• شما بحث خود را با تحليلى از هوسرانى و ولع لذت پى مى گيريد: «آنچه نوازش مى شود به معناى درست كلمه لمس نمى شود. نوازش جوياى نرمى يا گرمى اين دستى نيست كه از طريق تماس عرضه مى شود. همين جست وجوى نوازش است كه ذات آن را بر مى سازد، آن هم به ميانجى اين واقعيت كه نوازش نمى داند در جست وجوى چيست. اين ندانستن، اين بى نظمى ساختن بنيادين، نكته اى اساسى و ذاتى است. اين كار همانند بازى با چيزى است كه از دست مى گريزد، بازى اى مطلقاً بدون طرح يا برنامه، نه با چيزى كه مى تواند مال ما يا خود ما شود، بلكه با چيزى ديگر، هميشه ديگر، هميشه دست نيافتنى، و هميشه پيش رو. و نوازش در حكم پيشگويى و استقبال از اين آينده ناب بدون محتوا است.»
• آنچه در ذيل مى آيد سطورى از فصل مختص به رابطه عاشقانه در «زمان و «ديگرى»» است: «تفاوت جنسى معادل دوگانگى دو جزء مكمل نيست. زيرا پيش فرض دو جزء مكمل، يك كل از قبل موجود است. اما گفتن اين كه وجود يك كل پيش فرض دوگانگى جنسى است معادل آن است كه عشق را از قبل به مثابه آميزش و يگانگى (Fusion) تعريف كنيم. اما شور عشق، برعكس، چيزى نيست جز دوگانگى غلبه ناپذير موجودات؛ اين رابطه اى است با آن چيزى كه هماره از دست مى گريزد. اين رابطه بنا به ماهيتش غيريت را خنثى نمى كند، بلكه آن را برپا نگه مى دارد. [...] ديگرى در مقام ديگرى ابژه اى نيست كه مال ما مى شود، يا به ما بدل مى شود، برعكس، ديگرى به درون رمز و راز خود عقب مى نشيند. [...] آنچه در اين مفهوم از امر مؤنث براى من مهم است نه صرفاً امر غيرقابل شناخت، بلكه وجهى از وجود است كه بر گريختن و دور شدن از نور مبتنى است. امر مؤنت در عرصه هستى نوعى رخداد است، رخدادى متفاوت با تجلى و تعالى مكانى كه به سمت نور مى رود؛ امر مؤنث نوعى گريز از برابر نور است. شيوه بودن امر مؤنث مخفى شدن، يا شرم است. پس مبناى اين غيريت امر مؤنث، بيرونى بودن (exteriority) بسيط و ساده ابژه نيست. اين غيريت از نوعى تقابل اراده ها نيز ساخته نشده است.»
...............................................................................................................
رابطه من _ آن
ما بيشتر چيزها را به عنوان «آن _ چيزها» تجربه مى كنيم. آنها به ادراك ما پاسخ نمى دهند، ادراك ما آنها را دگرگون نكرده است. ما آنها را به عنوان ابژه، به عنوان «آن» تجربه مى كنيم. حتى اگر ميان تجارب بيرونى و درونى تمايز بگذاريم، باز هم نخواهيم توانست چيزى مهم يا متفاوت به تجربه مان بيفزاييم. به واقع بنابر ادعاى بوبر، حتى ايجاد تمايزى ميان آن دسته تجربه هايى كه گشوده اند و آن دسته اى كه رازآميز و سرى اند، هيچ چيز بيشترى به دست نمى دهد. ما در اساس، «ديگرى» را در مقام يك «آن» تجربه مى كنيم. هيچ ارتباطى و نه هيچ پيوندى ميان نگرنده و نگريسته وجود ندارد. در اين حالت، تجربه كاملاً در طرف فرد نگرنده قرار دارد و نه در آنچه نگريسته مى شود. اما اين قسم تجربه، صرفاً بخشى از آگاهى ما را از جهان تشكيل مى دهد.
رابطه من _ تو
وقتى به «ديگرى» در مقام «تو»، در مقام موجودى رابطه مند نزديك مى شويم، به سطح ديگرى از آگاهى و وقوف دست مى يابيم. «تو» توسط آگاهى من از او تغيير مى كند و از اين طريق به من پاسخ مى گويد _ و بدين سان رابطه اى ميان «من» و «تو» برقرار مى سازد. بوبر سه زمينه اى را ذكر مى كند كه ما در آن از «تو» آگاه مى شويم:
۱- در طبيعت: اين زمينه موجد حداقل آگاهى خام از «تو» است _ ديگر مخلوقات، بسته به آگاهى خودشان از «توبودگى» ما، مى توانند به ما پاسخ دهند يا ندهند. وقتى مى كوشيم با آنها رابطه برقرار كنيم (كه به واقع هرگز با يك ابژه يا شى چنين نمى كنيم)، لاجرم صرفاً در «آستانه كلام» قرار داريم _ زيرا هرگز نمى دانيم آيا آنها ما را در مقام «تو» مى فهمند يا نه.
۲- نزد انسان هاى ديگر: اين رايج ترين شيوه تجربه يك «تو»ى ديگر است. ما در همان حال كه مى توانيم اشخاص ديگر را در مقام ابژه يا شى تجربه كنيم، وقتى از آنها در مقام يك «تو»ى ديگر آگاه مى شويم، آنها را به عنوان موجودات كامل، صرفاً «مى شناسيم» - موجودى كه مى توانيم قدم به رابطه با او بگذاريم. وقتى فردى ديگر را مورد خطاب قرار مى دهيم، معمولاً پاسخى دريافت مى كنيم. اين امر، رابطه «من _ تو»يى را با «ديگرى» برقرار مى سازد و در مكالمه و گفت وگو تحقق تام مى يابد.
۳- در موجودات معنوى: اينجاست كه شيوه بيان ما به رازدارى و عرفان نزديك مى شود. زيرا بوبر مى گويد «در اينجا رابطه مه آلود مى شود، با اين حال خود را هويدا مى سازد؛ اين رابطه از كلام استفاده نمى كند، با اين حال تمناى آن را دارد.» سرانجام، نمى توانيم از آن «تو»يى كه بدان واقفيم، سخن بگوييم _ با اين حال چنين به نظر مى رسد كه «اينجا» نزد ما حاضر است.
از كجا مى دانيم آيا «تو» وجود دارد
بوبر مى گويد: «ولى ما به چه حقى آنچه را بيرون از كلام قرار دارد [و به بيان درنمى آيد] داخل رابطه با جهان كلمه نخستين مى كنيم؟» جانمايه پاسخ او چنين است: ما درمى يابيم كه هر شى اى كه با آن مواجه مى شويم، مى تواند يك «تو» باشد اگر كه تصميم بگيريم آن را چنين ببينيم. «در هر ساحتى، طى هر فرآيندى از شدن و صيرورت، ما به وجهى از «تو»ى ابدى مى نگريم. در هر يك، ما از لمحه و نفسى از «تو»ى ابدى آگاه مى شويم. در هر «تو»، «تو»ى ابدى را خطاب قرار مى دهيم. الاهيات بوبر از دل همين نكته برمى خيزد.
لينك اصلي مطلب