با آب گفتم درد خود،افسرده آب از درد من
بر گل دمیدم آه خود ،پژمرده زآه سرد من
بر باد دادم راز خود ،نالید باد از راز من
در خاک کردم گرد خود ، آتش گرفت از گرد من
چون دید نرگس چشم من ، شد همچو چشم سرخ من
چون دید لاله روی من ، شد همچو روی زرد من
از هجر روی دلبرم، چون شب سیه شد روز من
بر خار خسبم ،خون خورم ،آن خواب من، این خورد من...
جز میوه حسرت که چید ،از باغ محنت خیز من
جز غم نمی روید(رشید) از کشت غم پرورد من
رشید یاسمی