درود بر پول
فكرش را بكن كه حتي در مدارس هم ديگر عنوان "علم بهتر است يا ثروت؟"را براي انشا نمي دهند.مساله حل شده است .
داستانك هاي سعدي و شعر هاي عتيقه پروين اعتصامي و همه كليشه ها به جاي خود،اما الان كدام نوجوان و جواني است كه در ذهن ،روياي پنت هاوس شمال شهر و بنز كوپه و حساب بانكي ميلياردي نداشته باشد.
خودمان را گول مي زنيم وقتي هنوز از عدالت و قناعت و سادگي و افتادگي حرف مي زنيم.
من استادي را ديده ام كه اگر اسمش را بگويم همه مي شناسندش و در تلويزيون به قدرت كلام و زيبايي بيان مشهور است اما من بيش از همه اينها حرف هايش را وقتي باور كردم كه داشت سرعت و نرمي آزرا را با تويوتا كمري مقايسه مي كرد و با لذت از رانندگي با بي ام دبليوX6مي گفت.
آن شراره را اگر در چشمهايش مي ديدي باور مي كردي كه حقيقت همين است و نه آن سخنراني هاي پر رنگ و لعاب.
اينها را اگر مي ديدي،اگر هر روز و از صبح تا شب خيل آدم هايي را ببيني كه براي پر كردن جيبشان(!)دنيوي حاضرند هر ننگي را به جان بخرند،هر دروغي را بگويند و از هيچ تظاهر و چاپلوسي و مدح و ثنا و خفت و خواري دريغ نكنند،كوتاه مي آيي و از آرمان هاي بلند و شعار هاي قشنگ دست بر مي داري.
اگر خيال كنيم كه اين آدم ها هم ما نيستيم،اگر فكر كنيم كه اين كارها را ما نمي كنيم،كه "آنها"موجودات پستي هستند و "ما"خلايق نازنين و بي عيبي هستيم،خودمان را گول زده ايم.ما نسل گلد كوئستي هستيم عزيزم.
من يكي را مي شناسم كه همچنان اعتقاد دارد زندگي پر از خوبي هاست،و آدم خوب ها.
به چنين دوستاني و باور هايشان احترام مي گذارم اما به نظرم دوستان غرق در آخرين قطرات ته ليوان هستند و ترجيح مي دهند آن حجم انبوه از تهي سرشار ليوان را نبينند.غرق در آدم خوب هاي دور و برشان هستند. اشكالي ندارد.
اين طوري هم مي شود زندگي كرد و اصراري در به هم زدن تصوراتي به اين پاكي نيست.اما گمان اين كه حقيقت همين است،مثل اين است كه باور كنيم همان مردمي هستيم كه هميشه در مقابل ميكروفون گزارشگران سيما داريم اظهار نظر مي كنيم.جماعتي كه هميشه عاشق صداقت و قانون و محبت و عاطفه ايم.
اگر دوست داريد اين را معادل واقعيت بگيريد اختيار با خودتان است.من مي گويم ما همان مردمي هستيم كه عابري كنار خيابان و جلوي چشم همه مان جان مي دهد و گاهي كسي دستش را نمي گيرد.
همان مردمي هستيم كه شهرام جزايري و شهرام جزايري ها را ستايش مي كنيم و در ناخودآگاهمان و در خواب هايمان،آرزوي شهرام جزايري شدن را داريم.
فكر مي كنيم كه اگر نشده ايم،اگر نمي شويم،به خاطر بزرگواريمان نيست،عرضه اش را نداريم.
خيابان ها و پايه پل هاي شهر پر از توصيه به راست گفتن است و مهرباني و دستگيري از مستمند،من يكي اما اگر صبح تا شب صد تا دروغ نگويم امورم نمي گذرد.اگر براي در آوردن نان شب،مجيز كلي آدم را نگويم،اگر جلوي بزرگ و كوچك گردن خم نكنم و دلالي نكنم زيراب اين و آن را نزنم،اگر پشت سر ديگران صفحه نگذارم و به پست ترين كارها تن ندهم،به هيچ كجا نمي رسم .اخلاق كدام است؟
يادتان باشد ما به آدم مال مردم خور و پشت هم انداز و پدر سوخته مي گوييم "زرنگ"!به آدم صاف و ساده هم مي گوييم "چلمن".
استثنايي هم هست اما استثنا،استثناست و قاعده،قاعده.
پولدار شدن يك شبه،روح ما را مستعمره خود كرده است.
آنچه ما اسمش را زندگي و گذر آن گذاشته ايم،آنچه اسمش را عقل معاش گذاشته ايم،بيش از هر چيز آكنده از تظاهر است و تظاهر و تظاهر.دروغ و ريا و حقارت.
ايوان جايي در برادران كارامازوف مي گويد"اگر تقدير جهان بر اين قرار گرفته كه بچه معصومي به دست ظالمي آزار و اذيت شود،من بليتم را پس مي دهم."
ما كه هيچ رقمه بليتمان را پس نمي دهيم.نشسته ايم داريم نمايش را تماشا مي كنيم و مي خنديم.
بزرگترين آرزويمان هم اين است كه پرايدمان را بكنيم زانتيا و ده مان را بكنيم صد.
و در آخر مي خواهم سه اعتراف بكنم:
يك.اين جانب اقرار مي كنم كه در زندگي به اندازه موهاي سرم دروغ گفته ام و براي پول در آوردن زشت ترين كار ها را مرتكب شده ام.خدا مرا ببخشد.
دو.اعتراف مي كنم كه دور و برم پر است از آدم هايي كه در پدر سوختگي نابغه اند و خدا را شكر وضعشان هم بهتر و بهتر مي شود و
سه.اعتراف مي كنم كه براي پيشرفت،لياقت هاي لازم و توانايي هاي لازم را كه در بند دو به آن اشاره شد نداشته ام و به شدت احساس حقارت مي كنم.باور دارم كه زندگي همين است و مسير ديگري در كار نيست.
فكرش را بكن كه حتي در مدارس هم ديگر عنوان "علم بهتر است يا ثروت؟"را براي انشا نمي دهند.مساله حل شده است .
داستانك هاي سعدي و شعر هاي عتيقه پروين اعتصامي و همه كليشه ها به جاي خود،اما الان كدام نوجوان و جواني است كه در ذهن ،روياي پنت هاوس شمال شهر و بنز كوپه و حساب بانكي ميلياردي نداشته باشد.
خودمان را گول مي زنيم وقتي هنوز از عدالت و قناعت و سادگي و افتادگي حرف مي زنيم.
من استادي را ديده ام كه اگر اسمش را بگويم همه مي شناسندش و در تلويزيون به قدرت كلام و زيبايي بيان مشهور است اما من بيش از همه اينها حرف هايش را وقتي باور كردم كه داشت سرعت و نرمي آزرا را با تويوتا كمري مقايسه مي كرد و با لذت از رانندگي با بي ام دبليوX6مي گفت.
آن شراره را اگر در چشمهايش مي ديدي باور مي كردي كه حقيقت همين است و نه آن سخنراني هاي پر رنگ و لعاب.
اينها را اگر مي ديدي،اگر هر روز و از صبح تا شب خيل آدم هايي را ببيني كه براي پر كردن جيبشان(!)دنيوي حاضرند هر ننگي را به جان بخرند،هر دروغي را بگويند و از هيچ تظاهر و چاپلوسي و مدح و ثنا و خفت و خواري دريغ نكنند،كوتاه مي آيي و از آرمان هاي بلند و شعار هاي قشنگ دست بر مي داري.
اگر خيال كنيم كه اين آدم ها هم ما نيستيم،اگر فكر كنيم كه اين كارها را ما نمي كنيم،كه "آنها"موجودات پستي هستند و "ما"خلايق نازنين و بي عيبي هستيم،خودمان را گول زده ايم.ما نسل گلد كوئستي هستيم عزيزم.
من يكي را مي شناسم كه همچنان اعتقاد دارد زندگي پر از خوبي هاست،و آدم خوب ها.
به چنين دوستاني و باور هايشان احترام مي گذارم اما به نظرم دوستان غرق در آخرين قطرات ته ليوان هستند و ترجيح مي دهند آن حجم انبوه از تهي سرشار ليوان را نبينند.غرق در آدم خوب هاي دور و برشان هستند. اشكالي ندارد.
اين طوري هم مي شود زندگي كرد و اصراري در به هم زدن تصوراتي به اين پاكي نيست.اما گمان اين كه حقيقت همين است،مثل اين است كه باور كنيم همان مردمي هستيم كه هميشه در مقابل ميكروفون گزارشگران سيما داريم اظهار نظر مي كنيم.جماعتي كه هميشه عاشق صداقت و قانون و محبت و عاطفه ايم.
اگر دوست داريد اين را معادل واقعيت بگيريد اختيار با خودتان است.من مي گويم ما همان مردمي هستيم كه عابري كنار خيابان و جلوي چشم همه مان جان مي دهد و گاهي كسي دستش را نمي گيرد.
همان مردمي هستيم كه شهرام جزايري و شهرام جزايري ها را ستايش مي كنيم و در ناخودآگاهمان و در خواب هايمان،آرزوي شهرام جزايري شدن را داريم.
فكر مي كنيم كه اگر نشده ايم،اگر نمي شويم،به خاطر بزرگواريمان نيست،عرضه اش را نداريم.
خيابان ها و پايه پل هاي شهر پر از توصيه به راست گفتن است و مهرباني و دستگيري از مستمند،من يكي اما اگر صبح تا شب صد تا دروغ نگويم امورم نمي گذرد.اگر براي در آوردن نان شب،مجيز كلي آدم را نگويم،اگر جلوي بزرگ و كوچك گردن خم نكنم و دلالي نكنم زيراب اين و آن را نزنم،اگر پشت سر ديگران صفحه نگذارم و به پست ترين كارها تن ندهم،به هيچ كجا نمي رسم .اخلاق كدام است؟
يادتان باشد ما به آدم مال مردم خور و پشت هم انداز و پدر سوخته مي گوييم "زرنگ"!به آدم صاف و ساده هم مي گوييم "چلمن".
استثنايي هم هست اما استثنا،استثناست و قاعده،قاعده.
پولدار شدن يك شبه،روح ما را مستعمره خود كرده است.
آنچه ما اسمش را زندگي و گذر آن گذاشته ايم،آنچه اسمش را عقل معاش گذاشته ايم،بيش از هر چيز آكنده از تظاهر است و تظاهر و تظاهر.دروغ و ريا و حقارت.
ايوان جايي در برادران كارامازوف مي گويد"اگر تقدير جهان بر اين قرار گرفته كه بچه معصومي به دست ظالمي آزار و اذيت شود،من بليتم را پس مي دهم."
ما كه هيچ رقمه بليتمان را پس نمي دهيم.نشسته ايم داريم نمايش را تماشا مي كنيم و مي خنديم.
بزرگترين آرزويمان هم اين است كه پرايدمان را بكنيم زانتيا و ده مان را بكنيم صد.
و در آخر مي خواهم سه اعتراف بكنم:
يك.اين جانب اقرار مي كنم كه در زندگي به اندازه موهاي سرم دروغ گفته ام و براي پول در آوردن زشت ترين كار ها را مرتكب شده ام.خدا مرا ببخشد.
دو.اعتراف مي كنم كه دور و برم پر است از آدم هايي كه در پدر سوختگي نابغه اند و خدا را شكر وضعشان هم بهتر و بهتر مي شود و
سه.اعتراف مي كنم كه براي پيشرفت،لياقت هاي لازم و توانايي هاي لازم را كه در بند دو به آن اشاره شد نداشته ام و به شدت احساس حقارت مي كنم.باور دارم كه زندگي همين است و مسير ديگري در كار نيست.