• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

نگاهت هرقدر هم که
دور باشد آرامم می کند و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه ...
چقدر رسیدنت را
دوست دارم ...
آغوشم در ازدحام ِ سرمای تنهایی; تنها برای "تو" هنوز گرم است ...

91/10/3

پ ن : سپاس از حسین عزیز، برای ایجاد این تاپیک، واقعا نوشته های بی نظیری رو در اینجا مطالعه کردم ...
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دختر همسایه مان خیلی زیبا بود! / چشمانی داشت به سیاهی شب / و قدی که به اندازه بلند بود/ پوستی داشت به رنگ مهتاب!/و گونه هایی که همیشه سرخ بود از شرم /
موهایش خرمایی بود؛/ وقتی روسری نداشت / همیشه باد ملایمی بود / که نمیدانم از کجا خبر دار میشد /می آمد با تارموهایش عشق بازی میکرد/

و دلی داشت که نمیدانم ،/ به اندازه ی چه چیز بزرگ بود؛اما میدانم/ به اندازه ی چشمه زلال بود؛/ دختر همسایه مان همیشه اما/ تنها بود / و باز هم نمیدانم/

تنهاییش به اندازه ی چه چیز بزرگ بود؟!/ ولی میدانم غمی داشت / که به وسعت تنهاییش بود / این را همه می دانستند / حتی پسر به ظاهر روشن فکری که انتهای کوچه خانه شان بود /
اما باز هم دختر همسایه مان تنها بود! /
...
دنیای وارونه ای ست/ پسر روشن فکر دختری را گرفت که زیبا نبود / اخلاقش هم بد بود / و همیشه اخم میکرد / وفقط پول داشت!
...
دختر همسایه مان را / دادند به پسری که وقت تعطیلی دخترها از مدرسه / می ایستاد سر چهارراه / و تا می توانست چشم چرانی میکرد،/ یک پایش هم لنگ میزد!/ و بی اندازه زشت بود؛
زشتیش بیشتر از درونش می آمد و می خورد توی ذوق ات / او هیچ چیز نداشت فقط پول داشت!
...
عجیب است که وقتی / دختر همسایه مان شوهر کرد همه خوشحال بودندجز خودش!
...
من اما گریستم؛ فکر میکنم ،من تنها کسی بودم که نگاه نافذش را دیدم / وغمی راکه در عمق نگاهش بود،/ اینها را هیچ کس ندید / مثل همه ی چیزهای دیگری که داشت /ولی کسی ندید/
...
اما من گریستم، چون ،من می دانستم دختر همسایه مان / زود می میرد...
 
Last edited:

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
هیچ آدم شجاع دلی به وقت ترس خود را در هزارتو قایم نمیکند.
باز این چند روز افتاده ام به جان داستان های بورخس که شاید هر کدام را حداقل 10 بار خوانده ام.و باز هم تازگی دارد.شاید بشود تمثیل حرف های عارفانه اش را در هر کجا دید اما... من بیشتر از ***** کردن خیال پردازی ها خوشم می آید.همان جاهایی که همه ی آدم ها عادی اند.همان جاهایی که معجزه ای نیست.
دوست نداشتم هیچ کجا حرفی از شخصیت معروفی بزنم.آخر همیشه با خودم میگفتم که چنین کسانی (همان هایی که مدام در نوشته هایشان اسم شاعران و نویسنده ها را می آورند) لابد به خاطر این که بگویند چقدر اطلاعات دارند چنین کاری میکنند و در اصل موضوع برعکس است و نام افراد تنها جنبه ی ارزش نهادن دارد.و خود نیز در ابتدای متن و در چند جای دیگر چنین کرده ام.کسی بود که میگفت از کسی که کتاب های زیادی دارد نترسید.از او بترسید که یک کتاب دارد و او را مقدس میداند.و به راستی حال و روز من نیز شبیه همان فردی است که یک کتاب بیشتر ندارد.
چرند مینویسم.مثل همیشه.تنها نوع نگارشش فرق کرده.تنها نوع مخاطبانش و نحوه ی سانسور.من به شخصه خنده ام میگیرد اگر کسی با دستبند بیاید در خانه مان و بگوید به خاطر نوشته هایت بازداشت میشوی.فکرش را بکنید.این لحن انتقادانه اما بی مغز من.چطور میتواند خنده ی یک ملت را فراهم سازد.تازه خنده دار تر این که مورد منکراتی است و دشمن فرضی جایی است بین رگ گردن جناب سروان و آسمان بالای سر یک گاوداری.مثل قاطی شدن طعم تمشک و آناناس.بدمزه است و بدمزه تر این که بی مزه نیز هست.
نمیدانم چه کسی مرا به این حال و روز انداخته اما به حتم خودم بیشتر از او مقصرم.به خاطر ذاتم که همیشه برای دست نیافتنی ها تلاش بیهوده کردم و همه کار میکنم و هیچ کار.ممکن است فردا و یا پس فردا به جای این نوشته ها نقاشی ای بکشم.اما همیشه یک چرند پردازی هست.همیشه مناظری هست که به آدم میفهماند تقرب به درگاه گاو داری و شکل و شمایل آنتیک مریم مقدس در لباس های زرد و صورتی و نارنجی که ورزن آپدیت شده ای است از 2000 و خورده ای سال پیش. زیاد هم عجیب نیست.به آدم میفهماند ذات همه ی آن هایی که تو را به خاطر کارهای عجیب و غریبت و یا لهجه ات مسخره میکنند نیز دهاتی است.من تا به حال نشنیده ام اولین روستاها شهر باشند.
هیچ
هیچ
وزیر گنج را در جایی قایم میکند و جرات نمی کند المعتصم را بکشد.با نوکر و شیر از دریاها گذر کرده است و حالا بر تپه ای پر از چمن هزارتویی ساخته به رنگ ارغوانی.و آن جاست که شجاعت به معنای پر ابهت حماقت نیز تبدیل میشود.ترسوها شاید آدم های زیاد جالبی نباشند اما بیشتر عمر میکنند!!!!
سوال این جاست که چرا و چطور این چیزها ساخته شده.
نمیدانم
نمیدانم
هیچ
ما سوال
ما قدرت لایتنهای بی جواب بودن
ما هیچ!!!
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
به خاطر خدا
به خاطر خدا
به خاطر خدا
به آدم ها صفت نچسبانید!
هر آدمی در زندگیش؛
حق دارد
اگر
احساس
کرد
کسی برایش "کم "است؛
جایش را با دیگری که" اندازه اش" است عوض کند!
این آدم ها بی وفا نیستند...
تنها
روی اندازه ی آدم های زندگیشان وسواس دارند
حق دارند
حق دارند
...
 

hossein1285

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 فوریه 2013
نوشته‌ها
15
لایک‌ها
12
شما ک غریبه نیستین بابا
ببین ما فقط خشتکمون پاره نشده بود و اگرنه خدارا صدهزاربار شکر جای سالم نداریم، البته این گرونی که جای پاره نشده برا کسی باقی نذاشته
آره ول کن حرفای خوب بزنیم. آره اون روز خشتکمون دِر خورده بود، با "پسرخالم" و "دوستای اون" رفته بودیم دل طبیعت. به به جمع عاشقانه، آدمای باحال زیبا دیدنی :))) حالا مام که نرمال نه میتونیم وایسیم نه راه بریم نه بشینیم رو این تپه چمنا دیدی چیجوری آدم 1000 کیلو گلاب خالص قمصر بروت سر دستشویی میشینه ;( ...منو ببخشید ;( دیدیم ای بابا چه تحویل بازاریه به به مطالب خنده دار طنز آمیز جدید از دهان مبارک منتشر می‌کردیم همه بد استقبال میکنن زیادی ام میخندن..........
مام با حال غرور از مجلس گردانی دچار خود صمدآقا بینی، رو زانوهامون نشستیم غافل از اینکه همون امنیت نصفه نیمه پارچه ای رو هم فاقدیم.......... مطالب نغزمان تموم، دیدیم نخیر اینا خیلی از ما خوششون اومده خنده قطع بشو نیست...... تو این فکر بودیم که آقا، درخواست دوستی ای که از چپ و راست میرسه رو چگونه مودبانه "نه" بگوئیم..... کـــــــــــــــــــــــه حالا بعد کلی وقت سر واموندمون چی شد پایین افتاد ک فهمیدیم ای بـــــــابـــــــــااااااا....... اگه میگفتن عدم توافقات هسته ای بین دول (اینگونه بخوانید: دُوَل، ممنون میشم) هم تقصیر توهه باورم میشد:( آقا خیلی زشته خیــــــــــــلی. وقتی میبینی خشتکت پارست حالا من موندم با این پارگی سراسری اصلا دو تا پاچه شلوار چیجوری بهم بند بودن؟؟
گذشت تا شب شد با هزار شرمندگیِ روز، برگشتیم خونه خالم...... ببین مطلب خواندنی گیر نیوردیاا خاطره ی تلخ..... پیرمرد بی غرور 90ساله دچار این حوادث وحشتناک نشه صلوات..
از اونجایی که لب دریا بریم باید آفتابه ببریم تازه میرسیم لب دریا آفتابهه، سوراخ بوده،،،،، از در رفتیم تو دیدم عموهای پسرخالم خونشون شام دعوتن;( آدمای باکلاس و مودب. و دارن سفره پهن میکنن. ببین تا حالا خواستی گریه کنی داد بزنی بعد همون موقع مثلاً بخوای با چند تا آدم باآبرو و متشخص احوالپرسی کنی. قبول کن سخته بغض گلوتو گرفته میخوای بگردی دنبال کلمات جالب و ادای فضل........ آقا ول کن!
تا اومدیم تو فرصت مناسب از خالمون وسایل حیاتی که تا اون موقع ارزششون بهم ثابت نشده بود (نخ سوزن) بگیریم یه حال اساسی دیگه خشتک نداشتمون سرمون اورد: با هزار بدبختی دوزانو نشستیم سرسفره، هیچ پوزیشن جایگیزینی هم نباشه (نکته کوتاه ضروری این‌که مطلب مال خیلی وقت پیش.. اونوختا برای هر کاری، این همه پوزیشن مختلف نیمده بود...) زانوهام داغ شده بودن دررررررد. ببین برو نمیتونی تصور کنی. فقط ی دعایی بکنم که بگی آمین. خدایای آبروی همـــــــــه رو حفظ کن! ما بنده هایی هستیم که با 20سانت نخ شخصیتمون.......



منبع: مطالب خنده دار
 

new24

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2010
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
300
سن
27
محل سکونت
مشهد
آقا ما یه روز نشسته بودیم سر دیوار همسایه داشتیم سیگار میسوزوندیم یک هو دیدم اصغر قنار و ممد فشفشه دارن سوووت میزنن،مونوم(منم)گوفتم(از اینجا به بعد با لهجه مشهدی)
که اییا حتما ای غذه بیکارن که دارن مو رو صدا موزونن،کاری نداشتم بهشان که .....

آغا حوصله فی ال ب داهه ندارم،یه جوک میگم شاد شین!!!

به امضا رجوع شود↓
 

املت شهید پرور

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 می 2013
نوشته‌ها
51
لایک‌ها
17
افسردگی و تنهایی
روزی یه موجود که نجس میخواندنش اومد تو زندگیم کلا عوض شد
خنده شادی مهر و محبت
همسایه ها سر و صدایی صد برابر ان حیوان ایجاد میکردن ولی همیشه حق با اکثریته و اقلیت حقوقی در سرزمینم نداره
مجبور به واگزاریش شدم
حال به این فکر میکنم سرزمینی که برای وفادار ترین مجود دنیا جایی ندارد برای انسان های بی وفا چه میتواند بکند

ادسال شده توسط املت به کمک امت 2
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
به باد دادیم.به باد
چه نازهایی که در خواب دیدیدم و چه صورتک هایی که ندیده بودیم تا قبل از خواب رفتنمان.ما خودمان را به باد دادیم و خواب نیز ما را برد.انکار در مقابل اسم خود ساخته ای از زبان صورتکی مجهول.اسمی که تا به حال نشنیده بودیم :هوتک
بعد از بیداری مدام به یاهو فکر میکردم و ترکیبش با یک وازه ی دیگر که متمایز کننده بود.آخر مرا چه به انتشارات دفتر مرکزی روزنامه و خواب دیدن صورتک ها؟ آخر مرا چه به پرواز بر فراز کسی که قبل از این عمل میخواست مرا بزند؟ مرا چه به کوررنگی و کم سو شدن دید چشمانم مدام در خواب؟
کجای رویا خراب شده که اگر کوفت هم نخورم موقع شام!!! باز این خواب های مجهول دست از سرم بر نمیدارد؟ به من بگویید ان صورتک های متداولی که هیچ گاه نمونه اش در هستی بی کران و بی معنی زندگی نیست چگونه راه پیدا کردند به سرزمین گنگ و ناشناخته ی خواب ها و کابوس هایم؟
به باد دادیم!!!
ما گذشته را به باد دادیم و دیگر جای افسوس نیست.ما بیداری را به خواب دادیم و هیچ گاه و هیچ گاه و هیچ گاه صورتکی متمایل به واقعیت نیافتیم.نگویید به خاطر دیوانه بازی هایم هست که دلم برای دیوانه ها میسوزد.نگویید چون دیوانه ها نیز سهمی از خیال پردازی هایشان موقع خواب دارند.همین لعنتی هاست که انسان را به سمت باور کردن مجهولاتی مثل ماورالطبیعه میکشاند.
چند وقتی است که هر شب خوابی میبینم آلوده به کابوس.خوابی که من در آن یا یک فراانسان هستم و یا پر از مشکل.که قبل از پرواز کردنم (بر فرض مثال) کوررنگی ای داشتم شبیه باور نکردن رنگ زر به جای خودش و دیدن بنفش های مکرر.خوابی که مکان ها واضح است و مربوط به دور و برم.
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
دوست داشت فرياد بزند و بگويد ولي صدايش در حنجره اش منجمد شده بود فقط ميتوانست گريه كند

خیلی وقتها،خیلی حرفها نگفته بماند بهتر است،بغض شود،اشک شود،سکوت شود،بهتر است...
نمی دانی چقدر سخت است گفتن حرفهای نگفته و شنیدن سکوت...
خیلی سخت است،سخت تر از بغض و اشک و آه...
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
هر روز مينويسم قرار دادهاي مردم را اين يكي فروخت به اون اون يكي فروخت به من يكي سرش كلاه رفت و من فقط ناظرم و ثبت ميكنم اين قرارداد هارا ، قراردادهايي كه سر زندگي بسته ميشن بعضي هاشون به اندازه مخاطبان اين مطلب فرسوده ي من بعضي هاشون به اندازه ي زندگي من و بعضي اوقات به موازات شخصيت من وقتي يك مشاور املاكي با سيگارش وارد مغازه ميشه و قرار دادي رو ثبت ميكنه تو اين وا نفساي ايران املاك دودش رو حس ميكنم لعنتي هميشه زير زبونمه قرار داد هاي ميلياردي ميبدند ولي هنوز سر هزار تومن با من دعوا دارن هرز چندگاهي يكي مياد و اون روز من رو شاد ميكنه و گرنه همون خاك تو ذهن و چشم هاي منه
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
بالا میرویم.بالاتر از حد معمول و معقول ذهنمان.مشکل همین جاست.مشکل اصلی رویاهای ناخوانده است که مدام به بالینت مهمان میشوند با شرم از دست رفته ای پنهان.و نگاهی معصوم
شاید اگر انقدر که تفسیر از رویا و عشق موجود است.از زندگی ما نیز بود.حالا هر کدام درس زندگی مان را تک تک و با حوصله تجربه میکردیم.شاید این سرنوشت ما انسان هاست که دچار عواقبی باشیم از نوع ناخواسته اش.از نوعی که انگار لبه ی پرتگاه ایستاده ای و هیچ درخت نازکی نیست برای چنگ زدن.خیابان ها شلوغ است و دل ها خالی.خیابان ها شلوغ است و رویاها پوچ!!!
من تنها موقع نوشتن است که دستپاچه نیستم و عجله ای ندارم.برای همین نیز هر چقدر راه رفته ام و فکر کرده ام و هر چقدر در رسیدن به مقصدی مجهول و بی اساس عجله کرده ام.حوار میشود روی سرم موقع نشستن و بدون دلهره نوشتن.
یا شیخ.امشب که شب زفاف و هجله ی هر جوانی با آروزهای دست نیافتنی اش هست.کمی هم فرصت بده برای صحبت کردن.کمی هم حرف بزن از خودت.از این که چگونه شیخ شده ای؟ از این که از آن بالا و با آ کلاه مارپیچت آسمان را چطور میبینی؟
یا شیخ.تنفرم از تو و زادگانت باعث شده است که اینقدر آرام جلو بروم و خنجری که ابتدای امر برای کشتن تو آغشته کرده بودم را در جگر امثال خودم فرو ببرم.ای معصومیت گم شده در لابه لای چند جلد کتاب خطی.ای مدفون شده در چاه برای رها از هوس.مرا نیز با خودت به این منجلاب بکشان تا دنیا راحت تر.و آسوده تر برای همخوابی ام اظهار تمایل کند.
 

galaxysky

Registered User
تاریخ عضویت
2 مارس 2011
نوشته‌ها
3,319
لایک‌ها
644
محل سکونت
Tehran
صبح بود ...نه.. ظهر بود.. نه ...نه شب بود ... نمیدانم تنها میدانم تو بودی و چرخش عقربه ها معنایی نداشت ... حالا تو نیستی صبح با شب برایم فرقی نمیکند ، بی کسی که روز شب نمیشناسد ، درد که تمام ساعت های شبانه روزم را پر کرده است دیگر این چرخش مدام عقربه هایی که هیچ چیز را بی تو تغییر نمیدهد چه معنایی میتواند داشته باشد ؟
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
چه معشوقه ي خوبيست گه گاه برايم پيام ميفرستد
سحرگاهان كه باز ميكنم ديدم را به جهان
اولين پيام مال اوست
سر هر مناسبتي ياد من است
خيلي دوستش ميدارم
چه معشوقه ي خوبيست كه اين روزها برايم هديه ميفرستد
گرچه ارزش هديه به ريالش نيست
چه معشوقه ي خوبيست اين روزها ايرانسل

.: دل خسته :.
 

galaxysky

Registered User
تاریخ عضویت
2 مارس 2011
نوشته‌ها
3,319
لایک‌ها
644
محل سکونت
Tehran
بود و نبودت هیچ چیز را تغییر نمیدهد نه صدای مدام خیابان بالا پایین میشود نه ریزش مداوم ارزش پول ملی و افزایش صفرها ... رنگ آسمان و آهنگ مداوم قطره های آب همانند که باید باشند همان که وقتی تو بودی . مادرم با همان شدت نماز میخواند پدرم با همان شدت کار میکند و عرق جبینش را سر سفره ای کوچک ( که کوچکتر شدنش هم تغییر بزرگی در این روزها به شمار نمیاد ) با ما تقسیم میکند هنوز هم همان خیابان را میروم ویترین همان عروسک فروشی که همیشه وقتی به آن میرسیدم این پا و آن پا میکردی ، جای خالی عروسکی که دوست داشتی و خالی شد هم پر شده ... جدول کنار پیاده رو با همان رنگ های چرک مرده ای که چرک مرده تر شده اند ، راستی پول های داخل جیبم هم دیگر کمتر تغییر میکند ... هیچ چیز تغییر نکرده به جز من .
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
هرز چندگاهي هرزه نامه هايي مينويسم من تو اين سايت هر چند وقتي ميام ميبينم اومده برام :
hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this.

و فردا بازهم مينويسم و اين دفعه بي مفهوم تر و بدتر مينويسم و باز هم :

hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this.

فردايش آنقدر بد مينويسم كه پدر ادبيات فارسي تب و لرز ميكند معلم ادبياتم خودش را لعنت ميكند و سهراب سپهري لبش را ميگزد از حرص ولي بازهم :


hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this.

مشكل از نوشته هاي من نيست
نوشته هاي من خوب نيست
اين چهار تن خوبن كه لايك هايشان بي دريغ و بي انتظار هرچه كه باشد نثار من ميكنند و من خوشحال و با اعتماد به نفس فراوان مينويسم و مينويسم و فردا در انتظار اين چهار تن ميمانم .
و اگر روزي يكي از اين چهار مرا لايك نكنند ميترسم كه بلايي سرشان آمده باشد ولي نميترسم كه نوشته ام بد بوده باشد و لايك نكرده باشند زيرا كه اينقدر اينان خوبند كه هميشه ميلايكند نوشته هايم را
و از همه عزيز تر از اينان ميدانيد كيست براي من ؟
1 others
اين شخص .
عاشق اين شخصم 1 others نامش نا مشخص است مثل حضرت علي لايك ميكند در شبانه و خفا و نامي از جاي نيمگذارد .

عجب روزگاريست
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
هرز چندگاهي هرزه نامه هايي مينويسم من تو اين سايت هر چند وقتي ميام ميبينم اومده برام : hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this. و فردا بازهم مينويسم و اين دفعه بي مفهوم تر و بدتر مينويسم و باز هم : hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this. فردايش آنقدر بد مينويسم كه پدر ادبيات فارسي تب و لرز ميكند معلم ادبياتم خودش را لعنت ميكند و سهراب سپهري لبش را ميگزد از حرص ولي بازهم : hossein137, پرنیان, Bvafa and 1 others like this. مشكل از نوشته هاي من نيست نوشته هاي من خوب نيست اين چهار تن خوبن كه لايك هايشان بي دريغ و بي انتظار هرچه كه باشد نثار من ميكنند و من خوشحال و با اعتماد به نفس فراوان مينويسم و مينويسم و فردا در انتظار اين چهار تن ميمانم . و اگر روزي يكي از اين چهار مرا لايك نكنند ميترسم كه بلايي سرشان آمده باشد ولي نميترسم كه نوشته ام بد بوده باشد و لايك نكرده باشند زيرا كه اينقدر اينان خوبند كه هميشه ميلايكند نوشته هايم را و از همه عزيز تر از اينان ميدانيد كيست براي من ؟ 1 others اين شخص . عاشق اين شخصم 1 others نامش نا مشخص است مثل حضرت علي لايك ميكند در شبانه و خفا و نامي از جاي نيمگذارد . عجب روزگاريست
یک روز آمذم حرفهایت را که شنیدم بغض لحظه هایم شکست و سیلاب اشکی که شاید ندانی اما نگو و نپرس... هرچقدر تو را نمی شناختم غصه ها و دلتنگی هایت را برعکس... واژه های دلتنگی ات چقدر آشنا بود و تنهاییت چقدر شبیه کسی مثل خودم با زبان تو سخن گفتم... گاهی بهانه برای حرف زدن زیاد است عادت کرده ام خودم هم که دلتنگ نباشم خدای نکرده ! غصه های او را توی ذهنم ساده تصویر کنم تا بهانه ای بسازم برای حرف زدن با تو از تو چه پنهان این یکی را خیلی دوست دارم خدا پدرش را بیامرزد هر کس که زبان نوشتن را اختراع کرد که اگر نبود تکلیف این همه بغض که شکستنی نیست چه میشد... ( منم اینجا از همه دوستای خوبم حسین ، پرنیان و amd.powerو bvafa و kasandra ی عزیز وسایر دوستان فعال این تاپیک تشکر میکنم )
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
درگیری میان دو هیچ،و هیچ های بی همتایی که هر کدام متمایزند.مثل وجود من و شما.
غیبت ستارگان را میشود از رنگ سرخ آبی آسمان فهمید حالا.چه مجهولاتی میبافم دم صبحی
"از کرامات شیخ ما این است.شیره را خورد و گفت شیرین است"
دوست داشتم حالا.رویای کسی را میدیدم که بارها به کابوس بدل شده بود.رویای خودم را در سرزمینی دیگر.و با چشم ها و لب هایی که جایشان سیاه نباشد.جایشان خالی نباشد ولی....
همان طور که شب ها میگذرد.روزها طولانی تر میشوند و این مشکل است.مثل درک مشکلات این جهان.مثل نظم بی انظباط این کره ی خاکی.از خاک صحبت میکنیم و بیابان.بیابانی که تنها یک درخت داشت در دوردست ها.در زمزمه ی رفتن و ماندن با همسفری از شکل سایه ها.و باز هم معانی هیچ!!!
راه رفتیم و صحبت میکردم و میشنید.صورتش را پرت کرده بود به آن طرف نگاهم.و دست هایش. دست هایش در زیر غبار مه آلود عبایی خونین گم شده بود.تنها بود.مثل خود من.و حرفی نمیزد و راه نمیرفت و زمزمه هم نمیکرد.مثل خود من.و مثل هیچ های بی پایان سطرهای نامنظم خیابانی یک طرفه.مثل نوشته های هدایت و یا کافکا.
رویایی بود که کابوس شد.رویایی از جنس من که چشم نداشت.که لبانش خالی بود از رنگ قرمزی که میتوانست با کمی غلظت.آغاز یک هم آغوشی باشد.هم آغوشی با هیچ!!!
راه رفتیم تا پایان مسیر.تا پایان رسیدن به آن درخت دوردست، و عجیب بود که یک درخت سبز.حجم واحه ای را داشته باشد بدون چاه.بدون آب.بدون ایستادن.مثل الفبایی که "الف" اش گم شده باشد.
کدام درخت و کدام رویشی باعث شد من به صورتکی مبدل شوم از جنس هیچ در لب ها و چشم ها؟ کدام بیابان یک رنگی ما را کشاند تا یکسان شدن من با او.و حذف وجودش از کابوسی مملو از رویایی دیرینه.من هیچ وقت سخنی نگفته ام و هیچ وقت نگاهی نکرده ام.تنها همین برداشت از جسم بی روح و خونی رنگم به جا مانده بود.و تنها سکوتی از جانب او به معنای هیچ!!!
شرح ماجرا یا داستان.فرقی نمیکند چقدر حرف بزنی وقتی جای لب هایت خالی است.و وقتی پروردگار خلق ابهام بگوید تو در خواب چشم ها و دهانت را از دست داده ای.فرقی نمیکند که رنگ بیابان چه بود و درخت و رویش چه هست و همین " هیچ" چه مفهومی دارد وقتی رویا هم آغوش میشود با کابوس و وقتی در پایان کار بیدار میشوی و حسرت میخوری که چرا خواب ها بیدار نیستند و چرا بیدار های مکررت خواب!
نه جانوری و نه انسانی.و نه حتی بادی که بوزد و ببینی در حجم باد اجزاء از دست رفته ات میرسد به دست آن نقاب مجهول که شاید روزی در مرکبی بیرنگ ظهور پیدا کرده.پیچیده نیست توضیح این که چرا دیر میخوابم و زود بیدار میشوم.و پیچیده نیست وقتی روان من.در خوابی که به بیداری شباهت دارد.دنبال ارضای خود است با یک صورتک و چند حجم بی وجود مثل هیچ!!! شاید از حالا به بعد همه ی این گفته هایی که نمیدانم از کدام دهان بیرون می آید نیز،سیاه بشود.مثل کبودی نبودن چشم ها و مثل کبودی نبودن لب ها. آه که چقدر تفسیر این حرف ها سخت است برای من.جمله هایی ناتمام و بدون قافیه.جمله هایی که باید مثل لحظات آخر عمر کوبنده باشند و پر از حرف.ولی.....
من هیچ وقت کاسب خوبی نمیشوم.این را امروز شنیدم.از زبان یک آشنا که مملو بود از حس تنفر.گاهی من نسبت به او و گاهی او نسبت به من.چقدر آدم ها راست میگویند.تصور کنید اگر یک روز.یکی از آن ها دروغ میگفت زندگی مثل طعم گیلاس پر میشد از شیرینی و لذت،پر میشد از بوی تازگی و صبحانه ای با طعم نان و پنیر!!!
شبی سر و کار داشتن با پرواز و رنگ زرد به جای بنفش
شبی حسرت و ترس از ندیدن چهره ای که فرمان کشتن برادرت را میدهد
و شبی دیگر که پر شده بود از حس نبودن من و قاطی شدن رویاهایم با اجنه ی اساطیری.با حجم قرمزی که آدم ها از شیطان برای خود ساخته اند.
ما هیچ.
ما لرزش از تخفیف یک شب خواب ندیدن
ما دعوا بر سر کودکان یتیم و عدالت کیهانی
ما نیست شدن
ما هیچ!!!


-----------------------------
حرف های زیبایی شنیدم در این دو پست اخیر.بدون شک.اگر حامیانی مثل شما نبودند و مطالبی به زیبایی مطالب شما نبود.این جا به جز زباله دان کلمات من ارزش دیگری نداشت.ممنونم از بودنتان
 
بالا