برگزیده های پرشین تولز

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

mcsaturday

Registered User
تاریخ عضویت
11 فوریه 2011
نوشته‌ها
1,598
لایک‌ها
1,331
محل سکونت
Qom
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
باران می‌آمد
مردمان در خوابِ خانه از آبِ رفته به جوی ...
سخن می‌گفتند،
همهمه‌ی یک عده آدمی در کوچه نمی‌گذاشت
لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ...
اصلا بگذار این ترانه همین حوالیِ بوسه تمام شود!
من خسته‌ام می‌خواهم
به عطرِ تشنه‌ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری ... برو!
ورنه نزدیکتر بیا می‌خواهم ببوسمت.


سید علی صالحی
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
راستي محرم دل،
كوچه ي خاطره‌هاي تو و من، يادت هست؟!
كوچه‌اي مثل همان، كوچهْ مهتاب مشيري
كوچه ي مهر و صفا، كوچه ي پنجره‌ها
پاي آن تير چراغ، وه چه شبهايي بود
خنده‌ها مي‌كرديم، قصه‌ها مي‌گفتيم
از اميد، عشق، محبت كه در آن نزديكي،
در صميميت و پاكي فضا جاري بود
و سخن از دل ما، كه به دريا زده بود
حيف از آن همه اميد دراز
حيف از آن همه اميد دراز
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
ديگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولي از عادت اين دل،
دلِ تنها،
دلِ مرده،
شبْ شبي،
روشن و مهتاب شبي
باز از آن كوچه گذشته
زير لب مي‌خوانم
« بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند!
یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند!
بر گذر گاهش فرو افتادم از بی طاقتی!
اشک لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟
دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا !
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند!
گوهر گنجینه ی عشقیم از روشندلی!
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
باران که می بارد

به تو فکر می کنم

یادِ دیدار نخست

یادِ چشمانِ تو وُ لرزش دستانِ خودم

باران، یاد توست

از وقت رفتنت

مدام می بارد

می بارد

می بارد و می بارد....
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را**خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی‌برگ و نوا نیست تو را**التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلاً غم ما نیست تو را**با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود
جان من، این‌همه بی‌باک نمی‌باید بود
 

after

Registered User
تاریخ عضویت
16 اکتبر 2013
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
70
ترسم ای دلنشین دیرینه سرگذشت تو هم ز یاد رود
آرزومند را غم جان نیست آه اگر آرزو به باد رود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چه بیابان چه خیابان همه جا مثل هم است

همه جا هر چه که باشد یکی انگار کم است

مامنی نیست به جز یاس ، نباید نالید
هر که را قسمتی و قسمت ما نیز غم است

به کجا می برد این گردش بیهوده مرا ؟
سالها دلخوش آنم که همین یکقدم است

خبری می رسد از راه اگر سال به سال
تب من ، لرزه و دلشوره من، دم به دم است

نه سفر چاره این جبر ستبر است نه مرگ
همه جا این خود نفرین شده پیش خودم است

دلتان رنجه شد از هر چه غزل، حق دارید
حرفهایم همه تلخ و همه از یک رقم است
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
دستــــامو بگير اي خــــــــوب ناياب بگو از مهتاب از فتح مـــرداب

بودن يعني عشق غربت يعني درد اي درد کهنه از اين جا برگرد
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
بیا ای هم نفس در هم بریزیم این نفسها را
بیا با عشق خود آتــش زنیم این کهکشانها
صدای عشـق تنها در دل هوشیار می پیچد
بیا میخانه آنجــا هــم صدای یـار مـــی پیچد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گل من گوهر من، کاش اینجا بودی
جان من جوهر من، کاش اینجا بودی

اگر اینجا بودی، خانه خاموش نبود
آینه حوصله داشت، گل فراموش نبود

وزن قلبم سنگین،غربت آهنگ نبود
ساعت دیواری،خسته از زنگ نبود

با تو بودن ای کاش، تا ابد ممکن بود
لحظه های دیدار، تا ابد ساکن بود

اگر اینجا بودی، زندگی وسعت داشت
غزل ناگفته، به قلم رغبت داشت

گم ترین پیدایی، دوری و اینجایی
من که با توهستم، تو چرا تنهایی!

با همه دوری ما، این همه فاصله ها
همه جا سرشار است، از هوایت اینجا

کاش اینجا بودی...
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
زیر این سقف با تو از گل، از شب و ستاره می‌ گم
از تو و از خواستن تو، می‌ گم و دوباره می‌ گم
زندگیمو زیر این سقف با تو اندازه می‌ گیرم
گم می‌ شم تو معنی تو، معنی تازه می‌گیرم
سقفمون افسوس و افسوس
تن ابر آسمونه، یه افق، یه بی‌ نهایت، کم‌ ترین فاصله‌ مونه!
تو فکر یک سقفم یک سقف رویایی
سقفی برای ما، حتا مقوایی
تو فکر یک سقفم یک سقف بی‌ روزن
سقفی برای عشق، برای تو با من
سقفی اندازه‌ی قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی، برای شرم لطیف آینه‌ها، واسه پیچیدن بوی اطلسی
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من.....
من شعرهایم که من هست و من نیست
به دنبال نامی که تو.....
توی آشنا
ناشناس تمام غزلها
به دنبال نامی که او....
به دنبال اویی که کو؟



قیصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای رفته از برم به دیاران دوردرست
با هر نگین اشک بچشم تر منی
هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست
در خاطر منی

هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاداور منی
در خاطر منی

در موسم بهار
کز مهر بامداد
دوشیزه نسیم
مشاطه وار موی مرا شانه میکند
اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم میشود که بوسه زند بر لبان من
و انگاه نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه میکند
ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی
در خاطر منی

هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند بادها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و ان روزها که در کف این ابی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی تو که روشنگر منی
در خاطر منی

هر سال ,چون **** زمستان فرا رسد
از راه های دور
در بامداد سرد که بر ناودان کوی
قندیلهای یخ
دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور
ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف , به مژگان دختری
در پیش دیده من و در منظر منی
در خاطر منی

ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب
چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست
یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست
در باور منی
در خاطر منی

اردیبهشت ماه
یعنی زمان دلبری دختر بهار
کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ
تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ
و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری
بر شاخ نسترن
نیلوفری سپید
اید مرا بیاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی

بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد
باز آ که خلوت دل من اشیان توست
در راه, در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و ان عشق پایدار فراموش میشود؟
نه , ای امید من!
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا , به هر زمان
در خاطر منی


مهدي سهيلي
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ـ دور
سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر
دلتنگ ـ شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی ست .
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

فريدون مشيری
 

esmigel

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,444
لایک‌ها
417
سن
44
محل سکونت
زاهدان
شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست..
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
میدانم از هرآنچه خوانده ام

از هر آن سرگذشت و قصه که گوشم شنوده است

که عشق راستین را راه هموار هرگز نبوده است
 

hossein1376

Registered User
تاریخ عضویت
16 مارس 2014
نوشته‌ها
1,816
لایک‌ها
2,872
محل سکونت
خوی
این غم نامه را شهریار در از دست دادن مادرش سروده است روحشان شاد

ای وای مادرم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
***

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

***

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

***

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.

***

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

***

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.

***

می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.

***

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
اي قوم به حج رفته کـــجاييد کجاييد معشوق همين جــــاست بياييد بياييد
معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد
 
بالا