برگزیده های پرشین تولز

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
عشق بازی کار فرهاد است وبس...........
دل به شیرین داد ودیگر هیچکس............
مهر امروزی فریبی بیش نیست............
مانده ام حیران که اصل عشق چیست
..........
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
کوچه ای بودنامش معرفت..........
ساکنینش بامرام از هرجهت.........
گرچه بن بست بود مثل قلب من...........
آخرین خانه تو بودی خوب من.........
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
عاشقی با قلب من بیگانه شد.........
خنده از لب رفت ویک افسانه شد.........
حس وحالی بعد عشق آمدپدید..........
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم......
بیخود از خود شوم وراهی میخانه شوم.....
آنقدر باده بنوشم که شوم مست وخراب..........
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب......
 

equinoxx

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 ژانویه 2014
نوشته‌ها
65
لایک‌ها
173
سن
33
محل سکونت
اصفهان
دلم عجیب گرفته است.
وهیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو،‌كه روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، كه در سكوت میان دو برگ این گل شب بوست...
نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند...
دلم عجیب گرفته است.
خیال خواب ندارم
كجاست جای رسیدن،
و پهن كردن یك فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به صدای شستن یك ظرف زیر شیر مجاور؟
در كدام بهار
درنگ خواهی كرد
و سطح روح ، پر از برگ سبز خواهد شد؟
دلم عجیب گرفته است...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من اگر دختر نفرین شده تقدیرم
اگر از راز جهان وارث یک احساسم
تو همان ادمک چوبی پیمان شکنی
که فقط لایق اتش زدنی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ديروزها كسي را دوست ميداشتي
اين روزها دلتنگي....تنهايي
تمام عمر ما به همين سادگي گذشت
 

ufomax

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2012
نوشته‌ها
72
لایک‌ها
89
محل سکونت
Virtual world
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
بگیر این گل از من یاد بودی...........
که تنها لایق این گل تو بودی...........
فراوان آمدند این گل بگیرند...........
ندادم چون عزیز من توبودی...............
 

R.jahanfar

Registered User
تاریخ عضویت
19 ژوئن 2013
نوشته‌ها
511
لایک‌ها
930
گفتمش کشتی مرا بر گردنت خون من است

گفت از جان بگذرد آن کس که مفتون من است


گفتمش با بوسه کردی زخود بیخود مرا

گفت این خاصیت لبهای میگون من است
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینه‌ام
پاهای لرزانم
من یک انسانم

مثل همه آنها٬ مثل تو......
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم نا امیدی باز

به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد

مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید

می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند

خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست

گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی

نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟
فریدون مشیری
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
شیرین لبی شیرین تبـار
مست و مـی آلود و خمار
مـه پـاره ای بی بند و بار
بـا عشوه های بی شمار
هم کرده یـــاران را ملـول

هـم بــرده از دلهــــا قـــرار
مجموع مـه رویـــان کنــار
تـو یــار بــی همتـــا کنــار
زلفت چو افشان میکنی
مــا را پریشـــان میکنــی
آخــر من از گیســوی تــو

خـود را بیاویــــزم بــــه دار
یاران هــوار ، مردم هــوار

از دست این بی بند و بار
از دست این دیـوانــــه یار

از کـــف بــــدادم اعتبــــار
می میزنـم ، می میزنـم

جـــام پیاپــی می زنــــم
هی میزنم هی میزنم بی اختیار
کندوی کامت را بیار، بر کام بیمارم گذار
تا جان فزاید جان تو
بر جان این دلخسته بشکسته تار
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد
تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد...
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
دردهای من
جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است
شاعر : زنده یاد قیصر امین‌پور
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
به سراغ من اگر می آیی دگر آسوده بیا، چند وقتی ست که فولاد شده،

چینی نازک تنهایی من . . .
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن کس که بداند و بداند که بداند / اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند / بيدارش نماييد که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خويش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
آندم که با تو باشم یک سال هست روزی

واندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
بدون تو سنگم

کنار تو ابرم

بیا تا گریه کنم

سر اومده صبرم


نه گریه مونده برام

نه خنده مونده برام

فقط یه آشوب

کشنده مونده برام...
 

Hoseinm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2014
نوشته‌ها
102
لایک‌ها
61
سن
44
شادم که در شرار تو می سوزم

شادم که در فراق تو می گریم

شادم که بعد وصل تو باز اینسان

در عشق بی زوال تو می گریم
 
بالا