برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هایده:

خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

فروغ
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,286
لایک‌ها
2,568
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد

آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات

خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود

ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست
گر دوست واقفست که بر من چه میرود

باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست
بگریست چشم دشمن من بر حدیث من

فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست
ز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز

کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست
سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری

هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شادم که در شراره تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعدوصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست

شبها چو در کناره نخلستان

کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش می آید

شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحرا ها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنه ی دریا ها

شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم

در دل چگونه یاد می میرد
یاد عشق تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه رنگین است

اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
رغ عشقی در جانم آشیانه گرفتی
هزار گلشن دل را به یک ترانه گرفتی
مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم
در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی
من آن کبوتر پروازی ام که دام نبودم
مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی
چگونه نام وفا می بری که از ره یاری
به یاد ما ننشستی سراغ ما نگرفتی
هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد
میان آزم بال مرا چرا نشانه گرفتی
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
عمري به سر دويدم در جست وجوي يار
جز دسترس به وصل ويم آرزو نبود
دادم در اين هوس دل ديوانه را به باد
اين جست و جو نبود

هر سو شتافتم پي آن يار ناشناس
گاهي ز شوق خنده زدم گه گريستم
بي آنكه خود بدانم ازين گونه بي قرار
مشتاق كيستم

رويي شكست چون گل رويا و ديده گفت
اين است آن پري كه ز من مي نهفت رو
خوش يافتم كه خوش تر ازين چهره اي نتافت
در خواب آرزو

هر سو مرا كشيد پي خويش دربدر
اين خوشپسند ديده ي زيباپرست من
شد رهنماي اين دل مشتاق بي قرار
بگرفت دست من

و آن آرزوي گم شده بي نام و بي نشان
در دورگاه ديده من جلوه مي نمود
در وادي خيال مرا مست مي دواند
وز خويش مي ربود

از دور مي فريفت دل تشنه مرا
چون بحر موج مي زد و لرزان چو آب بود
وانگه كه پيش رفتم با شور و التهاب
ديدم سراب بود

بيچاره من كه از پس اين جست و جو هنوز
مي نالد از من اين دل شيدا كه يار كو ؟
كو آن كه جاودانه مرا مي دهد فريب ؟
بنما كجاست او

هوشنگ ابتهاج
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم
چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم

هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست
به کهکشان روم و رشک آفتاب شوم

تو ای سلاله خورشيد ذره پرور باش
مباد آنکه چو زلفت به پيچ و تاب شوم

مشام من ز گل روی خود معطر کن
که با نسيم سبک سير همرکاب شوم

به شوق چشمه وصل تو آمدم ، مپسند
که درکويرغمت خسته از سیراب شوم

کنون که دامنم زاشک شوق لبريزست
بیا که من ز وصال تو کامياب شوم

هزار شکوه ناگفته در دلم باقیست
ولی چو لب به سخن آوری مجاب شوم

من و غلامی درگاه مهدی موعود
که با شنيدن نامش در انقلاب شوم

در ن حریم که نامحرم است مهر منیر
کیم که ذره ناچيز آن جناب شوم

به گرد شعله چو پروانه سوختم ای دوست
بدین امید که از عاشقان حساب شوم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,286
لایک‌ها
2,568
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
" راه كه مي رومــــــــ مدامــــــــ بر مي گردمـــــــــ پشت سرم را نگاه مي كنمــــــــــ.... ديوانه نيستمــــــــ... خنجـــــــر از پشتــــــ خورده امـــــ... "
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگری
چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
عاشقت خواهم ماند

بي آنكه بداني
دوستت خواهم داشت

بي آن كه بر لب آرم
در دل خواهم گفت

بي هيچ سخني
گوش خواهم داد

بي هيچ اندوهي
در آغوشت خواهم گريست

بي آن كه حس كني
در تو آب خواهم شد

بي هيچ گرمايي
كنار آشيانه ي تو آشيانه مي كنم
و فضاي آشيانه را پر از ترانه مي كنم

مي پرسند: به خاطره چه زنده اي؟
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم. . .
 

afshin5

Registered User
تاریخ عضویت
5 اکتبر 2012
نوشته‌ها
1,977
لایک‌ها
1,548
محل سکونت
tehran
هه هه من نوه عمو یادگارم ااا هه هه:)



پشتم گرمه



اگه سرحالم اگه شادم واسه اینه که



پشتم گرمه



راحت تو خونه اگه لم دادم واسه اینه که



پشتم گرمه



کیفم کوکه و دردام رفته از یادم



پشتم گرمه



یه پا ورزشکارم و از پا نیفتادم



پشتم گرمه
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز.

و دویدن که آموختی، پرواز را.راه رفتن بیاموز

زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود

و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.دویدن بیاموز

چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.و پرواز را یاد بگیر

نه برای اینکه از زمین جدا باشی

برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...
عرفان نظر آهاری
 

love over

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
336
لایک‌ها
227
محل سکونت
تهران
هیچ امیدی به زندگی خودم ندارم چون بی کسم یارو یاوری ندارم :D
 

todaybazar

Registered User
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
316
لایک‌ها
345
من اونیم که سایه هم نداشت * دلش رو توی کوچه جاگذاشت * همون که تو دلش غم ها رو کاشت *
من اونیم که خیره رو دره * خوشیش رو میده غصه میخره * که حالش از همیشه بدتره ***
 

Eyeless

Registered User
تاریخ عضویت
31 می 2012
نوشته‌ها
915
لایک‌ها
509
محل سکونت
خلیج همیشه فارس
چه حالییی ؟ چه احوالییی ؟ بی لطف باده مستممم یاران ....:D
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...

گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه
حميد مصدق
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
با همهٔ بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام

دل‌خوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من ها نکشانی به پشیمانی‌ام
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود.
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،
با غربت غریب فراوانش مانند شعر من
ای شعر بی قرین!
ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ
نازنین...
"حمید مصدق"
 
بالا