برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!



سرگرمِ گریه‌ام



انگار زندگی

به رگِ تار بسته‌ام سرمِ اشک بسته است



انگار روزگار

روی سرم به قصدِ فراغت نشسته است

از بس که خسته است



از بس که خسته‌ام

من هم نشسته‌ام!



 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از سبز به سبز
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد .
من در این تاریکی امتداد تر بازو هایم را
زیر بارانی می بینم
که دعای نخستین بشر را تر کرد .
من در این تاریکی
در گشودم به چمن های قدیم
به طلایی ها ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم .
من در این تاریکی ریشه ها را دیدم
و برای بوته ی نو رس مرگ ، آب را معنی کردم .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آفـتاب مهــربانی، ســایه ی تــو بر ســر من
ای که در پای تو پیچید، ســاقه ی نیلوفر من
با تو تنها، با تو هستم ای پناه خســتگی ها

در هوایت دل گسستم، از همه دلبستگی ها
در هوایت، پر گشـــودم باور بال و پر من بــــاد

شعلـــه ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد
ای بهــــــــــار باور من ای بهشت دیگــــر من

چون بنفشه، بی تو بی تابم
بر سر زانــــــــــــــو سر من

بی تو چون برگ، از شاخه افتادم
زرد و ســرگـــردان، بر کف بـــادم
گــر چه بی برگم، گـرچه بی بالم
در هــــــــوایت ، بــــــی قـــرارم
بــرگ پـــاییزم ، بـی تو می ریزم
نـوبــــهارم بــــــــاد، نـوبهـــــارم
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
باران در شعر فارسی - کارو
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه
می‌خورد بر مرد تنها
می‌چکد بر فرش خانه
باز می‌آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی‌دانم، نمی‌فهمم
کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟
نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد
کجای ذلتش زیباست؟
نمی‌فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟
نمی‌دانم
نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست
کجای مرگ ما زیباست؟
نمی‌فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد
کودکی ده ساله بودم
می‌دویدم زیر باران، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه‌های پست شهر آرام جان می‌داد
فقط من بودم و باران و گل‌های خیابان بود
نمی‌دانم
کجای این لجن زیباست؟
بشنو از من، کودک من پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست
و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد... کارو
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
امسال قبل از بهار
همه اندوه ها و دلتنگيهايم را
با خاطره هاي دو نفره
يكجا بقچه كردم
و گذاشتم پشت در
حواسم بود
قبل از اينكه دوباره دير شود
و باز با اولين شكوفه
يادم بيافتد
بهار بوي عشق ميدهد
و تو نيستي....
حالا امسال بهار
فقط بوي شكوفه ميدهد
فقط بوي باران
بي هيچ نشاني از تو در گوشه كنار خانه
حتي براي روز مبادا..
امسال بهار هم بوي تنهايي ميدهد...!!!
 

manuela89

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب‌ترینم ! کافیست

محمد علی بهمنی
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
برای هفده روی دوازده و قلبی که این همه فشار را به رویش نمی آورد ........
این همه فاصله به سُک سُک هایش نمی ارزید
هیچ آستینی دست های تو را از خودش نمی پروراند ...
و هیچ صبحی از شب آزاری هایم سر در نیاورد ....
تنها مسافری در ذهن ِ قطار ها فلسفید و سقط شد ....
تنها جنینی قبل از جنونش / به مادرش پرید .........
تنها ، کوچه ای به ازدحام خیابان محل نداد .........
که پای تو / در میان ِ هیچ عاشقانه ای نبود

.

من با خوابانده هایی که در گوشم فرو نمی رفت
با برانکارد هایی که بوی تنت را بیشتر از الکل نمی داد ...
با رگی که روی تو را می گرفت و زیر ِ خودش را می زد
با خونی که از قبیله اش گذشت و در تو جاری شد
با این همه ... از تو میگفتم ...

.
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
حالا چه فایده ....
یک قبرستان در من به گریه نشسته اند ...
یک ناقوس در گلویم بغض خیرات می کند
یک کشیش در دلم از تو هی اعتراف می گیرد
و اشک ... بی پدرتر از مسکن هایی که اثر نمی کنند
موازی با قدم های تو از مورچه ها مسیر می پرسند
تا دهان ِ زمین را پیدا کنند .... و از خجالت فرو بروند

.

این همه مرگ ِ تدریجی به تدفینش نمی ارزد ...
تو که از تمام ِ صحنه ها سانسور می شوی
جنازه از محل وقوع جرم به شدت خرسند است
بگذارید آسوده ..لای دندانش هایش / فشار دهد زمین را
یک پُرس خواب با چند قرص ِ اضافه ....
گاهی به تمام رمان های نخوانده می ارزد
 

Ahmad.Gh74

Registered User
تاریخ عضویت
7 نوامبر 2013
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
31
محل سکونت
مــــشــــــــــــهـــــــــد
اهل مشهدم
روزگارم بد نيست
كامپيوتري دارم قراضه و يه سيم كارت ايرانسل
و دوستاني كه گه گاه پيامك ميزنن
تنها دلخوشيم قدم زدن در دنياي واركرافت و بعد شوخي با اهالي پي تي ست
اميد به آينده ندارم و به دانشگاهش
خوب ميدانم كه با درس يه جايي نميرسم و همش كشكه
تنها در اين سرزمين است كه علم جايگاهي ندارد و من هم به اين سرزمين و مردم با صفايش عشق ميورزم
ميخواهم پولدار شوم از چه راهي مهم نيست چون اينجا مهم پول داشتنه نميپرسن از چه راهي در آوردي و در چه راهي خرج كردي
اين سولات مال شب اول قبره
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
نه ، نمیشود
فعل پیدا نمیکنم برای جمله هایم
هزار واژه رژه میروند در ذهن من
فعل ندارم برای نوشتن شان .
فعل ندارم .
کلمات کجا
و حس های آدمی کجا ...
 

sam_nevada

Registered User
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2011
نوشته‌ها
146
لایک‌ها
57
خیلی وقت است گمان می کنم

جهان، جاده هایش را از من پنهان کرده است

شبیه پرنده ای که چون در قفس سر از تخم در آورده

هیچ کس برایش از پرواز ، حرف نمی زند ...........
 

sam_nevada

Registered User
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2011
نوشته‌ها
146
لایک‌ها
57
***
تقصیر هیچ کس نبود ...........

منم که از دوست داشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ/تن ، تنی برایم نماند

از زخم / زبانی به اعتراض باز نکردم

منم که دارم لال می شوم

با اینکه حرف های مشترک در مبل های مشترک در سرم می لولد ...

منم که دارم به فلسفه شک می کنم ... وقتی تمام اعتبارش

نسبت ِ مستقیم به تختخواب / طلبی دیگری دارد ....

تقصیر هیچ کس نبود ....

که اصلا / هیــــــــــــــــــــــــــــچ کس نبود

که سرم / به تنش بیارزد .............

که در او به خنده داری ِ خودم بگریم ...

که لکنت حرف مشترک این روز هایم نباشد

که آغوشش را در دیگری به رخ ِ تنهاییم نکشد ....

...

باور کن تقصیر هیچ کس نبود ....

فقط ای کاش

مادرم

در کودکی

تمام کتاب ها را از من منع می کرد

و فهمیدن / ممنوعه تر از دیدن هم آغوشی اش با پدر بود

تقصیر هیچ کس نبود ....

اگر

شبیه هیچ کس نبودن دلیل خوبی برای گریه نیست


___________________________

نویسنده اش را نمیشناسم ، اگر کسی از دوستان شناختن ، اطلاع بدید تا ویرایش کنم .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
مار در آستین شرف دارد به تو
مار را خودم پرورش داده ام
نیش تو دست پرورده ی کیست ؟!
.
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
کاش یکی‌ بود که توی کوچه‌ها داد میزد
خاطره خشکیه…
خاطره خشکیه…
اونوقت همه ی خاطراتتو
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن
میریختم تو کیسه
و میدادم بهش
و میرفت ردِ کارش!
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
راز ایـــن داغ نـــه در سجـــده ی طولانـی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شـادمـــانیم کـــــه در سنگــــدلی چـــون دیــــوار
بـــاز هــــم پنجـــره ای در دل سیمانی ماست...
فاضل نظری
 

edc

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 مارس 2013
نوشته‌ها
61
لایک‌ها
45
محل سکونت
تهران
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در دلم مانده حسرت خیلی،شیشه هایی که شد و نشکستم

خاله بازی، الک دولک، دعوا، مرگ با زخم کلت آب پاشی

دزدي از باغ پدربزرگ، شكستن دل گنجشك ها، زندگي دردناك قورباغه ها

آه! كه ديگر بازسازي اين صحنه هاي جرم ، کم کم دارد به آرزويي دست نيافتني بدل مي شود.
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
در پشت چارچرخه فرسوده ای / كسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند گفته بودم مردم اینجا بدند،

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست آن عزیزت عهد و پیمانت شکست،

دیدی ای دل در خیابان یک یار نیست هیچکس در زندگی غم خوار نیست،

دیدی ای دل حرف من بیجا نبود از برای عشق اینجا جا نبود

تو بهار عمر را دیدی چه شد زندگی را هیچ فهمیدی چه شد،

دیدی ای دل دوستی ها بی وفاست کمترین چیزی ک میابی وفاست

ای دل اینجا باید از خود گم شوی عاقبت هم رنگ این مردم شوی
 
بالا