
احسان : نام ؟
پارسا : پارسا
احسان : نام خانوادگی ؟
پارسا : مافيا
احسان : شغل ؟
پارسا : دانشجوی مافيايي ارشد ناپيوسته پشم بافی واحد يزد شمال !
احسان : اتهام ؟
پارسا : حاجی به جون مادرم ماشين زده بهمون !
احسان : اينجا نوشته شما به اتهام شرب خمر ! مزاحمت برای نواميس مردم ! قاچاق مواد محترقه ! درگيری با لباس شخصيت ! آدم ربايی ! باج گيری ! توهين به كوربران وبلاگ ابزارهاي پرشين ! فروش تابلوهاي هنري و خيلی موارد ديگه بازداشت شدی!
پارسا : حاجی اين حرفا چيه ؟ بخدا زيرپوش دوختن واسمون ! ما اولين بارمونه پامون به اينجور جاها وا شده ...
احسان : يعنی من دارم کسشعر ميگم ؟
پارسا : ای بابا شوما سالاری حاجی ... تف کن زيرابی بريم ...
احسان : خب حالا بگو ببينم شنبه ساعت ۹ کجا بودی ؟
پارسا : حاجی جون شرمنده ! گلاب به روتون ! روم تو تيفال ! اسهال داشتيم بد فرم !
احسان : گفتم کجا بودی؟
پارسا : خب حاجی آدم اسهال داشته باشه سينما که نميره ! ميره توالت !
احسان : اونشب تو با اين دختر از خونه خارج شدي ! كجا رفتيد ؟
پارسا : حاجي جون به جون 101 توله خالدارت رفتيم توالت فرهنگي !
احسان : از اول توضيح بده و به صورت كامل ....................
پارسا : حاجي تا خرخره خورده بوديم ... مست مست ....روبروم نشسته بود و زل زده بود به چشام ... وقتی تو چشاش نگاه کردم فهميدم يه چيزی ميخواد بهم بگه ولی نميتونه ... همه کاراشو زير نظر داشتم ... احســـاس ميکردم آرومو قرار نداره ... خيلی بيتابی ميکرد ... از رفتارش ميشد حس کرد که چه منظوری داره ... ولی خب جلوی اون همه آدم که نميشد ... نگاهامون بهم دوخته شده بود .... ديــــگه جــــفتمون داشتيم ديوونه ميشديم ... دل و زدم به دريا و دستشو گرفتم و از خونه زديم بيرون ... محوطه باغ خيلی شلوغ بود . بردمش پشت يه درخت ... جايی که هيچ مزاحــمی نباشه ...بی مقدمه شلوارشو از پاهاش دراوردم ... بلندش کردم ... تو چشاش نگاه کردمو بهش گفتم :
ای خاک تو اون سرت کنن که هنوزم وقتی ميخوای بشاشی من بايد بيام سر پا نگرت دارم ...
احسان : بعد از اخراج از اين سايت كدوم گوري رفتي ؟
پارسا : حاجي جون به جون 4 تا بچه ام رفتم سايت پرشين تاك ! اونجا مديرش از متانت من خوشش اومد منو كرد مدير انجمن بازيهاي كامپيوتر !
احسان : تو چي كار كردي؟
پارسا : هيچي جون حاجي ! فقط اين انجمن هاي خصوصي كه مخصوص مديران سايت بود را تبديل به انجمن طنز كردم !
احسان : سابقه دارم که هستی !
پارسا : نه جون بچت ! اين وصله ها به ما نميچسبه ! فقط يه بار تو مدرسه ازمون عکس آدامس لاويز گرفتن يه هفته اخراجمون کردن !
احسان : برای چی تو تظاهرات دانش آموزي شرکت کردی ؟
پارسا : به هر حال وظيفه هر ايرونی مسلمونه که تو اين تظاهرات شرکت کنه و مشت محکمی برنه ! منم به نوبه خودم !
احسان : يك جمله براي باقي جوانان بگو تا برايشان سرنوشت تو درس عبرتي باشد !
پارسا : آب را گل نکنيم ! شايد در دور دست کفتری ميخورد بر بام خانه با گوهرهای فراوان !
احسان : خب حالا مثل يه بچه خوب زير اينو امضاء کن و به سلامتي بفرستيمت به دادگاه و .....................................................
اينجانب پارسا مافيابه تمام کثافتکاری های مندرج در پرونده اتهامات خود اعتراف کرده و به فلانجای عمه خود خنديدم اگر بار ديگر از اين غلطا کنم ! اينجانب تلويزيون های بيگانه علی الخصوص Ultra Blue و کانال Sexy Sat را از عوامل اغفال شدن خويش دانسته و از پشت همين تريبون اعلام ميدارم تا خون در رگ ماست ديگر اثر ندارد تا انقلاب مهدی ! و در پايان اضافه ميکنم که در مدت بازداشت اينجانب رفتار بازجويان و ماموران بسيار عالی و محترمانه بوده است و هر صبح آب پرتقال و کيک خارجيکی برای من می آوردند ! و از تمامی دست ان در کاران زندان اوين که در اين مدت بنده را تحمل کردند کمال تشکر را دارم !
امضاء : پارسا مافيا