نادر.
Registered User
...و تو سیگار را تکاندی ... خاکستر شدم.
درگیری میان دو هیچ،و هیچ های بی همتایی که هر کدام متمایزند.مثل وجود من و شما.
غیبت ستارگان را میشود از رنگ سرخ آبی آسمان فهمید حالا.چه مجهولاتی میبافم دم صبحی
"از کرامات شیخ ما این است.شیره را خورد و گفت شیرین است"
دوست داشتم حالا.رویای کسی را میدیدم که بارها به کابوس بدل شده بود.رویای خودم را در سرزمینی دیگر.و با چشم ها و لب هایی که جایشان سیاه نباشد.جایشان خالی نباشد ولی....
همان طور که شب ها میگذرد.روزها طولانی تر میشوند و این مشکل است.مثل درک مشکلات این جهان.مثل نظم بی انظباط این کره ی خاکی.از خاک صحبت میکنیم و بیابان.بیابانی که تنها یک درخت داشت در دوردست ها.در زمزمه ی رفتن و ماندن با همسفری از شکل سایه ها.و باز هم معانی هیچ!!!
راه رفتیم و صحبت میکردم و میشنید.صورتش را پرت کرده بود به آن طرف نگاهم.و دست هایش. دست هایش در زیر غبار مه آلود عبایی خونین گم شده بود.تنها بود.مثل خود من.و حرفی نمیزد و راه نمیرفت و زمزمه هم نمیکرد.مثل خود من.و مثل هیچ های بی پایان سطرهای نامنظم خیابانی یک طرفه.مثل نوشته های هدایت و یا کافکا.
رویایی بود که کابوس شد.رویایی از جنس من که چشم نداشت.که لبانش خالی بود از رنگ قرمزی که میتوانست با کمی غلظت.آغاز یک هم آغوشی باشد.هم آغوشی با هیچ!!!
راه رفتیم تا پایان مسیر.تا پایان رسیدن به آن درخت دوردست، و عجیب بود که یک درخت سبز.حجم واحه ای را داشته باشد بدون چاه.بدون آب.بدون ایستادن.مثل الفبایی که "الف" اش گم شده باشد.
کدام درخت و کدام رویشی باعث شد من به صورتکی مبدل شوم از جنس هیچ در لب ها و چشم ها؟ کدام بیابان یک رنگی ما را کشاند تا یکسان شدن من با او.و حذف وجودش از کابوسی مملو از رویایی دیرینه.من هیچ وقت سخنی نگفته ام و هیچ وقت نگاهی نکرده ام.تنها همین برداشت از جسم بی روح و خونی رنگم به جا مانده بود.و تنها سکوتی از جانب او به معنای هیچ!!!
شرح ماجرا یا داستان.فرقی نمیکند چقدر حرف بزنی وقتی جای لب هایت خالی است.و وقتی پروردگار خلق ابهام بگوید تو در خواب چشم ها و دهانت را از دست داده ای.فرقی نمیکند که رنگ بیابان چه بود و درخت و رویش چه هست و همین " هیچ" چه مفهومی دارد وقتی رویا هم آغوش میشود با کابوس و وقتی در پایان کار بیدار میشوی و حسرت میخوری که چرا خواب ها بیدار نیستند و چرا بیدار های مکررت خواب!
نه جانوری و نه انسانی.و نه حتی بادی که بوزد و ببینی در حجم باد اجزاء از دست رفته ات میرسد به دست آن نقاب مجهول که شاید روزی در مرکبی بیرنگ ظهور پیدا کرده.پیچیده نیست توضیح این که چرا دیر میخوابم و زود بیدار میشوم.و پیچیده نیست وقتی روان من.در خوابی که به بیداری شباهت دارد.دنبال ارضای خود است با یک صورتک و چند حجم بی وجود مثل هیچ!!! شاید از حالا به بعد همه ی این گفته هایی که نمیدانم از کدام دهان بیرون می آید نیز،سیاه بشود.مثل کبودی نبودن چشم ها و مثل کبودی نبودن لب ها. آه که چقدر تفسیر این حرف ها سخت است برای من.جمله هایی ناتمام و بدون قافیه.جمله هایی که باید مثل لحظات آخر عمر کوبنده باشند و پر از حرف.ولی.....
من هیچ وقت کاسب خوبی نمیشوم.این را امروز شنیدم.از زبان یک آشنا که مملو بود از حس تنفر.گاهی من نسبت به او و گاهی او نسبت به من.چقدر آدم ها راست میگویند.تصور کنید اگر یک روز.یکی از آن ها دروغ میگفت زندگی مثل طعم گیلاس پر میشد از شیرینی و لذت،پر میشد از بوی تازگی و صبحانه ای با طعم نان و پنیر!!!
شبی سر و کار داشتن با پرواز و رنگ زرد به جای بنفش
شبی حسرت و ترس از ندیدن چهره ای که فرمان کشتن برادرت را میدهد
و شبی دیگر که پر شده بود از حس نبودن من و قاطی شدن رویاهایم با اجنه ی اساطیری.با حجم قرمزی که آدم ها از شیطان برای خود ساخته اند.
ما هیچ.
ما لرزش از تخفیف یک شب خواب ندیدن
ما دعوا بر سر کودکان یتیم و عدالت کیهانی
ما نیست شدن
ما هیچ!!!
-----------------------------
حرف های زیبایی شنیدم در این دو پست اخیر.بدون شک.اگر حامیانی مثل شما نبودند و مطالبی به زیبایی مطالب شما نبود.این جا به جز زباله دان کلمات من ارزش دیگری نداشت.ممنونم از بودنتان
وقتي ميخوام چيزي اينجا بنويسم به اين كه چي بنويسم فكر نميكنم
وقتي نوشتم بك نميزنم پاك نميكنم ويرايش نميكنم
دستام رو ميكوبم روي كيبورد و با سريع ترين روش ممكنه تايپ ميكنم هر احساسي كه اون لحظه دارم رو .
هی رفیقگم شدم
گم کردم خودم رو، نه آدرسی نه نشونه ای،
حتی یادم رفته چه شکلی بودم.
آرزوهام ! آرزوهامَم دیگه یادم نمی یاد.
اصلا آرزویی داشتم ؟
توی هیاهوی پیدا کردن هدف، خودم رو گم کردم.
روحم رو فدای ادامه ی بقای جِسمَم کردم.
مثل نارسیس عاشق انعکاس تصویرِ خودم توی منجلاب دروغ و ریا شدم.
چاره ای نداشتم. چاره ای برام نذاشتن این انسان نماهای گرگ صفت.
دیگه صدای گنجشک ها عَصَبیم میکنه.
جیک جیک جیک جیک جیــــــــــــــــــک
خفه شید دیگه
دیگه پشت چراغ قرمز، دنبالِ بچه یتیمِ آدامس فروش نمیگردم
صدایِ بارون با چیک چیک صدایِ ناودون برام فرقی نداره
دیگه خیلی وقتِ سازم مثلِ قدیما کوک نمی شه
گم شدم
التماس میکنم، تمنا میکنم، اگه پیدام کردید بِش بگید خیــلی دلم براش تنگ شده.
بهانههی رفیق
ته ِ شانسی که گم شدی!
پُر وقتا آدم باید گم بمونه
بزار گم بمونی و نفهمی گنجشکا از بُهت خرابی ِ لونشونه که زار زدنشون تمومی نداره
سازت کوک باشه یا ناکوک
نمیشه که بشه که به ساز ِ دنیا برقصی!
پس بزار گم و ناکوک بمونی
تا بتونی دست بزاری و رو دلت و بهش بگی:
آره جونم!اگه کوک بودم,اگه پیدا شده بودم شاید دنیا عوض میشد سازش..../
بهانه داشتن برای زندگی بهتر از بی بهانه بودنه