• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
کودک درون عزیزم
زن ها....
می دانی دل ِ یک زن از چه جنسیست؟!
آسمان!
دل زن ها آسمان است..../
و آدمی که بال ِ پریدن نداشته باشد؛
هیچ جایی در آسمان ِ دل ِ یک زن نخواهد داشت!
و تنها کافیست
بال پروازت را پیدا کنی؛
همه ی دل ِ یک زن برای توست!
کودک ِ درون ِ هم خونم!
می دانی دل یک مادر از چه جنسیست؟
راستش من خودم هم هنوز نمی دانم!
یعنی راست ترش اینست که می ترسم بدانم!

اما
این روزها
دل ِ من دریاییست آسمانی؛
که یک ماهی در آن طوفان به پا می کند....
 
Last edited:

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
درگیری میان دو هیچ،و هیچ های بی همتایی که هر کدام متمایزند.مثل وجود من و شما.
غیبت ستارگان را میشود از رنگ سرخ آبی آسمان فهمید حالا.چه مجهولاتی میبافم دم صبحی
"از کرامات شیخ ما این است.شیره را خورد و گفت شیرین است"
دوست داشتم حالا.رویای کسی را میدیدم که بارها به کابوس بدل شده بود.رویای خودم را در سرزمینی دیگر.و با چشم ها و لب هایی که جایشان سیاه نباشد.جایشان خالی نباشد ولی....
همان طور که شب ها میگذرد.روزها طولانی تر میشوند و این مشکل است.مثل درک مشکلات این جهان.مثل نظم بی انظباط این کره ی خاکی.از خاک صحبت میکنیم و بیابان.بیابانی که تنها یک درخت داشت در دوردست ها.در زمزمه ی رفتن و ماندن با همسفری از شکل سایه ها.و باز هم معانی هیچ!!!
راه رفتیم و صحبت میکردم و میشنید.صورتش را پرت کرده بود به آن طرف نگاهم.و دست هایش. دست هایش در زیر غبار مه آلود عبایی خونین گم شده بود.تنها بود.مثل خود من.و حرفی نمیزد و راه نمیرفت و زمزمه هم نمیکرد.مثل خود من.و مثل هیچ های بی پایان سطرهای نامنظم خیابانی یک طرفه.مثل نوشته های هدایت و یا کافکا.
رویایی بود که کابوس شد.رویایی از جنس من که چشم نداشت.که لبانش خالی بود از رنگ قرمزی که میتوانست با کمی غلظت.آغاز یک هم آغوشی باشد.هم آغوشی با هیچ!!!
راه رفتیم تا پایان مسیر.تا پایان رسیدن به آن درخت دوردست، و عجیب بود که یک درخت سبز.حجم واحه ای را داشته باشد بدون چاه.بدون آب.بدون ایستادن.مثل الفبایی که "الف" اش گم شده باشد.
کدام درخت و کدام رویشی باعث شد من به صورتکی مبدل شوم از جنس هیچ در لب ها و چشم ها؟ کدام بیابان یک رنگی ما را کشاند تا یکسان شدن من با او.و حذف وجودش از کابوسی مملو از رویایی دیرینه.من هیچ وقت سخنی نگفته ام و هیچ وقت نگاهی نکرده ام.تنها همین برداشت از جسم بی روح و خونی رنگم به جا مانده بود.و تنها سکوتی از جانب او به معنای هیچ!!!
شرح ماجرا یا داستان.فرقی نمیکند چقدر حرف بزنی وقتی جای لب هایت خالی است.و وقتی پروردگار خلق ابهام بگوید تو در خواب چشم ها و دهانت را از دست داده ای.فرقی نمیکند که رنگ بیابان چه بود و درخت و رویش چه هست و همین " هیچ" چه مفهومی دارد وقتی رویا هم آغوش میشود با کابوس و وقتی در پایان کار بیدار میشوی و حسرت میخوری که چرا خواب ها بیدار نیستند و چرا بیدار های مکررت خواب!
نه جانوری و نه انسانی.و نه حتی بادی که بوزد و ببینی در حجم باد اجزاء از دست رفته ات میرسد به دست آن نقاب مجهول که شاید روزی در مرکبی بیرنگ ظهور پیدا کرده.پیچیده نیست توضیح این که چرا دیر میخوابم و زود بیدار میشوم.و پیچیده نیست وقتی روان من.در خوابی که به بیداری شباهت دارد.دنبال ارضای خود است با یک صورتک و چند حجم بی وجود مثل هیچ!!! شاید از حالا به بعد همه ی این گفته هایی که نمیدانم از کدام دهان بیرون می آید نیز،سیاه بشود.مثل کبودی نبودن چشم ها و مثل کبودی نبودن لب ها. آه که چقدر تفسیر این حرف ها سخت است برای من.جمله هایی ناتمام و بدون قافیه.جمله هایی که باید مثل لحظات آخر عمر کوبنده باشند و پر از حرف.ولی.....
من هیچ وقت کاسب خوبی نمیشوم.این را امروز شنیدم.از زبان یک آشنا که مملو بود از حس تنفر.گاهی من نسبت به او و گاهی او نسبت به من.چقدر آدم ها راست میگویند.تصور کنید اگر یک روز.یکی از آن ها دروغ میگفت زندگی مثل طعم گیلاس پر میشد از شیرینی و لذت،پر میشد از بوی تازگی و صبحانه ای با طعم نان و پنیر!!!
شبی سر و کار داشتن با پرواز و رنگ زرد به جای بنفش
شبی حسرت و ترس از ندیدن چهره ای که فرمان کشتن برادرت را میدهد
و شبی دیگر که پر شده بود از حس نبودن من و قاطی شدن رویاهایم با اجنه ی اساطیری.با حجم قرمزی که آدم ها از شیطان برای خود ساخته اند.
ما هیچ.
ما لرزش از تخفیف یک شب خواب ندیدن
ما دعوا بر سر کودکان یتیم و عدالت کیهانی
ما نیست شدن
ما هیچ!!!


-----------------------------
حرف های زیبایی شنیدم در این دو پست اخیر.بدون شک.اگر حامیانی مثل شما نبودند و مطالبی به زیبایی مطالب شما نبود.این جا به جز زباله دان کلمات من ارزش دیگری نداشت.ممنونم از بودنتان


اگر سخنان اينگونه زيباي تو اينجا را زباله دان ميكند پس من پست ترينم اگر اينان كه دل را اينگونه به آتش ميكشند گويي خورشيد در دستانم است و نگاهم را طوفاني ميشود آنگه ميخوانم البته نه ، نميخوانم اينان خواندني نيستن به قدري توصيف هايت زيباست كه با خواندنش من ميبينم و من ديوانه ام ديوانه وار دوست دارم و ديوانه چو ديوانه بيند خوشش آيد پس تو نيز ديوانه اي و همه ديوانه ايم ورنه كه پست هايمان جايشان اينجا نبود
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
نوشتن توي اين تاپيك منو ياد پيانو زدن ميندازه . اونايي كه پيانو دارن و يا زدن ميدونن من دارم از چي حرف ميزنم . موسيقي اي كه با پيانو نواخته ميشه از رو نت نيست از تو روحه اگر پيانيست هاي حرفه اي رو ببينيد همه شون جشماشون بستست و طوري مينوازن كه انگار اونجا نيستن .

وقتي ميخوام چيزي اينجا بنويسم به اين كه چي بنويسم فكر نميكنم
وقتي نوشتم بك نميزنم پاك نميكنم ويرايش نميكنم
دستام رو ميكوبم روي كيبورد و با سريع ترين روش ممكنه تايپ ميكنم هر احساسي كه اون لحظه دارم رو .






ازت ممنونم خالق اين تاپيك
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
وقتي ميخوام چيزي اينجا بنويسم به اين كه چي بنويسم فكر نميكنم
وقتي نوشتم بك نميزنم پاك نميكنم ويرايش نميكنم
دستام رو ميكوبم روي كيبورد و با سريع ترين روش ممكنه تايپ ميكنم هر احساسي كه اون لحظه دارم رو .

جدا از لطف بدون مرزت.فکر میکنم تو و امثال تو دقیقا" مفهوم این تاپیک رو درک کردید.بداهه ها اکثرا" پیش نیاز ذهنی ای ندارند و اگر شما این گونه مینویسید (از بقیه خبر ندارم) به حتم در کارم موفق بودم.
بداهه ها اکثرا" بی ربط به هم هستند.ممکنه هر کدام مضمونی یکسان داشته باشند اما نوع نگارش و کلمات به کار برده و استعاره ها.اون ها رو نسبت به هم متمایز میکنه.تمایز ها هم باعث میشن گاهی این بداهه نوشتن سر و تهی نداشته باشه.مجهول و چند وجهی باشه ولی اصل زیبایی ادبیات رو حفظ کنه.
گاهی عصبانی میشی وسط نوشتن و همه رو ابله میدونی و گاهی هم چنان لطیف که اگر کمی واج بندی ها و سطرها کوتاه تر بود میشد به اون عنوان شعر داد
در اصل.این جا تیمارستانی است که بیمارانش خودشون رو ادیب میدونند.امیدوارم این لفظ دیوانه برای کسی ناخوشایند نباشه.لااقل من که خوشنودم از این کرامت خودخواسته
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
یک روزی که دور نیست و تنها با کمی تنگ کردن چشمانت یادشان می آوری؛
نجواهایت,حکمِ یک "ها"در هوای زمستان بود برایم
این روزها اما,یادآوری همان نجواها,چشمانم را زمستان می کند.../
خاطرم هست که از تابستان و گرمایش فراری بودی
ساده لوحانه
عاشقانه
خودخواهانه
فکر می کنم برای آنکه از من دور نمانی زمستانم کرده ای!
بهانه نیاور
دور نمان.../
که اگر باز هم دور بمانی
اشک هایم
همه ی ِتیرماهِ شهر را یخبندان می کند...
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
صبح صدای آواز کلاغ ها بیدارم کرد و پنجره باز اتاق دهن کجی می کرد به من بند بند اعصابم تاب نیاورد،پنجره بسته شد و همه جا آواز سکوت ....
تمام طول روزم به اندیشه ی کلاغی گذشت که کنسرت موسیقی اش ناتمام مانده بودو پنجره ای که تنها به جرم تسکین دلتنگی شب گذشته ام باز مانده بود...
بیچاره کلاغ ها که می خواستند خوش خبر باشند و پنجره ای که می خواست مشتلق بگیرد انگار ... و من به رسم عادت همه ی مردم این شهر فکر میکردم که کلاغ ها با خبرهای خوش میانه ای ندارند ...
بیچاره ها هر کاری هم که بکنند کسی عاشقشان نمی شوداصلا برچسب شومی خورده روی پیشانی سیاهشان ودلشان هم هر چقدر برعکس پرهایشان سپید باشد فایده ای ندارد...حکایت آدم های اینچنین هم کم نیست اگر خوب ببینی ...
شب است و من کنار پنجره ی باز اتاقم به انتظار آواز کلاغ ها نشسته ام این بارو سهراب را زمزمه میکنم : چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید.......
 

Sadhu

Registered User
تاریخ عضویت
1 آپریل 2013
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
499
محل سکونت
اصفهان
بچه که بودم فکر می کردم فقط خوب و بد داریم. یا سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه.
همیشه می خواستم آدم خوبه ی فیلم باشم، بَنگ بَنگ، همه آدم بدها رو بکشم.
ولی امروز خاکستری ام،خاکستریِ خاکستری ...
 

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
خاطرات رنجم می دهد. مرد بدون گذشته بهتر از گذشته خوشایند اما رنج آوری است که رد پای خود را بر رویدادهای امروز مهر می زند.
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

میدانی رفیق!بیا رک حرف بزنیم...

اعتراف کن که وقتی نیست نمی توان خندید،آهنگ شنید،فیلم دید یا حتی متن نوشت...

نمیشود وقتی هر شعری به هر سبکی فقط یک نفر را به ذهنت می آورد،

هر فیلمی با هر مضمونی قهرمانش فقط یک نفر میتواند باشد...

متن را که دیگر نگو!اصلا مگر میشود متن نوشت و به او فکر نکرد؟! ...

حالا هی بگو فراموشی آسان است!نه معلوم است که دشوار است...

وقتی که باید فراموش کنی و تمام دنیا برایت میشود یادگاریش،

که هر لحظه یادت بیاورد از چه کسی می گریزی و حتی بیم داری از تکرار نامش...

وقتی که بیشتر از هر چیزی در دنیا به او فکر می کنی و میدانی او همان چیزی است که هیچوقت در این دنیا نخواهی داشت...

آنقدرها هم آسان نیست فراموشی،مگرنه؟

بیا رک باشیم رفیق...


پ.ن:از دو دوست گرامی justthis و سمیه عزیزم واقعا ممنونم...
 

Sadhu

Registered User
تاریخ عضویت
1 آپریل 2013
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
499
محل سکونت
اصفهان
گم شدم
گم کردم خودم رو، نه آدرسی نه نشونه ای،
حتی یادم رفته چه شکلی بودم.
آرزوهام ! آرزوهامَم دیگه یادم نمی یاد.
اصلا آرزویی داشتم ؟
توی هیاهوی پیدا کردن هدف، خودم رو گم کردم.
روحم رو فدای ادامه ی بقای جِسمَم کردم.
مثل نارسیس عاشق انعکاس تصویرِ خودم توی منجلاب دروغ و ریا شدم.
چاره ای نداشتم. چاره ای برام نذاشتن این انسان نماهای گرگ صفت.
دیگه صدای گنجشک‌ ها عَصَبیم می‌کنه.
جیک جیک جیک جیک جیــــــــــــــــــک
خفه شید دیگه
دیگه پشت چراغ قرمز، دنبالِ بچه‌ یتیمِ آدامس فروش نمی‌گردم
صدایِ بارون با چیک چیک صدایِ ناودون برام فرقی نداره
دیگه خیلی وقتِ سازم مثلِ قدیما کوک نمی شه
گم شدم
التماس می‌کنم، تمنا می‌کنم، اگه پیدام کردید بِش بگید خیــلی دلم براش تنگ شده.
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
گم شدم
گم کردم خودم رو، نه آدرسی نه نشونه ای،
حتی یادم رفته چه شکلی بودم.
آرزوهام ! آرزوهامَم دیگه یادم نمی یاد.
اصلا آرزویی داشتم ؟
توی هیاهوی پیدا کردن هدف، خودم رو گم کردم.
روحم رو فدای ادامه ی بقای جِسمَم کردم.
مثل نارسیس عاشق انعکاس تصویرِ خودم توی منجلاب دروغ و ریا شدم.
چاره ای نداشتم. چاره ای برام نذاشتن این انسان نماهای گرگ صفت.
دیگه صدای گنجشک‌ ها عَصَبیم می‌کنه.
جیک جیک جیک جیک جیــــــــــــــــــک
خفه شید دیگه
دیگه پشت چراغ قرمز، دنبالِ بچه‌ یتیمِ آدامس فروش نمی‌گردم
صدایِ بارون با چیک چیک صدایِ ناودون برام فرقی نداره
دیگه خیلی وقتِ سازم مثلِ قدیما کوک نمی شه
گم شدم
التماس می‌کنم، تمنا می‌کنم، اگه پیدام کردید بِش بگید خیــلی دلم براش تنگ شده.
هی رفیق
ته ِ شانسی که گم شدی!
پُر وقتا آدم باید گم بمونه
بزار گم بمونی و نفهمی گنجشکا از بُهت خرابی ِ لونشونه که زار زدنشون تمومی نداره
سازت کوک باشه یا ناکوک
نمیشه که بشه که به ساز ِ دنیا برقصی!
پس بزار گم و ناکوک بمونی
تا بتونی دست بزاری و رو دلت و بهش بگی:
آره جونم!اگه کوک بودم,اگه پیدا شده بودم شاید دنیا عوض میشد سازش..../
بهانه داشتن برای زندگی بهتر از بی بهانه بودنه
54.gif
54.gif
54.gif
 

Sadhu

Registered User
تاریخ عضویت
1 آپریل 2013
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
499
محل سکونت
اصفهان
هی رفیق
ته ِ شانسی که گم شدی!
پُر وقتا آدم باید گم بمونه
بزار گم بمونی و نفهمی گنجشکا از بُهت خرابی ِ لونشونه که زار زدنشون تمومی نداره
سازت کوک باشه یا ناکوک
نمیشه که بشه که به ساز ِ دنیا برقصی!
پس بزار گم و ناکوک بمونی
تا بتونی دست بزاری و رو دلت و بهش بگی:
آره جونم!اگه کوک بودم,اگه پیدا شده بودم شاید دنیا عوض میشد سازش..../
بهانه داشتن برای زندگی بهتر از بی بهانه بودنه
54.gif
54.gif
54.gif
بهانه
بهانه ی وجودِ من پیرَوی از حقیقتِ موجودیتِ
حقیقتی برای ادامه ی بقا
حقیقتی که چه بسا خیالی بیش نیست
زاده شده ام که راه مرگ را پیشه کنم
آیا سرنوشت همگان زوال نیست ؟
و این سفر هولناک
بدون آواز گنجشک ها
بدون ترنم باران
بدون نفس حقِّ کهنه ساز شکسته ام
فقط بهانه ایست برای زیستن‌،نه زندگی کردن
بگذار گنجشک ها گریه کنان بنالند شاید همدردی شان
تسکینی باشد بر دل داغ دیده ی مسافران این راه
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
تقديم به پرنيان عزيز و همه ي كساني كه من رو تشويق كردن مخصوصا اون چهار نفر و اون on other عزيز كه نميشناسمش

و مخصوصا تقديم به خالق اين تاپيك


پوچ ز تو

تو هنوز اينجايي با من
توي هر نت از ترانه
آره هر نفس دوباره
اسمتو يادم مياره
تو خيابوناي اين شهر
باز بي تو قدم ميذارم
مگه ميشه تو نباشي
به لبام خنده بيارم
چند تا استكان پوچ و
تو يه ظرف قهوه تازه

يه سيگارم لاي دستام
داره عمرش رو ميبازه
تو كه نيستي اين اتاق و
اين خيابون همه سردن
حتي گنجشك هاي اين شهر
همه شون خرابه گردن
عكس رو ديوار تو شب
رو دلم آتيش ميذاره
بي تو زندگيم چه پوچه
بي تو بارون كم مياره
رو در و ديواره اين شهر
همش از تو ياده گاره
هر نفس پر ميشم از تو
هر نفس با اين ترانه
يه روز مياي كه ديره
اشكات رو سوغات مياري
جاي بوسه گريه هاتو
روي سنگم جا ميذاري
تو كه نيستي اين اتاقو
اين خيابون همه سردن
حتي گنجشك هاي اين شهر
همه شون خرابه گردن
عكس رو ديوار تو ، شب
رو دلم آتيش ميذاره
بي تو زندگيم چه پوچه
بي تو زندگيم كم مياره
 

SSshahin

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,135
لایک‌ها
2,050
محل سکونت
Tehran
خیابان ها شلوغ ، دل ها خالی ، طعم تلخ و شیرین فرار و رهایی ...
خیابان ها شلوغ ، یک نمای باز از زندگی شبه مدرن ،

یک نمای بسته از به دوش کشیدنِ ته مانده ی سنت ها ...

یک فضای در هم گسیخته از تقابل سنت و مدرنیته ...
و تلفیق نامفهوم ، احمقانه و گنگ این دو در بطن یکدیگر ...

خیابان ها شلوغ و بی هویت ...
خیابان ها شلوغ ...

و رویا ها همزاد پوچی ها ...
 

Sadhu

Registered User
تاریخ عضویت
1 آپریل 2013
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
499
محل سکونت
اصفهان
بی بی خدا بیامرزم حواس پرتی داشت. این روزهای آخرم بدتر شده بود.
یه روز دیدم خیلی دلم براش تنگ شده ، رفتم دیدنش
در رو که باز کردم، هنوز تو چارچوب در بودم
که یهو داد زد: عباس عَلَم دار از خیمه درآ عرضی بُوَد با تو مَرا
یه سکوت مُضحکی جمع رو فرا گرفت
بدونِ سلام و احوال پرسی رفتم طرف صندلیش ، زانو زدم ، دستش رو بوسیدم
گفتم بی بی من که عباس عَلَم دار نیستم.
زد زیر گریه، مثلِ بچه ای که عروسکش رو ازش گرفته باشی اَشک می ریخت . معصومیت رو توی چشماش می شد دید
گفتم باشه، باشه ! عباس عَلَم دارم بی بی،عباس عَلَم دارم
گریه اش بند اومد، یه دست کشید روی سرم و حرفی نزد
بلند شدم رفتم رویِ صندلی‌، کنارش نشستم، سرم رو گذاشتم رو شونش و تا تونستم گریه کردم.
اون روز فهمیدم که این همه تکاپو برای فِعليَت بخشیدن به استعدادها و توانایی های آدمی
رسیدن به کمال و بالا رفتن از پله های ترقی و پیشرفت
حرف های قُلنبه سُلمبه ی آدم هایِ متمدنِ گم شده در این جنگل مُدرن
دروغی واهی بیش نیست
و همه ی ما تهِ داستان همون بچه ای هستیم که بودیم ...
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
برای خاطراتتان احترام قائل شوید!



آن دفترچه یادداشت؛
یک مشت کاغذ پاره نبود که مچاله شد
دلِ من بود...
در مشت گرفتی و مچاله اش کردی
دو طرفش را گرفتی....پاره اش کردی...

نفس ِ دلم دیگر در نمی آید
یک چیزی در گلویش گیر کرده
و دلم الان
از آن لبخند های خانمان سوزت را می خواهد!
تا نفس بکشد...
تا بتوانم یک دم و باز دم عمیق دلم را مهمان کنم
تا این خس ِ خس ِ بی امان گلویم تمام شود


ببین چقدر زندگی من غمگین است
که از هر گوشه اش نگاه کنی میرسی به شعرِ"دردم از یــارست و درمــان نیز هم"!
 

SSshahin

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,135
لایک‌ها
2,050
محل سکونت
Tehran
... یا بزن زیز آوازِ ندانستن و پرواز کن ...
... یا به سنگینیِ بغضی کهنه سقوط را پیشه کن !
و بدان ...

که اینجا ، روی زمین ، اگر به سرت زد که روی سنگفرش های خیابان ذهنت قدم برداری بارهای بار سقوط خواهی کرد ...!

 
بالا