان چند نفر آغازین این بحث جایی ندارن!
در مورد شعر معاصر باید بحث زیاد کرد!
متاسفانه من تبدیل شدم به متکلم وحده این بحث خیلی دوستدارم کسی بیاد و علت این عدم استقبال رو با هم تحلیل کنیم!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
simin_behbahani.jpg


سیمین بهبهانی (متولد ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران) از نظر عده ای بزرگترین بانوی غزلسرای معاصر ایران است

سیمین خلیلی معروف به "سیمین بهبهانی" فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظمی ارغون ( 1316 ه.ق - 1345 ه.ش ) دختر مرتضی قلی ارغون (مکرم السلطان خلعتبری) از بطن قمر خانم عظمت السلطنه(فرزند میرزا محمد خان امیرتومان و نبیره امیر هدایت الله خان فومنی) بود. فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم ونثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سویسی آموخت . او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود . او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می کرد.

پدر و مادر سیمین که در سال 1303 ازدواج کرده بودند، در سال 1310 از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام فامیلی همسر خود نامبردار شد ولی پس از وی با علی کوشیار ازدواج نمود.او سال ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری به فرزندان این آب و خاک خدمت کرد.

آثارسه‌تار شکسته (۱۹۵۱)
جای پا (۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۹۵۵)
مرمر (۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و آتش (۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۹۸۳)
کاغذین‌جامه (۱۹۹۲)
یک دریچه آزادی (۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)

او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به "نیمای غزل" معروف است. برخی از معروف‌ترین غزل‌های او با این ابیات آغاز می‌‌شود:شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد/ خشم است و آتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد


دوباره می‌‌سازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش/ ستون به سقف تو می‌‌زنم، اگرچه با استخوان خویش
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
سرود نان

مطرب دوره گرد باز آمد
نغمه زد ساز نغمه پردازش
سوز آوازه خوان دف در دست
شد هماهنگ ناله سازش
ای کوبان و دست افشان شد
دلقک جامه سرخ چهره سیاه
شیزی ز جمع بستاند
سر خویش بر گرفت کلاه
گرم شد با ادا و شوخی ی او
رامشگران بازاری
چشمکی زد به دختری طناز
خنده یی زد به شیخ دستاری
کودکان را به سوی خویش کشید
که : بهار است و عید می اید
مقدم فرخ است و فیروز است
شادی از من پدید می اید
این منم ، پی نوبهار منم
که به شادی سرود می خوانم
لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت
که نه از شادیم پی نانم
مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او
می دوم سوی ساز کهنه ی خویش
که همان نغمه را برآرم از او
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فرشته ی آزادی

سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمین دردآمیز
گله ها از سیاهی شب داشت
سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بود نالان میان پنجه ی دیو
پیکرش نیلگون ز داغ و درفش
چهره اش خسته از شکنجه ی دیو
دیو ، بی رحم و خشمگین ،‌او را
نیزه در سینه و گلو کرده
مشتی از خون او به لب برده
پوزه ی خود در آن فرو کرده
زوزه از سرخوشی برآورده
که درین خون ، چه نشئه ی مستی ست
وه ، که این خون گرم و سرخ ،‌ مرا
راحت جان و مایه ی هستی ست
زان ستم های سخت طاقت سوز
خون آزادگان به جوش آمد
ملتی کینه جوی و خشم آلود
تیغ بگرفت و در خروش آمد
مردمی ، بند صبر بگسسته
صف کشیدند پیش دشمن خویش
تا سر اهرمن به خک افتد
ای بسا سر جدا شد از تن خویش
نوجوان جان سپرد ومادر او
جامه ی صبر خویش چک نکرد
پدرش اشک غم ز دیده نریخت
بر سر از درد و رنج خک نکرد
همسرش چهره را به پنجه نخست
ناشکیبا نشد ز دوری ی دوست
زانکه دانسته بود کاین همه رنج
پی آزادی فرشته ی اوست
اینک اینجا فتاده لاشه ی دیو
ناله از فرط ضعف بر نکشد
لیک زنهار !‌ ای جوانمردان
که دگر دیو تازه سر نکشد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
آنجا و اینجا

آنجا نشسته دخترکی شاداب
با گونه های چون گل نسرینش
لغزیده بر دو شانه ی او آرام
انبوه گیسوان پر از چینش
زان دیدگان شوخ و سیه ریزد
افسون دلستانی و دلداری
وان لعل نوش بار سخن گوید
از عشق و اشتیاق و وفاداری
نزدیکتر ، عروس فریبایی است
اما دریغ !‌ شاد و سخنگو نیست
آزرده ، سرفکنده ز غم در پیش
افسرده ، لب گزیده که این او نیست
آهسته آنچنان که نبیند کس
اشکی نشسته بر سر مژگانش
وان اشک را زدوده به انگشتان
تا کس نداند از غم پنهانش
اینجا زنی است خامش و سنگین دل
کز سرد و گرم دهر خبر دارد
خود را ز یاد برده که اینک او
یک ناز دختر و دو پسر دارد
بر کنده چشم های هوس کز پی
چشمی به کرده ها نگران دارد
بنشانده شعله های هوا در دل
کاین دل ، سپرده ی دگران دارد
قلب خموش و سینه ی آرامش
تابوت عشق و گور جوانی هاست
اما از آن گذشته ی بی حاصل
در خاطرش هنوز نشانی هاست
زن نیست او ، که شمع شب افروزی ست
روشن چو روز کرده حریمی را
از عمر خویش و عمر شبی تاریک
آرام و نرم کاسته نیمی را
گردش چهار تن همگی دلبند
شادان که شمع خانه برافروزد
غافل که شمع بر سر این سودا
از جان خویش کاهد و تن سوزد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
داشتم تو اینترنت میگشتم که به این مطلب رسیدم دیدم به مطالب این تاپیک مربوط اون رو اینجا هم قرار میدم!

خواندن‌ رنگ‌ها



مصطفي‌ صديقي‌

دكتر كاووس‌ حسن‌لي‌


رنگ‌ در عرصه‌هاي‌ مختلف‌ زندگي، گستره‌ روح، ذهن، جسم‌ و طبيعت‌ آدمي‌ را در بر مي‌گيرد فلسفه‌ و روان‌شناسي، علوم‌ طبيعي، اسطوره، فرهنگ‌ عاميانه، ادبيات، هنر، عرفان‌ و دين‌ هر يك‌ بنا به‌ فراخور خود، كم‌ يا بيش‌ با جلوه‌هاي‌ گوناگون‌ اثبات‌ و طرد رنگ، دادوستد دارند؛ از آن‌ جمله:

سوگ‌ در ناحيه‌اي‌ همراه‌ با سياه‌پوشي‌ و در ناحيه‌اي، با پوشش‌ سفيد همراه‌ است. پرچم‌ سبز نشانه‌ دين‌ است. عرفان‌ اسلامي‌ براي‌ قلب‌ سالك، رنگ‌هايي‌ قائل‌ است، عرفان‌ شرقي‌ در تن‌ آدمي‌ نقاطي‌ را محل‌ تمركز و گرد آمدن‌ انرژي‌ مي‌داند و براي‌ هر كدام‌ و فواصل‌ آنها رنگي‌ در نظر مي‌گيرد، در شاخه‌اي‌ از طب، بسته‌ به‌ ادراك‌ رنگ‌ از شعله‌ شمع، پي‌ به‌ بيماري‌ شخص‌ مي‌برند، يونگ‌ ديدن‌ رنگ‌ را در رؤ‌يا به‌ واقعه‌اي‌ و حالي‌ دروني‌ تعبير و تأ‌ويل‌ مي‌نمايد، روان‌شناسي‌ جديد براي‌ درمان‌ برخي‌ پريشه‌هاي‌ رواني‌ و روحي، رنگ‌درماني‌ را به‌ كمك‌ مي‌گيرد، اقتصاد نيز از اين‌ مقوله‌ بي‌بهره‌ نمانده‌ و عرضه‌ هر كالايي‌ را در بسته‌اي‌ جداگانه‌ از نظر رنگ‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد، و سرانجام‌ همه‌ اين‌ها در ناخودآگاه‌ شاعر، نويسنده‌ و هنرمند گرد آمده، هنگام‌ آفرينش‌ خلاقه‌ اثر، بروز و نمود مي‌يابند. ادبيات‌ و ارتباط‌ آن‌ با حوزه‌ها و علوم‌ ديگر، هميشه‌ با دادوستد و نيز چالش‌هايي‌ همراه‌ بوده‌ است. شعر در سازوكار خود عناصر گوناگوني‌ را به‌ كمك‌ مي‌گيرد تا در آن، فرآيند تكوين‌ خود را به‌ انجام‌ رساند، يعني‌ سطر اولي‌ را كه‌ "هديه‌ خدايان" است‌ به‌ خداي‌ گونه‌ درون‌ خويش‌ بپيوندد و در اين‌ شدن‌ و در پيوستن، كائنات‌ را فرا مي‌خواند. در اين‌ ميان، روابط‌ بين‌ حوزه‌هاي‌ گوناگون‌ و دادوستدها و چالش‌ها، چهره‌ مي‌نمايد، كه‌ هر چه‌ بازجست‌ و تحليل‌ عميق‌تر و بنيادي‌تر باشد نزديكي‌ و همراهي‌ اين‌ حوزه‌ها بيشتر ديده‌ مي‌شود. بررسي‌هاي‌ اين‌ نوشتار، براساس‌ كاركرد و بروز و نمود رنگ‌ در تصاوير و رفتار و كنش‌ آن‌ با ديگر عناصر صورت‌ پذيرفته‌ و از نظريه‌هاي‌ روان‌شناسي‌ و اساطيري‌ به‌ شكلي‌ بسيار محدود بهره‌ گرفته‌ ‌است. زيرا در آزمون‌هاي‌ روان‌شناسي، تحليل‌ رنگ‌ بيشتر كاربرد باليني‌ دارد. به‌ بيان‌ ديگر، مخاطب‌ بيمار روان‌پريشي‌ است‌ كه‌ درمان‌گر از شيوه‌ درمان‌گري‌ با رنگ‌ و روان‌شناسي‌ رنگ‌ها استفاده‌ مي‌كند تا او را معالجه‌ كند؛ ولي‌ در اين‌ نوشتار، ما با متني‌ خلاقانه‌ روبه‌رو هستيم‌ كه‌ سازوكارهاي‌ ويژه‌ خود را دارد.

O توضيح: با توجه‌ به‌ گستردگي‌ موضوع‌ به‌ جهت‌ اختصار و دريافت‌ چگونگي‌ حضور رنگ‌ در آثار هر شاعر يا نوع‌ ارتباط‌ شاعر با عنصر رنگ، در اين‌ مقاله‌ تنها به‌ توضيحي‌ اجمالي‌ و كلي‌ درباره‌ حضور رنگ‌ در مجموعه‌هاي‌ هر شاعر بسنده‌ شده‌ است؛ و هم‌چنين‌ اگر رنگي‌ ويژه، در آثار يك‌ شاعر برجستگي‌ داشته‌ يا در نشان‌ دادن‌ روند انديشه‌ شاعر مؤ‌ثر بوده، آن‌ رنگ‌ گسترده‌تر باز نموده‌ شده‌ است. تنها در مجموعه‌ آثار نيما و سپهري، براي‌ نمونه، سنجشي‌ از دو دوره‌ شعري‌ آنها انجام‌ شده‌ تا موضوع‌ كاركرد عنصر رنگ‌ در شعر، بهتر و دقيق‌تر نشان‌ داده‌ شود و زمينه‌اي‌ براي‌ تحقيقات‌ گسترده‌تر در آثار شاعران‌ و نويسندگان‌ ديگر، فراهم‌ شود و دريچه‌اي‌ براي‌ تماشاي‌ گوشه‌اي‌ ديگر از ادبيات‌ امروز باز بماند. جدول‌ عمومي‌ رنگ‌ها در اين‌ مقاله، محملي‌ است‌ براي‌ تحليل‌ ميزان‌ حضور رنگ‌ در دوره‌اي‌ از حيات‌ شعري، تا بتوان‌ در حوزه‌هاي‌ ديگر و پژوهش‌هاي‌ گسترده‌تر علل‌ و عوامل‌ آن‌ را جست‌وجو كرد و به‌ شايستگي‌ باز شناخت. اين‌ تحقيق، مدعي‌ آمار قطعي‌ همه‌ آثار شعري، مورد اشاره‌ نيست، زيرا تعريف‌هاي‌ گوناگون‌ از رنگ‌ و چگونگي‌ دريافت‌ حضور و غياب‌ آنها مي‌تواند گونه‌هاي‌ ديگري‌ از اين‌ تحليل‌ را رقم‌ بزند.

براساس‌ آمار به‌ دست‌ آمده، به‌ طور كلي، پركاربردترين‌ رنگ‌ در مجموعه‌هاي‌ بررسي‌ شده، رنگ‌ سياه‌ است‌ كه‌ 74/44 درصد كل‌ رنگ‌ها را در بر مي‌گيرد. رنگ‌هاي‌ سرخ، سبز، سفيد، زرد، آبي، خاكستري، بنفش‌ و قهوه‌اي، در مجموع‌ 26/55 درصد باقي‌ مانده‌ را شامل‌ مي‌شوند. جدول‌ زير، كاربرد عمومي‌ رنگ‌ را در مجموعه‌هاي‌ مورد بحث‌ نشان‌ مي‌دهد:

جدول‌ شماره‌ 1. توزيع‌ عمومي‌ رنگ‌ها در 31 مجموعه‌ شعر معاصر

r1.jpg


اختلاف‌ بين‌ رنگ‌ سياه‌ و سفيد يعني‌ 74/44 درصد در برابر 76/11 درصد، دوگانگي‌ را به‌ سمتي‌ ديگر كشانده‌ است؛ يعني‌ مجموع‌ رنگ‌ها را در تقابل‌ با سيطره‌ رنگ‌ سياه‌ قرار داده‌ است.

رنگ‌هاي‌ "سرخ، سبز، سفيد" با درصدي‌ نزديك‌ به‌ هم‌ در يك‌ مجموعه، گرد آمده‌اند و رنگ‌هاي‌ "زرد و آبي" و سپس‌ رنگ‌هاي‌ "خاكستري، بنفش‌ و قهوه‌اي" مجموعه‌هايي‌ نزديك‌ به‌ هم‌ را شكل‌ مي‌دهند. تلاش‌ براي‌ تثبيت‌ موقعيت‌ شخصي‌ كه‌ اين‌ موقعيت‌ شخصي‌ با خود شعر هم‌ذات‌ شده، شاعر را به‌ تلاش‌ مضاعف‌ واداشته‌ است. او در رفتار رنگ‌ها، جستجوگري‌ و تلاش‌ براي‌ رهايي‌ را نشان‌ مي‌دهد كه‌ عمق‌ اين‌ جستجوگري‌ در تقابل‌ ياد شده‌ مشاهده‌ مي‌شود. نكته‌اي‌ كه‌ در كنار تحليل‌ عمومي‌ و كلي‌ رنگ‌ها قابل‌ توجه‌ و بازانديشي‌ است، حركت‌ چرخشي‌ و گاه‌ استحاله‌اي‌ است‌ كه‌ در حوزه‌ معنايي‌ رنگ‌ روي‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ امر، تحليل‌ عمومي‌ همان‌ رنگ‌ را در كنار مجموعه‌هاي‌ ديگر دچار اشكال‌ و اختلال‌ مي‌كند، اين‌ چرخش‌هاي‌ معنايي‌ به‌ گونه‌هاي‌ مختلف‌ روي‌ مي‌دهد. به‌ عنوان‌ مثال: در مورد رنگ‌هاي‌ سرخ‌ و زرد، وجوه‌ مختلف‌ معنايي‌ باعث‌ مي‌شود تا آن‌ دو رنگ‌ گاه‌ از وجوه‌ مختلف‌ معمول‌ و آشناي‌ خود به‌ در آيند و بيان‌گر جلوه‌ها و معاني‌ ديگر شوند. زيرا رنگ‌هاي‌ سرخ‌ و زرد هر دو از سويي‌ معناي‌ زندگي، روشني، غرايز و تحرك‌ را در خود دارند و از سويي‌ ديگر معناي‌ خون، مرگ، بيماري، ضعف‌ و پژمردگي‌ را نشان‌ مي‌دهند.

نگاهي‌ به‌ عنصر رنگ‌ در سروده‌هاي‌ نيما يوشيج:

جدول‌ شماره‌ 2. توزيع‌ رنگ‌ها در اشعار اوليه‌ نيما يوشيج‌ 1300 تا 1313
R2.jpg


جدول‌ شماره‌ 3. توزيع‌ رنگ‌ها در اشعار دوره‌ دوم‌ نيما يوشيج‌ 1325 تا 1337
R3.jpg


جدول‌هاي‌ بالا، نشان‌ مي‌دهد كه‌ رنگ‌ سياه‌ در شعرهاي‌ نيما (در دوره‌هاي‌ مختلف) بالاترين‌ بسامد را دارد. اما گفتني‌ مي‌نمايد كه‌ در دوره‌ اول‌ (1313 - 1300) اين‌ كاركرد بيشتر به‌ صورت‌ عيني‌ و بيروني‌ و تا اندازه‌اي‌ سطحي‌ است، يعني‌ اوضاع‌ نابسامان‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ مملكت، حضور اين‌ رنگ‌ را فزوني‌ مي‌بخشد، نمونه‌اي‌ از اين‌ گونه‌ كاربردها را باز مي‌نگريم:

هان‌ اي‌ شب‌ شوم‌ وحشت‌انگيز! / تا چند زني‌ به‌ جانم‌ آتش؟ / يا چشم‌ مرا ز جاي‌ بركن، / يا پرده‌ ز روي‌ خود فرو كش‌ / يا باز گذار تا بميرم‌ / كز ديدن‌ روزگار سيرم‌ / ... / آن‌جا كه‌ ز شاخ‌ گل‌ فرو ريخت‌ / آن‌جا كه‌ بكوفت‌ باد بر در / وآن‌جا كه‌ بريخت‌ آب‌ مواج‌ / تابيد بر او مَه‌ منور / اي‌ تيره‌شب‌ دراز داني‌ / كآنجا چه‌ نهفته‌ بُد نهاني؟ / بوده‌ست‌ دلي‌ ز درد خونين‌ / بوده‌ست‌ رُخي‌ ز غم‌ مكدر / بوده‌ست‌ بسي‌ سر پر اميد / ياري‌ كه‌ گرفته‌ يار در بر / كو آن‌ همه‌ بانگ‌ و ناله‌ زار / كو ناله‌ عاشقان‌ غم‌خوار / در سايه‌ آن‌ درخت‌ها چيست‌ / كز ديده‌ عالمي‌ نهان‌ است؟ / عجز بشر است‌ يا فجايع‌ / يا آن‌ كه‌ حقيقت‌ جهان‌ است؟ / ... . (مجموعه‌ آثار، ص‌ 35)

اما اين‌ كاركردها در دوره‌ پاياني‌ (1337 - 1325)، به‌ گونه‌اي‌ ديگر است. شعرهاي‌ اين‌ دوره، بيشتر دروني‌ و ذهني‌ شده‌اند. به‌ سخني‌ ديگر، علي‌رغم‌ آن‌ كه‌ سياه‌ هم‌چنان‌ بالاترين‌ بسامد را دارد، از مفاهيم‌ گذشته‌ جدا شده‌ و تا حدودي‌ به‌ سمت‌ مفاهيم‌ دروني‌ و احساسي‌ حركت‌ كرده‌ است‌ و شايد به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ كاربرد اين‌ رنگ‌ عميق‌تر و شاعرانه‌تر شده‌ است:

شب‌ است‌ / شبي‌ بس‌ تيرگي‌ دم‌ساز با آن‌ / به‌ روي‌ شاخ‌ انجير كهن‌ "وگ‌ دار" مي‌خواند، به‌ هر دم‌ / خبر مي‌آورد طوفان‌ و باران‌ را و من‌ انديشناكم‌ / شب‌ است‌ / جهان‌ با آن‌ چنان‌ چون‌ مرده‌اي‌ در گور / و من‌ انديشناكم‌ باز (مجموعه‌ آثار، ص‌ 490)

تو را من‌ چشم‌ در راهم‌ شباهنگام‌ / كه‌ مي‌گيرند در شاخ‌ تلاجن‌ سايه‌ها رنگ‌ سياهي‌ (مجموعه‌ آثار، ص‌ 517)

علاوه‌ بر آن، اين‌ نكته‌ نيز ديده‌ مي‌شود كه‌ نيما، قوي‌ترين‌ شعرهايش‌ را در اين‌ دوره‌ (1337 - 1325) مي‌سرايد. كه‌ اين‌ امر به‌ تنهايي‌ مي‌تواند مؤ‌يد نظريه‌ بالا باشد.

نگاهي‌ به‌ عنصر رنگ‌ در سروده‌هاي‌ سهراب‌ سپهري:

جدول‌ شماره‌ 4. توزيع‌ رنگ‌ها در مجموعه‌ "مرگ‌ رنگ" سهراب‌ سپهري‌ (1330)
R4.jpg


جدول‌ شماره‌ 5. توزيع‌ رنگ‌ها در مجموعه‌ "آوار آفتاب" سهراب‌ سپهري‌ (1340)
R5.jpg


چرخش‌ معنايي‌ رنگ‌ سياه‌ در شعر سپهري‌ آشكارتر و روشن‌تر است. اين‌ مسأ‌له‌ با مقايسه‌ كاربرد رنگ‌ سياه‌ در مجموعه‌ "مرگ‌ رنگ" كه‌ در سال‌ 1330 منتشر شده‌ با مجموعه‌ شعر "آوار آفتاب" كه‌ در سال‌ 1340 منتشر شده، يعني‌ با فاصله‌ ده‌ سال، قابل‌ بررسي‌ و تحليل‌ است.

رنگ‌ سياه‌ در هر دو مجموعه‌ بيش‌ از چهل‌ درصد كل‌ رنگ‌ها را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است، اما از نظر مفهومي‌ به‌ دو گونه‌ مختلف‌ است. در مجموعه‌ "مرگ‌ رنگ" سياهي‌ در هيأ‌ت‌ شب، سنگين‌ و چيره‌ همه‌ چيز را در بر گرفته‌ و شاعر به‌ واگويه‌ مرگ‌ و نيستي‌ از زبان‌ پرنده‌اي‌ سياه‌ در دل‌ شبي‌ سياه‌ گوش‌ سپرده‌ است. اندوه‌ و غم‌ شاعر كه‌ او را به‌ ورطه‌ نااميدي‌ كامل‌ كشانده، اندوهي‌ سطحي‌ و رقيق‌ حاصل‌ فضاي‌ بيروني‌ است‌ كه‌ شاعر خود را در آن‌ اسير مي‌بيند و هيچ‌ گريزگاه‌ و مأ‌مني‌ را پيش‌ چشم‌ نمي‌بيند.

ديرگاهي‌ است‌ در اين‌ تنهايي/ رنگ‌ خاموشي‌ در طرح‌ لب‌ است‌ / بانگي‌ از دور مرا مي‌خواند، / ليك‌ پاهايم‌ در قير شب‌ است. / رخنه‌اي‌ نيست‌ در اين‌ تاريكي: / در و ديوار به‌ هم‌ پيوسته. / سايه‌اي‌ لغزد اگر روي‌ زمين‌ / نقش‌ وهمي‌ است‌ ز بندي‌ رسته.

نفس‌ آدم‌ها / سربه‌سر افسرده‌ است. / روزگاري‌ است‌ در اين‌ گوشه‌ پژمرده‌ هوا / هر نشاطي‌ مرده‌ است.

دست‌ جادويي‌ شب‌ / در به‌ روي‌ من‌ و غم‌ مي‌بندد. / مي‌كنم‌ هر چه‌ تلاش، / او به‌ من‌ مي‌خندد. / نقش‌هايي‌ كه‌ كشيدم‌ در روز، / شب‌ ز راه‌ آمد و با دود اندود. / طرح‌هايي‌ كه‌ فكندم‌ در شب، / روز پيدا شد و با پنبه‌ زدود. / ديرگاهي‌ است‌ كه‌ چون‌ من‌ همه‌ را / رنگ‌ خاموشي‌ در طرح‌ لب‌ است‌ / جنبشي‌ نيست‌ در اين‌ خاموشي: / دست‌ها، پاها، در قير شب‌ است. (مرگ‌ رنگ، صص‌ 13 - 11)

او در تمام‌ اين‌ تصاوير، اعتراض‌ و تنفر خود را از حضور اين‌ سياهي‌ بيان‌ مي‌كند. سياه‌ در كنار "سبز" كه‌ در مرحله‌ آخر و يك‌ بار آمده، اين‌ اضطراب‌ شديد و شرايط‌ دشوار و ناخواسته‌ را نشان‌ مي‌دهد.

كاركرد رنگ‌ سرخ‌ نيز هم‌سو با رنگ‌ سياه‌ است؛ يعني‌ در تصاويري‌ كه‌ آغازگاه‌ شب‌ را نشان‌ مي‌دهد، آمده‌ است. در اين‌ ميان، رنگ‌ سفيد با كاربرد اندك‌ در برابر گسترش‌ سياهي، حتي‌ قادر به‌ تقابل‌ با آن‌ نيز نيست. بنابراين‌ با گستره‌ مهار نشدني‌ سياه‌ روبه‌رو مي‌شويم.

اما اين‌ مفهوم‌ در مجموعه‌هاي‌ بعد، دگرگون‌ مي‌شود و شروع‌ اين‌ دگرگوني‌ به‌ صورتي‌ ملايم‌ در كتاب‌ بعدي‌ شاعر، يعني‌ "زندگي‌ خواب‌ها" ديده‌ مي‌شود و به‌ صورت‌ كامل‌ در مجموعه‌ "آوار آفتاب" جلوه‌ مي‌كند:

سياهي‌ رفت، سر به‌ آبي‌ آسمان‌ سوديم، در خور آسمان‌ها شديم. / سايه‌ها را به‌ دره‌ رها كرديم، لبخند را به‌ فراخناي‌ تهي‌ فشانديم‌ / سكوت‌ ما به‌ هم‌ پيوست، و ما، "ما شديم". (آوار آفتاب، ص‌ 193)

در اين‌ مجموعه، رنگ‌ سياه‌ از حوزه‌ اجتماعي‌ و بيروني، به‌ سمت‌ درون‌ لغزيده‌ و فضا را به‌ سوي‌ نوعي‌ عرفان‌ و فلسفه‌ برده‌ است. بنابراين، شب‌ و سياهي‌ با توجه‌ به‌ كلمات‌ و فضاهايي‌ كه‌ در آنها تعبيه‌ شده، تلخ‌ و رمنده‌ نيست؛ بلكه‌ مأ‌نوس‌ و مأ‌لوف‌ است.

شب‌ سرشاري‌ بود / رود از پاي‌ صنوبرها، تا فراترها مي‌رفت‌ / دره‌ مهتاب‌ اندود، و چنان‌ روشن‌ كوه، كه‌ خدا پيدا بود.

در بلندي‌ها، ما / دورها گم، سطح‌ها شسته‌ و نگاه‌ از همه‌ شب‌ نازك‌تر / دست‌هايت‌ ساقه‌ سبز پيامي‌ را مي‌داد به‌ من‌

... فرصت‌ سبز حيات، به‌ هواي‌ خنك‌ كوهستان‌ مي‌پيوست‌ / سايه‌ها بر مي‌گشت‌ / و هنوز، در سر راه‌ نسيم‌ / پونه‌هايي‌ كه‌ تكان‌ مي‌خورد / جذبه‌هايي‌ كه‌ به‌ هم‌ مي‌ريخت‌ (حجم‌ سبز، ص‌ 334)

البته‌ در تصاوير محدودي‌ هنوز باقي‌ مانده‌ تنش‌ها و اضطراب‌هاي‌ گذشته‌ گاه‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ اين‌ حالات‌ نيز به‌ سمت‌ ثبات‌ و يافتن‌ آن‌چه‌ كه‌ شاعر در جست‌وجوي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ است، حركت‌ مي‌كند.

حضور رنگ‌ زرد در جايگاه‌ آخر در مقابل‌ سياه، اين‌ حالت‌ شاعر را نشان‌ مي‌دهد، اما به‌ تدريج‌ در مجموعه‌هاي‌ بعدي‌ اين‌ خواسته‌ شاعر محقق‌ مي‌شود. به‌ اين‌ ترتيب‌ است‌ كه‌ رنگ‌هاي‌ سرخ‌ و سرانجام‌ سبز، پركاربرترين‌ رنگ‌ مي‌شود، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ سه‌ مجموعه‌ پاياني‌ شاعر، رنگ‌ سبز را در آغاز نمودار خود دارند.

نگاهي‌ گذرا به‌ عنصر رنگ‌ در سروده‌هاي‌ شاعران‌ ديگر (شاملو، فروغ، ايراني، اخوان):

در شعر احمد شاملو، رنگ‌ سرخ‌ نمود بيشتري‌ يافته‌ و چرخش‌هاي‌ معنايي‌ آن، روند شعري‌ وي‌ را به‌ خوبي‌ نشان‌ مي‌دهد و نوعي‌ تحليل‌ از تغيرات‌ روي‌ داده‌ در دوره‌هاي‌ مختلف‌ شعري‌ او، را باز مي‌تابد.

رنگ‌ سرخ‌ در مجموعه‌ "آهن‌ها و احساس" كه‌ به‌ نوعي‌ اولين‌ مجموعه‌ شعر احمد شاملو است، - پس‌ از آهنگ‌هاي‌ فراموش‌ شده‌ - بالاترين‌ كاربرد را داشته‌ است‌ و همه‌ اين‌ كاربردها در مفهوم‌ خون‌ و حماسه‌ آمده‌اند، شاعر گويي‌ درد و زخم‌ همه‌ انسان‌ها را بر جسم‌ و روح‌ خود احساس‌ مي‌كند:

بگذار سرخ‌ خواهر همزاد زخم‌ها و لبان‌ باد! / زيرا لبان‌ سرخ‌ سرانجام‌ / پوسيده‌ خواهد آمد چون‌ زخم‌هاي‌ سرخ‌ / وين‌ زخم‌هاي‌ سرخ‌ سرانجام‌ / افسرده‌ خواهد آمد چونان‌ لبان‌ سرخ‌ / وندر لجاج‌ ظلمت‌ اين‌ تابوت‌ / تابد به‌ ناگزير درخشان‌ و تابناك‌ / چشمان‌ زنده‌اي‌ / چون‌ زهره‌اي‌ به‌ تارك‌ تاريك‌ گرگ‌ و ميش‌ / چون‌ گرم‌ساز اميدي‌ در نغمه‌هاي‌ من! (آهن‌ها و احساس، صص‌ 32 - 31)

درد آدمي‌ مرز و بندي‌ ندارد، اما چهره‌اي‌ مشخص‌ و روشن‌ دارد و شاعر مي‌كوشد اين‌ چهره‌ را هر لحظه‌ و در هر واژه‌ روشن‌تر، عميق‌تر و گسترده‌تر بيان‌ كند و اين‌ امر او را ناخواسته‌ و به‌ شكلي‌ پنهان‌ و ملايم‌ به‌ سمت‌ ايده‌آل‌ها و آرمان‌ها مي‌كشاند.

مفهوم‌ زيستي، غريزي‌ و عاشقانه‌ رنگ‌ سرخ‌ در اين‌ مجموعه‌ به‌ شدت‌ انكار و سخيف‌ شده‌ است‌ و در مقابل‌ آن‌ معناي‌ حماسي‌ در هيأ‌ت‌ زخم‌ و خون‌ جلوه‌گر است. اما اين‌ معنا به‌ تدريج‌ در مجموعه‌هاي‌ بعد دچار دگرگوني‌ مي‌شود. و آرام‌آرام‌ رنگ‌ سرخ‌ در معناي‌ عاشقانه‌ بروز مي‌كند؛ چنان‌ كه‌ در مجموعه‌ "آيدا درخت‌ و خنجر و خاطره" شاعر نسبت‌ به‌ همه‌ مبارزات‌ و عصيان‌ها و حماسه‌هاي‌ پيشين‌ ترديد مي‌كند و دچار نوعي‌ سرخوردگي‌ مي‌شود و در اين‌ حال‌ "عشق"، تنها گريزگاه‌ شاعر مي‌شود و گسترش‌ معناي‌ زيستي‌ رنگ‌ سرخ‌ است‌ كه‌ شاعر را به‌ خود نيازمند مي‌كند:

جنگل‌ آينه‌ها به‌ هم‌ در شكست‌ / و رسولاني‌ خسته‌ بر گستره‌ تاريك‌ فرود آمدند / كه‌ فرياد درد ايشان‌ / به‌ هنگامي‌ كه‌ شكنجه‌ بر قالبشان‌ پوست‌ مي‌دريد / چنين‌ بود: / "كتاب‌ رسالت‌ ما محبت‌ است‌ و زيبايي‌ست‌ / تا بلبل‌هاي‌ بوسه‌ / بر شاخ‌ ارغوان‌ بسرايند..." (آيدا در آينه، ص‌ 465)

واژگان‌ "بوسه‌ و ارغوان" رنگ‌ سرخ‌ را در مفهومي‌ عاشقانه‌ به‌ روشني‌ نشان‌ مي‌دهند. و سرانجام‌ اين‌ كه‌ حماسه، مبارزه، انسان‌ و عشق، همگي‌ به‌ صورتي‌ فلسفي‌ و دروني‌ جان‌ و ذهن‌ شاعر را به‌ كنش‌ و تلاطم‌ واداشته‌ است.

من‌ فكر مي‌كنم‌ / هرگز نبوده‌ قلب‌ من‌ / اين‌ گونه‌ / گرم‌ و سرخ‌ / احساس‌ مي‌كنم‌ / در بدترين‌ دقايق‌ اين‌ شام‌ مرگ‌زاي‌ / چندين‌ هزار چشمه‌ خورشيد / در دلم‌ / مي‌جوشد از يقين‌ (باغ‌ آينه، ص‌ 335)

من‌ برگ‌ را سرودي‌ كردم‌

سرسبزتر ز بيشه‌

من‌ موج‌ را سرودي‌ كردم‌

پر نبض‌تر ز انسان‌

من‌ عشق‌ را سرودي‌ كردم‌

پر طبل‌تر ز مرگ‌

سرسبزتر ز جنگل‌

من‌ برگ‌ را سرودي‌ كردم‌ (لحظه‌ها و هميشه، ص‌ 439)

شاعر در فراروي‌ از معناي‌ آن‌چه‌ كه‌ به‌ صورت‌ نمادين‌ مي‌آورد، به‌ صورت‌ ناخواسته‌ پيوستگي‌ با آن‌ را نيز نشان‌ مي‌دهد؛ اين‌ پيوستگي‌ چنان‌ گسترده‌ است‌ كه‌ آن‌چه‌ را كه‌ از آن‌ فراروي‌ مي‌كند، در همه‌ سطوح‌ مي‌پذيرد و در ضمن‌ آن‌ مي‌كوشد، آن‌چه‌ را مي‌خواهد در شكلي‌ تام‌ و تمام‌ به‌ دست‌ بياورد و به‌ گونه‌اي‌ حركت‌ مي‌كند كه‌ هيچ‌ چيزي‌ آن‌ اراده‌ و خواست‌ را تهديد نكند.

در مجموعه‌ شعرهاي‌ فروغ‌ فرخ‌زاد، رنگ‌ حضوري‌ تجربي‌تر دارد كه‌ در كنار لحن‌ طبيعي‌ كلام‌ و ارتباط‌ صميمانه‌ و بي‌هراس‌ با اشيا و درك‌ روابط‌ شاعرانه‌ آنها، به‌ بيان‌ عريان‌ احساسات‌ خويش‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ اين‌ تجربه‌ها و احساس‌هاي‌ شخصي‌ در گستره‌اي‌ عميقاً‌ انساني‌ جلوه‌گر شده‌ است:

كدام‌ قله، كدام‌ اوج؟ / مرا پناه‌ دهيد اي‌ اجاق‌هاي‌ پر آتش‌ - اي‌ نعل‌هاي‌ خوشبختي‌ / و اي‌ سرود ظرف‌هاي‌ مسين‌ در سياه‌كاري‌ مطبخ‌ / و اي‌ ترنم‌ دلگير چرخ‌ خياطي‌ / و اي‌ جدال‌ روز و شب‌ فرش‌ها و جاروها (تولدي‌ ديگر، ص‌ 381)

در كنار حضور سنگين‌ رنگ‌ سياه‌ كه‌ اندوه‌ و خستگي‌ شاعر را در خود نشان‌ مي‌دهد، طيفي‌ از رنگ‌هاي‌ ديگر را مي‌بينيم‌ كه‌ واقع‌بيني‌ ژرف‌ شاعر را آشكار مي‌كند:

يك‌ پنجره‌ براي‌ ديدن‌ / يك‌ پنجره‌ براي‌ شنيدن‌ / يك‌ پنجره‌ كه‌ مثل‌ حلقه‌ چاهي‌ / در انتهاي‌ خود به‌ قلب‌ زمين‌ مي‌رسد / و باز مي‌شود به‌ سوي‌ وسعت‌ اين‌ مهرباني‌ مكرر آبي‌رنگ‌ / يك‌ پنجره‌ كه‌ دست‌هاي‌ كوچك‌ تنهايي‌ را / از بخشش‌ شبانه‌ عطر ستاره‌هاي‌ كريم‌ / سرشار مي‌كند (ايمان‌ بياوريم...، ص‌ 444)

رنگ‌ آبي‌ توجهش‌ به‌ سمت‌ بالا و دوردست‌هاست‌ كه‌ فضاي‌ آرامش‌ و تنزه‌ را القا مي‌كند. شعر با تكرار پنجره‌ آغاز مي‌شود؛ پنجره‌اي‌ كه‌ مهرباني‌ مكرر آبي‌رنگ‌ را براي‌ شاعر مي‌آورد. شب‌ نيز مأ‌نوس‌ و مهربان‌ توصيف‌ شده‌ است‌ با عبارت‌ "بخشش‌ شبانه‌ عطر ستاره‌هاي‌ كريم". تمام‌ شعر آرامش‌ آبي‌ را در خود گسترش‌ داده‌ است.

چشم‌ و گوش‌ و قلب، همه‌ مثل‌ پنجره‌اي‌ رو به‌ آبي‌ گشوده‌اند و راهي‌ به‌ آبي‌ دارند.

چرا توقف‌ كنم، چرا؟

پرنده‌ها به‌ جست‌وجوي‌ جانب‌ آبي‌ رفته‌اند

افق‌ عمودي‌ است‌

افق‌ عمودي‌ است‌ و حركت: فواره‌وار

و در حدود بينش‌

سياره‌هاي‌ نوراني‌ مي‌چرخند

زمين‌ در ارتفاع‌ به‌ تكرار مي‌رسد

و چاه‌هاي‌ هوايي‌

به‌ نقب‌هاي‌ رابطه‌ تبديل‌ مي‌شوند... (ايمان‌ بياوريم... ص‌ 463)

به‌ عنوان‌ مثال، تنزه‌گرايي‌ شاعر با هم‌نشيني‌ مداوم‌ رنگ‌هاي‌ سرخ‌ و آبي‌ آمده‌ است‌ كه‌ توجه‌ به‌ غرايز زيستي‌ و بشري‌ در كنار شأن‌ انساني، اين‌ ژرف‌انديشي‌ را بيان‌ مي‌كند:

چرا نگاه‌ نكردم‌ / انگار مادرم‌ گريسته‌ بود آن‌ شب‌ / آن‌ شب‌ كه‌ من‌ به‌ درد رسيدم‌ و نطفه‌ شكل‌ گرفت‌ / آن‌ شب‌ كه‌ من‌ عروس‌ خوشه‌هاي‌ اقاقي‌ شدم‌ / آن‌ شب‌ كه‌ اصفهان‌ پر از طنين‌ كاشي‌ آبي‌ بود / و آن‌ كسي‌ كه‌ نيمه‌ من‌ بود، درون‌ نطفه‌ من‌ باز گشته‌ بود. (ايمان‌ بياوريم...، ص‌ 430)

هوشنگ‌ ايراني‌ اما گويي‌ بعد از زلزله‌اي‌ سنگين‌ و ويران‌گر، نشسته‌ است، تماشا مي‌كند و شعر مي‌گويد. اين‌ ويراني‌ و سياهي‌ بيروني، نحو جملات‌ و عبارات‌ شاعر را نيز معلق‌ و مغشوش‌ كرده‌ و گاه‌ او را به‌ بياني‌ جنون‌وار وا مي‌دارد.

كويري‌ سياه‌ / يك‌ نواخت‌ / و... / مرده‌ / بازوي‌ عريان‌ جلوه‌ مي‌كند / اين‌ جا؟ نه! اين‌ جا؟ نه! / نه! / نه! / نه! / پس...؟ نه‌ / جايگاه‌ جان‌ها فرو مي‌ريزد / و او و سمندش‌ بر سياهي‌ مي‌تازند مي‌تازند مي‌تازند / سياه، صاف، نه‌ پستي‌ نه‌ بلندي، صاف، سياه، سياه‌ / ... مي‌تازند ... / به‌ سويي‌ كه‌ در ميان‌ خيز شن‌ها / سراب‌ نيست‌ / به‌ سوي‌ شايدها / او و سمندش‌ مي‌تازند / او و سمندش‌ از همه‌ سو مي‌تازند / و مي‌تازند و مي‌تازند / نيشخند نمكين‌ كوير هر آن‌ آنها را مي‌فريبد / او و سمندش‌ مي‌تازند و مي‌خواهند فريفته‌ شوند / اما / در پهنه‌ بي‌انتهاي‌ كوير سياه، سياه، سياه‌ / چيزي‌ كه‌ بتواند فريب‌ دهد نيست... / در دهان‌ به‌ هم‌ آمده‌ اضطراب‌ / او و سمندش‌ مي‌تازند / و نفس‌ آهك‌ كننده‌ كوير سياه‌ / فرمان‌ مي‌دهد: / "بتازند!" / و او / و سمندش‌ / و تاختن‌ / در صافي‌ و سياهي‌ و بي‌انتهايي‌ كوير / مي‌تازند و مي‌تازند و مي‌تازند...

(بنفش‌ تند بر خاكستري، صص‌ 79 - 77)

سياهي‌ يك‌ دستي‌ كه‌ به‌ شكل‌ پايان‌ناپذير تمام‌ وسعت‌ تماشاي‌ شاعر را فرا گرفته‌ است‌ و تصوير سمند سياهي‌ كه‌ بر اين‌ سياهي‌ مي‌تازد، در حقيقت‌ طنزي‌ است‌ از حركت‌ سرسام‌آور سياهي‌ به‌ سمت‌ سياهي‌ بيش‌تر؛ همه‌ چيز انكار مي‌شود و نفي‌ مي‌شود؛ تكرار "نه" و كلماتي‌ كه‌ نشان‌دهنده‌ نفي‌ و انكار باشند تقريباً‌ بيش‌تر سطرها را فرا گرفته‌ است؛ در اين‌ فضا، هيچ‌ چيزي‌ از هيچ‌ چيزي‌ تميز داده‌ نمي‌شود. هيچ‌ تفاوتي‌ يا مشخصه‌اي‌ از چيزي‌ نسبت‌ به‌ چيزهاي‌ ديگر موجود نيست. با اين‌ حال‌ حركت‌ و شتابي‌ كه‌ شاعر روي‌ آن‌ تأ‌كيد دارد، اضطراب‌ و تنشي‌ است‌ كه‌ از سقوط‌ پرشتاب‌ به‌ عمق‌ سياهي، فزون‌تر و سهم‌ناك‌تر است. نوعي‌ تسليم‌ محض‌ و تمايل‌ به‌ نيستي‌ به‌ طور كامل‌ در ذهن‌ شاعر جريان‌ دارد. در اين‌ فضا، هيچ‌ رنگي، توان‌ بروز ندارد و بنايي‌ كه‌ برپا و استوار باشد، و بتواند مأ‌من‌ و گريزگاهي‌ واقع‌ شود نيست‌ جز فريب‌ و سراب‌ و شايدها، كه‌ آن‌ هم‌ در لحظه‌اي‌ شكل‌ مي‌گيرند و بلافاصله‌ انكار و محو مي‌شوند.

رنگ‌ سيه‌ از افق‌ به‌ سوي‌ دامن‌ ني‌زار

تند دود، پيش‌ و پس‌ رود، از خشم‌

تن‌ به‌ زمين‌ بر زند، نهد دو دست‌ به‌ چشمان‌

رفته‌ ز خود شبح‌ خشم‌ سراپا...

تند شود ريزش‌ نفس‌ ز سينه‌ ني‌زار، موج‌ دهد

سر به‌ گوش‌ سياهي... (بنفش‌ تند بر خاكستري، صص‌ 41 تا 42)

در اين‌ فضاي‌ به‌ هم‌ ريخته، رنگ‌ها نيز جابه‌جا جلوه‌ مي‌كنند. سياهي‌ هم‌سو با ويراني‌ عمل‌ مي‌كند، رنگ‌ بنفش‌ نيز فضاي‌ تباه‌ و شكننده‌ را همراهي‌ مي‌كند و در مجموع‌ همه‌ رنگ‌ها در كاركردي‌ هم‌سو، قطعيتي‌ تزلزل‌ناپذير را رقم‌ مي‌زنند. همه‌ اين‌ موارد در مجموعه‌ اول‌ شاعر يعني‌ "بنفش‌ تند بر خاكستري" آمده‌ است، اما به‌ تدريج‌ در مجموعه‌هاي‌ بعد با كاهش‌ چشمگير رنگ‌ سياه‌ روبه‌رو مي‌شويم‌ كه‌ آرام‌آرام‌ زبان‌ شاعر نيز روان‌ و ملايم‌ مي‌شود:

راه‌ را به‌ پايان‌ رسانيد / و تهي‌ آخرين‌ پديدار شد / آن‌جا عمري‌ درنگ‌ كرد و به‌ پشت‌ نگريست‌ / شعله‌اي‌ ناشناس‌ افقي‌ شگفت‌ دور را خاكستري‌ كرده‌ بود / و راهي‌ خسته‌ و بازگردنده‌ / از آن‌ ديار گم‌ شده‌ به‌ او پايان‌ مي‌پذيرفت‌ (خاكستري‌ ص‌ 143)

اين‌ جا سراي‌ سرد سكوت‌ است‌

ما موج‌هاي‌ خامش‌ آرامشيم‌

با صخره‌هاي‌ تيره‌ترين‌ كوري‌ و كري‌

پوشانده‌اند سخت‌ چشم‌ و گوش‌ روزنه‌ها را

بسته‌ است‌ راه‌ و ديگر هرگز هيچ‌ پيك‌ و پيامي‌ اين‌ جا نمي‌رسد

شايد همين‌ از ما براي‌ شما پيغامي‌ باشد (آخر شاهنامه، ص‌ 103)

سردي، خامشي، سكوت، كوري، كري، پوشاندن‌ روزنه‌ها و راه‌ بسته، صخره‌هاي‌ تيره‌ را تيره‌تر مي‌كنند و مفهوم‌ تاريكي‌ را در تمام‌ شعر گسترش‌ مي‌دهند. شاعر خود را در فضايي‌ بسته، ناخواسته‌ اسير و گرفتار مي‌بيند و راه‌ به‌ جايي‌ ندارد. با اين‌ حال‌ او اين‌ نااميدي‌ را به‌ صورت‌ شخصي‌ نمي‌داند بلكه‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ پيغامي‌ براي‌ همگان‌ قرار مي‌دهد؛ بنابراين، سياهي‌ را به‌ صورتي‌ گسترده‌ بر همه‌ روابط‌ مي‌بيند و مي‌گستراند. البته‌ گاه‌ نيز اين‌ تنهايي‌ و سياهي‌ به‌ صورتي‌ شخصي‌ براي‌ شاعر اتفاق‌ مي‌افتد:

اي‌ تكيه‌گاه‌ و پناه‌ / غمگين‌ترين‌ لحظه‌هاي‌ كنون‌ بي‌نگاهت‌ تهي‌ مانده‌ از نور / در كوچه‌ باغ‌ گل‌ تيره‌ و تلخ‌ اندوه‌ / در كوچه‌هاي‌ چه‌ شب‌ها كه‌ اكنون‌ همه‌ كور / آن‌جا بگو تا كدامين‌ ستاره‌ است‌ / كه‌ شب‌ فروز تو خورشيد پاره‌ است‌ (آخر شاهنامه، ص‌ 75)

رنگ‌ سياه‌ براي‌ اخوان‌ زمان‌ حال‌ است‌ در برابر گذشته‌ دور و باستاني‌ كه‌ خواستار تكرار و تجديد آن‌ است‌ و بنابراين، آن‌ را روشن‌ و سپيد مي‌بيند و اين‌ امر شاعر را به‌ دوگانگي‌يي‌ نفوذناپذير رهنمون‌ مي‌شود و همه‌ طيف‌ رنگ‌ها را در سياه‌ و سفيدي‌ كه‌ خود رقم‌ زده، جاي‌ مي‌دهد.

بنابراين، ديگر جايي‌ براي‌ بروز و نمود رنگ‌هاي‌ ديگر نمي‌ماند و هر جا كه‌ حضور مي‌يابند، در همان‌ تقسيم‌ دوگانه‌ ياد شده، قرار گرفته، عمل‌ مي‌كنند.

مثلاً‌ رنگ‌ سرخ، در مفهوم‌ تباهي‌ و مرگي‌ كه‌ از دل‌ سياهي‌ برآمده، باز به‌ همان‌ سو باز مي‌گردد:

باز مي‌پرسم، چه‌ غوغايي‌ است؟ / در كنار اتاق‌ سرخ، آن‌ فرجام‌ منصوري‌ / باز هم‌ گويا / شيوني، جمعي، تماشايي‌ است... (زندگي‌ مي‌گويد...، ص‌ 148)

"اتاق‌ سرخ"، اتاق‌ مرگ‌ است. بنابراين، از تحرك‌ غريزي‌ و سرزندگي‌ خالي‌ است.

اين‌ چنين‌ است‌ كه‌ همه‌ رنگ‌ها، هم‌سرنوشت‌ با مفهوم‌ سياه، رقم‌ مي‌خورند و شاعر، تصويرگر فضايي‌ ناسازگار و نامساعد است‌ كه‌ به‌ هر چيز حساسيت‌ نشان‌ مي‌دهد و بعد از انتقال‌ تيرگي‌ ذاتي‌ شب‌ به‌ حوزه‌ اجتماعي، در مرحله‌ بعد اين‌ تيرگي‌ را به‌ سرنوشت‌ و بخت‌ كساني‌ كه‌ در اين‌ جامعه‌ هستند، منتقل‌ مي‌كند.

نتيجه‌گيري‌

مفاهيم‌ و معاني‌ گوناگون‌ رنگ‌ در حوزه‌هاي‌ مختلف‌ و به‌ صورت‌ ويژه، در متن‌هاي‌ ادبي‌ (شعر معاصر) داراي‌ نمودهايي‌ است. 1. از نظر شناخت‌ شاعر و نوع‌ نگاه‌ او به‌ رنگ‌ها. 2. چگونگي‌ حضور رنگ‌ها در شعر وي.

همه‌ اين‌ وجوه‌ با توجه‌ به‌ كاركرد معنايي‌ رنگ‌ها به‌ موازات‌ حركت‌ ساختاري‌ شعر هر شاعر اتفاق‌ مي‌افتند و ما را به‌ درك‌ و دريافت‌ آثار وي‌ نزديك‌ مي‌كنند.

در مورد دوره‌هاي‌ شعري‌ و تأ‌ثيرات‌ اجتماعي‌ و عوامل‌ آن‌ نيز با توجه‌ به‌ كاربرد رنگ‌ها، نوع‌ نگاه‌ به‌ رنگ‌ها، چرخش‌هاي‌ معنايي‌ رنگ‌ها نزد هر شاعر يا هر دوره‌ شعري، راه‌ را به‌ سمت‌ نقدي‌ علمي‌ و دقيق‌ مي‌گشايد.

در اين‌ نوشتار مي‌بينيم‌ كه‌ رنگ‌ حضوري‌ تزييني‌ و اتفاقي‌ ندارد بلكه‌ با لايه‌هاي‌ معنايي‌ و ساختاري‌ شعر همراه‌ و هم‌ساز است. همچنين‌ حالات‌ دروني‌ راوي‌ كه‌ بازنمود شخصيت‌ دروني‌ و روابط‌ بيروني‌ و زيستي‌ اوست‌ نيز در چگونگي‌ حضور رنگ‌ها مؤ‌ثر است‌، چنانكه‌ اين‌ مسأ‌له‌ به‌ چرخش‌ معنايي‌ رنگ‌ها مي‌انجامد. مثلا رنگ‌ سياه‌ در شعر نيما و سپهري‌ يا رنگ‌ سرخ‌ در شعر شاملو به‌ صورت‌ هم‌نشيني‌ و تركيبي‌ كه‌ معاني‌ ويژه‌اي‌ را رقم‌ مي‌زند مانند هم‌نشيني‌ رنگ‌ سرخ‌ و آبي‌ در شعر فروغ‌ فرخ‌زاد.



منابع‌ و مآخذ

1. اخوان‌ ثالث، مهدي‌ (1354). آخر شاهنامه. تهران: مرواريد.

2. اخوان‌ ثالث، مهدي‌ (1357). زندگي‌ مي‌گويد: اما بايد زيست.... تهران: توكا.

3. ايراني، هوشنگ‌ (1380). خروس‌ جنگي‌ بي‌مانند. به‌ كوشش‌ سيروس‌ طاهباز. تهران: فرزان.

4. باخرزي، ابوالمفاخر يحيي‌ (1345). اوراد الاحباب‌ و فصوص‌ الاداب. ج‌ 2. تهران: دانشگاه‌ تهران.

5. سان، هوارد و دوروتي‌ (1378). زندگي‌ با رنگ. ترجمه‌ نغمه‌ صفاريان. تهران: حكايت.

6. سپهري، سهراب‌ (1363). هشت‌ كتاب. تهران: طهوري.

7. شاملو، احمد (1380). مجموعه‌ آثار. به‌ كوشش‌ نياز يعقوب‌ شاهي. تهران: زمانه‌ و نگاه.

8. فرخ‌زاد، فروغ‌ (1372). ديوان‌ اشعار. تهران: مرواريد.

9. لوچر، ماكس‌ (1374). روانشناسي‌ و رنگ‌ها. ترجمه‌ منيرو رواني‌پور. تهران: آفرينش‌ چهارم.

10. يوشيج، نيما (1371). مجموعه‌ كامل‌ اشعار. به‌ كوشش‌ سيروس‌ طاهباز. تهران: نگاه.

منبع اینترنی
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
سه تار شکسته

ای سایه ی او ز من چه خواهی؟
دست از من رنجدیده بردار
بر خاطر خسه ام ببخشای
بگذار مرا به خویش ، بگذار
هر جا نگرم ، به پیش چشمم
آن چشم چو شب سیاه اید
وانگه به نظر در آن سیاهی
آن چهره ی بی گناه اید
برقی جهد از دو دیده ی او
سوزد دل رنجدیده ام را
چشمک زند و زود ، چو بیند
این اشک به رخ دویده ام را
گاهی ، به شتاب پیشم اید
بر سینه ی من نهد سر خویش
بر آتش سینه ام زند آب
با اشک دو دیده ی تر خویش
گه بوسه رباید از لب من
آن سایه ی دلکش خیالی
بیخود شوم و به خود چو ایم
او رفته و جای اوست خالی
آنگه دود از پیش خیالم
تادامن او به دست گیرد
اصرار کند که اعترافی
زان دیده ی نیمه مست گیرد
خواهد که در آن دو چشم ،‌ بیند
اقرار به عشق و بی قراری
وانگه فکند به گردنش دست
از شادی و از امیدواری
این سایه که هرکجاست با من
جز جلوه ی او در آرزو نیست
با من شب و روز و گاه و بیگاه
او هست و هزار حیف ، او نیست
دانی که چه نغز و دلپذیرست
آنگه که سه تار نغمه ریزد ؟
یک روز دل من آن چنان بود
یعنی که هزار نغمه می زد
یک شب ،‌ بر جمع نکته سنجان
جانم به نگاهی آشنا شد
غم آمد و در دلم درآویخت
شادی ز روان من جدا شد
یکباره چه شد ؟ دلم فرو ریخت
از دیدن آن دو نرگس مست
گفتی که سه تار نغمه پرداز
بر خک ره اوفتاد و بشکست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
اشعاری که قرار داده میشه از سیمین بهبهانی است!

آتش دامنگیر

ز شب نیمی گذشت و پرتو ماه
به کنج کلبه ام ناخوانده سر زد
سپیدی بر سیاهی های جانم
ز نو نقشی دگر ، رنگی دگر زد
میان چند نقش دود مانند
یکی زان دیگرانم زنده تر بود
رخش ازمستی او راز می گفت
دو چشمش از شرر سوزنده تر بود
نگاهش همره صد شکوه می ریخت
شرار کینه بر پیراهن او
ز خشمی آتشین پیچیده می شد
به چنگش گوشه یی از دامن او
خروشی زد که دیدی ؟ شعله بودی
به بر بگذشتمت ، در من گرفتی
به سختی خرمنی را گرد کردم
به آسانی در این خرمن گرفتی
تو را دانسته بودم فتنه سازی
ولی از فتنه ات پروا نکردم
کجا تاج گلت بر سر نهادم
اگر خود را چنین رسوا نکردم ؟
بر این گفتار ، چندان تلخی افزود
که نازک خاطرم رنجید و آزرد
دلم پر خون شد و چشمم پر از اشک
غرورم پست شد ، نابود شد ،‌ مرد
نمی دانم ز من پاسخ چه بودش
به اشکی یا به آهی یا نگاهی
همین دانم که او این نکته دریافت
ز جان دردمند بیگناهی
مگو کز شعله ی دیوانه ی تو
مرا دامان چرا باید بسوزد
که گر این شعله خاموشی نگیرد
بسوزد آن چه را باید بسوزد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خب بعضی از اشعار سیمین بهبهانی نشان دهنده افکار پریشان اوست!!!

من و شب

چه گویم ؟ چه گویم ز غم ها که دوش
من و آسمان هر دو ، شب داشتیم
به امید مردن به پای سحر
من و تیره شب ، جان به لب داشتیم
من و آسمان ، هر دو ، شب داشتیم
مرادل ، سیاه و ورا چهره تار
ورا دیده ی اختران ، سوی راه
مرا اختر دیدگان ،‌ اشکبار
شب تیره را دشت ، تاریک بود
مرا تیرگی بود ، در جان خویش
من از دوری ماه بی مهر خود
شب از دوری مهر تابان خویش
شب تیره را روز روشن رسید
مرا تیرگی همچنان باز ماند
کتاب شب تیره پایان گرفت
مراداستان در سر آغاز ماند
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
مهتاب خزان

سَرِ بی سرور ما را ز چه سامانی نیست؟
شب بی اختر ما را ز چه پایانی نیست؟
ترسم آن روز به بالین من آرند طبیب
که من و درد مرا فرصت درمانی نیست
دانم ای پرتو خورشید، بتابی بر من
روزگاری که مرا گوشه ی ایروانی نیست
آسمان در افق آمیخت به کوتاهی ی خک
با من آخمیختنت مشکل ِچندانی نیست
همچو مهتاب خزانم که به بزم شب من
جز گل ریخته و شاخه ی عریانی نیست.
ننگ بادت ز چنین دامن نیلی، ای کوه!
رو سفیدم که مرا همچو تو دامانی نیست.
غم نیامد که به رخساره فشانم اشکی
گوهر از موج مجویید چو توفانی نیست.
کشتزار از ستم باد پریشان شد و گفت
به پریشانی ی ِما جمع پریشانی نیست.
عشق ِیغماگر خود را به دل ما بفرست
خانه ی سوخته را حاجب و دربانی نیست
گر بگویم که به جان آمدم از دوری ی ِدوست
خود محال است، که بی دوست مرا جانی نیست...
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
از یاد رفته

رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
پیک بهار

آه! ای پیک دل انگیز بهار
که صفا همره خود می آری-
با توأم! با تو که در دامن خود
سبزه و سنبل و سوسن داری،
دم به دم بر لب جوی وسرِ کشت
می نشینی ّو گلی می کاری...
آه! ای دخترک افسونکار
پای هرجای نهی، سبزه دمد،
دست هرجای زنی، گل روید-
در تنت پیچد امواج نسیم:
لطف و خوشبویی و مستی جوید.
با بناگوش تو، مهتاب بهار
قصه ی بوسه ی عاشق گوید.
آمدی باز و سپاس است مرا.-
دوش تا صبح در آن باغ بزرگ
همه دانند که مهمان بودی،
گاه، سرمست و صراحی در دست
پای کوبان و غزلخوان بودی،
گاه افتاده در آغوش نسیم
شرم نکرده وعریان بودی.
تا سحر هیچ نیارامیدی.-
خوب دیدم که در آن باغ بزرگ
همه شب ولوله بر پا کردی،
در چمن، زان همه بی آزرمی
چشم و گوش همه را وکردی!
غنچه ها وقت سحر بشکفتند:
باغ را خرم و زیبا کردی.
هر چه کردی همه زیبایی بود.-
لیک، از خانه ی همسایه چرا
گوشت آوای تمنا نشنید؟-
در پس دیده ی چندین کودک
دیده ات بارقه ی شوق ندید،
وین سرانگشت تو در باغچه شان
هیچ نقش گل و سوسن نکشید
از چه پای تو بدانجا نرسید؟
آه از آن کوزه که با شوق و امید
دستی اندود بر او تخم ِ‌گیاه؛
رفت و آورد سپس کهنه ی سرخ
تا بدوزد پی آن کوزه، کلاه!
کودکان در بر او حلقه زدند
خیره، بر کوزه فکندند نگاه!
-آخر آن کوزه چرا سبز نشد؟
از چه در خانه ی آنان اثری
ننهادی ز دل افروزی ی ِ‌خویش؟
از چه در باغچه شا ن ساز نکرد
بلبلی نغمه ی نوروزی ی ِخویش؟
گرم کاویدن و پای افشانی ست
مکیانی ز پی روزی ی ِخویش...
یکه تاز سر این سفره همه اوست.-
دانم ای پیک! در آن خانه ی تنگ
جز غم و رنج دلازار نبود،
این چنین خانه ی اندوه فزای
در خور آن گل بی خار نبود!
لیک با این همه، این دل شکنی
به خدا از تو سزاوار نبود،
کودکان دیده به راهت دارند...
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
ای عشق ، دیر آمدی

هنگام ناشناس دلی
دارم بگو ، بگو چه کنم ؟
پرهیز عاشقی نکند
پروای آبرو چه کنم ؟
این ساز پر شکایت من
یک لحظه بی زبان نشود
ای خفتگان ، درین دل شب ، با ناله های او چه کنم ؟
گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او
گویم که می کشد ز کفم
با آن ستیزه جو چه کنم ؟
گرید چنین خموش ممان
از عمق جان برآر فغان
گویم که گوش کرده گران
بیهوده های و هو چه کنم ؟
جوشیده و گذشته ز سر
صهبای این سبو ، چه کنم ؟
معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم ؟
ای عشق ، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم ؟
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
وقتی زمانه جوان است

وقتی زمانه جوان است
حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان
در رودخانه روانم
حس می کنم که سرا پا
شور و شتاب و تلاشم
موجم که در دل دریا
جانی پر از هیجانم
فواره ام که به صورت
همتای بید بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان
پیوسته در فورانم
دارم هوای دویدن
همپای باد سبک پو
بر آن سرم که برایم
از آزمون توانم
صد بوسه دارم و یک لب
کو آن غنچه بچیند
مات از بلوغ بهاری در برگ ریز خزانم
سیاره یی که زمین است
خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند
این جرم و آن دگرانم
چشمم به راه که پیکی
با صلحنامه دراید
جنگ یهود و مسلمان
آتش فکنده به جانم
من جز یگانه ندیدم
پروردگار جهان را
هم جز یگانه نیامد
در دیده خلق جهانم
ای هر که نام و به هر جا
پیشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت
شیطان و کینه برانم
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
باغ مهتاب

دیشب، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش، ای بوسه ی شیرین تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
 
بالا