اینجا زمستان،چقدر گرم است!!!
برف می بارد... کنج اتاق آبی نشسته ام و به هستی از پشت شیشه های بخار گرفته نگاه می کنم...
برف می بارد...برفی که تکرار الماس وار دانه هایش برایم تداعی گر لحظات زیبایی است که هر لحظه تکرار می شود... با عشــــــــــــق!
می بینی...حتی دراین سرمای زمستان هم دلم گرم است... چون محبت تو، تپش های زندگی را در قلبم به آرامی می نوازد...این نغمه برایم آشناست...رنگ و بوی تو دارد...
برف می بارد و من زل زده ام به سپیدی...به آرامش و سکوتش فکر می کنم...به هبوط سپیدی بر زمین...راستی زمین،گرمایش را می شود حس کرد...خون زمین هنوز در رگ و ریشه های درختان جاریست...
چقدر ساده و مهربان می بارد و دست نرمش را به سر همه می کشد... می بینی...اصلا ً برایش فرقی نمی کند، یک خیابان تر و تمیز باشد یا یک کوچه ی گِلی و قدیمی...با حریر سپید و زیبایش همه چیز را می پوشاند...فرقی نمی کند،تو باشی...ماشینت یا سقف خانه ات..او بی دریغ الماس هایش را به همه ارزانی می کند...
هنوز هم برف می بارد...انگشتم را روی شیشه ی بخار گرفته می کشم و نام زیبای تو را زمزمه می کنم...می نویسم:خــدا... و تو با اولین حرف چشم می گشایی و من از شوق باز هم نامت را می نویسم...
با عبور ثانیه ها تکرار می شوی...حالا انگار در این اتاق آبی کسی هست...انگار تو هستی...می خواهم نفس بکشم و عطر حضورت را حس کنم...می خواهم در این سردی زمستان ریه هایم را با گرمای عشق تو گرم و گرم تر کنم...
هم نوا با نغمه ی آرام برف من هم می بارم...لبریز شده ام از عشــق...باز هم نفس می کشم...روی حریر برف جاری می شوم...اصلا ً احساس سردی نمی کنم...دلم گرم است به مهربانی بی پایانت...به عشق بی زمستانت...به آغوش گرمت...به خودت... به بودنت...به محض وجودت... به خود ِ خود ِ خودت:ای خــــــــــدا!!!
لینک منبع